cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

"Smultronstället"🥂💖

°﷽° رمانها پسر عموی من•pdf همخونه اجباری•pdf عشق بازی با دکتر•آنلاین گدایی•آنلاین به‌قلم ⊱🦋⊰ •فاطمه حسینی

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
773
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

_ بلدی #لیسش بزنی؟ بین پاهام نشست و نگاه دقیقی به #بهشتم کرد. _ من تا حالا برای هیچ زنی نخوردم! دستم لای موهاش رفت. _ کاری نداره فقط باید آروم #زبون بزنی، فقط زیاد نگاه نکن بهش #خجالت میکشم. سیبک گلوش بالا پایین شد و #بوسه ارومی بین وسط پاهام زد. _ #صورتیه ...از چیش خجالت میکشی؟! با #لیس آرومی که زد آه از گلوم خارج شد ...🔥 https://t.me/+HBupOl4MlgBmN2Q0 https://t.me/+HBupOl4MlgBmN2Q0
نمایش همه...
Repost from N/a
😱😱😱 شوهرش چند ساعت بعد از زایمان میاد بیمارستان و وقتی هنوز دختره بچش و ندیده، شوهرش بچه رو برمی‌داره و می‌بره واسه زن دومش 😶‍🌫🥺 #part118 #Season5 ⚪️⚫️🔴 سرم را با درد و گرفتگی به چپ و راست تکان می‌دهم و درد لعنتیِ ساعات پیش نفس برای من بی‌جان نذاشته است، اما تمام تلاشم را می‌کنم تا همه‌ی زورم را خرج کرده باشم. - ادی...ب، بچم و بیار! دستم را با ضرب و پشت هم به میله‌ی فلزی کنار تخت می‌زنم و اهمیتی به پالس اکسیمتری¹ که در حال خرد شدن است، نمی‌دهم. - ادی...ب! جیغ می‌زنم و گریه نفسم را تنگ می‌کند، ادیبِ نامرد فرزندم را در آغوش گرفت و از اتاقم او را برد، طفل چند ساعته‌ی من به دستان پدرش ربوده شده است. پاهای سست و بی جانم را به کنار تخت می‌کشم و درد تا اواسط شکمم را تیر می‌اندازد. #جیغ می‌زنم و ملحفه‌ی سرد و سفید بیمارستان را در دستانم می‌فشارم. فرزندم را #برده است! - ادی...ب، بچم و بیا...ر! هق هق دردناکم گلویم را می‌سوزاند و اشک چشمانم را به خون انداخته است. من پسرم را تاکنون #ندیده ام و چرا کسی نیست تا ﷼نجاتم دهد؟ - ماما...ن! گلویم از #انقباض این همه بغض #خفه گرفته و دندان هایم با فشار #وحشتناکی روی هم فشرده می‌شوند، او کودکم را دزدیده است. - باب...ا، به دادم برسید! ادیب بچم و بیا...ر! کف پاهایم با زحمت به سرامیک سرد بیمارستان می‌چسبد و اهمیتی به سرم متصل شده به رگ هایم که حالا دستانم را آغشته به خون کرده اند نخواهم داد. سرم را جنون وار به چپ و راست تکان می‌دهم و موهایم از زیر کلاه مشبک بیرون می‌ریزند. - بچ...م، خدا... بچم و برده! دست و پایم #رعشه گرفته و می‌لرزد و #ضعف لعنتی نمی‌گذارد گام هایم استوار شود. در اتاق با ضرب باز می‌شود و پرستار جلوتر از مامان داخل می‌آید. - مامان بدبخت شدم! با مشتِ دستانِ لرزان و سوزن خورده ام به سَرم ضربه می‌زنم و قلبم درد می‌کند، من هنوز فرزندم را ندیده ام. مامان با قدم های #ترسیده و تندی جلو می‌آید، درست مانند پرستاری که قصد دارد مرا روی تخت برگرداند و من با زورِ دستم، #جنون‌ وار به دستان او ضربه می‌زنم. - چی شده الناز؟! - بچم و برد، بچم و دزدید! نگاه مامان ترسیده روی #تخت کوچک و فلزی می‌افتد و می‌دانم که از حرف ها من چیزی نمی‌فهمد، اما من با #قلبی که دیگر در سینه ام نمی‌تپد، به سر و صورتم #چنگ می‌زنم و موهای لعنتی و فرم را لا به لای #انگشتانم قفل می‌کنم و با تمام توانم می‌کشم. - اون بچه‌ی من بود! نفسم به یغما می‌رود و جگرم آتش گرفته است، من درد زایمان را تحمل کرده ام، نه ماه با هزار مشکل آن بچه را حمل کرده ام و این انصاف نیست که وقتی هنوز ندیدمش او را از من جدا کند. 😭🥺 عاشقانه، غیرتی این رمان کشته داده! پارت واقعی سرچ کن نبود لفت بده! 💔❤️‍🩹 https://t.me/joinchat/AAAAAEpNFMygu9fuvdNxGg
نمایش همه...
♡عاشقانه‌ رمان♡ کانال رسمی ⁦معصومه سهرابی

°•°•°• ● ﷽ ●•°•°•° 📚 جهان خالیست؛ بیا باهم بمیریم! 📚عشق کافئین ندارد¹ 📚 زندگی ماریا 📚 کالبد کلافه 📖 نیازمند یک اهدا کننده... نویسنده: معصومه سهرابی عضو انجمن رمان های عاشقانه🍁 ❌هرگونه #کپی برداری از رمان حتی با #ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد❌

Repost from N/a
_زن حامله رو طلاق نمیدن پس دور طلاقو خط بکش!❌ https://t.me/+kCShv-7PbAwxYWVk https://t.me/+kCShv-7PbAwxYWVk پوزخندی میزنم: _توقع نداری حرومزادتو به دنیاش بیارم؟ بهم کشیده میزنه و سمت کمد میره: _حروم زاده تویی نه بچه‌ی من زنیکه دفعه بعد به بچم از این الفاظ ببندی جرت میدم! هه بلندی میگم و بهش خیره میشم: - به زور و تجاوز نگه‌ام داشتی تو از حیوون هم کمتری لجن! فکر میکنی سقطش نمیکنم کور خوندی داغشو رو دلت میذارم عوضی! چهره‌اش از کلامم سرخ میشه و سمتم یورش میاره... _میکشمت رستا! وای به حالت اگه بچمو سقط کنی بیچاره‌ای زنیکهههه بیچاره اون همخون منه بچه‌ی من باید زنده باشه... اشکام جاری شدن و با بغض فریاد کشیدم: _به دنیاش بیارم که بعد طلاقم بدی؟ فکر کردی من تورو نمیشناسم؟ عمرا بزارم بچمو معشوقت بزرگش کنه... _یسنا میشه مادر بچم! تو هیچ نقشی تو زندگیمون نداری. یسناااااا دختر شیک پوشی داخل میاد و با غمزه میگه: - جانم آرشام! آرشام بهش لبخندی میزنه که آتیش میگیرم: - از الان حواست بهش باشه! کولی بازی درمیارم و یورش میبرم سمته دختره و موهاش رو میگیرم و می کشم‌... - جراتشو داری نزدیکم شی؟ نشونت میدم... جیغ میزنه سعی میکنه مهارم کنه که آرشام مچ دستمو میگیره... - برید بیرون این سلیطه رو خودم آدم میکنم! پوزخند میزنم که کمربندش رو باز میکنه و سمت تخت هلم میده - آر... با دردی که زیر دلم میپیچه ناله میکنم❤️‍🔥🔞 #سقط_جنین‼️ آرشام به رستا تجاوز میکنه و بعد باردار شدن رستا ازش میخواد بچه رو به دنیا بیاره ولی رستا از آرشام متنفره و میخواد سقط کنه که آرشام میفهمه⁉️❤️‍🔥💦 https://t.me/+kCShv-7PbAwxYWVk https://t.me/+kCShv-7PbAwxYWVk #تجاوز
نمایش همه...
-

_آبش رو کجات خالی کرد؟ https://t.me/+kCShv-7PbAwxYWVk https://t.me/+kCShv-7PbAwxYWVk رستا با بغض خیره ی ارشام شد. _اینطوری نگو! ارشام پوزخندی زد، از روی تخت بلند شد و لخت جلوی رستا ایستاد. _اینطوری نگم؟ چرا عروس من شب عروسیش خونریزی نداره؟؟؟ صدای داد و فریاد ارشام تو گوش رستا پیچید، از روی تخت بلند شد و سعی کرد با دستاش نوک سینه اش رو بپوشونه. داد کشید _به تو هیییچ ربطی نداره! ارشام جلو رفت و چنگ محکمی به موهای رستا زد، سرش رو جلو کشید و زیر گوشش داد زد. _به من ربطی نداره؟ به منی که اسمت رفته تو شناسنامه‌ام ربطی ندارع؟ به شوهرت ربطی نداره؟ رستا رو روی تخت پرت کرد، روش خیمه زد و دست و پاهاش رو قفل کرد تا نتونه تقلا کنه. _چرا زن من موقع رابطه نباید پرده ی بکارت داشته باشه؟؟؟ رستا فقط اشک میریخت، نمیدونست چی بگه، نمیتونست چیزی بگع.... _قبل از من رابطه داشتی نه؟ دستش رو روی گلوی رستا گذاشت، دختر کم کم داشت از این خشم و عصبانیت ارشام میترسید... گلوش رو فشرد و زمزمه کرد. _دختر پاکی که میگفت من اولین دوس پسرشم دوروغ گفته بود نه؟ _دروغ نگفتم! گلوش رو بیشتر فشرد و رستا به خس خس درومد، وقتی دید واقعا نمیتونه نفس بکشه گلوش رو ول کرد، رد دستای مردونه اش روی گردنش خونمردگی ایجاد کرده بود... _نگفتی؟ آبشم روت خالی کرد؟ رستا چشماش رو با درد بست، تمام لحظاتی که اون مرد عوضی داشت بهش تجاوز میکرد جلوی چشمش نقش بست، سرفه های عمیقی زد، از روی تخت بلند شد و خیره به چشمای بی رحم آرشام زمزمه کرد. _دو سال پیش بهم تجاوز شد... و حتی نگاه گیج و ناراحت آرشام هم باعث نشد زخمی که رستا خورده بود التیام پیدا کنه.. https://t.me/+kCShv-7PbAwxYWVk https://t.me/+kCShv-7PbAwxYWVk
نمایش همه...
🥀مــنِ بی پنــاه🥀

اثرها👇 #آتاز...آفلاین #شاهر...آفلاین #من‌بی‌پناه...آنلاین به قلم: زینب کاظمی (قلب تاریک) روند پارت گذاری: روزی یک پارت به جز جمعه ها❤ هر گونه کپی ممنوع و پیگرد قانونی خواهد داشت🚫

Repost from N/a
عشق بچگیش بهش تجاوز میکنه❌🔞🩸 #پارت_واقعی_رمان - توروخودا ولم کن من جنده نیستم بخدا من اونی ک منتظرشی نیستم هایکا که مست بود و منو نشناخته بود با خماری گفت: - جفتک ننداز دختر خوب بهت قول میدم پول خوبی بهت بدم. و سرشو تو گردنم فرو برد و همزمان دستش زیر لباسم رفت و سینه‌‌هام و چنگ زد و من فاتحه خودم و خوندم. وقتی دستش سمت کش شلوارم رفت یاد ماه گرفتگیی افتادم که روی شونم بود و هایکا همیشه میگفت هر چقدرم عوض شیم و تو هر شرایطی هم باشیم با دیدن اون ماه گرفتگی منو سریع میشناسه. با هق هق دستشو گرفتم و روی ماه گرفتگی گذاشتم و با آخرین توانم لب زدم: - هایکا منم ویان... ویان تو! https://t.me/+kOFGPzbqrwVlZDA8 بعد از شش سال دوری وقتی که ویان واسه معرفی کالکشن مزونش به یه هتل می‌ره با هایکای مست مواجهه میشه. هایکایی که واسه گرم کردن تخت خوابش منتظره یه زن خرابه ولی ندونسته به زور و اجبار با ویان هم‌‌خواب میشه و بهش تجاوز میکنه!❌🔞🔥 https://t.me/+kOFGPzbqrwVlZDA8
نمایش همه...
‹ دلژین˨𝗗ᗴlzhin ›‌

﷽ آوین‌ قاف🖊️ ‌ ‌ پارت‌گذاری‌ منظم‌ ‌ ‌ بزرگسال|عاشقانه|تجاوزی ما به دوست داشتنِ همدیگر ادامه می‌دهیم مگر نه🫀؟..

Repost from N/a
آخ آه اوووف..... صدای ناله‌هاشو که شنیدم از لای در نگاه کردم داشت با خودش ور میرفت سریع رفتم تو که جیغ زد و دستشو گذاشت جلوش با تخسی گفتم: _دیدم داشتی چکار میکردی با لحن بچه گونش گفت: _توروخدا پسر خاله به مامانم نگو دوام میکنه من همشو تو فیلم دیدم خانومه این طوری ناله میکرد بین پام یه جوری شد خیس شد خب منم دلم خواست رفتم بغلش کردم و گفتم: _قوربون دلت بشم به کسی نمیگم فقط به شرطی که اول دستتو از رو هلوت برداری و بعدش هر کاری تو فیلم کردن با هم بکنیم چشماش برق زد و دستشو برداشت با دیدن بین پاش... https://t.me/+fz_m1ykr5qZlYjRk ❌❌🔞🔞🔞
نمایش همه...
Repost from N/a
#جیغ کشید : _ مامانیییییییییی دلم براش سوخت! ای کاش مامان این بچه ۱۲ ساله رو برام نمیگرفت ، خیلی کوچولویه میترسم تو رابطه از حال بره اشکاشو پاک کرد و رو تخت غلتی زد که چشمم افتاد به بین پاش خونی شده بود با گریه گفت: _ارباب خیلی درد داشت دیگه باهام زن و شوهر بازی نکن دوست ندارم بوسه ای بهش زدم و گفتم: _دیگه خانومم شدی از این به بعد فقط لذت میبری انگار خوشش اومد پاهاشو بیشتر باز کرد پارچرو برداشتم و دادم به مادرم صدای کل کشیدنا شروع شد که باز برگشتم تو اتاقو خوابیدم پیشش ولی با دیدن بین پاش... https://t.me/+fz_m1ykr5qZlYjRk ❌❌🔞🔞🔞🔞
نمایش همه...
Repost from N/a
#جیغ کشید : _ مامانیییییییییی دلم براش سوخت! ای کاش مامان این بچه ۱۲ ساله رو برام نمیگرفت ، خیلی کوچولویه میترسم تو رابطه از حال بره اشکاشو پاک کرد و رو تخت غلتی زد که چشمم افتاد به بین پاش خونی شده بود با گریه گفت: _ارباب خیلی درد داشت دیگه باهام زن و شوهر بازی نکن دوست ندارم بوسه ای بهش زدم و گفتم: _دیگه خانومم شدی از این به بعد فقط لذت میبری انگار خوشش اومد پاهاشو بیشتر باز کرد پارچرو برداشتم و دادم به مادرم صدای کل کشیدنا شروع شد که باز برگشتم تو اتاقو خوابیدم پیشش ولی با دیدن بین پاش... https://t.me/+fz_m1ykr5qZlYjRk ❌❌🔞🔞🔞🔞
نمایش همه...
Repost from N/a
#جیغ کشید : _ مامانیییییییییی دلم براش سوخت! ای کاش مامان این بچه ۱۲ ساله رو برام نمیگرفت ، خیلی کوچولویه میترسم تو رابطه از حال بره اشکاشو پاک کرد و رو تخت غلتی زد که چشمم افتاد به بین پاش خونی شده بود با گریه گفت: _ارباب خیلی درد داشت دیگه باهام زن و شوهر بازی نکن دوست ندارم بوسه ای بهش زدم و گفتم: _دیگه خانومم شدی از این به بعد فقط لذت میبری انگار خوشش اومد پاهاشو بیشتر باز کرد پارچرو برداشتم و دادم به مادرم صدای کل کشیدنا شروع شد که باز برگشتم تو اتاقو خوابیدم پیشش ولی با دیدن بین پاش... https://t.me/+fz_m1ykr5qZlYjRk ❌❌🔞🔞🔞🔞
نمایش همه...
Repost from N/a
#شب‌زفاف‌سه‌نفره ❌❌🔞 بالاخره شب زفافم با ایلهان رسید هر شب خوابشو میدیدم ولی بالاخره به واقعیت پیوست رو تخت منتظر ایلهان بودم که در حالی که فریاد میزد اومد تو: _باشه مامان باشه مگه خون بکارتشو نمیخوای برات میارم درو محکم بست و با چشمهای به خون نشسته گفت: _چرا لخت نشدی نکنه انتظار داری خودم بیام لختت کنم و این هیکل چاق و سیاهتو نوازشم کنم با بغض گفتم: _ایلهان _ایلهانو درد پاشو قمبل کن سریع الان فرشته صدام میکنه باید برم پیشش منو انداخت رو تخت که فرشته اومد داخل _تو اینجا چکار میکنی عشقم من فقط میخوام دهن مامانمو ببندم خون #بکارت این دخترو میخواد _منم اومدم ببینم چطور جلوی زنت هووشو میکنی و پردشو میزنی یالا شروع کن ....❌🔞 https://t.me/+fz_m1ykr5qZlYjRk
نمایش همه...