cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

محمدظاهر مشایخی

انسان، قرآن، عقل و خرد جمعی.... وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ. (آیه ١٠ سوره تبارک) و می گویند: اگر ما می شنیدیم، یا می اندیشیدیم از زمره اهل آتش جهنم نبودیم... لینک دعوت : https://t.me/+Tc9Uy8YqYpxlMmQ0

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
217
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-37 روز
-130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailable
ئەوپەڕی ژینێ که تەم گرتوویه خەم مێوانمە خەم لە تۆ ئازاتره ئامێزی تەنگی ژوانمه ✍ #روناک_صمدی         (#باران)     @kizhi_hataw9
نمایش همه...
1
00:10
Video unavailable
👕لباس کوردی بچەگانە قبل از میلاد موزە دانمارک
نمایش همه...
🌺🤔👌داستان واقعی تاثیرگذار               «شاهکار معلم گلگیری» 🔻بهرام گرامی ، معروف به "بهرام قصاب" ، میلیاردر ایرانی که بزرگترین کوره آجر پزی خصوصی  در منطقه  "تمبی"  مسجدسلیمان را با‌ بیش از 200 هزار سفال و آجر ، وقف خیریه کرده است ...* *او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است ، بازگو می‌کند .* *می‌گويد : من در خانواده‌ای بسیار فقیر و در روستای "گلی خون" در حوالی "پاگچ امام رضا" زندگی می‌کردم .* *هنگامی که از بچه‌های مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال با خود بیاورند ، خانواده‌ام به رغم گریه‌های شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند .* *یک روز قبل از اردو ، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلمِ من که از اهالی "کلگیر" بود و از وضعیت فقرِ خانواده ما هم آگاه بود ، به عنوان جایزه به من یک ریال داد و از بچه‌ها خواست برایم کف بزنند . غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام کردم .* *دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی هم به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم . در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر می‌کردم که آیا آن یک ریالی که به من داد ، صدقه بود یا جایزه⁉️* *به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه که بود ، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال چه بود .* *تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را  در بازار "نمره یک" یافتم . در زندگی سختی به سر می‌برد و قصد داشت که از آن مکان هم کوچ کند .* *بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری" . او گفت : "من اصلاً به گردن کسی حقی ندارم" . من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : "لابد آمده‌ای که آن یک ریال را به من پس بدهی" ؟ گفتم : " آری"  و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود کردم و به سمت یکی از ویلاهایم در "چم آسیاب" به راه افتادم .* *هنگامی که به ویلا رسیدم ، به استادم گفتم : "استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال از من قبول کنی و مادام العمر هم حقوق ماهیانه ای نزد من خواهی داشت" . استاد که خیلی شگفت زده شده بود گفت : "اما این خیلی زیاد است" .* *من گفتم : "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی نیست" . من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خودم احساس می‌کنم‌ ...* *مرد شدن‌ ، شاید تصادفی باشد ،  ولی مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست !* *ﻫﻤﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ...* *اما ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" باشند .* *که ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است .* *ﻭ اما ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ* .🤍 [ هر کس از مخلوق قدر دانی نکند از خالق نیز قدر دانی نخواهد کرد ] https://t.me/+Tc9Uy8YqYpxlMmQ0
نمایش همه...
محمدظاهر مشایخی

انسان، قرآن، عقل و خرد جمعی.... وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ. (آیه ١٠ سوره تبارک) و می گویند: اگر ما می شنیدیم، یا می اندیشیدیم از زمره اهل آتش جهنم نبودیم... لینک دعوت :

https://t.me/+Tc9Uy8YqYpxlMmQ0

00:03
Video unavailable
00:58
Video unavailable
🌹🌷🤔😳انگلیس آخوند جدید تولید کرده و داره تبلیغش را هم میکنه با دین جدید
نمایش همه...
✍در شهر مدینه منوّره منافقی بود به نام بِشْر ڪه با یڪی از یهودیان اختلافی داشت. یهودی گفت: این اختلاف را پیش حضرت محمّد ﷺ می بریم تا بین ما داوری نماید. 🌸منافق گفت: پیش عالم یهود، ڪعب بن اشرف برویم. یهودی قبول نڪرد زیرا می دانست ڪه ڪعب از او رشوه گرفته و حق او را ضایع خواهد ڪرد. 🌸سرانجام این اختلاف را به خدمت و حضور رســول الله ﷺ بردند. بعد از شنیدن دلایل طرفین، آن حضرت ﷺ حق را برای یهودی ثابت فرمود و منافق محروم گشت. 🌸چون آن دو از مجلس بلند شدند، منافق گفت: این اختلاف را برای بار دوّم پیش حضرت عمر رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ ببریم تا او داوری نماید. 🌸او با این تصوّر گمان می ڪرد ڪه حضرت عمر رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ حق را به مسلمان منافق خواهد داد و بر یهودی خشم خواهد گرفت، ولی آن یهودی یقین ڪامل داشت ڪه حڪم حضرت فاروق با حڪم پیامبر ﷺ موافق خواهد بود و برای بار دوّم هم برنده خواهد شد. 🌸خلاصه به اتّفاق یڪدیگر به پیش حضرت عمر رَضِیَ اللّهُ عَنْه رفتند. یهودی تمام ماجرا را بیان ڪرد. در ضمن این را هم گفت ڪه آن حضرت ﷺ حق را به من داده است. لیڪن منافق راضی نشده، و دوباره آن اختلاف را پیش شما آوردیم. 🌸حضرت فاروق از بِشْر منافق پرسید ڪه آیا سخنان یهودی درست است؟ منافق آن را تصدیق نمود. بالاخره حضرت فاروق فرمود: اڪنون بین شما داوری خواهم ڪرد. به طوری ڪه شمشیر را از خانه آورد و گفت: 🌸هر ڪس حڪم و داوری حضرت محمّد ﷺ را قبول ندارد، شمشیر عمر داوری و فیصلۀ او را چنین خواهد ڪرد ڪه سر او قابل دیدن نیست. 🌸پس با شمشیر سر منافق را از تنش جدا ساخت. این داوری حضرت فاروق اعظم رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ چنان مبتنی بر حق و صداقت بود ڪه آیه کریمه ذیل برای تایید آن نازل شد: 🌸فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيماً 🌸"نه، سوگند به پروردگارت ڪه آن ها ایمان نمی آورند، مگر این ڪه در اختلافات خویش تو را داور قرار دهند، و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نڪنند و ڪاملاً تسلیم باشند". 📖سورةنساء/ 65 🌸 منبــع :تفسیر الڪبیر امام فخر رازی https://t.me/+Tc9Uy8YqYpxlMmQ0
نمایش همه...
محمدظاهر مشایخی

انسان، قرآن، عقل و خرد جمعی.... وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ. (آیه ١٠ سوره تبارک) و می گویند: اگر ما می شنیدیم، یا می اندیشیدیم از زمره اهل آتش جهنم نبودیم... لینک دعوت :

https://t.me/+Tc9Uy8YqYpxlMmQ0

01:31
Video unavailable
.                     #داستان_کوتاه 🔻روزی مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهی است در محله ای خانه گرفته ام روبروی خانه ی من یک دختر و مادرش زندگی می کنند هر روز و گاه نیز شب مردان متفاوتی آنجا رفت و آمد می کنند مرا تحمل این اوضاع دیگر نیست  ◻️عارف گفت شاید اقوام باشند  گفت نه من هر روز از پنجره نگاه می کنم گاه بیش از ده نفر متفاوت می آیند بعد از ساعتی می روند  عارف گفت کیسه ای بردار برای هر نفر یک سنگ در کیسه انداز چند ماه دیگر با کیسه نزد من بیا تا گناه آنان بسنجم ◼️مرد با خوشحالی رفت و چنین کرد بعد از چند ماه نزد عارف آمد و گفت من نمی توانم کیسه را حمل کنم از بس سنگین است شما برای شمارش بیایید   ◻️عارف فرمود یک کیسه سنگ را تا کوچه ی من نتوانی چگونه می خواهی با بار سنگین گناه نزد خدا بروی؟؟ حال برو حلالیت بطلب و استغفار کن چون آن دو زن همسر و دختر عارفی بزرگ هستند که بعد از مرگ وصیت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ی او به مطالعه بپردازند ◼️ای مرد آنچه دیدی واقعیت داشت  اما حقیقت نداشت همانند تو که در واقعیت مومنی اما در حقیقت شیطان... ⛔️ بیایید دیگران را قضاوت نکنیم... ‌‎‌‌‌ https://t.me/+Tc9Uy8YqYpxlMmQ0
نمایش همه...
محمدظاهر مشایخی

انسان، قرآن، عقل و خرد جمعی.... وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ. (آیه ١٠ سوره تبارک) و می گویند: اگر ما می شنیدیم، یا می اندیشیدیم از زمره اهل آتش جهنم نبودیم... لینک دعوت :

https://t.me/+Tc9Uy8YqYpxlMmQ0

00:03
Video unavailable
01:31
Video unavailable