cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

🌬BadBoyFamily /رمـــــــــان

🌬BadBoyFamily تو تنها همنام بهشت نیستی! تو خلاصه‌ تمام آن چیزی هستی که در بهشت تعریف میشود ❌هرگونه کپی‌برداری از روی شخصیت ها رمان و کارکرد چنل غیرقانونی و در صورت مشاهده پیگیری و گزارش میشود❌ از اعضای اصلی انجمن رمان روشن✨ @anjoman_roman_roshan

Больше
Рекламные посты
2 058
Подписчики
-724 часа
-377 дней
-16530 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

مجددا پارت گذاری شروع میشه ممنون از صبوریتون و عذر میخوام بابت تاخیر و وقفه ای که افتاد❤️
Показать все...
11
3 new 🥰
Показать все...
👍 5
#صدوبیستوهشتم هاکان با لحنی که خنده توش موج می‌زد گفت: حقته آخه الاغ کسی از صندوق مدرسه پول کش میره؟ رواست؟ _ برو بابا فکر کردی اون پولا واسه کی بود همش مال بابای بدبخت منو چند تا از بچه‌های دیگه بود باباهای ما هی میریختن تو صندوق، کادر مدرسه ام هی میخوردن کلفت‌تر میشدن، به اسم عمران و آبادانی مدرسه همه رو بالا کشیدن اون درزی کچلم با اون پول بی‌زبون هی دوست دختر واسه خودش ردیف میکرد آخ گفتم درزی همش چاک کو*** معلوم بود از بس گنده بود لباس بهش نمی‌خورد مرتیکه سیب زمینی. هاکان خندید و پرسید: درزی کیه دیگه؟ _ مدیرمون بود حاجی. + عجبببب، ببینم تو زنگ زدی این چرت و پرتا رو تحویلم بدی؟ _ نه بابا واسه یچیز دیگه زنگ زده بودم. + واسه چی؟ _ هیچی زنگ زده بودم این چرت و پرتا رو تحویلت بدم. هاکان جدی غرید: آهیییی؟؟ _ خیله خب نزن حالا. هاکان سری از روی تاسف تکون داد و پرسید: از بچه‌ها چه خبر آسا عسل آراد...؟ آهی با لحن آرومی که ازش بعید بود گفت: چی بگم والا. منو مهی نگاه نگرانی به هاکان کردیم که دوباره پرسید: چیشده آهی؟ _ راستش عسلو پیدا کردیم. + چی؟! چطور کجا حالش خوبه؟ _ آزکرپ بود راستش وضعش تعریفی نداره فعلاً که آسا داره روش کار میکنه ما هم داریم رو بیرون آوردن دوتاشون از اون جهنم کار میکنیم. مهی با چشمای اشکی لب زد: بپرس ببین دقیقاً چیشده؟ هاکان سری تکون داد و گفت: مگه عسل چطوری بود؟ _ بیخیال هاکان بیا وارد جزئیات نشیم چیز خوشایندی از توش درنمیاد فقط اینکه آسا گفت بهت بگم حسابی طرف خودتونو بپا همه چیزم استیبل نگهدار تا برگردیم. + چطور خبریه؟ _ فعلاً نه ولی تو کاریو که گفتم بکن تا ما برگردیم چهارچشمی مراقب اوضاع باشید. + کی برمیگردید؟ _ ایشالا اگه کسی چوب لا چرخمون نکنه و موفق بشیم یکی دو هفته دیگه. + به آسا بگو خیالش تخت باشه همه چی تحت کنترله. _ اوکی دستت طلا دیگه سفارش نکنم مواظب خودتون باشید. + حله شمام مواظب باشید فقط یه چیزی این مهلقا کشت ما رو انقدر گفت حال آراد و بپرس. _ آرادم خوبه، من باید برم فعلا خدافس. "هاکان" _ آقای مهندس من به هیچ وجه نمیتونم این وضعو تحمل کنم شما درست یکماهه که دارید ما رو سر می‌دوئونید پس این مهندس تهرانی کجاست چرا نمیاد؟ خودمو به جلو متمایل کردم و با لحن کاملاً جدی ای گفتم: شما الان دردت مهندس تهرانیه مشکلی هست پروژه به هم ریخته؟ پولتون واریز نشده؟ کارمنداتون بی حقوق موندن؟ چیزی تو قرارداد زیر پا گذاشته شده؟ چی؟ همه چی روی رواله من نمی‌فهمم دلیل این اصرار بی‌ موردتون چیه؟ _ خیلی ببخشید مهندس اما ما با مهندس تهرانی قرارداد بستیم نه شما پس طبیعتاً ایشون باید به جای شما اینجا نشسته باشند نه کس دیگری. مرتیکه عوضی همش بهانه جویی میکرد بیخود نبود مرداس بهش مشکوک شده بود با این اعتراضاش داره شرکای دیگر رو هم سست میکنه، یه ضرب از جا بلند شدم و گفتم: خیلی خوب خودت میدونی. بس بود هرچی تحملش کردم جلو روی خودش و بقیه قرارداد بینمونو پاره کردم و ریختم روی سرش. با لحن بدی ادامه دادم: الفاتحه، قرارداد بین شرکت ما و شما همینجا همین الان به پایان رسید جریمشم هرچی باشه پرداخت میشه حالام با یه خداحافظی خوشحالمون کنید. صدا از کسی درنمیومد همه با دهن باز به صحنه ی درامی که چند لحظه پیش رخ داد زل زده بودن. مرتیکه بس نمیکرد دهن باز کرد تا چیزی بگه که مرداس غرید: نشنیدی چی گفت نکنه کری؟ هررری. شکوهی شده بود عین لبو عصبی داد زد: جزای این کارتونو میبینید همچین چیزی امکان نداره، چطور میتونید جریمه به این سنگینیو پرداخت کنید این رفتارتون گزارش میشه رسوای عالمتون میکنم. مرداس با لحن خونسردی غرید: عووو پیاده شو باهم بریم کجا با این عجله حالا که بحث به اینجا کشید پس بزار دستای پشت پرده لو برن چهره واقعیت مشخص شه آقای مهندس قلابی. رنگ پریدگی توی صورتش کاملا هویدا شد دستپاچه داد زد: چی میگی تو اصن تو کی هستی که به خودت اجازه میدی دخالت کنی؟ قبل از اینکه مرداس حرفی بزنه گفتم: برادر مهندس تهرانی هستن حرفی سخنی؟ مرداس ادامه داد: فکر کردی شرکت با هر ننه قمری از راه رسید میریزه رو هم؟ نه جونم اینجا از این خبرا نیست میدونی چرا تا همین الان اینجا بودی؟ مرداس بلند شد رفت کنارش خم شد چیزی تو گوش زمزمه کرد نمیدونم چی گفت که شکوهی حسابی زرد کرد مرداس با خنده تمسخر آمیزی لب زد: حالا چی؟ شکوهی اما ترسیده و نگران دمشو روی کولش گذاشت و زد به چاک، مرداس پوزخندی زد و رو به بقیه ادامه داد: هرکسی تحت تاثیر این مهندس قلابی قرار گرفته میتونه همین الان قراردادشو فسخ کنه بره طلا که پاک چه منتش به خاک، ما واسه تجارت اونقدری سرشناس هستیم که نگران نبود مشتری و شریک باشیم. چندین ثانیه تو سکوت گذشت: نبود؟ مرداس برگشت سمتم لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت: خب هاکان جان میتونی ادامه بدی. #فیفی #رمان_پسربد
Показать все...
14👍 3
#صدوبیستوهفتم "میرا" بعد از کلی کل کل با هاکان بالاخره راضی شدم تا با مرداس صحبت کنم، پوفی کشیدم وارد سالن شدم روی یکی از مبل‌ها نشسته بود و تند تند پاشو تکون میداد با سلام من از جا بلند شد و لبخندی زد. مجددا لبخندی نثارم کرد گفتم: میشنوم؟ _ انقدر از من متنفری؟ + من ازت متنفر نیستم. _ پس دلیل این رفتارات چیه از من به تو بدی ای رسیده؟ + آسا داداشمو بهتره بگه برادرمونو، اذیت کردی زندگیشو داغون کردی. _ که اینطور اون وقت من داداشت نیستم؟ منو تو از مادر یکی هسیم میرا تو حتی نمیتونی بفهمی چقد خوشحال شدم وقتی فهمیدم خواهر دارم من اونقدر تنها بودم که با پیدا شدم تو انگار یه انگیزه بزرگ و جدید تو زندگیم پیدا کردم میرا، ینی انقد بی معرفتی؟ راستش من خیلی دوسش داشتم اما اون زیادی بدجنس و عوضی بود دلم پر بود با اخم گفتم: مرداس رک بگو چی می‌خوای؟ _ میخوام وقتی که پدربزرگم به زانو درمیاد هر چهارتامون با هم باشیم کنار هم. + که چی بشه؟ _ که بهش ثابت کنیم همه پشت همیم که بفهمه اشتباه کرده که به وصیت مادرمون عمل کرده باشیم که عمر از دست رفته ی من اینطوری شاید جبران شه. + عسل چی؟ واسه اونم حرفی داری؟ _ اون قضیه خیلی وقته واسم تموم شده است میرا. + نیست، تو هنوزم چشمت دنبالشه، خودم چند روز پیش دیدم توی اتاقش به قاب عکسش خیره شده بودی. کلافه جواب داد: خیله خب مچمو گرفتی باشه قبول دارم هنوز عاشقشم دوسش دارم این راضیت میکنه؟ اما چیکار از دستم برمیاد از اولش کسی به قلب من نگاه نمیکرد به خواسته هام توجهی نمیکرد اینم روش حداقل پیش خودم که میتونم دوسش داشته باشم. _ من در عجبم آسا چطوری باهات دست دوستی داد! + اون دیگه چیزیه بین خودم و خودش. _ چی تو سرته مرداس؟ چرا دست از سر عسل و خانواده اش برنمیداری؟ + گفتم دوسش دارم اما نگفتم میخوام مثل قبل رفتار کنم ایندفعه داستان یه چیز دیگس همه چی فراتر از این حرفاست، مجبورم چشامو ببندم و قیدشو بزنم وقتی دلش باهام یکی نیست طبیعتا اتفاقیم حاصل نمیشه، اما الان میخوام همه چیو جبران کنم میخوام تن مادرمونو تو گور نلرزونم. مستقیم تو چشماش زل زده بودم حس بدی انتقال نمیداد ینی بنظر نمیومد دروغ بگه نفس عمیقی کشیدم و گفتم: قبوله وظیفه من این بین چیه چیکار باید بکنم خان داداش؟ لبخند بزرگی زد و شروع کرد تعریف کردن.. **** _ با مرداس حرف زدی؟ چیشد؟ + اهوم، هیچی دست صلح دادیم هم آسا و آرادم باهاش کنار اومدن پس بنظرم اوکیه. خودشو بهم نزدیکتر کرد تو بغلش بودم با لحن شیطونی گفت: نینی بابا چطوره؟ ناخودآگاه نیشم شل شد و جواب داد: خوووب. بهم آروم نزدیک شد چشامو بستم که با صدای سرفه کسی از جا پریدم، مهلقا با فاصله کمی ازمون ایستاده بود. _ اهمممم شرمنده تروخدا مزاحم میک لاوتون شدم این وسط اما بنظرتون این وسط جای این کاراست؟ بچه تو این خونه داریم خیر سرمون. هاکان با پررویی جواب داد: ببخشید پس کجا جاشه؟ _ تو مکانش نه وسط هال جا قحطه؟ واه واه همین کارارو میکنید من هوس اون جذابه مومشکی و میکنم دیگه. مبهوت نگاهش کردم که هاکان با خنده گفت: آراد و میگه. با صدای تلفن هاکان منو مهلقا جیغی کشیدیم هاکان یکه خورده داد زد: چتونههه؟ قبل از اینکه تماسو وصل کنه لب زد: از اونوره دخترا. منو مهی ذوق زده چپ و راست هاکان نشستیم و خودمونو به گوشی تو دستش نزدیک کردیم، تماسو وصل کرد گذاشت رو اسپیکر، صدای آهی توی فضا پیچید: سلااااممم عشق آتشین دوران دبیرستانم. هاکان با انزجار صورتشو جمع کرد و گفت: آهی داداش اشتباه زنگ زدی فکر کنم. _ عههههه ینی باز اشتباهی سیخمو فرو کردم تو صندوق انتقادات و پیشنهادات؟ هاکان سرفه ای کرد خواست گوشیو از حالت بلندگو دربیارع که مهلقا نزاشت هاکان داد زد: آهی دهنتو... این چ طرز حرف زدن چرا دری وری میگی؟ _ هیچی بابا منحرف عرض من چیز دیگری بود، یاد ایام نوجوونی کردم دوران دبیرستان سیخ میکردیم تو صندوق مدرسه پول دربیاریم نگو اسم صندوقارو یادشون رفته عوض کنن منم که یه روز خورده بودک به پیسی همون قضیه کفگیرم و ته دیگ در جریانی که؟ آره خلاصه سیخ و نکرده تو سوراخ سر بزنگاه ناظممون مچمو گرفت حالا اینش بماند که همون سیخ و کرد تو کو.. با صدای سرفه بلند هاکان منو مهی دیگه نتونسیم و بلند زدیم زیر خنده آهی با لحن آرومی گفت: نفهمیدم چیشد؟ کی اونجاس؟ هوی هاکان.. هاکان چشم غره ای بهمون رفت و هولزده گفت: هیچی صدای تلویزیونه. _ جدی میگی؟ هاکان جون جدت کسی که اونجا نیست هوم؟ خیالم راحت باشه؟ + آره بابا راحته راحت خودمون دوتاییم. _ آخیششش یه لحظه سکته رو زدم، آره خلاصه هیچی دیگه آخرش زنگ زدن جمشید اومد کمربندمو به کراواتم گره زد بماند که یه مسابقه دوی ماراتون از مدرسه تا سعادت آباد داشتیم، تا یه هفته از بغلم رد میشد به بهونه های مختلف یه چک و لگدی نثارم میکرد. #فیفی #رمان_پسربد
Показать все...
11👍 1😁 1
#صدوبیستوششم در اتاقو باز نکرده دستی لباسمو گرفت کشیدم نفس زنان به هاکان که بین حصار دستاش و دیوار قفل شده بودم نگاه کردم: هیییینننن ترسوندیم هاکان. _ چرا نفس نفس میزنی جوجم؟ + دوییدم دنبال تو چون هرکولم. با نیش بازی گفت: منو دست میندازی؟ بگیرم همینجا ایستاده ترتیبتو بدم هوم؟ پرروتر از خودش جواب دادم: عزیزم از صبح تا حالا سرکاری هیچی نخوردی فکر نمیکنم جون داشته باشی ترتیب منو بدی. با چشای گرده شده ای گفت: روت حسابی باز شده ها میرا. زبونی براش درآوردم که آهی کشید و ادامه داد: هعععیییی کو دوران مرد سالاری. _ اینارو ولش کن چیزیته؟ آخه سلام دادی جیم شدی بالا سریع. + نبابا فقط انقد خسته بودم این بدن یاری نمیکرد بیام پیشتون بشینم هم حالم داره از خودم بهم میخوره گفتم ی دوش بگیرم تا حسش نپریده. گونشو آروم بوسیدم و گفتم: خسه نباشی عزیزدلم، چخبر از شرکت کارا زیاده نه؟ _ هیچی با مرداس سخت مشغول حمالی، میرا خدایی این آسا چطوری یه تنه از پس این شرکت برمیاد، ما که دو نفریم پدر جفتمون دراومده. + آساست دیگه.. وضعیت مالی شرکت افت نکرده آسا نیست چطوریاس؟ _ اوووفففف فولللل نگم برات شرکتای دیگه واسه شراکت با این داداش عتیقه ات صف میکشن البته این مدت که آسا نیست صدای بعضیا دراومده اما با کاری که مرداس امروز کرد دهن همشونو فعلا دوخت. "آسا" _ عسلم گوش بده چرا مقاومت میکنی تو؟ مگه نمیخوای بریم از این خراب شده بیرون، ی تست ساده است فقط. + آخه من.. من.. _ تو چی عسل؟ + من.. بهت خیانت کردم. _ به کی به چی چه خیانتی آخه؟ من همه چیو میدونم. + ما طلاق گرفتیم.. یادته؟ _ رجوع شده اصن میخوای دوباره ازدواج میکنیم اینا مهمه الان عسل؟ به فکر بچه هامون باش. + کار اونه.. اون زنه اون آدمشه.. _ کی؟ تو میدونی اینا زیر سر کیه؟ با ترس سری تکون داد با حال بدی زمزمه کردم کی، جوابی نشنیدم بلند تر داد زدم: کی عسل کی؟ _ آقابزرگم. حدس میزدم اما بازم شوکه شدم عسل از خون خودش بود چطور میتونست؟!! فکر نمیکردم اینقدر حیوون باشه که تا این حد پیش بره. **** شوکه و عصبی یه ضرب تو جاش ایستاد و داد زد: داری دروغ میگی، دروغ میگی همچین چیزی امکان نداره. _ صداتو بیار پایین. + بابام بس نبود حالا نوبت یکی دیگه از ماست؟ درسته که دل خوشی ازش ندارم درسته که کارایی تو گذشته کرده اما این یکی امکان نداره عسل نوه اشهههه. یه ضرب از جا بلند شدم خودمو بهش نزدیک کردم و از لای دندونای رو هم قفل شده ام غریدم: اینکه باور کنی یا نه پشیزی برام ارزش نداره اما اینو بدون اگه یه درصد احتمال گذشت از طرف من وجود داشت دیگه وجود نداره، اصن از کجا معلوم دست اون بابای پست فطرتتم تو کار نباشه؟ دستمو با خشونت پس زد یقمو تو مشتش گرفت و تهدیدوار جواب داد: دستت به بابام بخوره کلاهمون بد میره تو هم، تو بابامو نشناختی نمیدونی جونش واسه عسل در میره؟ پاتو از گلیمت خیلی دراز نکن آسا. با لبخندی که بیشتر شبیه دهن کجی بود گفتم: کیو داری تهدید میکنی بچه حواست هست؟ تو یه حرکت جامون عوض شد و حالا اون زیر دستای من گیر افتاده بود خودمو آزاد کردم و ادامه دادم: همه میدونن کنترل من کیه بعیده تو نفهمیده باشی تا الان، از تباهکار بودن دست کشیدم واسه چی واسه کی یهو شدم آدم خوبه ی ماجرا هوم؟ پس خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم قبل تر از اینا اگر یه درصد رو حرکات و رفتارم کنترل داشتم فقط و فقط بخاطر خواهرت بود که از قضا زن منه... با پوزخند عمیقی پرید وسط حرفام و جواب داد: وقتی میگم خواهر بدبخت منو تو اون خونه اسیر کرده بودی نگو نه. خودتم خوب میدونی عسل آدمی نیست حرف زور تو کتش بره و تو سری خور باشه مگه اینکه یه آدم عوضی مثه تو تهدیدش کرده باشه. + خفه شو سورن تو هیچی نمیدونی هیچی، ظاهرا که بابات تو قضیه عسل دستی نداشته برو بگو فعلا باهاش کاری ندارم تا به وقتش، وقتش برسه آخ یه فرهادی بسازم اون سرش ناپیدا، به اون پیرسگم برسون فعلا تو این مدت کوتاه از باقی مونده عمرش لذت ببره چون زمانیکه اینجا کارم تموم شه هیچکس و امون نمیدم. همشونو به خاک و خون میکشم من بد زخم خوردم سورن بد این کینه تا بوی خون بهش نرسه تموم تمومی نداره. سورن شوکه لب زد: عسل نمیبخشتت اگه بفهمه چه هیولایی شدی دیگه نمیبخشتت کم کثافت کاری نکردی تو این مدت. نیشخندی زدم و گفتم: میبخشه، مجبوره که ببخشه. _ نکنه میخوای بزنیش یا شکنجه اش بدی هوم؟ براق نگاهی انداختم و غریدم: مضخرف نگو سورن حال و حوصلتو ندارم. _ چیه حقیقت تلخ؟ کاملا ناگهانی به سمتش یورش بردم مشتم و بالا بردم پررو پررو زل زده بود تو چشام، نگاهش... زیادی شبیه عسل بود نگاهاش! کلافه دستمو آوردم پایین و لب زدم: د آخه کی دیدی شکنجه اش بدم.. _ قبول کن که بودن عسل کنار تو از اولشم یه اشتباه و ریسک خطرناک بود. راهشو کشید و رفت جمله آخرش تو سرم اکو میشد.. #فیفی #رمان_پسربد
Показать все...
11👍 2
Repost from N/a
عکاس‌سک‌سی📸🔥 #part2 کمی سرانگشتش رو داخل سو*راخم هل داد که ناخواسته، آخ بلندی گفتم و با ناله، سو*راخم و ماهیچه های با*سنم رو منقبض کردم. انگشتش رو بیرون کشید و اومد جلوم و دوربین رو دستش گرفت و دوباره شروع کرد به عکس گرفتن بعد از چند تا عکس، خیلی یهویی با جدیت گفت: - اون عطش سک‍*س و هوس و شهوتو می‌خوام توی عکس قشنگ نشون بدی از خودت! با صدایی که از شهوت میلرزید پرسیدم: - چطوری!؟ چطوری باید این کارو بکنم!؟ با نیشخندی شیطانی یهویی دستش رو لای پاهام فرو برد و شروع کرد به مالیدن ک‍*صم: - اینطوری! نوک انگشت فا*کش رو روی هس‍*ته دا*خلی ک‍*صم و سو*راخ ن‍*بض دارم لرزوند و انگشت شستش رو روی کلی‍*توریس حساسم بالا و پایین کرد. https://t.me/+Fi17KugB3C05ZWM0 https://t.me/+Fi17KugB3C05ZWM0 پسره ک*ص و ک*ونشو حین عکاسی یکی میکنه👆💦🔞 https://t.me/+Fi17KugB3C05ZWM0 https://t.me/+Fi17KugB3C05ZWM0 پارت‌رمانش‌نبودفحش‌بده👆🔥🍑 1 پاک
Показать все...
Repost from N/a
#part1 -اهههه…اهیییی…انگشتتو بکن تو ک*ص خیسم…اهیییی… دوربین رو نزدیک ک*ص تپل و گوشتی لای پاش بردم و لای چاک ک*صشو از هم باز کردم لنز دوربین رو زوم کردم و از سوراخ تنگ و پر از آب ک*صش عکس گرفتم حسابی تحریک شده بودم و ک*یر کلفتم سفت و سیخ شده بود دلم میخاست ک*صشو جر بدم و ک*یرمو تو سوراخ تنگ و خیسش حس کنم اونم حسابی تحریک شده بود و با شهوت خاستکار ک*یر قطورم بود که توی ک*ص تنگش فرو کنم انگشتمو روی سوراخ تنگ ک*صش کشیدم -اههه…تروخدا ک*یرتو بکن تو ک*صم اههههییی،…میخامششش شورتمو پایین کشیدم و ک*یر کلفتمو…👅💦👅 https://t.me/+Fi17KugB3C05ZWM0 https://t.me/+Fi17KugB3C05ZWM0 عکاس حشری که کص و ک*ون مدلشو حین عکاسی یکی میکنه🍑💦🔞 https://t.me/+Fi17KugB3C05ZWM0 https://t.me/+Fi17KugB3C05ZWM0 پارت‌اول‌رمانش‌نبودفحش‌بده👆🔥🔞 23 پاک
Показать все...
Repost from N/a
-ک*صت چه آبی انداخته...! با نگاهی خمار به ک*یر بزرگ و شق شدش خیره شدم: مال تو رو دیده دهنش اب افتاد. جلوی پام نشست. دو طرف ک*صم رو از هم باز کرد و انگشتش رو توم فرو کرد که نالم بلند شد. -داغم هست بیشرف...! سینم رو مالیدم: بخورش یا ک*یرت و بکن توش... با حس نوک زبونش تنم لرزید... https://t.me/+K6ljTDxvJJ8xNDM0 https://t.me/+K6ljTDxvJJ8xNDM0 19پاک
Показать все...
Repost from N/a
00:04
Видео недоступно
حس زبونش اونم وسط پام تموم تنم رو به اتیش کشید اما با فرو رفتن اون زبون داغ و نرمش توم بدتر حشریم کرد و با کرفتن التش توی دستم.... 🔥🔞 https://t.me/+K6ljTDxvJJ8xNDM0 https://t.me/+K6ljTDxvJJ8xNDM0 17 پاک
Показать все...
Repost from N/a
00:04
Видео недоступно
حس زبونش اونم وسط پام تموم تنم رو به اتیش کشید اما با فرو رفتن اون زبون داغ و نرمش توم بدتر حشریم کرد و با کرفتن التش توی دستم.... 🔥🔞 https://t.me/+K6ljTDxvJJ8xNDM0 https://t.me/+K6ljTDxvJJ8xNDM0 17 پاک
Показать все...