بهار نورے 🌹ࢪامشگـــــࢪ🍃
✍️کانال رسمی رمانهای #بهارنوری 💄رمان #رامشگر ژانࢪ فانتزی #عاشقانه #تناسخ #انتقامی💋✨ 🥀رامشگر به معنای رقاص💃 https://t.me/iHarfBot?start=1649657004 ناشناس👆 📚آثار دیگر: افسانہواناهایم مجازات(چاپ شده نشر روهان) قلب نقرهای کسیدرروحمنزندهست
Больше842
Подписчики
-424 часа
-297 дней
+11730 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from N/a
رابطهی ممنوعه و مخفیِ پادشاه خوناشامهای اصیل و دختره جادوگر مو نقرهای در کاخ سلطنتی 🔥♨️
آروکو درحالی که چهار انگشت با پادمیرا فاصله نداشت، با صدای آرام و ملایم گفت:
- وقتی کنار برکه دیدمت، با خودم گفتم یه الهه حتما این شکلیه. تا به حال چیزی به اون زیبایی ندیده بودم.
پادمیرا چشمانش را با گونههای گل انداخته بست و به هم فشار داد که آروکو جلو رفت و...
https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8
https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8
بیا ببین این عشق آتشین بینشون چجوری ناخواسته باعث میشه از خطری بزرگ نجات پیدا کنن😱😍
خوندن این رمان پُر از حس هیجانه، پس ازدستش نده🔥
۱۶
400
Repost from N/a
بخاطر پول صیغه مردی شدم که مشکل داشت ولی با تمام سختیها و انتقاداتم بخاطر پول مجبور بودم اما هیچ وقت فکرش رو نمیکردم عاشق مردی بشم که از لحاظ مذهبی و انتقاداتم کامل باهام فرق داشت
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
_بهتره خودتو جم و جور کنی و یادت باشه مجانی کاری نمیکنی،مطمعن باش اعتبار من خیلی بیشتر از یه پولیه عیاره،پس فکر شکایت و این چیزا رو از سرت بنداز بیرون، و یه چیز دیگه..
با نزدیک شدنش ترسیده کمی خودمو جمع میکنم و سعی میکنم به عقب بکشم، اما بازم جا میزنم و شکست میخورم
_میگم خدیجه غذاتو بیاره بالا، تو که نمیخوای تو این وضعیت ببینتت دخترکه صیغه ای؟ یا نکنه میخوای ابروی اخوند محله رو ببری و انگشت نشونم کنی؟
۱۵
400
Repost from N/a
امیر با تعجب به #دستمال سفید #رنگ نگاه کرد
_مامان این چیه ؟
~پسرم خودت که #رسممون میدونی...
میدونم #دوستش نداری...💔
ولی خب این #رسمِ ، اگه انجامش ندیدی میگن #خانزاده مشکل داشت..#مردونگیت میره زیر #سوال مادر..
ادامه داستان👇👇👇👇
https://t.me/+g7yQ_gK4l6dmMDI0
۱۲
700
Repost from N/a
نذاشت مرد حرفش را ادامه دهد، دستش را بالا آورد و همین که خواست روی لب هایش بگذارد، امیر حافظ سرش را پس کشید
- نترس به مشکل نمیخورم، من الان فقط می خوام تورو بخورم، چرا همه ش در میری؟
امیر مجبورش کرد روی تخت بنشیند و خود دنبال منشا آن بوی گند، به اتاق سرکی کشید.
- اون زهر ماری رو از کجا آوردی، کی بهت داده؟
- از بابایی کش رفتم.
- میدونه می خوری؟
- پس چی فکر کردی، خیلی وقتا باهم می خوریم.
نگاهش کرد، متاسف، سوزده و پر شماتت، با پدرش پیک میزد و با افتخار از آن می گفت، این دختر دیگر چه چیز را تجربه نکرده بود!
- فردا مگه نمیخوای بری مدرسه؟ کسی نمی فهمه؟
- وقتی مدیر جایی که مثلا داری توش درس می خونی، خودش بهت پیشنهاد میده، چه فرقی داره؟
او در سیاره ی دیگری زندگی کرده بود، یا دختر از یک دنیای دیگر آمده بود؟!
- باشه، ولی دیگه نخور، برای بدنت ضرر داره...
و باز شنیدن صدای خنده های پر تمسخر دختر و نگاه غمبارش
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
۱۲
600
Repost from N/a
00:08
Видео недоступно
کیوان رادمهر!
معروفترین دنداپزشک ایرانی که آلمان میتونه به خودش ببینه...
یه نخبهی خشن و هات🔥
مردی که در قلبش رو به روی تمام زنهای دور و برش بسته و...دخترا جون میدن برای یه نگاه نفسبرش...
امااااا از قضا این آقا دکتر خشن ما فقط برای یک نفر نرم میشه اونم یه دختر ریزهمیزه با چشمهای کهرباییه که هر روز اونو به بهونهی معاینه میکشونه مطبش...
تا اینکه یه روز صدای نازدار پرنا باعث میشه که آقای دکترمون امان از کف بده🔥
https://t.me/+nW4h2TDuIoQ2MjA0
https://t.me/+nW4h2TDuIoQ2MjA0
صب بپاک
1200
Repost from N/a
Фото недоступно
من زرکا دختر یکی از قدرتمندترین فرد هستم یعنی سیمرغ بزرگ.
مادرم یک شیطان بود. اون درمورد پدرم مطالبی شنیده بود که اون مطالب باعث شد حرص و طمع گریبان مادرم رو بگیره و با نقشهای پلید سر راه پدرم قرار بده اما پدرم خوب از اون نقشهها باخبر بود و درست موقعی که من بدنیا اومدم پدرم مادرم رو کشت و حالا من ....
https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8
۱۲شب
1200
Repost from N/a
من دختری که خانزاده بودم عاشق فردی شدم که هیچ کس باور نمیکرد من مغرور یک روزی عاشق بشم همه در شوک بودند
چون من عاشق یک رعیتزاده شده فردی که همه با دیدنش…
https://t.me/+OiSFW-k4dthlN2U0
از دور میبینمش، هنوز هم مثل قدیما به زیباییه شبنمیِ که #عکس #ماه و درون خودش قرار داده، هنوز هم به لطافت یک تا موی گربه اس، هنوز هم به درخشندگی کرم شبتابِ #تاریکی هاس، هنوز هم همونقدر خاص و دلربا، برای #دختر خانزاده است
۲۴
800
Repost from N/a
دستش را آرام پشت سر امیر برد و کنار گوشش ، طوری که نفس هایش لاله ی گوش او را هدف بگیرد گفت:
- اگه بدونم، دوستش داری، دلت میخواد فقط مال تو باشه ، آره گوش میدم.
این را گفت و خود را کاملا به مرد چسباند، دستش را بالا آورد و با سرانگشت ردی روی سینه ی راستش کشید.
- چقدر عرق کردی؟ هوم؟ دوست داری فقط مال تو باشه؟
امیر حافظ نفس نفسی زد و مچ دستش را قاپید.
- بیا بریم، آبروریزی میشه، خواهش میکنم.
- باشه، پس همین رو بر می دارم.
نفسش را پر صدا بیرون داد و از اتاق بیرون رفت ، اما صورت کبود شده اش، چیزی نبود که از چشمان تیز بین مریم دور باشد.
https://t.me/+iedVt8VPC982OTE0
یه دختر بچه14ساله وزه فتنه که یه دکتر رو مجبور کرده بادیگاردش بشه 🥹❤️🔥🔞
۲۱
800
Repost from N/a
- شنیدم نمیدونی بابای بچهت کیه!
دود سیگارش را توی صورتم فوت کرد و پوزخند زد:
- یعنی هیچی از اون #شب رویایی که با هم گذروندیم یادت نمیآد؟ اونموقع که خیلی از کارم راضی بودی. اونوقت الآن میگی یادت نیست؟ اشکال نداره، گفتی انقدر داره بهت خوش میگذره که میخوای #فیلم اون لحظه رو ثبت کنی.
با چشمانی گرد شده به فیلمی که از من و خودش توی اتاق خوابش گرفته بود، نگاه کردم.
- #شوهر آشغالت همین بلا رو سر زنم آورد. التماسهاشو نادیده گرفت و بعد از اینکه بهش تج'اوز کرد، #جنازهشو تحویلم داد. حالا نوبت توئه که #تقاص پس بدی.
به قصد انتقام به دختره نزدیک میشه و... 🔥
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
۱۹
500
Repost from N/a
Фото недоступно
من هامونم
پسری فقیر که در یک روستای دور افتاده زندگی میکرد تا اینکه برای جمع کردن هیزم به جنگل پا گذاشت که با یک خونآشام درنده و تشنه به خون روبهرو شد تا خواست فرار کند آن خونآشام به او حمله میکند و گلویش را میدرد، وقتی آن خونآشام به خودش میآید و میبیند چه بلایی بر سر او آورده برای جبران آن کار او را نزد خودش میبرد و تبدیل به...
https://t.me/+D_c0KPsbWnMzZDU8
۱۷
700