cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

حکایت و داستان کوتاه

بهترین داستان ها رمان شعر دل نوشته های جذاب را ازین دریچه دنبال کنید 🚫لفت نده بی صداکنید 🌹🌹 🌹🌹

نمایش بیشتر
Advertising posts
891مشترکین
+124 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
-1830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

💢قصه‌گویی در شب، نیرنگهای خیاطان را نقل می‌کرد که چگونه از پارچه‌های مردم می‌دزدند. عدة زیادی دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش می‌دادند. نقال از پارچه دزدی بیرحمانة خیاطان می‌گفت. در این زمان ترکی از سرزمین مغولستان از این سخنان به شدت عصبانی شد و به نقال گفت: ای قصه‌گو در شهر شما کدام خیاط در حیله‌گری از همه ماهرتر است؟ نقال گفت: در شهر ما خیاطی است به نام "پورشش" که در پارچه دزدی زبانزد همه است. ترک گفت: ولی او نمی‌تواند از من پارچه بدزدد. مردم گفتند : ماهرتر و زیرکتر از تو هم فریب او را خورده‌اند. خیلی به عقل خودت مغرور نباش. ترک گفت: نمی‌تواند کلاه سر من بگذارد. حاضران گفتند می‌تواند. ترک گفت: سر اسب عربی خودم شرط می‌بندم که اگر خیاط بتواند از پارچة من بدزدد من این اسب را به شما می‌دهم ولی اگر نتواند من از شما یک اسب می‌گیرم. ترک آن شب تا صبح از فکر و خیال خیاط دزد خوابش نبرد. فردا صبح زود پارچة اطلسی برداشت و به دکان خیاط رفت. با گرمی سلام کرد و استاد خیاط با خوشرویی احوال او را پرسید و چنان با محبت برخورد کرد که دل ترک را به دست آورد. وقتی ترک بلبل‌زبانی خیاط را دید پارچة اطلس استانبولی را پیش خیاط گذاشت و گفت از این پارچه برای من یک لباس جنگ بدوز، بالایش تنگ و پاینش گشاد باشد. خیاط گفت: به روی چشم! صدبار ترا با جان و دل خدمت می‌کنم. آنگاه پارچه را اندازه گرفت، در ضمن کار داستانهایی از امیران و از بخشش‌های آنان می‌گفت. و با مهارت پارچه را قیچی می‌زد. ترک از شنیدن داستانها خنده‌اش گرفت و چشم ریز بادامی او از خنده بسته می‌شد. خیاط پاره‌ای از پارچه را دزدید و زیر رانش پنهان کرد. ترک از لذت افسانه، ادعای خود را فراموش کرده بود. از خیاط خواست که باز هم لطیفه بگوید. خیاط حیله‌گر لطیفة دیگری گفت و ترک از شدت خنده روی زمین افتاد. خیاط تکة دیگری از پارچه را برید و لای شلوارش پنهان کرد. ترک برای بار سوم از خیاط خواست که بازهم لطیفه بگوید. باز خیاط لطیفة خنده دارتری گفت و ترک را کاملاً شکارخود کرد و باز از پارچه برید. بار چهارم ترک تقاضای لطیفه کرد خیاط گفت: بیچاره بس است، اگر یک لطیفة دیگر برایت بگویم قبایت خیلی تنگ می‌شود. بیشتر از این بر خود ستم مکن. اگر اندکی از کار من خبر داشتی به جای خنده، گریه می‌کردی. هم پارچه‌ات را از دست دادی هم اسبت را در شرط باختی🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌l📚
نمایش همه...
*داستانی آموزنده* پادشاهی قصد نوشیدن آب از جويباری را داشت ، شاهين اش به جام زد و آب بر روی زمين ريخت . پادشاه سریع عصبانی شد و با شمشير به شاهين زد . پس از مرگِ شاهين ، پادشاه آب نخور و به حرکت ادامه داد که در مسير آب ، ماری بسيار سمی دید که مُرده و آب را کثیف و مسموم کرده بود . وی از كشتن شاهين اش بسيار متاثر گشت و بعد از برگشت به کاخ دستور داد مجسمه ای طلایی از شاهين بسازند و بر یکی از بالهايش نوشته شود : یک دوست هميشه دوست شما است حتی اگر كارهايش شما را برنجاند یا فکر کنید کار او اشتباه بوده است و روی بال ديگرش نوشته شود : هر عملی كه زودهنگام از روی خشم باشد محكوم به شكست است ... ❤️ ✨دوستان و افراد حقیقی که در زندگی ، علاقمند به رشد کمالی شما هستند از این رو فقط به دلیل اینکه آنها ، ایراد درونیتان را به شما نشان می دهند ، راحت از دست ندهید ✨
نمایش همه...
🌹 🔘 داستان کوتاه مرد جوانی از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان از پدرش خواسته بود که برای هدیه ی فارغ التحصیلی آن ماشین را برایش بخرد.او می دانست که پدرش توانایی خرید آن را دارد. بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه ی خصوصی اش فرا خواند و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم . سپس یک جعبه به دست او داد.پسر کنجکاو ولی نا امید جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا که روی آن نام او طلا کوب شده بود یافت . با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی ای که داری ، یک انجیل به من می دهی ؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد. سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد.خانه ی زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش حتما خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگراو را ندیده بود. اما قبل از این که اقدامی بکند ، تلگرافی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فورا خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه ی پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد.اوراق و کاغذ های مهم پدر را گشت و آن ها را بررسی نمود و در آن جا همان انجیل قدیمی را بازیافت. در حالی که اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد . در کنار آن یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت وجود داشت.روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
نمایش همه...
#داستان روزی زنی به شوهرش گفت امروز مقاله ای خواندم در یک مجله برای بهبود رابطه زناشویی حاضری امتحانش کنیم؟! مرد گفت: بله حتما. زن گفت در مقاله نوشته بود: هر کدام ما یک لیست جداگانه از چیزهایی که دوست نداریم طرف مقابل انجام دهد یا تغیراتی که دوست داریم در همسرمان رخ دهد تهیه کنیم و بعد از یک روز فکر کردن و اصلاح آن روز بعد آن را به همسرمان بدهیم. شوهرش با لبخند پاسخ مثبت داد و کاغذی برداشت و به اتاق نشیمن رفت و زن هم به اتاق خواب رفت و شروع به نوشتن کرد صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه زن به همسرش گفت حاضری شروع کنیم؟ و سپس گفت من اول شروع کنم؟ شوهرش گفت باشه شما شروع کن. زن چند ورق کاغذ درآورد که لیست بلندبالایی در آنها نوشته بود و شروع به خواندن کرد:  عزیزم من دوست ندارم شما...و همینطور ادامه داد از کارهای کوچک و بزرگی که همسرش انجام می دهد و او را اذیت می کند. مرد سکوت کرده بود و همسرش همچنان لیستی از تغییراتی که باید شوهرش در خود ایجاد می کرد را میخواند تا اینکه زن احساس کرد همسرش ناراحت شده است و پرسید: عزیزم دوست داری ادامه بدم؟ مرد گفت: اشکالی نداره عزیزم شما ادامه بده! بالاخره لیست زن تمام شد و به شوهرش گفت: حالا تو شروع کن.  مرد کاغذی از جیبش درآورد و گفت: دیروز خیلی فکر کردم و از خودم پرسیدم که دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم حتی یک چیز هم به ذهنم نرسید چون تو رو همینجور که هستی قبول کرده ام! سپس کاغذ را که سفید سفید بود به زنش نشان داد و ادامه داد از نظر من تو در نقص هایت کاملا بی نقصی! زن بغض کرده بود و شوهرش ادامه داد من تو را با تمام نقاط مثبت و منفی که داری قبول کرده ام. من کل این مجموعه رو دوست دارم و من واقعا عاشقتم. همین زن کاغذهایی که نوشته بود مچاله کرد و خود را محکم به آغوش همسرش انداخت، به یاد بیاورید چگونه عاشق همسرتان شدید؟ اگر او را بخاطر اینکه شوخی می کرد و آدم پرحرف و شادی بود دوست داشتید پس چرا حالا دوست دارید او زیپ دهانش را بکشد؟ اگر آدم ساکت و قوی و جدی بود و بخاطر این موضوع عاشقش شدید چرا حالا می خواهید او پرحرف و شوخ طبع باشد؟ اگر بخاطر گذشت و مهربانیش عاشق او شدید پس چگونه اکنون اورا بخاطر دل رحمیش سرزنش می کنید؟ دست از مقایسه بردارید: هيچ کدام از انهايي که همسرت را با انها مقايسه  می‌کنی، هنوز با تو زندگی نکرده اند تا نقاط ضعفشان را هم ببينی.
نمایش همه...
♥🕊 درمجازی مواظب باشید تقصیر خودم بود که با پای مجازی یک روز شدم وارد دنیای مجازی 🚶 اول همه چی خوب و سرجای خودش بود تا غرق شدم داخل دریای مجازی 😍 کم کم که جلو رفتم و دیدم چه فضاییست گویا شده بودم خود آقای مجازی 😎 یک روز یکی برد مرا توی گروهش پیوستم از آن روز به اعضای مجازی 🤗 تایید شد آنگاه صلاحیتم آن جا طبق نظر مجلس شورای مجازی 👍 دیدم همه هستند در آن جا قروقاطی اصلا شده مانند اروپای مجازی 🙈 گفتم که چتِ با زن همسایه حرام است گفتند مجاز است به فتوای مجازی 👳‍♀ آن قدر صفا داشت که هر شب بکنی چت با مژده و مژگان و پریسای مجازی 😬 با دیدن یک عکس شدم عاشق فردی که بود فقط داخل رویای مجازی 😍 آدم شدم و رفتم از آن روز خصوصیش گفتم که منم عاشق حوّای مجازی 😌 آیا پدرت هست که یک روز بیایم پیشش بکنم از تو تقاضای مجازی؟! 😊 خوشحال شد و رفت و سر ثانیه برگشت با جعبه ی شیرینی و بابای مجازی 💃 آن روز، همان جا من و او عقد نمودیم دادند به ما پول و هدایای مجازی 💑 فردای همان روز که رفتم به سراغش دیدم که طرف هست هیولای مجازی 👹 گفتم تو مگر صاحب آن عکس نبودی آن پسر خوش چهره و زیبای مجازی 😧 خندید و به من گفت که آن عکس خودم نیست برداشتم از توی فضاهای مجازی 😬 جای لب و ابرو و رخ پسرک ناز دیدم شده ام خام به لالای مجازی 😣 حیف است بیایید جوانان وطن را دعوت بنماییم به تقوای مجازی.
نمایش همه...
آیا می‌دانید چه رفتارهایی سبب تنش در خانواده می‌شود؟ دراین شرایط سخت روزگار، سعی کنیم بیشتر یکدیگر را درک کنیم،وبه خاطر بی حوصله بودن و اضطراب به یکدیگر گیر ندهیم و شرایط رو برای یکدیگر سخت و طاقت فرسا نکنیم .. ۱- حالت سازش و تسلیم‌پذیری گاه دیده می‌شود مرد یا زن دائماً درصدد هستند خود را با رفتارها و انتظارات همسر، چه غلط و چه صحیح، سازش و تطبیق دهند. این حالت با وضعیت سازگاری مثبت و صبر و بردباری که لازمه هر زندگی جمعی و گروهی است تفاوت دارد. منظور از حالت تسلیم پذیری آن است که مرد یا زن به هر نحو ممکن بکوشد خود رابا وضع موجود سازش دهد، مثلاً در مقابل بدخلقی‌های مکرر همسرش تسلیم نظریات او شود و آنها را اجرا کند. این رفتار هرچند موقتاً تنش‌های بین همسران را کاهش می‌دهد. لیکن راه حل صحیح مشکلات نیست. ۲- حالت تحقیر و سرزنش گاه دیده می‌شود در خانواده‌ای روابط بین اعضاء نسبت به یکدیگر توأم با تحقیر و سرزنش و رفتارهای تند و خشن و اهانت آمیز است. بعضی اوقات در خانواده اشتباهات و خطاهایی از اعضاء سر می‌زند و یا ما تصور می‌کنیم همسر یا فرزندمان آن گونه که مورد انتظارمان بوده یا به نظرمان صحیح می‌رسیده، رفتار نکرده است؛ در چنین مواقعی سرزنش کردن فرد خاطی یا به زعم ما خطاکار باعث می‌شود که در اعضای خانواده احساس حقارت به وجود آید. عکس العمل آنان نیز یا سکوت و تسلیم است که همان روش غلط حالت اول است و یا مقاومت و مقابله که در این صورت روند ایجاد شده باعث وجود جو تنش و جنجال در خانواده میشود. ۳- تحکم و حساب کشی کردن گاه در زندگی خانوادگی، زن یا شوهر دائماً درصدد بازجویی و حساب کشی از شریک خود است. هرچند خانواده سالم نیازمند آن است که اعضاء، کارها و برنامه هایشان را به دیگری اطلاع دهند، لیکن این وضع باید با هدف اتخاذ بهترین تصمیم و عمل صورت گیرد نه به قصد تسلط بر همسر. اگر زن و شوهر بخواهند به طور مستمر یکدیگر را مورد تحکم و حساب کشی قراردهند، زندگی خانوادگی در معرض خطر جدایی و اضمحلال قرار می‌گیرد یا اگر یکی از دو طرف در مقابل دیگری تسلیم شود، به دنبال آن وضعیت روانی و عاطفی توأم با فقدان احساس مشترک و همدلی به وجود می‌آید که نتیجه اش آن است که زن یا شوهر نتواند همسر خود را محرم و نقطه اتکای امن خویش بداند و چه بسا گوشه‌ها و خلوت‌های خاص برای خود ایجاد کند که مغایر با همدلی و وحدت روحیه مورد نیاز خانواده است. ۴- اغتشاش و سردرگمی نوعی روابط متقابل غلط خانوادگی اغتشاش است. در این نوع روابط، زن یا شوهر در قالب کنایات و اشاراتی غیر مستقیم و گله‌ها و شکایت ها، انتظارات و توقعات، تعریف و تمجیدهای خود را بیان می‌کند. این عبارات خطاب مستقیم به همسر ندارد، اما در عین حال اگر همسر بخواهد خود را مخاطب آن جمله یا عبارت بداندنمی شود منکر آن شد. در تمام این موقعیت‌ها خصوصیت مشترک آن است که زوجین نمی‌توانند خواسته‌ها و انتظارات خود را با اطمینان و خیال آسوده بیان کنند و ترس از عکس العمل تند و یا مقاومت یکدیگر دارند. لذا در قالب کنایات و اشاره ها، خواسته‌ها و توقعات سرکوب شده را مطرح می‌کنند و نتیجه چنین وضعی نیز سردرگمی و اغتشاش در فضای روانی و عاطفی خانواده است.
نمایش همه...
در زندگی نه منتظر باشید و نه مضطرب. خودتان باید همت کنید و مسئولیت را بپذیرید و شروع کنید. شما فقط می توانید پیش‌بینی و پیش‌گیری  کنید. @ghasemi8483 کانال مشاوره خانواده روان کاشفان روانشناس مجتبی قاسمی
نمایش همه...
‏وقتی داری با کسی دردودل میکنی درست مثل اینه که بهش یه چک سفید امضا بدون تاریخ میدی تا هروقت هرجور خواست ازش استفاده کنه
نمایش همه...
احساس خود شایستگی و خودسالاری اصولاً هر توجهی که با نگاه مثبت و زیبا به خود می کنید یک سیگنال سازنده در اعماق ضمیر ناخودآگاه شما ایجاد می کند که حاصلی زیبا خواهد داشت. شما در هر لحظه احساس خودشایستگی کنید و خود را سالار احساس کنید. خود را باور کنید تا خود را زیبا ببینید. انسانهای دیگر در شما آنرا می بینند که شما در خود می بینید. اگر می خواهید متوجه شوید که دیگران چه احساسی نسبت به شما دارند کافی است که ببینید که شما نسبت به خودتان چه احساسی دارید و مطمئن باشید دیگران هم همین احساس را نسبت به شما خواهند داشت. من عاشق خودم هستم.
نمایش همه...
💞خواستگار: آقاي مهندس من تعريف خانواده ي شما را از فلاني زياد شنيده ام. پدر عروس: نظر لطفشون بوده. خواستگار: من ملاكم براي ازدواج اينه كه همسرم بايد حتما چادري باشه. پدر عروس: من عذر خواهي ميكنم. مثل اينكه جاي مناسبي نيومديد! خواستگار: ولي دختر شما كه چادريه! پدر عروس: درسته ولي فكر نميكنم مناسب شما باشه خواستگار: چطور؟! پدر عروس: خب اگه كسي بياد خواستگاري دختر من و بگه كه من زن چادري مي خوام ميگم متاسفم و اگه هم بگه من زن مانتويي مي خوام بازم مي گم متاسفم! خواستگار: چرا؟! پدر عروس: براي اينكه كسي كه ملاكش براي ازدواج لباس آدما باشه سطح فكرش به خانواده ي من نميخوره! همينطور كه داشتم ظروف را جابه جا مي كردم فكر كردم كه چه زماني مردم ما به اين درجه از فرهنگ و شعور اجتماعي مي رسند؟🤔 ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
نمایش همه...