رهایی
1 173
مشترکین
-2424 ساعت
-107 روز
-2830 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Repost from N/a
با دوستام رفتیم به روستایی که توی ۲۰۰ سال پیش توقف کردن، همه چی ساکن و ساکت مونده و من اونجا فهمیدم که ی روز ی ماده گرگ بودم و الان، آلفای گرگینه ها هنوزم #عاشقمه، اما این روستا ی رازی داره که هیچ ازدواجی توش سر نمیگیره، پس چطور میتونیم به هم برسیم!؟
اگه میخوای بفهمی زندگی قبلیت کی بودی و راز روستای ایستا چیه🔞🔥
بزن رو لینک محدود🤤🙊
https://t.me/+YmWN68PpMGczMDM0
8پاک
3400
پارت ۵۹۳
توان بیشتر جنگیدن رو در خودم نمیدیدم
تا همینجا هم کافی بود
قبل از اینکه یک قدم بردارم در با ضربه ی کف دستش روی هم کوبیده شد
برگشته و با چشمهای سرخ از اشک نگاهش کردم
-چیکار میکنی؟
بازوم رو گرفته و با قدم های بلند وسط سالن کشیده شدم
مسیح- نمیتونی هر وقت که دلت میخواد بیای،هر چی که دلت میخواد به زبان بیاری و بی خیال با یک خداحافظی گرم بری و پشت سرت همنگاه نکنی
خودش میخواست هرچه زودتر همه چیز تمام بشه پس حالا علت این عصبانیت و چشمهای سرخ چی میتونست باشه؟
-مگه خودت همین و نمیخواستی؟
با لجبازی سینه سپر کرده و تق میزدم
-مگه خودت نمیخواستی تمامش کنم؟
دستش رو توی هوا چرخوند
مسیح-تو هم منتظر یه موقعیت،سریع توی هوا گرفتی تا من و از سر خودت وا کنی
هاج و واج نگاهش کردم
خوب مگه همین و نمیخواست پس الان چه مرگش بود؟
مسیح-تو حتی یه معذرتخواهی درست وحسابی هم نکردی
-الان اینجا چیکار میکنم پس؟از عصری تا الان یه ریز دارم عذرخواهی میکنم ولی به چشم آقا نمیاد
دست به کمر با حداقل فاصله رو به روی من ایستاد
مسیح-شاید برای این بوده من حس کردم فقط روی زبونت این کلمه چرخیده و از ته دلت نبوده
از ته دلم؟
دیگه باید چیکار میکردم که آقا متوجه میشد این معذرتخواهی از ته دلم بوده؟
در سکوت به چهره ی حقبه جانبش نگاه کردم
دیگه واقعا بهم برخورده بود
معلوم نبود اگه کمی عقبنشینی می کردم و کوتاه میآمدم چه چیزهای دیگه ای می گفت
دست به سینه ایستاده و مثل خودش حق به جانب نگاهش کردم
❤ 6👍 2
9610
پارت ۵۹۴
-اصلا میدونی چیه؟عشق و عاشقی به من نیومده،من و چه به این ادا اصولا؟من همون سنتی ازدواج میکردم سنگینتر بودم...مثلا همین حسین کریمی،برای من کیس مناسب تریِ،هنوزم منتظر جواب من مونده
آره ارواح عمه ام
من نزدیک شش ماه میشد رنگ حسن کریمی رو به چشم ندیده بودم
یک تای ابروش بالا رفت
مسیح-حسین کریمی؟
لب پایینم رو توی دهنم کشیدم
در لحظه پشیمان شدم،مخصوصا با دیدن چشم های برزخیش اما دیگه کار از کار گذشته بود
متاسفانه زبان من همیشه بیفکر می چرخید
-بله حسین کریمی
قدمی جلو آمد
مسیح-هنوزم منتظر جوابته؟
لبهام رو جمع کردم و توی دلم آرزو کردم لبخندی که بی موقع و از سر ذوق توی دلم نشسته بود به لبهام راه پیدا نکنه که مرگم حتمی بود
موی افتاده روی پیشانیم رو با یک حرکت نمایشی به عقب پرت کرده و قری به گردنم دادم
-به هر حال واسه همهی دخترای مجرد خواستگار میاد
مسیح-گه خورده هر کی گفته شما مجردی
انگشتهایی که با فشار بند چانهام شده و لحن تندش اجازه بهت و تعجب نمیداد
این مرد در مواقع عصبانیت ادب رو به کل فراموش میکرد
- انتظار نداشته باش تا ابد واسه خاطر یه صیغهی باطل شده به خواستگارهام جواب منفی بدم
مسیح-تو هنوز زن منی
-نیستم
لج کرده بودم
دقیقا مثل خودش
مسیح-هستی،چه صیغه باطل شده باشه چه نشده باشه تو همسر منی
همین چند دقیقهی پیش بود می خواست من و از خونه اش بیرون ببره بعد الان یادش افتاده بود من زنشم؟
دستش رو از روی چونه ام برداشتم و مشکوک نگاهش کردم
❤ 6👍 2
9700
پارت ۵۹۵
-باطلش نکردی؟
مسیح-کرده باشم جوابت به خواستگارت مثبت میشه؟
لحنش به شدت آروم شده بود
دیگه خبری از مسیح بیمنطق چند دقیقه ی قبل نبود
-باطلش نکردی؟
مسیح-جوابت مثبت میشد؟
نزدیکی بیش از حدش نفسهام رو کشدار کرده و یادم انداخته بود چقدر دلم تنگ بوی تنش،گرمای آغوشش و حبس شدن بین بازوهاش بود
-مسیح
زمزمهام رو مثل خودم آروم جواب داد
مسیح-نکردم
لبخند لبهام رو از هم باز کرد
مسیح-بگو..جوابت مثبت میشد؟
سرم رو به دوطرف تکون دادم
-نمیشد
مسیح-لعنت بهت...
حتی فرصت اعتراض یا حتی تعجب نداشتم
فاصلهی به شدت کم بینمون رو تمام کرد
ناراضی بودم؟
ابداً
این من بودم که روی پنجه ی پا بلند شدم
من بودم که دستهام رو دور گردنش حلقه کردم
من بودم که لبهام رو برای دسترسی بهترش از هم باز کردم
این من بیحیا بودم که برای بوسیدن و بوسیده شدن مشتاقتر از خودش بودم
میبوسید
گاز میگرفت
میمکید
و لذت رو به بند بند تنم هدیه می کرد
❤ 12👍 2😍 1
9800