24 401
Подписчики
-7124 часа
-3637 дней
-1 29730 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
00:06
Видео недоступноПоказать в Telegram
مدرسه سکسی💦🍑
#part1
-اوهییی اقا معلم فک کنم تپلم زخم شده اهییی میسوزه
پاهاشو از هم باز کردم با دیدن تپل صورتی وسط پاش اب از لبو لوچم اویزون شد دلم میخاست مردونگیمو توش فرو کنم و تند تند توش عقب جلو کنم با تصورش مردونگیم شروع به نبض زدن کرد و داشت شق میشد
-میخای برات خوبش کنم؟
سرشو تکون داد که سرمو نزدیک تپلش بردم و لیس پر تفی به کلوچش زدم
-اوهییی خیلی خوبه میشه بیشتر لیسش بزنین؟
+اره ولی نباید به مامان و بابات یا هر کس دیگ بگی یه راز بین منو خودت میمونه باشه؟
سرشو تکون داد که لیسی به تپلش زدم و شیارای تپلش رو از هم باز کردمو زبون خیسمو توش فرو کردم که از لذت جیغ بلندی کشید و در اتاق باز شدو مامانش با دیدنمون…💦👅😱
https://t.me/+IRE2RWilZugzZTc8
https://t.me/+IRE2RWilZugzZTc8
https://t.me/+IRE2RWilZugzZTc8
https://t.me/+IRE2RWilZugzZTc8
+ برو توی اون اتاق لباساتو دربیار کامل لخت شو تا بیام
+ لباسامو دربیارم؟؟؟ لخت شم؟؟؟ بدن منو تا حالا کسی ندیده چجوری لخت شم؟؟؟
+ من برده هامو قبل رابطه معاینه میکنم
من هنوز شالمم از سرم برنداشته بودم چه برسه لخت شم دستام منجمد شد کنار شالمو از سرم برداشتم مانتو و تاپ و شلوارمو هم دراوردم حالا فقط شورت و سوتین برام باقی مونده بود
با کلنجار درونی زیاد سوتین و شورتمم دراوردم حالا کاملا لخت بودم دقیقا همون چیزی که گفته بود دستامو جلوی سینه و ک.صم گذاشتم اصلا باورم نمیشد جلوی مردی که برای اولین بار دیدمش کاملا لختم
+ قبلا سکس داشتی؟
+ نه
به سمتم اومد انگشتاشو روی بدنم کشید سر انگشت شصتشو دور نوک سینم چرخوند پوستم دون دون شد
با لمس بدنم انگار آتیشی لای پام روشن شد آرزو کردم دستشو به پایین نبره.
کف دستشو روی شکمم گذاشت و از نافم به سمت لای پام برد چشامو بستم و دندونامو بهم فشار دادم.
با ضربه به بغل رونم بهم فهموند که پامو باز کنم منم مثل یه ربات گوش به فرمان شدم.
انگشتشو لای ک.صم کشید و به بالا آورد با باز کردن انگشتاش جلوی چشمام پرده ای از آب ک.صم بین انگشتاش ایجاد شد
+ اسلیوی که توی جلسه اول اینجوری خیس میشه رو میدونی بهش چی میگن؟
+ نمیدونم
+ هرزه
دستکش پزشکی به دست و نگاه اخم آلودی به من کرد
+ روی میز خم شو با.س.ن.تو با دستات باز کن
یه دستگاه از کنار صورتم برداشت و دسته شو چرخوند و هی باز و باز تر شد و دوباره جمعش کرد
سر دستگاه رو به سوراخ با.س.ن.م فشار داد و...
ادامه پارت👇
https://t.me/+XkPebVVPnWUwODJk
https://t.me/+XkPebVVPnWUwODJk
❌ بر اساس یک داستان واقعی ❌
هـشـــدار❌
این رمان خاطرات نویسنده ست و یکبار فیلتر شده به خاطر صحنه های باز جنسی که داره پس اگه علاقمند به رمان های اروتیک و bdsm نیستید این رمان مناسب شما نیست❌
_میخوای توام عین مامانت یه بکن بکن قشنگ حس کنی!؟
با ناز قری به خودم دادم و به شاهرخ نزدیک شدم.
_کیه که دلش نخواد زیر یه چیز بزرگ گا**ییده بشه ولی حیف که ادمش نیست.
شاهرخ دستی زیر چونهام گذاشت.
_منو یادت رفته مهرا!؟
یادت رفته هرشب زیرم جر میخوردی و التماس میکردی که ولت کنم!!
الان میگی من اون ادم نیستم!!
خندیدم.
_هوم...
من عاشق سک*سم ولی تو زیادی وحشی بودی برای همین ازت جدا شدم.
داداشت که مامانمو حامله کرده حتما باید خیلی اروم باشه.
دارم تصورش میکنم که سک*س باهاش چه لذتی داره.
شاهرخ با حرص دستش رو گذاشت رو رونمو فشار داد
_اعصاب منو بهم نریز مهرا...
ک*یر میخوای خودم دارم دیگه دردت چیه!؟
_دردم رمانتیک بازیه که تو بلد نیستی
دستت رو بکش..
از جاش بلند شد منم وادار کرد که بلند شم.
_پس سک*س اروم میخوای...
منو چسبوند به دیوار سرش رو توی گردنم فرو کرد و بعد ریز بوسید
مورمورم شد .
مک های اروم زد تا به بند لباسم رسید
بند لباسم رو اروم پایین داد تا سینههای گرد خوشگلم نمایان شد
قری بهشون دادم.
نیشخندی زد و لیسی به بهشون زد
چشم هام بسته شد و دستی توی سرش فرو کردم
_بخور پسر کوچولوم بخور....
همین کافی بود که از اون اروم بودن در بیاد و وحشی بشه
با یه حرکت همینطور که داشت سینهام رو لیس میزد بلندم کرد و رفت سمت تخت
منو انداخت روی تخت
روی پایین تنهام نشست...
زیپ شلوارش رو پایین داد سالار سیخ شدهاش نمایان شد..
زیادی متورم بود.
پاهام رو بالا داد تا خواستم بگم نه چربش کن واردم کرد که جیغی کشیدم
_جوووون صدای مادر و دختر توی عمارت ما همش میپیچه.
محکم ضربه زد و من از درد فقط ملافه رو چنگ میزدم.
عین وحشی.ها ضربه میزد.
_که رمانتیک میخواستی اره...
درد داشتم دستم رو بردم نزدیک بهشتم و بالاش رو مالیدم.
حدود ده دقیقه بیوقفه ضربه زد تا ابش اومد توم خالی کرد
_توم خالی نکن احمق حامله میشم
نیشخندی زد
_منم همین رو میخوام.
میخوام پابستت کنم که دیگه نتونی فرار کنی.
برم گردوند.
_دیگه نه شاهرخ ولم کن...
_نچ باید تاوان ول کردن منو امشب بدی مهرا دیگه ول کردی در کار نیست
باسنم رو بالا داد خودش رو دم سوراخم تنظیم کرد.
_لااقل چربش ک...
با وارد کرد یهویش جیغی زدم و از کو*ن هم قشنگ جز خوردم
مامان و دختره تو یه عمارت با دوتا داداش قشنگ حال میکنند 🔞😈
https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0
https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0
https://t.me/+I8m69Vf8c3tiOGI0
「 لبهیتــ🩸ــیغ 」
برام مهم نیست قاتلی، من باید اونی باشم که هر شب میکنیش...!!!!🔥🩸🎭 بقیه چنلامون👇🏻 @Haniyeh_Sn_novels
#معشوقهیخراب
#پارت_1
- عزیزم لطفا لباساتونو در بیارید دراز بکشید روی تخت.
با خجالت نگاهم کرد و من دستگاه لیزر رو روشن کردم. همش این پا و اون پا میکرد و مردد بود.
- اولین بارتونه میاید لیزر؟
لبخند معذبی زد و سر تکون داد. کلافه نگاه به ساعت انداختم. از تایم جلسهاش داشت میگذشت.
دستگاه که آماده شد، بلاخره رضایت داد مانتو شلوارش رو در بیاره اما شورت و سوتینش رو نه!
نگاهی به دفترم انداختم.
- مگه فول بادی نیستید؟
دختر لاغر اندام مقابلم که اسمش بهناز بود و پوست سفیدی داشت، سری به معنای تایید تکون داد.
- خب خوشگلم باید شورت و سوتینتم در بیاری دیگه.
به ناچار اونها رو هم در آورد و با کلی سرخ و سفید شدن و جلوی ک..صش رو پوشوندن، اومد دراز کشید رو تخت.
سینههای گرد و بزرگش بنظر میرسید 80 باشه و نوک صورتی و سیخی داشت!
عینک رو دادم دستش:
- اینو بذار رو چشمات.
دستش رو از لای پاش برداشت و من خودم رو کنترل کردم تا به لای پاش نگاه نکنم.
اما همین که عینک رو گذاشت، خیره شدم به لای پاش. برخلاف هیکل لاغرش، ک..ص تپل و گوشتی داشت با یه چو..چول پفکی!
روی بدنش ژل ریختم و خوب زیر بغل و دست هاش رو بهش آغشته کردم. بعد از اینکه اون قسمت ها رو لیزر کردم، نوبت نوک سینه هاش بود.
کمی ژل ریختم کف دستم و خوب نوک سینههاش رو با ژل خیس کردم. اما حواسم بود که اشتباهی نوک سینههاش رو نمالم چون همین الانش هم خیلی معذب بود.
وقتی قسمت بالا تنهاش رو تموم کردم و رسیدم به پایین تنهاش گفتم:
- عزیزم کف پاهاتو بچسبون بهمدیگه.
انجام داد و حالا ک..ص تپلش، کاملا مقابل چشمام بود جوری میتونستم تا توی سوراخ خیس و صورتیش رو ببینم.
چند بار صدای نوتیف گوشیم بلند شد و کلافه نگاهمو از ک..ص مشتری گرفتم. طبق معمول آرش بود که داشت زرت زرت پیام میداد.
گوشیمو برداشتم و پیام هاش رو خوندم که نوشته بود:
- مشتری جدید داری امروز؟ یادت نره از ک..ص و ک..ونش بهم عکس بدی.
لب گزیدم و نگاه به ک..ص دختره کردم. آرش عاشق ک..ص های تپل و گوشتیه. کاش الان اینجا بود و با اون ک..یر کلفتش جرش میداد.
بی سر و صدا دوربین گوشیمو باز کردم و چندتا عکس واضح، از ک..ص مشتری گرفتم وحواسم بود گوشیم فلش نزنه. عکس هارو فرستادم واسه آرش که پسرهی گشنه سریع سین زد! انگار من شبها کم بهش سرویس میدم و کم جلو عقبمو یکی میکنه که انقد گشنهست!
- خانوم چیزی شده؟ پاهامو ببندم؟
هراسون گوشی رو گذاشتم کنار و ژل رو برداشتم.
- نه عزیزم منتظر بودم دستگاه داغ شه.
کف دستم ژل ریخته و ریختم روی ک..صش. خوب ژل رو پخش کردم و چند بار انگشتم رو روی کلی..توریسش کشیدم....
https://t.me/+cGYdJ1S8DMk3M2Ex
https://t.me/+cGYdJ1S8DMk3M2Ex
https://t.me/+cGYdJ1S8DMk3M2Ex
https://t.me/+cGYdJ1S8DMk3M2Ex
https://t.me/+cGYdJ1S8DMk3M2Ex
ساناز اپراتور لیزره و بدون اینکه مدرک تخصصی لیزر داشته باشه، واحد بالایی خونهاش رو کرده سالن لیزر و مشتری میاره. اما داستان از اونجایی شروع میشه که مشتریها خبر ندارن ساناز حین انجام دادن لیزر از ک..ص و ک..ونشون عکس میگیره میفرسته واسه دوست پسرش و حتی گاهی میمالتشون! تا اینکه یه روز یکی از مشتریهاش با مالش دست ساناز خیس میشه و وقتی آرش دوست پسر ساناز سر میرسه تریسام...🔞🔞💦
𝐁𝐢𝐭𝐜𝐡 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐫🔞
اون دختری باش که دوست پسرت نتونه از کردنت سیر بشه💧🔞 ژانر رمان: اروتیک🔞 نویسنده: nobody
00:56
Видео недоступноПоказать в Telegram
اشتباهترین رفتار زنان با پارتنر عاطفیشون :
❤ 1
- خانآقا گفتن لباس حریر سفیدتون رو که از مزون آریسا خریدن بپوشید.
با اضطراب به خدمتکار خانه زاد عمارت نگاه کردم.
دوباره چه مصیبتی قرار بود بر سرم نازل شود؟
با صدایی که از بغض گرفته بود، گفتم:
- چه خبره؟ خیر باشه مهین خانم؟ لباس حریر چرا؟
- شریک آقا از عمان اومدن. آقا میخوان شما رو نشونشون بدن.
نفسم را با حسرت بیرون فرستادم.
لباس توصیه کردهی خانآقا را تن زدم.
به محض اینکا وارد سالن شدم، نگاه خان آقا بالا آمد و با تحسین روی بدنم نشست.
با همان لحن سرشار از رضایت بلند گفت:
- برزو خان، این هم دخترم که بهت گفته بودم!
نگاهم به مرد سی ساله ای که برزو خان خطاب شده بود افتاد.
همان شریک از عمان برگشتهی خانآقا!
روی مبلی نشسته بود و هیکل و تتو های پیچ در پیچش باعث میشد خیرهاش بمانی...
برزوخان با اندکی تعجب در چشمانش، در همان حال که با پرستیژ مخصوص خودش روی مبل نشسته بود، با نگاهی سرتا پای مرا براندازد کرد و به خانآقا گفت:
-خان! نمیدونستم دختر این سنی دارید...
بدنم از نفرت جمع شد
نفرت و انزجار!
من در این عمارت لعنت شده هر چیز که بودم، دختر این مرد نبودم....
خانآقا با خونسردی و بلخند ترسناکی جواب داد:
- دخترم نیست... دختر اتابکه! یک ساله مهمون عمارت منه!
چشم برزو با شنیدن نام پدرم گشاد شد.
چه کسی بود که از دشمنی خانآقا با اتابک بی خبر باشد؟
چشمانم به اشک نشست و برزو گیج به من نگاه کرد:
- متوجه نمیشم... دختر اتابک برای چی باید مهمون شما باشه؟
خان با نیشخندی نگاهم کرد:
- نظرت چیه خودت تعریف کنی دردونهی اتابک؟
در طول این یک سال مرا از دردانه بودن، از دختر بودن و از اتابکی که پدرم بود متنفر کرده بود!
دردانهی اتابک خطاب شدن برایم حکم شکنجه داشت...
هیچ وقت نمیتوانستم روی حرف خان حرفی بزنم
اولین باری که در این عمارت سر کشی کردم و مهرهداغ شدم هنوز در خاطرم بود.
تشر زد:
- بگو!
میدانستم چارهای ندارم و باید مطابق میل خان رفتارم کنم.
بی حس، طوطی وار شروع به حرف زدن کردم:
-من گلروام، دختر اتابک. سال گذشته خان کل خانوادمو کشت اما لطف کرد منو زنده نگه داشت.
الان من به عنوان دختر خان یک ساله اینجام.
سر پایین انداختم و نمیدانستم چرا من را به این مرد معرفی میکند تا این که گفت:
-دیگه هجده سالش شده برزوخان! وقتشه آزادش کنم تا برگرده پیش خانواده ی پدریش
با این حرف سر بالا آوردم
خانواده پدریم فکر میکردن من مردم!
برزو با مکث گفت:
-خب چرا منو صدا زدید؟
لبخندی روی لب خانآقا نقش بست که فقط من میدانستم تا چه حد شرور و شیطانی است.
-دختره اتابکه ها... حتی اگه اتابک مرده باشا به نظرت تو مرام خان اینه که دختر اتابک رو دست خالی از خونهش بیرون کنه؟
با مکث و با لحن کریهی اضافه کرد:
- یا با شکم خالی؟
تنم از فکر به معنی پشت حرفش یخ بست.
برزو با هوشی که داشت و شناختش از خان، شوکه ابروهایش بالا پرید.
- میخواید بکارتشو بگیرید؟ من نمیفهمم دخل من به این ماجرا چیه؟
خان به من اشاره کرد:
- دخل این دختر باکرهی آفتاب مهتاب ندیدهی من با تو چی میتونه باشه برزو؟
تنم لرز گرفت.
برزو خیره نگاهم کرد و خان ادامه داد:
-میخوام وقتی برمیگرده پیش اون پدر بزرگ حرومزادهش شکمش اومده باشه بالا... میخوام فکر کنن بچهی من تو شکمشه! بچهی خان!
وحشت زده از جا پریدم.
-نه نه... تو رو خدا... نه... خواهش میکنم!
صدای من بود که تو سالن پیچید و خان داد زد: -ساکت!
هق هقم شکست و خان ادامه داد:
- تو هنوز یه دینی به من داری برزو! باید حرفمو گوش کنی. یا همین امشب، تو یکی از اتاق های این عمارت، این دختر رو حامله میکنی، یا خودت... تاکید میکنم برزو... فقط خودت یه گلوله تو مخش شلیک میکنی و جنازهش رو میفرستی واسه خانوادهش!
برزو با ترحم نگاهم کرد.
خان تاکید کرد:
- توبه من مدیونی برزو! و تنها راه ادای دینت به من، یکی از این دو راهه!
با التماس به چشم پر جذبهی برزو خیره شدم.
در حالی که اشک صورتم را خیس کرده بود، ملتمس لب زدم:
- فقط یه گلوله تو سرم خالی کن!
اخمهای برزو در هم رفت و با تردید از جا بلند شد.
مچ دستم را گرفت و در حالی که سمت یکی از اتاق ها میبرد با صدای بلندی به خان گفت:
- من حاملهش میکنم خان... ولی یادت باشه، کسی به زنی که وارث برزو جهانگیری رو حاملهس حق نداره حتی دست بزنه!
https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0
https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0
https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0
https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0
#پارت57
#خانزادهیدلربا
_دخترکوچولو #خیص کردی؟!
با خجالت سرشو پایین انداخت
_ببخشید خانزاده من کاره اشتباهی نکردم!
خندیدم : کی گفته تو کار اشتباهی کردی؟!
چیزی نگفتم دستمو رو بهشت کوچولوش کشیدم دستم پر از اب شد
_اووف دخترجون چقدر تو #خیصی!
اب دهنشو پرصدا قورت داد
_نترس ، میدونی الان باید چه کاری انجام بدیم؟!
_خانوم بزرگ گفت باید زنتون شم!
_خب میدونی چطور باید زنم شی؟!
سرشو تکون داد : نه اقا نمیدونم
خندید و دستمو رو بهشتت کشیدم
_ اینجایی که خیص شده رو میخورم و #میکنم و زنم میشی
متعجب نگاهم کرد که
جلوش زانو زدم و اروم تپلیشو بررسی کردم کوچولو بود و خیص... اب از دهن ادم راه مینداخت
نتونستم طاقت بیارم و اروم زبونمو رو تپلیش کشیدم اهی کشید و من بیشتر زبونمو رو تپلیش چرخوندم که یهو...🔞💦
https://t.me/+wy72eOsLRMs0NDM0
#کورشماگهدروغبگمشبزفافوکاملتوضیحداده❌
#دختربچهچهخیصشدهواسهخانزاده😳
با هر پارتش خیس میشی🔞💦
📅 24 اردیبهشت 1403⏰ ۱۶:۰۹:۰۹
متن پیام: سلام ببخشید یه رمانه بود درباره یه مستر خشن بود که هرشب از بین زنای حرمسراش میاره به تختشو خشن جر میداد و یه دختریکه لزبینه رو میبینه و عاشقش میشه اما دختره دوستش نداره و هرشب به زور بهش تجاوز میکنه رو نمیدونین اسمش چیه لینکشو ندارین لطفا؟
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
👤جواب: بله عزیزم این رمان برده شیطانه فقط مواظب باش موقعی که میخونیش کسی دور و برت نباشه چون صحنه هاش انقدر بازه که مجبور به خودار.ضایی میشی🔞💦👇🏼
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
آه بلندی کشیدم : بمالش بانو تند تر بمالش لطفا
نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت
لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعهم گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم
سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم این بهشتِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه!
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh
#لزبین #ارباببردگی
دختر لزبینی که به دست میسترسش زن شده اسیر مستر خشن و هات میشه و هر شب زیرش جر میخوره🔞💦
سک.س خانم وکیل هو.رنی با موکلش🤤
دهمین #اسپ.نک رو هم به کونم میزنه
با دست و پای بسته فقط می تونم
#ناله کنم اما اون بدون توجه
چنگی به موهام می زنه و سرمو به طرف ک.یر کلفتش می بره
زبونم رو در میارم تا #لیسی بهش بزنم
_نوچ ...دختر بدی مثل تو لیاقت ک.یر منو نداره
_ارسان بزار فقط یه #لیس بزنم فقط یه لیس
بلند میخنده
_نگاش کن خانم وکیلو واسه ک.یر داره به من التماس می کنه
ک.یر میخوای خیلی خب منم بهت میدمش
با دیدن دی.لدو بزرگ سیاه رنگ نفسم قطع میشه
تو یه لحظه کل دی.لدو رو می کنه تو حلقم
اوق می زنم
اما اون بی توجه چند بار پشت سر هم کل دیل.دو رو تو حلقم می کنه
دیل.دو رو میکشه بیرون
دیل.دویی که از آب دهن من خیس خیس شده
یه دستش رو فرستاد زیر #کو.نمو سریع
و سریع شرتمو در آورد
دیل.دو رو لای پام میماله
وحشت زده جیغی می کشم
_چی کار می کنی قرار ما فقط س.اک بود نه سک.س
نیشخندی به صورتم می زنه
و یه دفعه کل دیل.دو رو داخلم فرو می کنه
_تو اگه میترسیدی
نود برام نمیفرستادی و التماس نمی کردی تا ک.یرمو لیس بزنی
الانم شل کن تا #خونت🩸 کل تختو به گوه نکشیده
ارغوان یه دختر از خانواده ی مذهبیه که با قبول شدن وکالت دانشگاه تهران از شهرستان میاد تهران و اونجا پوشش رو به کل تغییر میده و تو مهمونیا شرکت می کنه
و برای دوست پسرش عکسای نودش رو میفرسته و کارایی که تو خانواده اش براش قفل بودن رو انجام میده
ارسان پسریه که همسایه ی ارغوان میشه تا بتونه راحتتر زیر نظرش بگیردش و برای انتقام از پدر و مادر ارغوان به ارغوان تجاوز می کنه و بکارتش رو میگیره با عکساش تو مهمونی و نودای که دست دوست پسرش داشت تهدیدش می کنه و اونو به خونه ش میبرع و هر روز شکنجش می کنه و بهش تجاوز می کنه
https://t.me/+S5-o2hhYYZc2ZmNk
https://t.me/+S5-o2hhYYZc2ZmNk
مُت ِجاوز💦 هات
حتی اسپنک زدناتم ارضام می کنه💦🩸 رمان متجاوز هات🍓 ژانر:عاشقانه،آروتیک