cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

🍓 درمی‌روم‌به‌شهر‌‌قشنگ‌الاغ‌ها 🌱

💞 پارتگذاری هرروز اینستاگرامم🌼 instagram.com/mahdiye.afshar_🦋 🌿رمان های آنلاین: در میروم به شهر قشنگ الاغ ها لاینحل پژواک: در دست چاپ از خواب بیدارم نکن‌ قلب بنفش💜 کد آبی🩺 وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ🧿 تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷

Больше
Рекламные посты
32 384
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

رمان جدیدمو میخونید؟😍 روزبه جان مادر از پارت یک غوغا کرده هاااا😏 یه پزشک وحشی و هات و عوضی که تو دختربازی زده رو دست علیس و حالا هم می خواد مزه ی دانشجوشو امتحان کنه. تو همون پارت یک گفت بیا خونه امممم🤣🤣 https://t.me/joinchat/lH0rvIFCLilhZWM0 خطر کراش زدن شدییییییدددد😏🚷
Показать все...
تخفییییییف😍😍😍😍
Показать все...
تخفییییییف😍😍😍😍
Показать все...
⁠ ⁠ ⁠با خجالت در آغوشش تکون خوردم خواب آلود پرسید: - خوبـی #بهــی جان؟ "بله" آرومی گفته سعی کردم زودتر از تن داغش دور بشم تا از شرم همینجا جون ندادم اما موهای لختم روی صورتش ریخت! لب گزیده از نگاه شیفته‌اش گفتم: - ببخشـید... حواسم نبود! خندید! - میشه همیشه حواست نباشه یه چیزی هم از این پرکلاغی‌های خوشبو گیر من بیاد دلبر؟ سرم پایین افتاد دلبر گفتنش با اون نگاه منتظر آبم میکرد - میشه برم؟ #حریص دستهاش دور تنم که بخاطر ضعیف بودنم گفته بود صبر میکنه ولی کم طاقت بود محکم کرد - کجا؟! بخواب بوت کنم! چرا شامپو بچه روی موهای تو بوش انقدر خوبــه! چیکارشون میکنی که انقدر وسوسه میکنـه؟ حرارت پوست سرخ شده‌ی صورتمو حس کردم واقعا محمدعلیـه که جلو بقیه اخمش باز نمیشه؟ نگران حاج خانوم بودم! چرا نوه‌اش از دیشب که فهمیده حالم برای اولین بار خوب نیست انقدر عوض شده؟ زمزمه کردم - در بازه! نفسش تند شده تنش داغ تر! - من باز گذاشتم! - هیــن..! اگه حاج خانوم رد بشـن چـی؟ بیخیال خندید - اگـــه عزیز من؟ هزار بار رد شدن داخلم اومدن! کفری بود ازم اینجا موندم! عمدی باز گذاشتم خیالش راحت باشه خوبی! باور کنه که بزرگ شدی و بذاره تمومش کنم! #خجول سر به سینه‌‌ی داغش فرو بردم منظورشو فهمیدم حس می کردم حالش خوب نیست و حتی ممکنه صبر نکنه!😱🤭 - وااای... آبروم رفت! دستهاش مشتاق و فاتح به کار افتاد تو خودم جمع شدم ولی توجه نکرده گفت: - چــرا؟ حاج‌خانوم زن نیست؟ تا حالا #ماهیانه نشده؟🙈🤭 خفه بخاطر شرم سنگین حرفش #جیغ زدم - زشته چسبیدم بهتون! موهامو بو کشید کلافه از وضعیتم! از حال خودش گفت - نصیحت کرد کارت نداشته باشم! از بوس‌ کردن جلوتر نیام! فقط #نامزدیم کار دستت ندم! گفتم چشم! گفتم اگه بخوام هم #پریوده کار زیادی ازم بر نمیاد! درو باز گذاشتم ببینه چـه پسر خوبی تربیت کرده البته بیچاره‌ام از خوبی زیاد نفس برام نمونده با این بو...! از مراقبت #حاج_خانوم لبخند زدم محمدعلی دید لحنش شیطون شده ادامه داد: - فقط تو یه مورد اشتباه کرده! تو نکنیا؟ جنبه اینو دیگه ندارم بهی! یهو دیدی بی مشورت کارمو کردمـا؟ گیج پرسیدم - چه اشتباهی؟ - ماهی یبار این دردو تحمل میکنی منم هر بار میام بوس و بغل، دوپینگ کنی خوب بشی! باید ازش استفاده بکنیم خب! یعنی چی یکی دوتا بچه! دوتا دست گرمی هم نیست! بچه حداقل باید چهارتا باشه! سرخ شده هول نیشگونی از بازوش گرفتم - شما رو تو دِه راه نمیدن #نوه‌حاجی! حاج خانوم هنوز هر شب چِک میکنه که در باز بذاریـ... صدای خنده‌اش بلند شد - حرص نخور! باشه دِه رو هم آباد میکنم! چقدر عجولی؟ الان که نمیشه آبادت کرد چه توقعی داری! هم تعطیلی هم در بازه هم قول دادم بِــه باغ حاجـی رو نخورم پوستشو نکنم آب بشه! #گاز نزنم جاش بمونه! نرسم به هسته‌ی مرکزی و کارشو یک سره نکنم.. نمیفهمن مال منی اگه بخوام میتونمــ..! بی توجه به حضور حاج خانوم #جیغ کشیدم - محمدعلــی...! قهقهه زد ناغافل سرش تو گردنم فرو رفت دلم از جا کنده شده نفسم بند اومد - جانم؟ مُردم انقدر از دیشب صبر کردم که! مگه نمیدونی #سرخ میشی خوردنی تری دلبر؟ بذار یکم جون بگیرم شاید باز صبر کردم اگه نه که از دیشب بزرگ شدی و تمومه یک هفته دیگه میتونم راحت بخورمت مال خود خودمی! #پارت_رمان✅🤩🤩 محمدعلی با اون جذبه و اقتدارش انقدر زنها رو ندید که فکر کردن کر و کوره ولی از وقتی عاشق بهی شد زیرو رو شده هربار بهی از گرگرفتن‌هاش یجا گیر افتاد و....🤭😝🥰 https://t.me/joinchat/TBvSKfkXBQhiGk9N عمارت حاج وهابه و #بـِـه‌ ظریفش که محمدعلی آروم و محجوب نوه‌ی‌حاجی، وارث ثروتش! عاشقش شد! خانواده‌ی مقیدی که میخوان بچه‌شون همه چی رو رعایت‌کنه البته اگه زور #حاج‌خانوم به نوه‌ی تازه شکوفا شده برسه و صبر کنه تا #بهـی که به اجبار حاجی مهمون عمارته بزرگتر بشه!😋ولی محمدعلی با فهمیدن دلیل حضور اجباری بهی بخاطر گذشته‌ خودش که کار حاجیه..😱😱 ➖➖➖➖➖ 💜💜#فصل دوم رمان #سد_سکوت #امیررضا و #سارا به نام #بوی_نارنگی🍊در این کانال شروع شده💜💜 https://t.me/joinchat/ee8lmyk8vmI3M2Fk
Показать все...

_نیاز جنسی انقدر بهت فشار اورده که میای و سکس بقیه رو تماشا میکنی.! چشمانم گرد و زبانم به سق دهانم چسبید... -چ..چی داری میگی د..دیوونه شدی.؟! بی توجه به سوالم گفت: _اینکه ناراحتی نداره موش کوچولو به خودم میگفتی، حلش میکردم برات.! هیس کشداری گفت و طوری که دارد یک خوراکی فوق العاده لذیذ را زیر دندان هایش مزه میکند، دندان هایش را به هم سایید و با زبان لب هایش را خیس کرد.! دستی به گونه های سرخ شدم کشیدم و سعی کردم یک توضیح برای این شرایط پیدا کنم. -اونجوری که فکر میکنی نیست. من..من صبح اومدم هوا بخورم اصلاً حواسم به کارن و آنا نبود. نمیخواستم نمیخواستم دید بزنم فقط... -فقط کنجکاو شدی که ببینی رابطشون در چه حَدِ آره؟! به هر حال میدونی که من هر پوزیشنی که دوست داشته باشی رو بلدم.! بعد از نگاه پر هوس و‌ اشتیاقی که به سر تا پایم انداخت، غرش کنان گفت: _من خوب بَلَدَم کاری کنم که از درد و لذت به خودت بپیچی. لذتی که باعث بشه سر انگشتات از مچاله کردن رو تختیمون سفید بشه و پشت چشمای خوشگلت آتیش بازی، لذتی که لرزه بندازه به بدنِ دلربت و سست کنه پاهاتو. بهم بگو زندگی بگو تا خودم پاسخگوی نیازات باشم نه این که بیای و بقیه رو دید بزنی دورت بگردم.! دستی به پیشانی عرق کردم کشیدم... -ببین نمیزاری آخه من توضیح بدم که یه لحظه گوش کن ببین چی میگم... اجازه ی توضیح دادن نمیداد و برای خودش یکه تاز میدان بود.! _من دلم برای بوت، برای کبود کردن تن و بدن سفید و خوشگلت، برای بوسیدنت، برای پاره کردن لباسات تو تنت، برای این که پوست نازک و ظریف گردنتو بکشم میون لبام و تا زمانی که جون از تنت نره و شل نشی رو دستام، ولت نکنم. دلم برای همش یه ذره شده، من خوب بلدم چطوری آتیش تنتو خاموش کنم. فقط کافیه تو بخوای.! جلو امد و دستانش را سخت خشن و بسیار مالکانه به دور تنم تاباند. جیغ استخوان هایم که بلند شد، سر خم کرد و بوسه ای محکم و صدادار روی شقیقه ام کاشت...! -چیشد غرق شدی داری به پوزشین مورد علاقت فکر میکنی.... جیغ بلندم با صدای خنده ی قشنگ و مردونش ترکیب شد و..... #پارت440-#پارت441 https://t.me/joinchat/VcezQvnhNHljYzA0 کوروش و دلربا یه زوج در ظاهر خوشبخت اما با کلی دغدغه و مشکل در زندگی زناشویی شون هستن، یه زوج عاشق که درد و درمان همن. یه خانواده خوشبخت اما پر از تضادهای گوناگون که با اومدن بچه زندگیشون دستخوش تغییرات عظیمی میشه. تغیراتی که قادر به کنترل کردنش نیستن. برای خوندن سرگذشت زیبا و چالش برانگیزشون همین الآن عضو چنل بشید. https://t.me/joinchat/VcezQvnhNHljYzA0 ⛔️عضویت این رمان تنها برای متأهلین مجاز است⛔️ بیشتر از 400 پارت آماده😋🔥❤️
Показать все...

🍃 #پارت_واقعی 🍂🍂 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🔞😈🔞😈🔞😈🔞😈🔞😈🔞😈🔞👇🏽 _بزارم زمین! ناله میکردم و سر و ته به کمرش ضربه میزدم تا منو از کولش بزاره پایین و دست از سرم برداره! _کاوه خواهش میکنم‌.. تهدید وار و با لحن خماری گفت: _کار دارم حالاحالاها باهات کوچولو! تمام تنم با این جمله ی کوتاه لرزید.. میشد گفت میدونستم از دستش چه کارایی برمیاد! از تصور کارهایی که میتونست بکنه زجه زدم و گفتم: _.گوه خوردم ..غلط کردم کاوه بدون توجه به اینکه ممکنه دردم بگیره پرتم کرد روی تخت و گفت: _که واسه من بپا میزاری؟ که منو مضحکه کردی بری با اون تخم حرومِ خیکی؟ که بهش میگی هیچ رابطه ای بین ما نیست و فقط رو کاغذ زنشم؟ نمیدونستی به جای کاوه با گرگ وصلت کردی؟ زیادی بهت رو دادم پناه..حالیت میکنم من کی ام و جایگاهت کجاس! حالیت میکنم رابطه ی ما میتونه فقط رو کاغذ نباشه! _م..من..من..نمیخواستم برم ..اون اومد که.. _خفه شوووووو! سرمو پایین انداختم و سیل اشکام صورتمو پوشوند.. _خفه خون میگیری! هرچیزی که باید میدیدم و دیدم .. اگه پایبندت کنم به این صیغه ی مزخرف پسره ی آسمون جلِ احمق مثل یه تیکه آشغال از زندگیش پرتت میکنه بیرون! تا خواستم این حرفشو تجزیه تحلیل کنم خیمه زد روم و تمامِ هیکلِ بزرگ و عضله ایش ..بدنِ نحیفم و احاطه کرد .. خیلی ترسناک شده بود. .زبونم قفل کرده بود و هیچ راه فراری نداشتم.. متوجه ترس و لرزم شد که با چشمهای به خون افتاده خیره به چشمهام دستهاشو به ممنوعه هام میکشید و با لحن خماری گفت: _ #درد_نداره..فقط شاید دیگه نتونی به عشقت برسی! منم همین و میخوام کاوه مرد سرد و خشنی که برای انتقام برگشته و... اما دختر بی پناهی که عاشقِ شاهرخه اما اسیر کاوه میشه و دخترانگیشو توسط کاوه از دست میده و... #عالیه_این_رمان👇🏽👇🏽🔞😈🔞😈🔞😈🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAD7t20ZttHSOKjwPAQ #ممنوعه‌ها_و_سورپرایزای_این_رمان #غیرقابل_تصوره🔞❌ با پارت هایی طولانی و منظم♨️
Показать все...

_استاد روانشناسی،با این طرز پوشش نوع سواحل تایلند، میخواد مغز مجرم و بشوره ببره ؟ یا تجدید خاطرات کنه اعتراف بگیره پیچ و تابی به بدنم میدم ، موهام و به عقب می برم و بالا تنمو تکون میدم . _از کی رقاص،رقص عربی شدی و نمیدونستیم علیاحضرت؟ به سمتش میرم و دستم و روی سینه ستبرش میکشم. _یک روانشناس، با روح و روان مریض هم خونش، با رقص و دلبری می‌تونه بازی کنه جنابت داژو. لبامو روی شاهرگش میزارم و عمیق میمکم، ضربان شدید قلبش و زیر دستم حس کردم. دست هام و حرکت دادم و روی گردنش قرار دادم. سرم و چرخوندم و خمار نالیدم. _این خانم روانشناس،. اکه آقای خلافکارشو به یه عشق بازی دو نفره روی تخت دعوت کنه؟اون آقا چی میگه؟ چشمای سرخش و روی تنم میگردونه و طی یه حرکت ناگهانی منو روی دوشش میزاره و به سمت اتاق می بره. _اقای خلافکار اگه امشب تخم دو زرده نکاره تو شکم خانم روانشناس، دیگه خلافکار خشن حساب نمیشه......! میشه خلافکار ناز نازی... https://t.me/joinchat/OWtyikmnaTJkMGVk ممنوعه ترین رمان تلگرام 🚫🔞 توصیه صد درصد ویژه 💯❌ دختری که تو آتیش انتقام یه زندانی تبهکار می سوزه و وسیله ای میشه برای انتقام داژوی خشن و مغرور...🔓💯❗️
Показать все...
من طنینم، یه دانش آموز #دبیرستانی که نشسته بودم یه گوشه ماستمو کیسه میکردم🙂😂 زندگیم فوق العاده روتین شده بود. راستی مامان من وقتی بچه بودم از پدرم جدا شد و زن یه #سیاستمدار خررررر پول شد که یه پسر پونزده سال بزرگتر از من داشت؛ به نام آهیل افخم. اینجا بود که پدیده‌ی تام و جری خلق شد😂😂😂😂 من و آهیل رسما سایه‌ی همو با تیر میزدیم🥲 تا جایی که وقتی سیزده سالم شد. آهیل از دست آزار های من رفت #آمریکا.😏😏😏😂😂😂 توی پنج سال گذشته صورت من خیلی تغییر کرده. از تغییرات دوران #بلوغ تا عمل های زیبایی گرفته همه رو انجام دادم.😌😂😂 انقدر عوض شدم که آهیلِ #دخترباز وقتی بعد از پنج سال از آمریکا برگشت و به صورت اتفاقی منو توی قبرستون دید نشناخت کیم!😑 زاررررت اومد بهم شماره داد و منم که کرمم گرفته با اسم یکی دیگه رفتم باهاش دوست شدم😂😂😂 وقتی فهمید بازیش دادم یه بلایی سرم آورد که...🤧🤧🤧 https://t.me/joinchat/taj-YaMOHoo2M2E0 - بعد حمد چی بخونم؟ دو دستی تو سرم کوبیدم: -باطله آقا از اول... صد بار گفتم وسط نماز حرف نزن باطل میشه نمازت! بعد حمد قل هو الله بخون. خودشو به نشنیدن زد و ادامه داد: - بسم الله رحمن رحیم... - آهیل الان ادامه بدی نماز شکسته‌ی قبلیتو؛ هیچ تاثیری نداره بشکون از اول! دارم میگم باطلللللهه! - زهرمار خب از اول بگو وسط نماز حرف نزن... نه وسطش که باز از اول بخونم پتی خانم. بی توجه به حرفش گفتم: - قامت ببند دوباره بخون آفتاب غروب کرد دیگه تا تو بخونی! دوباره تمام مراحل و از اول طی کرد و برا بار سوم نماز ظهرش رو خوند. رکعت اول بود که رفت رکوع: - سبحان... سبحان... باز یادش رفته بود. گردنشو صد و هشتاد درجه تو رکوع چرخوند طرفم و با چشم و ابرو اشاره زد بقیه رو بگم. بهت زده نگاهش کردم. آروم زمزمه کرد: - پیس پیس... سبحان؟ سبحان؟ - آهیل بزنه به کمرت این نمازی که تو داری میخونی! پشت به قبله بخون راحت! دوباره گفت: - پیس پیس... نالیدم: - پیس پیس؟ همچنان تو رکوع بود. - بیا بالا شاسکول... بیا بالا ریدی باز! صورت برگردونی از قبله نماز باطله! پیس پیس هم میکنه برا من! دوباره داشت مقاومت میکرد: - بخدا باطله... گردنت شکست تموم کن بازی کثیفتو! با صورت قرمز صاف ایستاد و عربده کشید: - مث آدم همون اول کار بگو چه کوفتایی نمازو باطل میکنه شونصد بار از اول خوندم! با چشم ریز شده پرسیدم: - وضو گرفتی که خدا بخواد؟ ناباور پرسید: - مگه وضو اختیاری نبوووود؟ - ای من گل بگیرم مدرسه ای رو که تو توش درس دینی خوندی مفسد فی‌الارض! 🔞♨️🔞 https://t.me/joinchat/taj-YaMOHoo2M2E0 https://t.me/joinchat/taj-YaMOHoo2M2E0 🔞♨️🔞 مرتیکه پفیوز بعد عمری دختر بازی و فسخ و فجور توبه کرده میخواد نماز بخونه برا اولین بار؛ یه تنه گنددددد کشید به کل دییین😂😂😂😂😂🤦‍♀ ♨️⛔️♨️ https://t.me/joinchat/taj-YaMOHoo2M2E0
Показать все...
حوالـی هـیـچـســتـان . بـهـار مـحـمـدے

°•بِســـمِ ربــــِ عِشــــق•° پارتگذاری: هرروز ❌اثر قرارداد چاپ دارد و هرگونه نشر و کپی از طرف انتشارات پیگرد قانونی خواهد داشت❌ رمان ها: دیواری به ضخامت سکوت دانهیل قرمز حوالی هیچستان اینستاگرام: http://instagram.com/baharmhmmadi

جیغ کشیدم که #سرنگو از گردنم دراورد. برای اینکه نفسم قطع نشه #دستگاه اکسیژن رو روی دهنم گذاشت. ــ آروم #نفس بکش! با بغض نگاهش کردم که دونه به دونه لباس هام رو دراورد. با ملایمت دستی روی #شکم برهنم کشید. بدن کرختم رو صاف کرد و سرنگ بزرگ تری اورد و از اسپرم خودش #پرش کرد. با التماس نگاهش کردم که لباس زیرم رو دراورد. نوازش وار دستی به رونم کشید و با لحن #خشن و خشداری زمزمه کرد ــ وقتی از رابطه میترسی مجبورم این طوری #حاملت کنم! میخواستم التماسش کنم، نمیخواستم از یه خلافکار حامله بشم! با #فرو رفتن سرنگ تو رحمم... #part_38_hot🔥🍃 #serch_kon❌ https://t.me/joinchat/AAAAAE1aEBeLJ3SMK4LyUw
Показать все...