cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

[عروســ🔥خـان‌زاده]

°•°•°•● ﷽ ●•°•°•° #عروس_خان‌زاده

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
2 612
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

سرش رو تو گردنم فرو کرد _خانوم شدنت مبارک از درد به خودم پیچیدم که بوسه تی روی سر شونه م زد _بازم میخوای ... دستمو به دلم گرفتم و با درد لب زدم _با اینکه درد دارم ولی اره ریز خندید و سرش رو پایین برد و لب ها ش رو ... https://telegram.me/joinchat/AAAAAEevhTXDyeC6C4AKmg این رمان حاوی صحنه های باز زناشویی میباشد ❌❌ فقط #متاهلین
Показать все...
_ درد داری ماهک ؟ آروم زیر دلمو نوازش کرد.نفسش خورد به لبام _باز ميخواي؟ گريه ام گرفت _نه ! گوشه ي لبمو بوسيد ‌ در حالیکه نفس نفس میزد گفت : _ چرا نگفتی دختری ؟ با درد تو خودم مچاله شدم و نالیدم : _ به حال تو چه فرقی میکنه ، تو لذتت رو بردی من به پول احتیاج دارم نگاهش رنگ پشیمونی گرفت ، از پشت بغلم کرد و مشغول ماساژ دلم شد صدای بم و خش دار شده اش رو کنار گوشم شنیدم : _ همه ی مشکلاتت رو حل میکنم به یه شرط _ چه شرطی؟ حرکت دستش تند ترشد ، لاله گوشمو به دندون گرفت و گفت : _ به شرطی که هر وقت خواستمت تو تختم باشی و با هیچکس جز من نباشی ، اونم فقط به این دلیل که به دست من زن شدی . بغض بدی به گلوم چنگ زد. مگه چاره ی دیگه ای داشتم؟ یه قطره اشک رو گونم سر خورد و با بغض نالیدم : _ قبوله لبام رو به دندون گرفت و با خشونت ...🔞👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAEevhTXDyeC6C4AKmg اموزش شب حجله از پارت۱تا۶💦🙈🙈
Показать все...
☆دُڪترِ مغرور مَنــ°•

✨﷽✨ • #دڪتر_مغرور_منــ• رمان مناسب افراد زیر هجده سال نیست 🔞

👤 پیام‌ ناشناس 98076 سلام عزیزم راستش من قبلا ی رمان میخوندم درمورد دختر روستایی بود که بخاطر خسارت های پدرش صیغه ی خان میشد که خودش زن داشت و دختر ۱٤ ساله رو فقط برای تمکین میخواست حتی شب زفافشم توضیح داده بود که ارباب ۳۰ ساله چطور با دختر بچه ی ۱٤ ساله ارتباط برقرار میکرد و واقعا خیلی هیجانی و جالب بود صحنه هاش خیلی باز بود یشدم و منم که قراره تازه ازدواج کنم واقعا بهش احتیاج داشتم اگه میشه دوباره لینکشو بزارید 🙏🤦🏻‍♀ سلام گلم این رمان صحنه هاش خیلی بازه و ازمن خواستن که لینکشو نزارم ولی چون شما تازه عروسید و این رمان هم درباره ی شب حجله توضیح داده بهت میدم ولی خواهشا به کسی نده نمیخوام برام دردسر درست شه 🤦🏻‍♀👌 اینم لینکش امیدوارم بتونه بهت کمک کنه 👇👇 https://telegram.me/joinchat/UNPtAkq6aDZsqJ8e
Показать все...
☆عروسـهِـ سیزدهـ سالِهـ☆

✨﷽✨ #عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ رمان مناسب افراد زیر هجده سال نیست 🔞

♥🍂 T.me/Asheeghiim ♥🍂 #عروس_خان‌زاده
Показать все...
-از ده بالا اومدن دنبال #پسرای خوشگل. سرم رو پایین انداختم. عجب غلطی کردم اومدم کمک! -میگن دختر خان #بادیگارد میخواد. اخم هام توهم رفت. پسر خان نگاهش سمتم چرخید. -هی برگرد ببینمت. با حرص سرم رو بلند کردم، جلو اومد. دستی به #چونم کشید. سرمو عقب بردم که خندید. -ببینم #لالی؟ پدرم با وحشت جلو اومد و دستشو گرفت. -بله لاله، توروخدا کاریش نداشته باشید. نیشخندی به پدرم زد و به افرادش اشاره کرد. -بیاین اینم ببرید #چهرش قشنگه! با شنیدن این حرفش فوری عقب کشیدم پدرم ترسیده خواست دخالت کنه که از نگاه خانزاده ها ترسید. ریختن سرم، به بار کتک گرفتمشون که یکی از پشت کوبید تو کمرم، بلندم کردن و جلوی دختر خان انداختنم. - #سرتو بگیر بالا ببینمت. حاضر نبودم نگاهش کنم. همه میگفتن خیلی خوشگله! وقتی نافرمانیمو دید بلندم کردن و #بستنم به ستون. خودش جلو اومد. با انگشت های ظریفش #چونمو گرفت و سرمو بلند کرد. -اوم... #لباساشودربیارد #هیکلشو ببینم. تا به خودم بیام #لختم کردن و فقط لباس زیرم رو دست نزدن. باورم نمیشد یه دختر داشت اندامم رو رصد می کرد. زیر نگاه سنگین این دخترک چشم بلوطی داشتم #شکنجه میشدم که دستشو روی سینه #برهنم کشید. خودمو #منقبض کردم که لبخند دلبرانه ای زد. -از مردای #مغرور خوشم میاد. جلوتر اومد و دستش رو نوازش وار وارد #لباسم کرد و...... https://t.me/joinchat/VQdGtISM1rWw12xY https://t.me/joinchat/VQdGtISM1rWw12xY #پارت_27⚠️ 📛آرمان پسر لالی که رزمی کاره و به دستور ارباب زاده به عمارت فرستاده میشه تا بادیگارد دختری بشه که به شدت ازش متنفره و......📛 #هیجانی_ارباب_رعیتی🔥❌ #متفاوت_بزرگسالان🔥❌
Показать все...
🔞ارباب رعیتـــ🔥

°•°•°• ● ﷽ ●•°•°•° #ارباب_رعیتی 😍 #بدون_سانسور ☝️

🍁🍁🍁🍁🍃 🍁🍁🍁🍃 🍁🍁🍃 🍁🍃 🍃 #پارت_1 #عروســ_ڪوچیڪـ_منــ هومان پسر کوچیک ارباب و پریدخت خانوم نمیتونست با هیچکس رابطه برقرار کنه ، بیمار بود واسه همین ارباب من رو از بابام مثل یه کالا خرید به عقد پسرش در آورد تا حالا ندیده بودم ارباب در حق کسی بدی کنه ! اما در حق من سنگدل شده بود خیلی زیاد من از هومان میترسیدم اون بیست و هشت سال سن داشت و من هفده ساله بودم چجوری میتونستم تو رابطه جنسی باهاش خوب باشم وقتی هنوز بچه بودم ... با باز شدن در اتاق از افکارم خارج شدم نگاهم به پریدخت خانوم افتاد برعکس ارباب زن مهربونی بود تو نگاهش نگرانی موج میزد اومد ایستاد منم به احترامش بلند شدم که دستش رو زیر چونم گذاشت و گفت : _ پسرم زیاد بد نیست اما تو ضعیف هستی میترسم اذیت بشی واسه همین میخوام درمورد شب زفاف یه چیز هایی بهت بگم ... وسط حرفش پریدم : _ ببخشید حرفتون رو قطع میکنم اما قبل شما دایه اومد بهم توضیح داد _ و این و میدونی پسرم مشکل جنسی داره ؟ _ آره _ به حرفاش گوش بده تا باهات با ملایمت رفتار کنه هومان گاهی بیش از حد عصبانی میشه نمیخوام بترسونمت اما نگرانت هستم اشک تو چشمهام جمع شد کاش کمی شده پدر و مادرم به جای پول به فکر من بودند اسمم رو صدا زد : _ باران _ بله خانوم _ نباید امشب چشمهات بارونی باشه ، شاید سرنوشت تو با پسرم گره خورده کاش هیچوقت سرنوشتم با پسرتون گره نمیخورد من دوست نداشتم با کسی که از سگ ماده هم نگذشته بود و تعادل روانی نداشت ازدواج کنم ، ساکت ایستاده بودم که صدای باز شدن در اتاق اومد میدونستم هومان هست ، پریدخت خانوم به سمتش رفت و آهسته داشت یه چیزی هایی بهش میگفت وقتی از اتاق خارج شد ، صدای قدم های هومان نشون میداد داره میاد به سمتم ‌... #رمان_فول_هات_ورود_افراد_بی‌جنبه_ممنوع 👇🔞 https://t.me/joinchat/SR0-IgO8tj3OKmbv
Показать все...
همسر ڪوچیڪـ🔥منــ🔞

°•°•°• ● ﷽ ●•°•°•° ✏رمان  ... #فول_صحنه #همسر_ڪوچیڪـ_منــ🔞

‌ ‌ #پارت۳۳۲ لباس عروسم رو جمع کردمو داخل بی ام وه ش نشتم با اخم نگاهش کردم ... _زدی ناقصم کردی تا یه جایی هم باید برسونی منو بیخیال ماشین رو راه انداخت ... به سرو و روش نگاه کردم کت و شلوار مجلسی و گرون قیمتی که تنش بود متعجبم کرد _تو دیگه چرا کت شلوار تنته من از عروسیم فرار کردم تو چیکار کردی ؟ پورخندی زد و دستش رو از شیشه بیرون برد _خب منم از عروسیم فرار کردم .. خواستم از عروس اجباریم فرار کنم خوردم به یه عروس فراری خل و چل دندون قروچه ای کردم و با حرص فرمونش رو پیچوندم ک ... https://t.me/joinchat/AAAAAFA3v4I8eH1WhN58dw https://t.me/joinchat/AAAAAFA3v4I8eH1WhN58dw 😂😂😂😂😂😂 دوتا دیوونه که از عروسی هاشون فرار کردند خوردند به تور هم 😂🏃‍♂🤩🤩🤩
Показать все...
|معشوقه‌ی باکره💋|

°•°•°• ● ﷽ ●•°•°•° |•° #هـمـسرایده‌آل‌مـن°•| 🕊

شروع رمان #عروس_خان‌زاده 😻👇 ماهگل مجبور به ازدواج اجباری با خان روستا میشه که بیماری جنسی داره و فقط با خشونت راضی میشه و گلناز وظیفه داره هر شب .... #رمان_عاشقانه #ارباب_رعیتـ
Показать все...
♥🍂 T.me/Asheeghiim ♥🍂 #عروس_خان‌زاده
Показать все...
♥🍂 T.me/Asheeghiim ♥🍂 #عروس_خان‌زاده
Показать все...