cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

بـاݫے بـا سـرنـوݜـٺ

In the name of God تو قشنگ ترین تیتر زندگی منی💫💛 (به قلم:سارینا و رها) عضویت برای خواندن رمان الزامیست😉

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
248
مشترکین
-124 ساعت
-57 روز
-1830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

همون طور که خیره شده بود به اشکم و بغض گلویش را گرفته بود سرش را بالا آورد و گفت _چرا بهم نگفتی لعنتی ؟!چرا روزی که بهت گفتم برو نگفتی بارداری؟ 😭😭😭 _چون فایده ای نداشت چون جز خودت به کسی دیگه فکر هم نمی‌کردی،چون مجبورم کردی برم!❤️‍🩹❤️‍🩹 _چرا نمی‌خوای بفهمی همه این ها به خاطر خودت بود!  اگه من رهات نمی‌کردم توی این گوه دونی که گیر افتاده بودم و تا گردن فرو رفته بودم تو رو هم میکشوندم ، اون وقت باید به عنوان گرویی می‌رفتی پیش دیوید و اگه من رو کثافت کاری هاش ماله نمیکشیدم تو رو همراه بقیه دخترا می‌فرستاد دبی پیش شیخ های کله گنده تا روت قمار کنند ، اینو میخواستی ؟!😱😱😱😱 _نه امیر ولی تو بهم دروغ گفتی ، تو دلمو شکستی دیگه هم هیچ ارزشی برام نداری اون بچه ای که تو ازش گذشتی الان بابا داره!؟🙈🙈🙈 _چی ، چی داری میگی لعنتی باباش کیه؟!😳 _من بعد از تو با ایلیا ازدواج کردم ، دیگه هم نمی‌خوام ببینمت چون ایلیا رو دوست دارم!😢 _نه نه تو همچین کاری نمیکنی نفس ، تو با رفیق صمیمی من ازدواج نکردی ، تو به بچم نگفتی اون باباشه!🥺🥺🥺 _حالا بعد از سه سال یادت افتاده بچه داری؟!😅😅😅 در حالی که از شدت عصبانیت می‌لرزید زل زد تو چشمام و گفت _کثافت میگم نمی‌دونستم تو حامله ای ، من دوستت داشتم ولی نتونستم بیام ؟!😡😡😡 _خب چرا ؟!!!😳 _چون برای این که دیوید سالاز تهدیدش رو عملی نکنه مجبور شدم با دخترش ازدواج کنم چون پام گیر بود!😞😞😞 _چی ؟! تو .....تو با کلارا.....از.  د. وا. ج.  کردی؟!💔💔💔💔 چشمام یهو سیاهی رفت ، صدای دو رگه شده امیر به گوشم می‌رسید که می‌گفت _نفس ...نفس ....!❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ماجرای یه شکست عشقی تلخ و مهیج 🖤🔓 درد جدایی و شادی وصال💘💖 قلبی که شکست و از اول ساخته شد💔❤️‍🩹 و پیوند ارغوانی بین دو قلب که ابرهای سیاه و تار سر تا سر آن را فرا گرفتند! https://t.me/romanishoobama
نمایش همه...
رمان پیوند ارغوانی

و آن هنگام که پا در دنیای دخترانه ام گذاشتی نفهمیدم چه پیوندی با باد بستم که ابرهای ارغوانی اش بر سرم باریدند 🥺🖤 کپی ممنوع🚫 سحر زارعی 🧕@M_miiii79 با تشکر 🙏

Repost from N/a
00:02
Video unavailable
╭─► 𓂅⁩ دکوریِ اتاق پینترستی 𓏲 🌕
🗝 https://t.me/+uVo8tB1ZiWs1ZWI0
نمایش همه...
coraline001.mp41.79 KB
👍 1
رمان مرواریدِ عشق 🧵🪡
رمان گی مافیایی 🐈‍⬛️🐾
رمان هیجانی معمایی🕷🕸
دمنوش بسته ای 80 🧵🪡
رمان درام عاشقانه 🐈‍⬛️🐾
ادیت سریال بی ال 🕷🕸
اهنگ سنیوریتا تهکوک 🧵🪡
رمان رز مشکی 🐈‍⬛️🐾
رمان پناه امن 🕷🕸
رمان عاشقانه غمگین 🧵🪡
-وای پرهاممم، نکن الان یکی میاد بی توجه با شهوت خیره تو چشمام پاهامو بیشتر باز میکنه و سرشو می‌بره لای پام که ساکت شدم و فقط لذت بردم حس کردم صدای پا اومد -یکی داره میاد پرهام _نترس دلبرم چیزی نمیشه! -چی می... لب هاش که رو لب هام فشرده میشن جملم ناتموم رها میشه! -آخخخخ اسرین دختر چی داری تو اینقد منو داغ میکنی! بهشت منی... تو مال منی.. سرشو برد پایین و سینم و کشید تو دهنش و شروع کرد به مک زدن که آهم بلند شد _جووون عشقم فقط واسم ناله کن -اوووف پرهام بکن توم _فعلا زوده عشقم ی سینم و تو مشتش فشار میده و اون یکیو با زبونش به بازی میگیره - صدای پا میاد! به زور دستامو دور خودش قلاب میکنه _بغلم کن! -پرهاااام! _به جهنم اسرین به جهنم اصلا بزار دنیا ببینه چطوری زیرمی..میخوامت دلبر چیکار کنم!..منو نگاه کن.... گفتم الان میخواد لابد یه حرف مهم بزنه اما... -آخ الان تو فقط چشمات منو ببینه... خودشو که فشار داد داخلم چشمام از لذت بسته شد اما با صدای مامان که اسممو صدا میزد .... https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk ما تو رابطه ی لانگ دیستنس عاشق هم شدیم! اما رابطمون وقتی جدی شد که پرهام داداش بهترین دوستم از آب در اومد!... اما نامزدیه ناگهانیه پرهام باعث بهم خوردن اوضاع شد!
نمایش همه...
🌗سرنوشتِ‌رازآلود🌓

https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk

لینک کانال

Repost from N/a
#پارت_از_رمان_جدیدمون👇😍 بغضی که تو گلوم سنگینی میکرد رو قورت دادم اما فایده‌ای نداشت صدام لرزون و گرفته بود: _ تقصیر خودت بود سر یه کارِ دوزاری همه چیو زدی بهم ؛ گند زدی به زندگیم! بعد با نفرت نگاهش کرد و بغض دار ادامه دادم: _ من  نموندم ، من لج کردم! تو چرا نموندی درستش کنی؟ تو چرا رفتی پشت سرتم نگاه نکردی؟ تو که ادعای عاشقیت میشد چرا رفتی؟! با کلافگی دست میون موهاش کشید و با لحنی پشیمون گفت _ وقتی دیدم تو اونجوری حرف زدی و بعدم بلاکم کردی، ترسیدم جلو بیام و پَسم بزنی ترسیدم نخوای دیگه ببینیم ؛ بعدش پشیمون شدم که خودمو اونجوری از چِشت انداختم! دستم رو میون دستش گرفت و پچ زد _میدونی چی کشیدم تو این دوسال؟ میدونی وقتی میرفتی دانشگاه یا وقتی برمیگشتی دنبالت میومدم که از دور ببینمت؟! نمیتونستم باهات حرف بزنم ، دورادور با دیدنت سعی میکردم دلتنگیمو رفع کنم اما نمیشُد! من دیگه بُریدم از این دوری ، خسته شدم از نداشتنت! دستم رو کشیدم با دلخوری نگاهش کردم،اشک سمجی که از چشمم چکید رو پاک کردم و غمناک گفتم _درست زمانی رفتی که بیشتر از هروقت‌دیگه بهت نیاز داشتم. روزی رفتی که داشتیم بهم میرسیدیم! پوزخند تلخی زدم و پچ زدم _چه نقشه ها که کشیدیم چه آرزوها که داشتیم... یادته گفتی بهونه دادم دستت که بری؟ من بهونه نداشتم واسه رفتن ، من اصلا نمیخواستم برم....این تو بودی که یهو گذاشتی رفتی! ادامه پارت تو چنل اصلی👇❤️ https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8
عاشقانه ای ناب میان دختر تُرک و پسر بلوچ... اِلآی عروس یه خانواده بلوچ میشه و تازه این شروع ماجرای پر دردسر اِل‌آی خانومه! چی میشه که یهو سرد میشن از هم؟! کسی سعی  در خراب کردن زندگی هیرمان و اِل‌آی داره؟! کدومشون اشتباهاتی میکنه که خوشی هاشون رو به سمت نابودی میکشه؟!
https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 #عاشقانه #غمگین #مافیایی #پایان_خوش❤️‍🔥 چنل جدید خودمونه جویین بدید چون خصوصیه لینکش تا چند ساعت دیگه باطل میشه ❌
نمایش همه...
سلین و جاوید ،تنها مریضای اون تیمارستان روانی بودن که عاشقانه ده سال تو تیمارستان کنار هم زندگی میکردن...🥲 یکی از اونا باید بره 🥹جفتشو تنها بزاره و تموم خاطرات با هم بودنو تو چاله های اون تیمارستان خاک کنه 🙂 بعد رفتن یکی از اونا از تیمارستان ،پلیس به یه موردی شک می‌کنه و میفته دنبال یکی از اون دوتا... 😱 غافل از اینکه یکی از اون عاشقای جذاب ،بدجوری بیماری عمیقی داره و هرکاری می‌کنه دست خودش نیست تا اینکه یه روز...🔞 https://t.me/+EUQoFSHXK9hkYjFk https://t.me/+EUQoFSHXK9hkYjFk
نمایش همه...
جاوید🔥 پسری جذاب و تو دل برو که هر کس میبینه باورش نمیشه که یه مریض روانیه و تو آسایشگاه روانی بستریه اما سلین نُقلی با یه وجب قدش دل پسر تنها رو تو آسایشگاه می‌بره 😌😂و یه شب وقتی همه خوابن..‌.🔥 https://t.me/+EUQoFSHXK9hkYjFk https://t.me/+EUQoFSHXK9hkYjFk یه عاشقانه ی آتیشی 🤫🔥
نمایش همه...
Repost from N/a
لیستی از بهترین و جدیدترین رمان‌های آنلاین تلگرام با ژانر‌های هیجانی و جذاب، به درخواست مکرر شما عزیزان🤤👇🔥 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:اَفْـٰــتــــر
#انـتقامـی_مافیایــی
https://t.me/+fndZeJNruCphZTI0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمانهای صحنه دار
#اربابی_انتقامی
https://t.me/+UVf0895YXSZkMWE0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:ماه در مه
#عاشقانه_هیجانی
https://t.me/+Zb18xZUJn6g0NzA0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:بافنده‌ی عشق
#عاشقانه_خانوادگی‌
https://t.me/+a-Uy0AdeYfE2MWY0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:شب های پاریس ماه نداشت
#عاشقانه_اجتماعی
https://t.me/+nrDFpiBQls40MTRk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:دلبر زخمی
#رمزآلود_مافیایی
https://t.me/+GFiN0fG8AzxjMzJk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:قرار نبود عاشق شیم
#انتقامی_روانشناسی
https://t.me/+lKgDoxdJXX5jOGJk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:شب آخر
#درام_معمایی
https://t.me/+v0Lkf5EYJwtiNDI0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:خآنــزآدِه
#ارباب‌رعیتی_ازدواج‌اجباری
https://t.me/+ant1K-tNID00M2U8 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:خفته در باد
#عاشقانه_انتقامی
https://t.me/+zY3bQPR6aNc5NTA8 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:جنون
#عاشقانه_اجتماعی
https://t.me/+9NmC2fsZ2GlkMGI0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:تقاص داشتنت
#عاشقانه_انتقامی
https://t.me/+B9TIqCNWgDYyYjU0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:رز مشکی
#عاشقانه_درام
https://t.me/+5ge8QWjH2T01NmE0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:پناه امن
#عاشقانه_پلیسی
https://t.me/+FjiX_-DmcZhkNzY0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:بنام زن
#عاشقانه_اجتماعی
https://t.me/+bsjBi9l9uDszZTlk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:بازی با سرنوشت
#عاشقانه_درام
https://t.me/+LwgUEMkxVBcwYTNk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:نیـــلآب
#انتقامی_عاشقانه
https://t.me/+5-2e4ubdufVjZTI0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:تلما
#عاشقانه_انتقامی
https://t.me/+zEMyxZ3H4hcwYjhk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:جنگل‌سحرآمیز
#خون‌آشامی_درام
https://t.me/+KPu5p3FGwIwxM2Jh ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:شهربند گرگ‌سیاه
#اروتیک_مافیایی
https://t.me/+V4J60eLV72pmYjRk ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:گیس طلایی
#تاریخی_هیجانی
https://t.me/+8Byn4qr-JeJlMzA0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:رویای عشق
#درام_انتقامی
https://t.me/+Bn31e9OFuQsxY2Q0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:آخرین گلوله
#جنایی_پلیسی
https://t.me/+DGu5g-NHnlllMTM0 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:کارت خونــی
#گرگینه‌_خون‌آشامی
https://t.me/+nnvGfkoEIS9hMWZh ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ رمان:دود خـاکـستـری
#مافیایی_هیجانی
https://t.me/+2CMIYhTI2z01Zjg5 ★☆▬▬▬▬๑۩🍭🖤۩๑▬▬▬▬▬☆★ 🌈لیست رنگین🤍
نمایش همه...
Repost from N/a
00:03
Video unavailable
sticker.webm2.35 KB
آهنگ های پارتی 🩷
رمان عاشقانه ❤️
قند فانتزی 🧡
خونه موسیقی 💛
رمان هیجانی 🤍
داستان تخیلی 💚
ددی جونگ کوک 💙
باکس هدیه 💜
ادیت بی ال 🩵
رنو تب لیست💖
#پارتی_ از آینده -[ با ذوق به سمت شرکت راه افتادم و برگه جواب آزمایشی که خبر بابا شدنش رو نشون میداد تو کیفم گذاشتم، بر خلافه همیشه شرکت ارامش عجیبی داشت ، به سمت اتاق آتش راه افتادم ،زم زمه های ریزی رو از اتاق میشنیدم ، مثل همیشه بدون در زدن وارد شدم اما چیزی که مقابلم بود باور نمی کردم ، این نمیتونه اتش من باشه که داره لب های یکی رو میبوسه ،حس کردم اتاق دور سرم میچرخه میخواستم بی افتم که درُگرفتم ، با صدای در حواسشون بهم جلب شد ، اتش به سمتم اومد، اروم به طرفش رفتم دستم رو بالا بردم سیلی تو گوشش بزنم که مچ دستم رو گرفت، چطور تونستی همچین کاری باهام کنی اتش؟ با چیزی که گفت نفسم تو سینم یخ بست برای خواندن ادامه پارت در کانال زیر جوین شو👇 ژانر رمان:عاشقانه ، انتقامی بوسه خونین:در حال پارت گذاری پارت گذاری :هر روز[به جز پنجشنبه وجمعه ] https://t.me/+GGQgzpDOh85mNmZk
نمایش همه...
مَنِ او ~

ژانر رمان:عاشقانه ، انتقامی بوسه خونین:در حال پارت گذاری پارت گذاری :هر روز[به جز پنجشنبه وجمعه ]

https://t.me/+GGQgzpDOh85mNmZk

Repost from N/a
دختره برای اینکه خانوادش برای ازدواجش با پسر مورد علاقش مخالفت نکنن ، پسره رو تحریکش میکنه تا باهاش رابطه جن🔞سی برقرار کنه❌🙊 با حلقه دستش که دورم تنگ تر شد ، سر چرخوندم‌ نگاهش کردم! به سمت چرخید ، گونه‌ام رو بوسید و تو چشمام بی حرف زل زد. دستم رو ته ریشش کشیدم و به چهره مردونه اش نگاه کردم ، لبهای قلوه‌ایش وادارم میکرد که ببوسمش! یاد اولین بوسه‌امون افتادم ، بعد از اولین بوسه که از سمت من بود انگار اجازه نامه‌اش رو صادر کرده بودم. هربار که همو میدیدم لبهام رو ریز میبوسید و عقب میکشید! میدونستم که حس مردونگیش تحریک میشه و به خاطر اینکه کار به جاهای باریک نکشه عقب میکشید! ولی الان دیگه برام مهم نبود قراره چی بشه ، شاید اتفاقی که تو ذهنم تصورش میکردم بینمون میفتاد خانواده هامون مجبور به رضایت میشدن! سرمو جلو بردم لبهام رو لبهای گرمش قرار گرفت ، انگار منتظر همین بود که کام عمیقی از لبهام گرفت! روم خیمه زد دستام رو صورتش نشست ، هیرمان ماهرانه لبهام رو میبوسید! دستش اروم از زیر تیشرتی که تنم بود داخل رفت و شکمم رو نوازش داد ، دست دیگه اش رو گونه ‌نشست و با ولع لبهام رو میک میزد و میبوسید! با تمام وجودم میخواستمش، دست بُردمو دو تا دکمه اول پیرهنش رو باز کردم و دستم رو دکمه سومی نشست که...... https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8 https://t.me/+QktnyGQ6V75lZTE8
عاشقانه بین این دوتا غوغا کرده با وجود مخالفت های خانواده هاشون با هم...🔞❌
نمایش همه...