cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

رمانکده پی دی اف / roman kade pdf

🚩 Channel was restricted by Telegram

نمایش بیشتر
Advertising posts
6 808مشترکین
-9624 ساعت
-1 1957 روز
+2 51130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

📚رمان #اتانازی👆 ✍نویسنده: #هانی_زند 💫ژانر: #عاشقانه 📄خلاصه: فیلمی از رابطه‌ی جنسی یک مرد مومن و سرشناس در سرتاسر اینستاگرام پخش میشه و حسابی جنجال درست میکنه! پخش کننده‌ی این فیلم دختر ۱۷ ساله ایه که...
نمایش همه...
-دهنت و باز کن زنداداش جنده م میخوام دهن خوشگلت و بگام بعد برم سراغ اون ۲۵۰ گرم گوشت لای پاهات -اههه...توماج...الان داداشت میاد ما رو میبینه با ولع لیسی به کص خیسم زد دهنم رو باز کردم و سر #کیرش رو توی دهنم فرو کردم و زبونم رو دورش کشیدم. خوب که خیس کردم پایین تر رفت و پاهام رو از هم باز کرد. لبه های کصم 🍑رو از هم باز کرد و بهش لیس زد.. برادر شوهرم کیرش رو تا ته توی حلقم فرو کرد و... https://t.me/+KikUQoVZqp9iOWZk https://t.me/+KikUQoVZqp9iOWZk https://t.me/+KikUQoVZqp9iOWZk
نمایش همه...
- زنت شبا ناله میکنه تا صبح! صداش پدرمون و در آورد.. عبد با چشم‌های شماتت گر به دلبر کوچکش نگاه کرده و جواب داد. - مریض بود دیشب. مادرش با خشم لب زد. - آدمِ مریض داد میزنه عبد تند تر! استغفرالله.. با غر غر اتاق را ترک کرد و عبد سریع کمر نبات را چنگ زد. - که عبد تند تر؟ - آخ حاجی نکن! عبد خندید و دستش را بین پای دخترک رساند و.... https://t.me/+1KHMMdWJUHRkMWM0 https://t.me/+1KHMMdWJUHRkMWM0 یه حاجی جذاب که گیر یه دختر کوچولوی شیطون میفته و...🙈🔞
نمایش همه...
رمان: #ضماد ژانر: #عاشقانه #خونبسی #هیجانی نویسنده: #پرستو_اسحقی خلاصه : نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند پنج ماهه برادرش را به سرپرستی گرفته است. و اما نبات مجبور به خونبس شدن میشود تا تک برادر خودش را از پای مرگ نجات بدهد....!!!
نمایش همه...
_اووووف بدووو حاجی الان مردم واسه نماز میان.... پستونام بالا پایین می‌پرید و اب از ک.صم راه گرفته بود. _اههههه برگرد پاتو بزار رو شونم... ترسیده به سمتش برگشتم که کی‌روش با دستش عقب جلو کرد و کلاهکشو رو ک.صم تنظیم کرد و چند باری بالا پایین کرد که آه از نهادم بلند شد : _ اههههه حاجیییی پس راست میگن حاجیا خیلی کلفتن... _اما من حاجی نیستم....❌ https://t.me/+_gR1fkZ9LmkyMjBk https://t.me/+_gR1fkZ9LmkyMjBk یه مرد باستان شناس که به اسم حاجی محل ،هم زیر خاکی بالا می‌کشه هم هر شب دختری که به مسجد پناه آورده رو جر میده...
نمایش همه...
_آهههه ارحااام آههه محکمترر آهه اسعدد ارحام و اسعد با #ک*یرای گنده و کلفتشون محکم توی #ک*صم تلمبه میزدن..🔞💦 با لذت شهوانی آه و ناله کردم و زیر #ک*یرای شاهزاده های عرب #ک*صمو با دستام باز تر کردم💦 ارحام چوچول #ک*صمو با دست برنزه ی کلفتش مالید و لیسی به سر نوک #پستونم زد که آبم روی #ک*یر برنزه اش پاچید و یهو اسعد از پشت #ک*یرشو وارد #ک*ص تنگم کرد که.....🔞💦 https://t.me/+q4I2s13ECygzZjE0 https://t.me/+q4I2s13ECygzZjE0 مردای عرب با کــیرای کلفتشون کـص دختر ۲۰ساله ایرانی رو جر میدن اووف🔞😱💦
نمایش همه...
نام رمان: #زیر_نور_مهتاب ژانر: #عاشقانه نویسنده:  #هاوین_امیریان خلاصه: ناگهان خودت را می بینی ، خود خودت را … از جنسی دیگر ، از دنیایی دیگر … چشم بر می گردانی …  و در لحظه گمش می کنی … قدم میزنی ،‌ با خیالت … آیا خیالی ؟ آیا خیال است ؟  و ناگهان … بازاز پس شیشه های رنگارنگ خیابان ، می بینی اش … خود توست ،‌ اما تو نیست …  فرق می کند ، اما خود توست … نگاهش می کنی ، ‌نگاهت می کند … حرکت می کنی و همچون تصویرت حرکت می کند … فکر می کنی همان توی همیشگی است وآن دیگری تو نیست … رو برمی گردانی … ولی می دانی … می فهمی … می بینی فرق ها را …باز نگاهت به دنبالش می دود … تعجب می کنی ،‌ می خندد …و می فهمی اوست …توی دیگر …
نمایش همه...
👍 1
_نوبتی باید بخوری برامون هر سه نفر التاشونو‌دستشون گرفته بودن به نوبت الت هر سه نفرو خوردم نفر اخر که خمم کرد و زبونشو رو سوراخ کونم کشید _همینطوری قمبل کن قرار حالا هر سه تامون نوبتی کونت بذاریم با فرو رفتن الت مهرداد تو باسنم جیغ بلندی کشیدم که سامان زیرم خوابید و ربونشو روی چاک بهشتم کشید https://t.me/+YAvvO0w3WTIwZDg8 https://t.me/+YAvvO0w3WTIwZDg8 https://t.me/+YAvvO0w3WTIwZDg8
نمایش همه...
📚رمان: #رقابت👆 💫ژانر:#عاشقانه #درام #رقابتی ✍نویسنده: #بانوی_طلایی_F 📄خلاصه: دختر بچه ی سیزده ساله ای توی یک خونواده ی با وضع مالیه متوسط رو به پایین زندگی می کنه. یک روز پدر پیرش بیمار میشه و مجبورن برای درمانش به کشور ترکیه سفر کنن. مجبور می شن از فامیلاشون پول قرض کنن و پدرشونو ببرن ترکیه. در اونجا دختر کوچولو با یک پسر به نام بوراک اشنا می شه که پانزده سالشه و پسر رئیس بیمارستانیه که پدر دختره اونجا بستریه. اونجا اتفاقاتی میفته که دختره بعد برگشت به ایران بعد چهار سال دوباره برمیگرده ترکیه به دنبال بوراک‌چون دوسش داره اما  ‌...
نمایش همه...
ک.یرشو رو چو.چولم کوبید که از شدت لذت آه بلندی کشیدم -آهههه بکنش توم لطفا مکی به نوک سینم می زنه و لاپایی می زنه از قصد -هیششش هنوز زوده آبت بزنه بیرون با من طرفی کمرمو به تخت می کوبم و این بار ک.یر کلفتش توی ک.صم فرو می ره جوری که دهنم مثل ماهی باز می مونه -آههه آیییییی خودشو خشن بهم می کوبه و با حرکت رفت و برگشت مردون*گیش نزدیکه ارضا بشم که خودشو بیرون می کشه و با زبونش که چو.چولمو می لرزونه دیگه نمی تونم خودمو کنترل کنم و با فشار......💦 https://t.me/+I3hE5vKipvU3Y2I0 https://t.me/+I3hE5vKipvU3Y2I0 https://t.me/+I3hE5vKipvU3Y2I0
نمایش همه...