cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

💃خانومانه 💃

Put on my eyes That is better than me در دو چَشمِ من نشین، ای آن که از من، من‌تری #مولانا ♡ به قلم: بآنو🖋️ تبلیغات: @arghavanz11 ツ🔥🔥

نمایش بیشتر
Advertising posts
13 115مشترکین
-3324 ساعت
-2077 روز
-74830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۵۸ :با این حرفاش و فکر کردن به مرگش بغض کردم ...این حرفارو نزن_ اخی نگاریم بغض کردی؟؟؟ _ ...قربون دل کوچولوت بره بچه من که نمی خواستم ناراحتت کنم فقط میخواستم بگم که ممکنه هر لحظه از دستم بدی و نباشم پس اینقدر سلیطه ...نباش بچم ...خیلی خری_ :امیر تک خنده ای کرد و گفت ...دس سوما درد نکنه، خرمونمم کردی_ ...تعارف نکن چیز دیگه ای خواسی بکن :با لحن بچگونهای گفتم ...گاو پلید هم هستی_ ..کمه بیشتر بگووو_ :با لبخند گفتم همینقدر دیگه کافیه، امیر؟؟ جون؟؟_ :از حرفی که میخواستم بزنم پشیمون شدم و گفتم ...هیچی_ ...خب بگو ، چی میخواستی بگی؟هووم؟ منتظرم_ :نفس سردی کشیدم و گفتم ...میخواستم بگم کاش یکم زودتر بهم میگفتی که میخوای زنت بشم_ :مکثی کرد و بعد پرسید مگه االن چیشده؟؟ _ ...تو همون نگاری و منم همون امیر ...یه اتفاقاتی افتاده که دیگه من همون نگار نیستم _ چه اتفاقاتی؟؟؟_ ...بیخیال بگذریم_ :لحنش رو کمی تند کرد و گفت بگذریمممم؟؟ داری میگی یه اتفاقاتی افتاده که دیگه مثل قبل نیستی؟ بعد میگی بیخیال؟؟_ حالت خوشه نگار ؟؟؟ ...من دارم جدی حرف میزنم ،بگو چیشده
نمایش همه...
👍 123😐 56 21🤨 12🥱 7 3
#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۵۷ :صدای امیر تو گوشم پیچید چرا مشغول بودی؟؟؟_ ...علیک سالم_ سالم چرا مشغول بودی؟؟_ ...داشتم حرف میزدم_ اونوقت با کی؟؟_ :چقدر امیر جدیدا روی مخ میرفت با لجبازی گفتم ...به خودم مربوطه_ :چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت ...ای نگار ، حیف که دستم ازت دوره..وگرنه_ :تند شدم و گفتم وگرنه چییی؟؟؟_ :امیر کوتاه اومد و گفت هیچی چقدر سلیطه شدی، خوبی خودت سلیطه خانم ؟؟_ سلیطه تویی، اره خوبم تو خوبی؟؟_ :بالحن مظلومی گفت نگار اگه بدونی امروز چیشد!! نزدیک بود بی امیر بشی، یه گوله از سمت چپم گذشت فقط چند میلی متر باهام _ ....فاصله داشت ...هعییی بعد اذیتم کننن :بانگرانی گفتم ...دیوونه، خب شغلت خطرناکه، خدا بهت رحم کرد، حواست ب خودت باشه_ شغلم که همینطوریه، ولی. نگار اگه گوله میخورد تو پیشونیم برای ناراحت میشدی؟؟ میگفتی آخ چقدر اذیتش کردم یا خوب شد که مرد؟؟ :با این حرفاش و فکر کردن ب مرگش بغض کردم ..این حرفارو نزن_
نمایش همه...
121😐 38👍 29🥴 22😢 13🥱 10😁 3🌚 3❤‍🔥 2
#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۵۶ :باناراحتی گفتم ...حتی عکس از قبلشونم ندارم، چقدر من بدبختم_ :کیان با امید گفت ...نترس پیدا میشه پدرت حتما جاشونو میدونه، باید مثبت فکر کرد دختر_ :چیزی نگفتم و به مبل تکیه زدم، کیان آروم گفت شب اینجا بمونم؟؟_ :خواستم بگم بمون اما با یاد آوری اینکه ممکنه هر لحظه امیر بیاد پشیمون شدم و گفتم ...نه، یعنی چیزه... خوب نیست دیگه_ اما من قبالً هم موندم خطایی ازم سر زد؟؟؟_ ...خب نه، ولی_ :موندم چی بگم، کیان که نخواست سختم بشه گفت ...باشه میرم، پس مراقب خودت باش :با رفتن کیان تنها شدم ، گوشیم رو برداشتم و به صفدر زنگ زدم سر یه بوق برداشت جونم خانم؟؟_ :بدون هیچ سالم علیکی گفتم حال بابام چطوره؟؟_ توووپه توووپ، حاال که هوش و حواسش سر جاش اومده داره می پرسه که کیه اونیکه بش کمک میکنه و از این _ ...حرفا خب تو چی گفتی؟؟ _ ...گفتم بخاب مرتیکه ، از خداتم باشه یه قرص بش دادم بیهوش شد_ :بالحن تهدید آمیزی گفتم حواست باشه بو نبره وگرنه از چش تو میبینممم حالیته که؟؟_ ...چشمممم چشممم حواسم هستتتت_ ...خیالتان راحتتتتت :باصدایی بوقی نگاهی به صحفه موبایل انداختم پشت خطی داشتم به صفدر گفتم ...فردا خودم میام خداحافظ _ بدون اینکه منتظر حرفی ازش باشم قطع کردم و پشت خطی رو وصل کردم
نمایش همه...
👍 147😐 19❤‍🔥 17 16🥴 15🤨 4👏 3🍌 2
#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۵۵ :کیان پرسید صفدر؟؟ اذیتت که نکرد سر آدرس دادن؟؟_ ...یکم چرت و پرت گفت ولی_ :کیان باحرص گفت دیگه حق نداری تنهایی بری هر کاری میخوای کنی با هماهنگی و با همکاری و همراهی من انجام باید بدی، _ فهمیدی؟؟ ...باشه ،خب اون صفدر منو پیش بابام برد ولی در حالی بود که داشت زیر دست و پای چند نفر کتک میخورد_ ...جداشون ک کردیم بابات اومد و بعدشم ما بقی ماجرا :کیان سری تکون داد و بعد گفت تو که گفتی خواهر و برادر هم داری؟ پس اونا چی؟؟ _ ...اونا چندماه پیش رفتن و خبری ازشون ندارم...ولی من باید پبداشون کنم بیشتر هم نگران نوید هستم کیان_ ..میترسم نوید خالف کنه و به گند بکشه زندگیشو :کیان چند لحظه چیزی نگفت و بعد پرسید بابات االن کجاست ؟؟ _ پیش صفدره، گفتم اونجا بمونه یمدت، اون هنوز نمیدونه من دخترشم، خوشم نمیاد باهاش حرف بزنم، اون بود که _ ...منو فروخت :کیان با تعجب گفت !اما پدرته_ ...ولی ازش راضی نیستم، اون باعث مرگ مادرم، خراب شدن جوونی من و آوارگی داداش و ابجیمه _ ...بیخیال کیان، االن برام فقط نوید و ندا مهمه، باید پبداشون کنم ...عکسی هم ازشون، نداریم، اگه داشتیم کارمون راه می افتاد_ سخت شد اینطوری
نمایش همه...
👍 133 30🥱 17❤‍🔥 6😍 5🤔 1
#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۵۴ کیان لبخندی زد و گفت ..اشتی کن دیگه، چقدر ناز داری تو_ ...اصال خودم نازت رو میخرم ...بعد دستم رو کشید که داخل بغلش افتادم، چشام گرد شد :با دستش صورتمو نوازش کرد و گفت نگارم اشتی؟؟ _ :با تعجب و حیرت گفتم ...کیان ولم کن!!داری چیکار میکنی_ :بیشتر منو گرفت تو بغلش و گفت ...تا نگی آشتی شدی ولت نمیکنم_ ...کیااان، وای دارم خجالت میکشم_ ...بگو دیگه، آشتی کن_ ...باشه باشه آشتی_ ..ولم کن حاال ...افرین_ :وبعد منو ول کرد سریع ازش فاصله گرفتم با نفس نفس گفتم ...دیوونهای تو_ ..خب چیکار کنم؟! دلم نمی خواد ازم ناراحت بشی_ :زیر لب دیوونه ای بهش گفتم، که صدام زد نگار در مورد بابات بگو بهم...مگه قرار نبود با هم بریم دنبالشون؟؟ _ تنهایی رفتی؟؟ میترسیدم کیان، از اینکه یهو ببینم بالیی سرشون اومده و باید پیشت خجالت بکشم پس تنهایی رفتم محله قدیمی _ ...مون :روی مبل نشست و گفت ...بشین و ادامه بده_ :روبه روش نشستم و گفتم صابخونه قبلی.مون منو برد جایی که بابام رو دیده بود...اسمش صفدره_
نمایش همه...
👍 102 13❤‍🔥 11🥱 10
#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۵۳ کیان با دلجویی گفت عزیزم من قصدم توهین نبود آخه این چه حرف.هاییه که میزنی؟ _ ...بد برداشت کردیی :رومو ازش گرفتم و گفتم ...خیلی هم درست برداشت کردم منظورت همین بود فکر کردی من پولکیم، نه کیان خان اینطوریا نیست_ :دنبالم اومد و گفت نگار جونم ناراحت نشو، بجون خودم منظورم این نبود تو پولکی هستی من به تو اعتماد دارم اما به پدرم اعتماد _ ...ندارم از اون هر کاری بر میاد ...نگار جون... نگارمممم :منو رو سمت خودش کشید و با مهربونی گفت ...قربونت برم قهر نکن، بحون خودم منظور بدی نداشتم خب_ من فقط نمی خوام او اذیت بشی... هومم؟؟ آشتی ؟؟ :به چشماش نگاه کردم و گفتم حرفت خیلی بد بود_
نمایش همه...
👏 109🥴 40 24👍 20🍌 7🤨 7❤‍🔥 6🤡 2🥱 1
#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۵۲ با کیان از خونه بیرون رفتیم ، وقتی که از حیاط کامران خارج شدیم کیان یک لحظه سمت من چرخید و خواست :چیزی بگه که منصرف شد و بعد ریموت ماشینش رو زد و گفت ...سوار شو_ بی حرف سوار شدم ، کیان هم سوار شد و ماشین رو روشن کرد، پاش رو روی گاز گذاشت و با سرعت باالیی از ...اونجا دور شد اونقدر تند می رفت که حتی از روی دست اندازها میپریدیم و ترمز نمی گرفت :اینجوری اگه پیش می رفت جفتمون میمردیم، آروم گفتم ...کیان یواش برو_ اما توجهی نکرد، یکم صدام رو باال بردم ...کیان با توهم، یواش برو_ :باالخره کمی سرعتش رو باال اورد و ده دقیقه بعد کنار خونم نگه داشت، گفت ...نگار من حساب دیگه ای روی تو باز میکردم_ منظورت چیه؟؟ _ ...بریم داخل خونه، بهت میگم_ ...ماشین رو بیرون پارک کرد و دوتایی وارد خونم شدیم :بعد گفتم خب منظورت چی بود؟؟_ ...منطورم واضحه، موندم چطور گول پدرمو خوردی_ ...نمیدونم با چی فریبت داد پول یا وعده وعید!! ولی نگار من ده برابرش رو بهت میدم اما دیگه حتی نگاشم نکن ...باور کن جدی میگم، اصال تو فقط لب تر کن من برات مهیا میکنم اما خام اون نشو :بااخم گفتم اقای محترم بفهم داری چی میگی؟؟ _ به چی مینازی؟ پول بابات؟ فکر کردی خام مال و منالش شدم ؟؟ ...نه نترس قرار نیست ارث خور اضافی گیرتون بیاد، من فقط رفتم تا در مورد وضعیت بابام باهاش حرف بزنم ...بابای من االن گیر باباته و اونم گفت برای حل مشکلی برم خونش ..لطفا حرف درست بزن
نمایش همه...
👍 150 28🥴 14❤‍🔥 8😐 7 3🤣 2😁 1🌚 1🍌 1
#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۵۱ :کیان با اخم گفت این نفهمه، بچس، شما چرا؟؟_ مگه نگفتم فکر نزدیک شدن به این دختر رو از شرت بیرون بنداز!؟ ...بابا تو که نمیتونی برای من نقش بازی کنی من خوب تورو میشناسم، میدونم قصد و نیتت چیه :کامران با عصبانیت یقه لباس کیان رو گرفت ...حرف نزن پسره ی نفهم_ تو فکر کردی مادرت اجازه میده با این دختره ازدواج کنی؟؟ این پدرش معتاده خانواده درست درمون نداره، چی میخوای تو اصال؟؟ ..زورش که نکردم خودش اومده اینجا ...پدرش از ساختمون من دزدی کرده اومده ببینه چیکار میتونه کنه ...این حتی معلوم نیست این همه سال دور از خانوادش چیکار می کرده :کیان پوزخندی زد و گفت خانواده درست درمون؟؟_ یعنی من خانواده درست درمون دارم؟؟ بابایی که نگاهش دنبال دخترای جوونه میشه درست درمون؟؟ ...واقعا نمیدونم که ...حرفش با سیلی محکمی که باباش توی گوشش زد نصفه موند :کامران با عصبانیت گفت ..پسره ی بی چشم و رو_ من جوونیم رو صرف زندگی شماها کردم و االن دارم به خودم برسم شدم آدم بد؟؟ ..دفعهی بعد حرفی رو خواستی بزنی مزه مزه کن :کیان خواست حرفی بزنه ولی منصرف شد ،بجاش رو به من کرد و گفت میخوای اینجا بمونی؟؟ _ :از جام بلند شدم و گفتم ...کیان من_ جوابمو بدع، با من میایی یا اینجا میمونی؟؟_ :چند لحظه مکث کردم و بعد گفتم ...باهات... میام_
نمایش همه...
👍 148 32👏 13🥴 11🥱 6🤨 4❤‍🔥 1😱 1
#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۵۰ کامران به مبل تکیه زد و گفت ...کار خاصی قرار نیست بکنی فقط_ ...با صدای در حرفش نیمه تموم موند، یکی در اصلی رو محکم بهم کوبیده بود :باتعجب گفتم چی بود؟؟_ :کامران از جاش بلند شد و گفت ...الان میرم میبینم_ ...اما قبل از اینکه بخواد قدمی بردار در باز شد و کیان با چهرهای عصبی داخل اومد :کامران با دیدنش جا خورد و گفت کیان تویی؟؟؟ _ :کیان نگاه تندی به من انداخت و بعد گفت ...اره، ببخشید که عیش و نوشت رو کور کردم... خبر نداشتم اینجا چه خبره_ ...نگو مهموونیه :کامران سمتش رفت و گفت پسرم آروم باش، چرا داغ کردی اینقدر ؟؟ _ :کیان با نفس نفس گفت ...پدر من خجالت نمی کشی با این وضع جلوی این دختر ظاهر شدی ط واال من که پسرتم دارم شرم میکنم ,_ :کامران قیافه حق به جانب گرفت دختره خودش راضی نشسته بعد من خجالت بکشم؟؟ دهنم از حرفش وا موند، این داشت چه زری می زد
نمایش همه...
👏 90😐 48👍 28🤣 8❤‍🔥 6 3🔥 2😁 2🤡 2
#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۴۹ کامران ابرویی باال انداخت و گفت ...میدونی نگار! بابات با دزدیش خسارت زیادی به ما زده پول اون کابل ها خیلیه_ :بین حرفش پریدم و گفتم ...اما بابام گفت بار اولشه_ اوهتو حرف یه دزد عملی رو باور میکنی؟؟_ ...اینا هزارتا دروغ میگن :باغضب گفتم ...درست صحبت کنید _ :کامران با بی تفاوتی از شربتش خورد و گفت ...ببین دخترجون چیزی بود که بهت گفتم پدر تو متهمه، اونم ب جرم دزدی_ کم چیزی نیست عالوه بر خسارت باید بره هلفدونی، می دونی که؟؟ چرا خیال می کنی من اینکارو نمیکنم؟ من اگه امروز ندادمش دست پلیس، فقط بخاطر خودت بود، اما حاال میبینم اونقدر زبونت درازه که حتی حاضر ...نمیشی در مورد جدابیت از خانوادت چیزی بگی :دلم میخواست فهشش بدم اما جلوی خودم رو گرفتم و گفتم ..ببخشید ولی خب من خیلی خوشم نمیاد در مورد گذشتم حرف بزنم برام دردناکه _ ...در هرصورت دیگه مهم نیست _ ...خب شما قیمت کابل هارو بگید من قول میدم بهتون بدم پولشونو_ ...دختر بحث بحث کابل نیست فردا چندتا عوضی دیگه میان میدزدن و میبرن و میخورن و به ریش من میخندن_ ..باید یکی ادب بشه این وسط :باناراحتی گفتم خب من االن چیکار کنم؟؟ _ چیکار کنم که پدرم رو دست پلیس ندید؟
نمایش همه...
👍 128 28😐 13🥴 9🥱 4🍌 4❤‍🔥 3🤔 3😱 2