cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

(F. E)༒جنون عشقᨖ

°•○●°•○● ﷽ ●○•°●○•° شروع به نوشتن رمان 💙 💛26/1/1400 #جنون_عشق در حال تایپ ☁🌏 #پارت_گذاری_منظم💜✨ #به_قلم_فائزه💎⭐ #کپی_پیگرد_قانونی❌🚫 Привет Telegram Support! Мы уважаем законы об авторском праве. И мы не п تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷 🍓💘

Больше
Иран371 968Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
143
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

😂😂😂😂😂😂زر زدم
Показать все...
شوهر میخام 🙂😂
Показать все...
Показать все...
Witchy_beauty_Online

Witchy_beauty_Online سلامممم🥳😍 تو این کانال 😉🦄 کلی لوازم ارایشی 💅 کیوتو خوشگل هست 🥺 ک هم باکیفیت هستن😨 هم قیمت مناسب 💲 برای سفارش محصولات🛍 خود ب آیدی زیر پیام بدهید💌 @wi0303

https://t.me/girl_online_03

هرکس دوست داره لف بده و هرکس هم که دوست داره میتونه بمونه تا من فایل رو بفرستم و کامل بخونه 🌈🦋
Показать все...
دوستان من رمان رو دارم فایل میکنم و دیگه داخل این کانال فعالیتی ندارم 💚🙂
Показать все...
بــــانـوے اهـــورا🍂 #پارت‌۱ ادامسو از کیفم در اوردم و انداختم تو دهنم و شروع کردم به جوییدن و باد کردن، صدایه پاشنه کفشام کل عمارتو ورداشته بود همه خدمه ها برام سر خم کرده بودن. پله هارو بالا رفتم بدون در زدن وارد اتاق کارش شدم. -مگه در تویله است که اینجوری.. با دیدنم حرفشو قطع کرد و از جاش بلند شد: -عه سلام بانو جان، خوش امدید من فکر کردم خدمه هاست شرمنده بابت اون لحن حرف زدنم. اخمی بهش کردم و بدون اینکه جوابشو بدم سمت میزکارش رفتم و روش نشستم تا حیدر سیستم رو وصل کنه و با اهورا حرف بزنم. اهورایی که نه معلوم بود زنه یا مرد با تغییر صدا با مهره های اصلی باندش صحبت میکرد و به هیچ احدی اعتماد نداشت. منی که سه ساله دارم تو اینجا کار میکنم هزار بار شک کردو امتحانم کرد ولی من حواسم جمع بود تا بعد سه سال جون کندن برسم به اینجایی که هستم از هزار جور کثافتی عبور کردم تا شدم یه مهره طلایی تا شدم بانو! حیدر تماسو برقرار کرد بعد چن بوق صدایه تغییر یافتش پیچید: -الو ادامسمو از دهنم در اوردم خودم و کشیدم جلو و شروع به حرف زدن کردم: -سلام ارباب حال شما؟ -سلام چخبر؟ -ارباب امشب همون مهمونی که میخواستید ساعت نه شب خونه باغ سیروس. -خوبه اماده ای؟ -بله ارباب فقط هدف کیه برم تو کارش؟ -پسر کوچیکش. اسمش رادینه بچه ساله ببرش تو رخت خواب انقدر نعشش کن تا همه چیو بهت لو بده مخصوصا جایه توله هاشو یه حالیم بهش بده اوکی؟ قهقه ای زد و منم همراه باهاش خندیدم -چشم شما جوون بخواه. https://t.me/joinchat/lqKG5unetVBkN2M0 دختری به اسم حنا که برای انتقام خون خواهرش وارد باند قاچاق شد ولی سرنوشت جوری براش رقم زد که....
Показать все...
از گلوم میگیره و پرتم میکنه عقب تر خودش میاد جلو بدنشو مماس #تن برهنم میکنه نگاهش میترسونتم گریه میکنم و هولش میدم من نمیخواستمش الان بیشتر از همیشه از #عشق بچگیم میترسیدم -همکاری کن تا اذیت نشی حنا. گردنم و لایه دستای بزرگش میگیره و فشار ارومی میده با چشمایه سرخ شدش نگاهم میکنه -جسم و روح تو از بچگی مال من بود اشتباه کردی منو سه سال از حقم محروم کردی. گوشم پر شده بود از شنیدن صدای شکستن قلبم ولی صداش حتی به گوش آرشی که با بی رحمی تمام بدنم و تصاحب کرده بود نمیرسید. https://t.me/joinchat/lqKG5unetVBkN2M0
Показать все...
_ با یه شب زیر من خوابیدن، زنم به حساب نمیای! الکی دلتو صابون نزن. لباس زیر قرمزم رو که دیشب با پنجه های قویش جر داده بود رو از پایین تخت جمع کردم. - با اسمی که توی شناسنامه‌ت نوشته شده چی؟ تو که تا دو روز پیش خوشت نمیای لخت منو ببینی. حوله دور کمرش رو باز کرد و مردونگیش بدون خجالت نمایان شد. - حالاشم خوشم نمیاد! صد تا دختر از تو #لوند تر هم نتونستن منو #اغوا کنند، تو با #سینه های اندازه گردوت میخوای منو به #اوج برسونی؟ دروغ می گفت. من خودم دیشب داغی مایع منی‌ش رو توی #رحمم حس کردم. چجوری امکان داشت به اوج نرسیده باشه؟ هنوز بین پاهام احساس لزجی میکردم و ... 🔥👇🏻ادامه رمانش خیلی هات و صحنه دار بود نشد توی بنر قرارش بدم خودتون جوین شید👇🏻❌ https://t.me/joinchat/lqKG5unetVBkN2M0
Показать все...
- کدوم گوری بودی تا حالا؟ خوب دم دراوردی! دیگه کارت به جایی رسیده که بی‌خبر از من میری بیرون؟ لباسات چرا خیسه؟ باز پیاده تموم کوچه‌هارو کز کردی؟ نمیگی مریض بشی تو این هوا؟ مریض بشی کی می‌خواد مریض داری کنه؟ نگاهم بی‌تفاوت به صورتش دوخته شده بود که هر لحظه از فرط عصبانیت سرخ‌تر می‌شد. نگران شدنش هم مصیبت بود! بدون توجه به نگاه آتشینش راهم را کج‌ کردم که بازویم را کشید. - کجا؟ فکر کردی با یه سیلی تموم شد؟! نه سراب خانوم کار دارم امشب باهات! درمانده نگاهش کردم. اما نگاه التماس آمیزم هم افاقه‌ای نکرد. دست برد و دکمه های پیراهنش را باز کرد، دستم را عقب کشیدم و آرام لب زدم. - نه.. امشب نه.. دست برد سمت کمربندش و غضبناک نگاهم کرد، نگاه قهوه‌ایش مثل همیشه به سرخی می‌زد. - اتفاقاً امشب خوبه! -نه.. خواهش می‌کنم.. هستریک خندید. -خواهش می‌کنم خواهش نکن عزیزم! می‌خوام بهت نشون بدم بی‌خبر گذاشتن شوهر چه عوارضی داره عزیزم!! https://t.me/joinchat/UIjnAE32eq55ofDv *وی‌آی‌پی میخواستین؟! رمان هیجانی و ناب میخواستین؟! مثلث عشقی؟! بفرمایید 🥰👐 https://t.me/joinchat/UIjnAE32eq55ofDv
Показать все...