cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

فردا به جهنم خواهم رفت

نویسنده #راز_س پارت گذاری شنبه شب

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
4 288
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
محمد که دسته گل را به سمتش گرفت مستانه یک گام به او نزدیک تر شد. قلب خودش از فکر کردن به آن چه در سر داشت می کوبید با این حال، حالا که محمد با شیطنت بازی می کرد و سربه سرش می گذاشت قرار نبود، او هم پا پس بکشد. دسته گل را گرفت و بعد دست آزادش را به جبران آغوش اولشان دور گردن محمد حلقه کرد. سرش را کمی کج کرد و در برابر نگاه پر لبخند محمد آرام و با ناز زمزمه کرد: -من ازت خجالت نمی کشم عزیزم. بعد قبل از اینکه محمد دوباره با شیطنت جوابش را بدهد، خودش را روی پاشنه ی پا بلند کرد تا اختلاف قدشان را جبران کند و بعد بوسه ای روی گونه اش نشاند. درست لحظه ای که خواست با لبخند عقب نشینی کند، دست محمد، محکم دور کمرش حلقه شد و اجازه ی فاصله گرفتن را از او گرفت. مستانه را تنگ سینه اش نشاند و با لبخند در چشم هایش خیره شد و گفت: -آفرین! اصلا زن و شوهر که از هم خجالت نمی کشن! هوم؟! گفت و نگاهش را به سمت لب های صورتی و براق مستانه هدایت کرد. قلب مستانه می کوبید و تپش های تند قلب محمد را روی سینه اش حس می کرد. دست دیگر محمد بالا آمد و روی شانه اش نشست و مستانه را در فضای سینه اش محبوس کرد. محمد نگاهش را از لب هایش برداشت و خیره در عسلی هایش شد. دوباره نگاهش برایش آغوش باز کرد انگار! سرش را کمی جلوتر آورد و خیره در نگاه بی تاب مستانه آرام لب زد: -این جوری نگام نکن مستانه! پدرش مستانه صدایش می زد و می گفت خودم از آوردن اسمت مست می شم! قرار نبود محمد " مستانه " بگوید و او از شنیدم اسمش این طور مست و بی قرار شود. خارج شدن اسم محمد از میان لب هایش واکنش هیجانی و بی اراده ی آن لحظه اش بود. جواب محمد اما حساب شده بود. "جان محمدی" که درست کنار گوشش زمزمه کرد، گرم، پرشور و پر از خواستن بود. لحظه ای کوتاه پیشانی اش را به پیشانی مستانه تکیه داد و با دستی که روی شانه ی عریانش نشسته بود او را به خودش نزدیک تر کرد و درست لحظه ای که مستانه دید که محمد سرش را جلو آورد، چشم هایش بی اختیار بسته شد. مقصد لب های محمد اما برخلاف انتظارش، جایی گوشه ی لب هایش بود. هزاران پروانه در سینه ی مستانه بال و پر زدند. مستانه نفس عمیق و لرزانی کشید و آرام لای چشم هایش را باز کرد. نگاهشان که در هم گره خورد، به جای آن همه شیطنتی که در چشم های محمد لانه کرده بود، یک دنیا عشق و مهر و خواستن بود که شب سیاه چشم هایش را درخشان و براق کرده بود. سرش را به سمت سینه اش برد و این بار زیر گوشش آرام لب زد: -چه جوری اومدی وسط قلبم نشستی که خودمم نفهمیدم مستانه! ⭕️💕⭕️💕⭕️ https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
Показать все...
Repost from N/a
نگاهش به گردنبند آشنایش افتاد، لبخند هم از روی لب هایش پر کشید. پلاکی را که به زنجیر طلای سفید رنگش وصل بود بلند کرد و به آن خیره شد. انگار دوباره در همان نقطه ای ایستاده بود که قفل زنجیر را به دور گردنش بست و آرام زمزمه کرد: -مادربزرگم میگفت همیشه برای هم دعای خیر کنید شاید همون لحظه مرغ امین تو اسمون بود و صداتون رو شنید! قفل را بسته بود و بعد او را آرام به سمت خودش برگردانده و گفته بود: -من می گم هر لحظه که از ته دل خدا رو صدا بزنی، مرغ آمین حتما همون جا هست و آرزوت رو می بره به آسمون! دست انداخته و مرغ آمینی را که روی یقه ی بلوزش کج شده بود صاف کرده و ادامه داده بود: -اینو برات خریدم تا یادت بمونه بین تو و خدا فقط به قدر یه صدا زدن از ته دل فاصله است تا مرغ آمین بیاد سراغت! با آهی عمیق زنجیر را از دور گردنش باز کرد. به مهدیس دروغ گفته بود! دروغ گفته بود که تلخ ترین خاطره ی زندگی اش نبود پدر است! شنیده بود که خاک سرد است! پدر نبود و حتی سرمای خاک هم نتوانسته بود داغش را خاموش کند! اما عادت کرده بود! به درد عمیق و جانسوزش خو گرفته بود و رفتن و نبودنش را با تمام تلخی و درد آور بودنش هضم کرده و پذیرفته بود!تلخی که با آن خو نگرفته بود نبود مردی بود که روزی گردن بند مرغ آمین را به گردنش بست و مستانه سال ها بود که غریبانه به این فکر می کرد که برای داشتنش به چیزی بیشتر از یک خواستن از ته دل و پرواز مرغ آمین بالای سرش نیاز است!       🌺🌺🌺🌺 https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8       هوژین قصه رویارویی با عشق قدیمی بعد از پنج سال دوری            https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
Показать все...
Repost from N/a
هشدار‼️ کامل ترین و جذاب ترین لیست رمان های درخواستی تون بالاخره آماده شده😍 ♧❣♧❣♧❣♧ اسرا و پیمان👇🏻 شرطبندی سر دختر محجبه‌ی کلاس و رها کردنش بعد از رابطه اما... ♧❣♧ روشنا و آرمین👇🏻 با لباس عروس منتظر داماد بودم اما اون با برگه بارداری کس دیگه اومد! ♧❣♧ سلوا و کامران👇🏻 مردی که پرده از یک راز سر به مهر بر‌می‌داره و زندگی دختر رو زیرسونامی تردید له میکنه ♧❣♧ زینب و امیرعباس👇🏻 دختر آزادوشیطونی که برای اینکه به چشم پسرمذهبی محله‌شون بیاد کارخطرناکی میکنه و... ♧❣♧ مهتاب و آرین👇🏻 آشنایی دختری که روی پای خودش ایستاده با وارث هلدینگ بازیار منجر میشه به... ♧❣♧ البرز و ایران👇🏻 نامزد داشتم اما یه شب یه مرد مرموز بهم تجاوز کرد و همچی به هم ریخت ومن موندم و... ♧❣♧ الیاس وحنا👇🏻 عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی ♧❣♧ مستانه و علیرضا👇🏻 پسریتیمی که عاشق دخترشیرینی فروشه اما در عاشقانه‌ترین لحظه زندگی رهاش میکنه و... ♧❣♧ حنا و شاهد👇🏻 مجبورم کردن همسر و فرزندم رو بی‌خبر رها کنم درحالیکه هنوز دوستشون دارم! ♧❣♧ عماد و سارا👇🏻 دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... ♧❣♧ ریرا و فرهاد👇🏻 آدم اجیر کردن برای تجاوز به عشق‌ات و انتقام گرفتن! ♧❣♧ آی‌پری و غیاث👇🏻 بعد از ۷ سال برگشته واسه انتقام از منی ‌که براش می‌میرم! ♧❣♧ محنا و ارمیا👇🏻 دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... ♧❣♧ مانا و فرشید👇🏻 مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه ♧❣♧ لیدا و فولاد👇🏻 لیدا قاتل مهدی شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! ♧❣♧ صدف و فرهاد👇🏻 صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... ♧❣♧ پناه و یاشار👇🏻 دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود ♧❣♧ خزان و فریاد👇🏻 موزیسینی منزوی که زبونشو از دست داده و با دخترشاعری آشنا میشه ♧❣♧ پروا ورها_حسام👇🏻 دختری که مجبور به ازدواج با شوهرِعشقش میشه ♧❣♧ الهه و علی👇🏻 اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم ♧❣♧ الندا و ویهان👇🏻 پادشاهی به دنبال نجات همسر باردارش از مرگ ♧❣♧ آنا و جیمز👇🏻 رابطه اجباری با مافیای خلافکار ♧❣♧ ماهک و امیرعلی👇🏻 دختری که عاشق مرد متاهل میشه! ♧❣♧ دریا 👇🏻 سه برادر داشتم اما وقتی مادرم مرد آواره شدم و از عرش به فرش رسیدم تا... ♧❣♧ اولدوز و یاشار👇🏻 پیشنهاد ازدواج دختر سنتور نواز جسور و بی کله به پسر بوکسور! ♧❣♧ دیاکو وراحیل👇🏻 صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم ♧❣♧ جانان و ظهیر👇🏻 مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... ♧❣♧ همتا و علی👇🏻 مرد مذهبی که برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشو میدزده ♧❣♧ یاسمین و کیان👇🏻 عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی ♧❣♧ سونا وفرشید👇🏻 شب حجلموتوزندون گذروندم ♧❣♧ رستا و امین👇🏻 دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... ♧❣♧ آرامش و طوفان👇🏻 رابطه‌ی خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز ♧❣♧ گلاویژ و عماد👇🏻 بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ♧❣♧ انیس و مرتضی👇🏻 عشقی با تفاوت قد هفتاد سانتیمتر که باعث میشه مادرشوهرش بخواد... ♧❣♧ شاداب و سبحان👇🏻 دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... ♧❣♧ سارا و آرش👇🏻 دختری که پرستار مردی خشن و بی‌رحم میشه و بخاطر خونواده‌اش مجبور می‌شه که... ♧❣♧ بردیا وافرا👇🏻 رقابت بین دو دوست بر سر بدست آوردن  رییس جذاب . ♧❣♧ محمد ومستانه👇🏻 ازدواجی از جنس اجبار که به عشقی آتشین ختم می‌شه ♧❣♧♧❣♧
Показать все...
Repost from N/a
بی هیچ حرف اضافه ای بریم برای سوپرایز شب یلدا 🔥😍👇 #نامزدی‌سوری‌مرد‌خشن‌ودخترشیطون‌و‌زبون‌دراز پناه یاشار امیرعلی دخترشیطون و تکواندو کاری که هوشبری خونده وتو بیمارستان کار میکنه.خیلی اتفاقی باپرونده روبه رو میشه که اونو وارد دنیای سیاه یک مافیای بیرحم میکنه https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #رقـــاص‌بـــاکـــــره‌(اسـکـارلـت) اسکارلت لورنزو اسکارلت رقصنده‌ یه کلاب لختیه که یه شب،مردی ازش میخواد تواتاق قرمز واسش برقصه.نمیدونه این مرد یه قاتل روانیه که همین الان یه مردو کشته. https://t.me/joinchat/AAAAAEn5aHTGuDjfKQl2-g 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عشق‌آتشین‌وفریفته‌ی‌دخترلجباز آوا گیدین زوجی کششی عجیب و رابطه‌های داغی دارند. اما مدیر موفق، گذشته‌ی سیاهش روی رابطشون تاثیر میگذاره و باعث میشه.... https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #بهترین‌دوست‌برادرم الکس ایوا الکس دوست برادرم بود مردی که همیشه به چشم بچه من رو میدید اما وقتی بالاخره تسلیم کشش بینمون شد فهمیدم من بازیچه ی انتقامش بودم https://t.me/+oSjeKpqDlTs2NmU0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #دختری‌مظلوم‌دریک‌قدمی‌اعدام‌ووکیلی‌باهوش عماد سارا پرنیان دختری که بعد از ورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایتکار میافتد برای انتقام دونفر از اعضای باند به قتل میرساند https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #قراریک‌شبه اندی سلین بعدازسالها پسرسرکش شهر میخواد قلب منو مال خودش کنه اما از راز من بیخبره، رازی که زندگی اون روهم برای همیشه تغییر میده https://t.me/+aWxKL9jpdVkxZjU0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #لحظه‌های‌به‌یادماندنی دلیله بیکر من عقیده دارم که میکن سنت یه شیطان مسلمه. اما دخترا جوری چاپلوسیش ومیکنن انگار خداست و من دلم میخواد بهشون بگم که چرا نمیفهمید.. https://t.me/+BpGdLJr5SORiNDQ0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عشق‌یک‌طرفه‌همیشه‌دردسرسازه سبحان ارمیا محنا محنا دختری ساده با مرگ پدر مادرش هدف آسانی برای سبحان میشه، برای به دست آوردن‌ او آبرویش را هدف قرار می‌دهد اما با آمدن مردی... https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #فرشته‌ایی‌دربندشیطان ایاز صحرا دختری معصوم مثل برگ گل، سرنوشت اسیر یه شیطان سیاه میکنش کسیکه هیچ‌رحمی نداره ولی فقط برای بقیه.اون برای دخترش یه ادم دیگست https://t.me/+716c7exX8-Y4Yzg8 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عشق‌دختری‌مسلمان‌به‌پسری‌ارمنی وارطان ایران عشق ممنوعه بین دختر مسلمان نامزددارو پسر ارمنی که کلی مخالف داره و رسوایی که به بار میاره https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #پادشاهی‌به‌دنبال‌نجات‌عشقش‌ازمرگ ویهان الندا پیشگوها گفتن مرگ عشقم حتمیه، ولی من تسلیم نمیشم.حتی وسط جهنم دست خود شیطان، من پیداش میکنم! https://t.me/joinchat/Mg_Go7SzCYQ1M2Nk 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #تمام‌تورومیخام دلیله هابیل با هرزنی رابطه داشتم کشته میشد ولی افسانه ها بهم‌نوید زنی رو دادن که جفتم بود حالا اومده و من حتی نذاشتم از تختخواب بیرون بره https://t.me/+GQ13rt2zXWdiMDM8 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #هات‌ترین‌رمان‌امروز علی خزان علی مردخشن وخلافکاری که برا نجات از دست پلیس دختری و میدزده و بعد از بردن اون دختر به خونه اش باهاش. https://t.me/joinchat/SoFxXMqb8MTEwGBL 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #بوسه‌هاش‌بعداز۷سال‌هنوزمیسوزونه‌قلبمو غیاث آی پری غیاث بعد از 7 سال برگشته تا از منی که براش هنوزم جون میدم انتقام بگیره. اما من قراره طوفان‌به پا کنم https://t.me/+XANBrsFz53syNTNk 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عاشقانه‌دخترمظلوم‌وپسرقلدر جانان ظهیر ظهیر مردی که در عین نامردی 5 سال رو در زندان سپری میکنه و وقتی بیرون میاد بادیدن برادرزاده دوستش.. https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #تاریکترین‌‌وسوسه‌عشق‌وهوس میلا کارتر پیشگو به میلا میگه، مردی را پیدا میکنه که جذاب، با ثروتی غیرقابل توضیح و با تتوهایی روی دستها و رازهایی در چشم هایش که.. https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #در‌چنگ‌مرد‌دیکتاتوری‌که‌به‌اومجال‌زندگی‌نمیدهد لیدا فولاد لیدا قاتل مَهدی شوهرشه اما یه رازه.فولاد دنبال مرگ مشکوک بهترین دوستش درپی کشف این راز میره وبافهمیدن حقیقت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #گروگانگیری‌عشق‌پسر‌مذهبی‌و‌دخترشیطون علی همتا علی مذهبی برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشون ومیدزده دختره تازه از آلمان برگشته و درقید و بندهیچی نیست ودل از پسرمون میبره! https://t.me/joinchat/AAAAAEGUFBjx90lZ_7iJ5w 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #معشوقه‌‌فراری‌رئیس‌مافیای‌ایران هامــــــرز سامـــــانتا به دستور افرادش دزدیده شدم و کادو پیچ مستقیم به تختش بردنم.. پارت اول https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃
Показать все...
Repost from N/a
- فکر کردی قراره باهات بخوابم؟! گیج و پرت، لب باز می‌کنم چیزی بگویم، تا چیزی بفهمم که با کلافگی اجازه نمی‌دهد - مجبور شدم عقدت کنم به خاطر آبروی حاج عموم... قرار نیست باهات بخوابم یا اتقاقی بینمون بیوفته. با دردی که توی قفسه‌ی سینه‌ام تا مغز استخوانم می‌رود، دامن لباس عروسم را میان مشتم می‌گیرم و او با نگاهی خسته خم میشود تا متکایش را بردارد. - تو تو این اتاق بمون من میرم تو سالن. با یاغی‌گری بازویش را چنگ می‌زنم... خودم زیپ لباس عروسم را باز کرده بودم و یکی از بند ها روی شانه‌ام افتاده بود... چه حال رقت انگیزی داشتم... داشتم خودم را برای همخوابی آماده می‌کردم و او.... - فکر کردی بچه بازیه؟ عقب می‌کشم... عاصی به لباس پف‌دار عروس روی تنم اشاره کرده و طغیان می‌کنم - فکر کردی همه‌ی اینا بازیه؟ اون عروسی، این لباس عروس، اون عقد مسخره... با درد و بغض صدایم را بالا برده و فریاد می‌کشم - همه چی بازیه و من بازیچه؟ با دو انگشت، خسته پلک‌هایش را می‌فشارد و نفسی عمیق می‌کشد - ماهک اذیت نکن بذار بخوابیم... یه امشب رو جنجال به پا نکن... بغض با بی‌رحمی گلویم را خراش می‌دهد و من اما در مرز انفجار بودم و او از کدام خوابیدن حرف می‌زند؟ چه ابلهانه قلبم هنوز هم برایش می‌کوبد - بخوابی؟ تو بیجا کردی به خاطر آبروی حاج محمد خواستی با من عقد کنی... مگه من مسئول جمع کردن آبروی این و اونم؟ پر از تشویش و بغض و احساساتی عذاب‌آور، دست روی سینه‌ی مردانه‌اش می‌کوبم و جیغ می‌کشم - فکر کردی من بازیچه‌م؟ چشمان سرخ و خسته‌اش را بند نگاه طغیان‌کرده‌ام می‌کند و مغز من، مانند بمب ساعتی، هر لحظه امکان منفجر شدنش هست... - سرم درد می‌کنه ماهک... بذارش برای صبح لطفا... خب؟ - به خاطر اون هرزه‌س، مگه نه؟! فیلت یاد هندوستون کرده؟ اخم کوری بین ابروهای مردانه‌اش می‌نشیند و من، پر از دیوانگی جیغ می‌کشم - هنوزم عاشق بهاری، مگه نه؟ تنها نگاهم می‌کند... حرفی نمی‌زند... لعنت به اویی که خط باطل روی حرف‌هایم نمی‌کشد... بغض توی گلویم می‌شکند و دهانم طعم زهر مار می‌دهد - هنوزم عاشق اون... - بس کن ماهک... صدایش، جمله‌اش، نگاهش مانند یک هیزم می‌ماند که توی آتش درونم انداخته می‌شود... مشتم با تمام قوا روی آینه‌ی قدی اتاق کوبیده می‌شود و سوزش ساعد دستم هم نمی‌تواند از خشم درونم کم کند - بس نمی‌کنم... من زنتم علی... زنتم و... سکندری می‌خورم... نفسم می‌رود و او.... *** https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0 https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0 - چیکار کردی با دختر مردم علی؟ چیکار کردی که نقل دهن مردم شدی؟ شدی دومادی که شب عروسی زنش خودکشی کرده... با لباس عروسش توی بغل دوماد سرگردون راهی مریض‌خونه شده... چیکار کردی با آبروی چندین و چند ساله‌ی حاج عموت سید؟ با فکی قفل شده نگاه به در اتاق عمل می‌دوزد و درد توی مغزش نبض می‌زند... مادرش اما بی‌خیال پسر تازه داماد شده‌اش نمی‌شود. - جواب مردم رو چی بدیم؟ دختر بی کس و کار و عروس خودمون کردیم تا... از میان دندان‌های کلید شده‌اش غرش می‌کند - بسه حاج خانم... کاش بتواند وارد اتاق عمل شود و به دختری که زیر تیغ جراحی با مرگ دست و پا می‌زند، بگوید نبودنش از عذاب جهنم هم سخت‌تر است... بگوید... https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0 https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0
Показать все...
Repost from N/a
بی هیچ حرف اضافه ای بریم برای سوپرایز شب یلدا 🔥😍👇 #عشق‌ممنوعه‌بی‌انتها دیاکو راحیل راحیل بخاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبوره صیغه ی دوست صمیمی داداشش بشه تا جایی برای موندن داشته باشه و ازدست باباش فرار کنه https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #همخوابی‌بامردوحشی دلباخته مردی بی اعصاب با خالکوبی های شیطانی که همه ازش وحشت دارن توی عمارت ازجنس خون اون پسر عوضی به معشوقه اربابش تجاوز میکنه درحالی که.... https://t.me/joinchat/1LjmJg48XKU3YWM0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #دوست‌داشتن‌کسیکه‌فراموشم‌کرده‌بود صدف علی صدف زنی مریض که شوهرش ترکش کرده و درترکیه با معشوقه اش زندگی میکند بعد از2سال که صدف ماجرا را میفهمد تقاضای طلاق میدهد اما... https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #پسرجذابی‌که‌لال‌شده... فریاد خزان فریاد موزیسین معروفی که طی یک حادثه ی وحشتناک زبونشو ازدست داده وتو اوج روزگار سیاهش باخزان آشنا میشه https://t.me/+oSjeKpqDlTs2NmU0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #رابطه‌تواتاق‌پرو هادس پرسفون بهش پناه بردم و عاشقش شدم ولی برای بودنم شرط گذاشت قبول کردم! شرطی که باعث میشد همه بدنمو ببین.. https://t.me/+QR4414feYGFL-sTN 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #دختری‌لزبین‌مجبوربه‌ازدواج‌باشوهرعشقش‌میشه پروا حسام رها پروا عاشقِ دختری‌ بنام رها، رها به عشقش جواب منفی داده با حسام ازدواج میکنه.عروسِ به حجله نرفته خودکشی میکنه و درنهایت پروا برای فهمیدنِ دلیل خودکشی رها با حسام ازدواج میکنه https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عاشقانه‌سرگرداینترپل‌ویه‌قاتل آران فریماه فریماه، دخترسختی کشیده بعد اینکه تیرداد عشق اول و پسرشوهرش بهش تجاوز میکنه، پا توی زندگی سرگرد آران احدی میزاره، کسیکه فریماه براش یه خط قرمز ممتده https://t.me/joinchat/4gXtMzjtahU0ODJk 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #اجیرکردن‌ادم‌‌براتجاوزبه‌عشقت‌براانتقام‌گرفتن ری‌را فرهاد ری‌را و دو تا از دوستاش توی اصفهان هم خونه هستند یک شب دومرد غریبه وارد خونه‌شون میشن و بهشون تجاوز میکنه https://t.me/+SRwNbCVkVqmSyhrx 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #گناهی‌نابخشودنی‌دراتاقک‌کلیسا کای موری مردم پشیمون،با بیچارگی به اتاق کلیسا میرن تا بلکه گناهانشون بخشیده بشه. اما برای من اتاقک کلیسا جائیه که باکرگی یه دختررو ازش گرفتم https://t.me/mamichkamaria 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #ملکه‌خون‌آشام‌درتاریکی سوفیا کالین سوفیا خون آشامی از جنوب آمریکا میاد کارهای پدرشو دنبال کنه و دراین بین عشق قدیمیش کالین ومیبینه مردی پر عضله که برای سوفیا ساخته شده https://t.me/+wZWtLCjw4vJhYWQ8 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #دزدی‌ازخونه‌یه‌مافیای‌خلافکارجذاب آنا جیمز آنا وندل وارث عمارت بزرگ وندل توسط افرادی که قصد داشتن میراث خانوادگی رو از چنگش در بیارن مورد تجاوز و شکنجه قرار می‌گیره.پس با یه مافیای خلافکار متحد میشه ازشون انتقام بگیره https://t.me/+Cz7KE-7bzZcxYmY8 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عـشق‌ممنــوعـه‌به‌مافـیــای‌الـمــاس پــرواز مـهدیــار زنیکه مافیای الماس بود بوسیدم! و تو کازینو هم‌آغوشی بینمون اتفاق افتاد. برای انتقامی پنهانی تن‌شو فتح کردم اما باعث شد به گروهم خیانت کنم! https://t.me/+10492IIN3k0xNmNh 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #راننده‌سرکش‌وعشق‌آتشین کولتون رایلی مردی جذاب، خانم‌باز، کسی ردش نکرده، دختری‌جذاب‌سرکشی‌ردش می‌کنه، هر کاری می‌کنه تا بدستش بیاره ولی اون ... https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #دختردلشکسته‌ومردخشن‌مغرور راب کیت راب از عشق صدمه دیده، اما با کیت‌ توی‌ وضعیت‌ سختی‌ قرار می‌گیرندو منتهی‌به‌ رابطه‌ سوزنده‌ و خطرناکی میشه... https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #بی‌خبرهمسرم‌رورهاکردم حنا شاهد به دنبال رویاهام رفتم اما توچاه افتادم.چاهی که مجبورم کرد ازدواج کنم  وبچه بیارم اما مجبورشدم همسر و فرزندم رو ترک کنم درحالی‌که عاشقشون بودم https://t.me/+snEuPhFWxfMxMDM0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #رابطـه‌ای‌ممنـوعه‌بازندانی‌باکـره‌جذاب ریلاند برایتون برادرم بخاطر اون اسیرِ زندانه،برای نجاتش قرارداد با اون امضا کردم.حالا گروگانشم وکنترل‌زندگی‌و بدنم رو داره. https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عروس‌حاج‌فتاح‌توی‌پارتی‌حامله‌شد عمــــران خورشـــــید من دخترحاجی بازاری رفتم جشن تولد دوستم اما وقتی دخترپسرایی که توهم میرقصیدن و دیدم فهمیدم اکس پارتی دعوت شدم ودیگه برای برگشت دیربود https://t.me/+x95EioTjUi9kZjk8 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌺ᬼٖٖٖٜ꙰🍃
Показать все...
Repost from N/a
- فکر کردی قراره باهات بخوابم؟! گیج و پرت، لب باز می‌کنم چیزی بگویم، تا چیزی بفهمم که با کلافگی اجازه نمی‌دهد - مجبور شدم عقدت کنم به خاطر آبروی حاج عموم... قرار نیست باهات بخوابم یا اتقاقی بینمون بیوفته. با دردی که توی قفسه‌ی سینه‌ام تا مغز استخوانم می‌رود، دامن لباس عروسم را میان مشتم می‌گیرم و او با نگاهی خسته خم میشود تا متکایش را بردارد. - تو تو این اتاق بمون من میرم تو سالن. با یاغی‌گری بازویش را چنگ می‌زنم... خودم زیپ لباس عروسم را باز کرده بودم و یکی از بند ها روی شانه‌ام افتاده بود... چه حال رقت انگیزی داشتم... داشتم خودم را برای همخوابی آماده می‌کردم و او.... - فکر کردی بچه بازیه؟ عقب می‌کشم... عاصی به لباس پف‌دار عروس روی تنم اشاره کرده و طغیان می‌کنم - فکر کردی همه‌ی اینا بازیه؟ اون عروسی، این لباس عروس، اون عقد مسخره... با درد و بغض صدایم را بالا برده و فریاد می‌کشم - همه چی بازیه و من بازیچه؟ با دو انگشت، خسته پلک‌هایش را می‌فشارد و نفسی عمیق می‌کشد - ماهک اذیت نکن بذار بخوابیم... یه امشب رو جنجال به پا نکن... بغض با بی‌رحمی گلویم را خراش می‌دهد و من اما در مرز انفجار بودم و او از کدام خوابیدن حرف می‌زند؟ چه ابلهانه قلبم هنوز هم برایش می‌کوبد - بخوابی؟ تو بیجا کردی به خاطر آبروی حاج محمد خواستی با من عقد کنی... مگه من مسئول جمع کردن آبروی این و اونم؟ پر از تشویش و بغض و احساساتی عذاب‌آور، دست روی سینه‌ی مردانه‌اش می‌کوبم و جیغ می‌کشم - فکر کردی من بازیچه‌م؟ چشمان سرخ و خسته‌اش را بند نگاه طغیان‌کرده‌ام می‌کند و مغز من، مانند بمب ساعتی، هر لحظه امکان منفجر شدنش هست... - سرم درد می‌کنه ماهک... بذارش برای صبح لطفا... خب؟ - به خاطر اون هرزه‌س، مگه نه؟! فیلت یاد هندوستون کرده؟ اخم کوری بین ابروهای مردانه‌اش می‌نشیند و من، پر از دیوانگی جیغ می‌کشم - هنوزم عاشق بهاری، مگه نه؟ تنها نگاهم می‌کند... حرفی نمی‌زند... لعنت به اویی که خط باطل روی حرف‌هایم نمی‌کشد... بغض توی گلویم می‌شکند و دهانم طعم زهر مار می‌دهد - هنوزم عاشق اون... - بس کن ماهک... صدایش، جمله‌اش، نگاهش مانند یک هیزم می‌ماند که توی آتش درونم انداخته می‌شود... مشتم با تمام قوا روی آینه‌ی قدی اتاق کوبیده می‌شود و سوزش ساعد دستم هم نمی‌تواند از خشم درونم کم کند - بس نمی‌کنم... من زنتم علی... زنتم و... سکندری می‌خورم... نفسم می‌رود و او.... *** https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0 https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0 - چیکار کردی با دختر مردم علی؟ چیکار کردی که نقل دهن مردم شدی؟ شدی دومادی که شب عروسی زنش خودکشی کرده... با لباس عروسش توی بغل دوماد سرگردون راهی مریض‌خونه شده... چیکار کردی با آبروی چندین و چند ساله‌ی حاج عموت سید؟ با فکی قفل شده نگاه به در اتاق عمل می‌دوزد و درد توی مغزش نبض می‌زند... مادرش اما بی‌خیال پسر تازه داماد شده‌اش نمی‌شود. - جواب مردم رو چی بدیم؟ دختر بی کس و کار و عروس خودمون کردیم تا... از میان دندان‌های کلید شده‌اش غرش می‌کند - بسه حاج خانم... کاش بتواند وارد اتاق عمل شود و به دختری که زیر تیغ جراحی با مرگ دست و پا می‌زند، بگوید نبودنش از عذاب جهنم هم سخت‌تر است... بگوید... https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0 https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0
Показать все...
Repost from N/a
بی هیچ حرف اضافه ای بریم برای سوپرایز شب یلدا 🔥😍👇 #نامزدی‌سوری‌مرد‌خشن‌ودخترشیطون‌و‌زبون‌دراز پناه یاشار امیرعلی دخترشیطون و تکواندو کاری که هوشبری خونده وتو بیمارستان کار میکنه.خیلی اتفاقی باپرونده روبه رو میشه که اونو وارد دنیای سیاه یک مافیای بیرحم میکنه https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #رقـــاص‌بـــاکـــــره‌(اسـکـارلـت) اسکارلت لورنزو اسکارلت رقصنده‌ یه کلاب لختیه که یه شب،مردی ازش میخواد تواتاق قرمز واسش برقصه.نمیدونه این مرد یه قاتل روانیه که همین الان یه مردو کشته. https://t.me/joinchat/AAAAAEn5aHTGuDjfKQl2-g 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عشق‌آتشین‌وفریفته‌ی‌دخترلجباز آوا گیدین زوجی کششی عجیب و رابطه‌های داغی دارند. اما مدیر موفق، گذشته‌ی سیاهش روی رابطشون تاثیر میگذاره و باعث میشه.... https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #بهترین‌دوست‌برادرم الکس ایوا الکس دوست برادرم بود مردی که همیشه به چشم بچه من رو میدید اما وقتی بالاخره تسلیم کشش بینمون شد فهمیدم من بازیچه ی انتقامش بودم https://t.me/+oSjeKpqDlTs2NmU0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #دختری‌مظلوم‌دریک‌قدمی‌اعدام‌ووکیلی‌باهوش عماد سارا پرنیان دختری که بعد از ورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایتکار میافتد برای انتقام دونفر از اعضای باند به قتل میرساند https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #قراریک‌شبه اندی سلین بعدازسالها پسرسرکش شهر میخواد قلب منو مال خودش کنه اما از راز من بیخبره، رازی که زندگی اون روهم برای همیشه تغییر میده https://t.me/+aWxKL9jpdVkxZjU0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #لحظه‌های‌به‌یادماندنی دلیله بیکر من عقیده دارم که میکن سنت یه شیطان مسلمه. اما دخترا جوری چاپلوسیش ومیکنن انگار خداست و من دلم میخواد بهشون بگم که چرا نمیفهمید.. https://t.me/+BpGdLJr5SORiNDQ0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عشق‌یک‌طرفه‌همیشه‌دردسرسازه سبحان ارمیا محنا محنا دختری ساده با مرگ پدر مادرش هدف آسانی برای سبحان میشه، برای به دست آوردن‌ او آبرویش را هدف قرار می‌دهد اما با آمدن مردی... https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #فرشته‌ایی‌دربندشیطان ایاز صحرا دختری معصوم مثل برگ گل، سرنوشت اسیر یه شیطان سیاه میکنش کسیکه هیچ‌رحمی نداره ولی فقط برای بقیه.اون برای دخترش یه ادم دیگست https://t.me/+716c7exX8-Y4Yzg8 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عشق‌دختری‌مسلمان‌به‌پسری‌ارمنی وارطان ایران عشق ممنوعه بین دختر مسلمان نامزددارو پسر ارمنی که کلی مخالف داره و رسوایی که به بار میاره https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #پادشاهی‌به‌دنبال‌نجات‌عشقش‌ازمرگ ویهان الندا پیشگوها گفتن مرگ عشقم حتمیه، ولی من تسلیم نمیشم.حتی وسط جهنم دست خود شیطان، من پیداش میکنم! https://t.me/joinchat/Mg_Go7SzCYQ1M2Nk 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #تمام‌تورومیخام دلیله هابیل با هرزنی رابطه داشتم کشته میشد ولی افسانه ها بهم‌نوید زنی رو دادن که جفتم بود حالا اومده و من حتی نذاشتم از تختخواب بیرون بره https://t.me/+GQ13rt2zXWdiMDM8 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #هات‌ترین‌رمان‌امروز علی خزان علی مردخشن وخلافکاری که برا نجات از دست پلیس دختری و میدزده و بعد از بردن اون دختر به خونه اش باهاش. https://t.me/joinchat/SoFxXMqb8MTEwGBL 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #بوسه‌هاش‌بعداز۷سال‌هنوزمیسوزونه‌قلبمو غیاث آی پری غیاث بعد از 7 سال برگشته تا از منی که براش هنوزم جون میدم انتقام بگیره. اما من قراره طوفان‌به پا کنم https://t.me/+XANBrsFz53syNTNk 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #عاشقانه‌دخترمظلوم‌وپسرقلدر جانان ظهیر ظهیر مردی که در عین نامردی 5 سال رو در زندان سپری میکنه و وقتی بیرون میاد بادیدن برادرزاده دوستش.. https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #تاریکترین‌‌وسوسه‌عشق‌وهوس میلا کارتر پیشگو به میلا میگه، مردی را پیدا میکنه که جذاب، با ثروتی غیرقابل توضیح و با تتوهایی روی دستها و رازهایی در چشم هایش که.. https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #در‌چنگ‌مرد‌دیکتاتوری‌که‌به‌اومجال‌زندگی‌نمیدهد لیدا فولاد لیدا قاتل مَهدی شوهرشه اما یه رازه.فولاد دنبال مرگ مشکوک بهترین دوستش درپی کشف این راز میره وبافهمیدن حقیقت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #گروگانگیری‌عشق‌پسر‌مذهبی‌و‌دخترشیطون علی همتا علی مذهبی برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشون ومیدزده دختره تازه از آلمان برگشته و درقید و بندهیچی نیست ودل از پسرمون میبره! https://t.me/joinchat/AAAAAEGUFBjx90lZ_7iJ5w 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃 #معشوقه‌‌فراری‌رئیس‌مافیای‌ایران هامــــــرز سامـــــانتا به دستور افرادش دزدیده شدم و کادو پیچ مستقیم به تختش بردنم.. پارت اول https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0 🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃
Показать все...
Repost from N/a
- فکر کردی قراره باهات بخوابم؟! گیج و پرت، لب باز می‌کنم چیزی بگویم، تا چیزی بفهمم که با کلافگی اجازه نمی‌دهد - مجبور شدم عقدت کنم به خاطر آبروی حاج عموم... قرار نیست باهات بخوابم یا اتقاقی بینمون بیوفته. با دردی که توی قفسه‌ی سینه‌ام تا مغز استخوانم می‌رود، دامن لباس عروسم را میان مشتم می‌گیرم و او با نگاهی خسته خم میشود تا متکایش را بردارد. - تو تو این اتاق بمون من میرم تو سالن. با یاغی‌گری بازویش را چنگ می‌زنم... خودم زیپ لباس عروسم را باز کرده بودم و یکی از بند ها روی شانه‌ام افتاده بود... چه حال رقت انگیزی داشتم... داشتم خودم را برای همخوابی آماده می‌کردم و او.... - فکر کردی بچه بازیه؟ عقب می‌کشم... عاصی به لباس پف‌دار عروس روی تنم اشاره کرده و طغیان می‌کنم - فکر کردی همه‌ی اینا بازیه؟ اون عروسی، این لباس عروس، اون عقد مسخره... با درد و بغض صدایم را بالا برده و فریاد می‌کشم - همه چی بازیه و من بازیچه؟ با دو انگشت، خسته پلک‌هایش را می‌فشارد و نفسی عمیق می‌کشد - ماهک اذیت نکن بذار بخوابیم... یه امشب رو جنجال به پا نکن... بغض با بی‌رحمی گلویم را خراش می‌دهد و من اما در مرز انفجار بودم و او از کدام خوابیدن حرف می‌زند؟ چه ابلهانه قلبم هنوز هم برایش می‌کوبد - بخوابی؟ تو بیجا کردی به خاطر آبروی حاج محمد خواستی با من عقد کنی... مگه من مسئول جمع کردن آبروی این و اونم؟ پر از تشویش و بغض و احساساتی عذاب‌آور، دست روی سینه‌ی مردانه‌اش می‌کوبم و جیغ می‌کشم - فکر کردی من بازیچه‌م؟ چشمان سرخ و خسته‌اش را بند نگاه طغیان‌کرده‌ام می‌کند و مغز من، مانند بمب ساعتی، هر لحظه امکان منفجر شدنش هست... - سرم درد می‌کنه ماهک... بذارش برای صبح لطفا... خب؟ - به خاطر اون هرزه‌س، مگه نه؟! فیلت یاد هندوستون کرده؟ اخم کوری بین ابروهای مردانه‌اش می‌نشیند و من، پر از دیوانگی جیغ می‌کشم - هنوزم عاشق بهاری، مگه نه؟ تنها نگاهم می‌کند... حرفی نمی‌زند... لعنت به اویی که خط باطل روی حرف‌هایم نمی‌کشد... بغض توی گلویم می‌شکند و دهانم طعم زهر مار می‌دهد - هنوزم عاشق اون... - بس کن ماهک... صدایش، جمله‌اش، نگاهش مانند یک هیزم می‌ماند که توی آتش درونم انداخته می‌شود... مشتم با تمام قوا روی آینه‌ی قدی اتاق کوبیده می‌شود و سوزش ساعد دستم هم نمی‌تواند از خشم درونم کم کند - بس نمی‌کنم... من زنتم علی... زنتم و... سکندری می‌خورم... نفسم می‌رود و او.... *** https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0 https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0 - چیکار کردی با دختر مردم علی؟ چیکار کردی که نقل دهن مردم شدی؟ شدی دومادی که شب عروسی زنش خودکشی کرده... با لباس عروسش توی بغل دوماد سرگردون راهی مریض‌خونه شده... چیکار کردی با آبروی چندین و چند ساله‌ی حاج عموت سید؟ با فکی قفل شده نگاه به در اتاق عمل می‌دوزد و درد توی مغزش نبض می‌زند... مادرش اما بی‌خیال پسر تازه داماد شده‌اش نمی‌شود. - جواب مردم رو چی بدیم؟ دختر بی کس و کار و عروس خودمون کردیم تا... از میان دندان‌های کلید شده‌اش غرش می‌کند - بسه حاج خانم... کاش بتواند وارد اتاق عمل شود و به دختری که زیر تیغ جراحی با مرگ دست و پا می‌زند، بگوید نبودنش از عذاب جهنم هم سخت‌تر است... بگوید... https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0 https://t.me/+0VQo1bABeJw1MGY0
Показать все...
Repost from N/a
کلاس شلوغ و پرهیاهو بود و همه در انتظار ورود استاد جدید به سر می‌‌بردند. عده‌‌ای از دخترها گوشه‌‌ای ایستاده بودند و پشت سر یکی از هم‌‌کلاسی‌‌های دخترشان صحبت می‌‌کردند. شیرین با غیظ می‌‌گفت: ـ دختره‌‌ی آب زیرکاه! انقدر ازش بدم میاد. پیش هر استادی خودشو لوس می‌‌کنه. مهگل پشت چشمی نازک کرد و گفت: ـ جالب این‌‌جاست! اصلاً قشنگ نیست ولی از در که میاد تو همه بهش نگاه می‌‌کنن. ندا که خنده‌‌اش گرفته بود، جواب داد: ـ شماها چون ازش بدتون میاد فکر می‌‌کنید قشنگ نیست. صورت پرمهر و چشمای خوشگلی داره. بعدشم کی خودشو لوس کرده؟ اتفاقاً دختر سنگین و با وقاریه. شیرین به او پرید: ـ مگه فقط با زبون ریختن خودتو لوس می‌‌کنی؟ تا استادا سؤال می‌‌پرسن فوری دستشو می‌‌بره بالا و شیرین کاری می‌‌کنه. به نظر من که عقده‌‌ی جلب توجه داره. 🔻⭕️ https://t.me/+hyXkPqIJwWg2MmRk https://t.me/+hyXkPqIJwWg2MmRk در این هنگام حورا در حالی‌‌‌‌‌‌که چادر مشکی بلندی بر سر داشت و با آن زمین را جارو می‌‌کرد از در داخل آمد. آن روز از مکانی زیارتی به دانشگاه آمده بود و هنوز چادر بر سر داشت. سر و صدا زیاد بود و کسی توجهی به او نداشت. لحظه‌‌ای نگاه یکی از پسرها به زیر چادرش دوخته شد که موجب دستپاچگی‌‌اش شد و شتاب‌‌زده با خود اندیشید: «نکنه چادرمو برعکس سر کردم؟!» با این فکر تندی از کلاس بیرون دوید و نگاهش را به پشت چادر دوخت. چادرش را درست سر کرده بود اما... اخمی ظریف کرد و نالید: «ای وای! کی اون‌‌ پایین گچی شده که من نفهمیدم؟ خیلی آبروریزیه!» ـ خانم می‌‌شه برین اون‌‌طرف؟ همان‌‌طور که محکم چادرش را می‌‌تکاند تا گچ‌‌ها محو شوند با شنیدن صدای مردانه هول شد و با عجله برگشت تا به او راه دهد که ناگهان کش سیاه چادر که خیلی وقت بود شل بود و فکری به حال آن نمی‌کرد، از دو طرف در رفت و به صورت مضحکی روی صورتش آویزان ماند. مرد جوان که با دیدن دختر در آن وضعیت خنده‌‌اش گرفته بود به زحمت خودش را کنترل کرد و با لحنی نیمه جدی گفت: ـ سوزن نخ بخوای تو کیفم هست! چشمان حورا با سادگی تمام برق زد و گفت: ـ واقعاً سوزن نخ همراهتون هست؟! مرد جوان که به هیچ وجه فکر نمی‌‌کرد دختر حرفش را جدی گرفته باشد با اشاره به داخل پرسید: ـ مال این کلاسی؟ ـ بله، برای همین کلاسم. لحن مرد کاملاً جدی شد و گفت: ـ برو تو، بعداً برات سوزن نخ پیدا می‌‌کنم. 🔻⭕️ https://t.me/+hyXkPqIJwWg2MmRk https://t.me/+hyXkPqIJwWg2MmRk
Показать все...