cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

"کانال رسمی خیرآباد نیوز "

🔴 بروز ترین اخبار سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی و مذهبی کشور در قالب ویدئو ها_ عکس ها _ متون موثق و رسمی و همچنین سرعت در اطلاع رسانی وقایع و اخبار 🔴پیگیری مشکلات _انتقادات و پیشنهادات ارتباط با ادمین👇 🔴 @kheyrabadnews_admin

نمایش بیشتر
Advertising posts
2 403مشترکین
-8324 ساعت
-5007 روز
-58630 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

نمایش همه...
🌹🍃 داستان من از زمان تولّدم شروع می‎شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ بعد از درگذشت پدرم در همان دوران کودکی تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه‎زنی که تمامی مسوولیت منزل بر شانه او قرار گرفت. می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم.و هیچ گاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،: ” فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.” و این اوّلین دروغی بود که به من گفت. زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد و در ازای آن مبلغی دستمزد بگیرد.شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، “مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح.” لبخندی زد و گفت: ” پسرم، خسته نیستم.” و این دفعه دومی بود که مادرم به من دروغ گفت. به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می‎رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم. مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. ازبس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و “نوش جان، گوارای وجود” می‏گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، “مادر بنوش.” گفت: ” پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم.” و این سومین دروغی بود که مادرم به من گفت. از مدرسه فارغ‎التّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسوولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی‎های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت: ” پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازه کافی درآمد دارم.” و این چهارمین دروغی بود که به من گفت. دانشگاه رفتم و وکیل شدم. ارتقای رتبه یافتم. یک شرکت خارجی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رییس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می ‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی ‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت: ” فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم.” و این پنجمین دروغی بود که مادرم به من گفت. مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همه اعضای درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‌‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت: ” گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم.” واما این آخرین دروغی بود که مادرم به من گفت. وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.😔 این سخن را با جمیع کسانی می‎گویم که در زندگی‎شان از نعمت وجود پدر ومادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانشان محزون گردید. این سخن را با کسانی می‎گویم که از نعمت وجود پدر ومادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده اند و از خداوند متعال برای آنها طلب رحمت و بخشش نمایید. 🌼 وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً « آیه24 سوره اسرا» 🍀و بگو خدایا پدر و مادرم را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار دادند. 🟢 کانال رسمی خیرآباد نیوز 🆔 @kheyrabadnews
نمایش همه...
#ارسالی جلسه با خانم دکتر احمدی مدیرکل محترم تقسیمات کشوری وزارت کشور در جهت ارتقاء روستای #رباط سمنگان به شهروقول مساعد ایشان. 🟢 کانال رسمی خیرآباد نیوز 🆔 @kheyrabadnews
نمایش همه...
🛞 قیمت لاستیک خودرو 📆 6 اردیبهشت 1403 @akhbar_khudro
نمایش همه...
سلام عرض ادب خدمت اهالی محترم خیرابادو شوراودهیار برادر دیودل میشه یک خواهش کنیم مسیر های ورود به قبرستان چه از مسیر دهیاری چه مسیر شیرینی سرا ببندید تا ماشینا سواری وارد قبرستان نشه واقعاخیلی زشته باماشین تا روی قبر اقوامشون یا کنار قبر پدر مادراشون میان من امشب دیدم ماشین از ادم بیشتر بود خواهش میکنم از برادر دیودل یا شورا دوتا میله میخان بزارین چقد هزینه داره بزارین تا نیان تو قبرستون خودتون بیاین پنج شنبه جمعه ها ببینید چه خبره وقتی اهالی ماشیناشونو بیارن از غریبه هیچ توقعی نداشته باشین ممنون سپاس از مدیر محترم
نمایش همه...
وقتی از عزرائیل آتو داری
نمایش همه...
در هنگام خرید و فروش ماشین مراقب شگرد کلاه برداران باشید.
نمایش همه...
🔸سیل در خراسان جنوبی، جاده را آب برد، دانش آموزان به کنکور نرسیدند! 🔹سیل در خراسان جنوبی خرابی زیادی به بار آورد. نکته تلخ اینکه دانش آموزان خطه محروم «زیر کوه» یکسال زحمت کشیدند اما درست در روز کنکور سیل جاده‌ها را تخریب کرد و آنها نتوانستند به جلسه امتحان برسانند. می‌گویند صدایمان به گوش کسی نمی‌رسد./ 🟢 کانال رسمی خیرآباد نیوز 🆔 @kheyrabadnews
نمایش همه...
#ارسالی مدیریت و حل مشکلات روستا😐😂😂 🟢 کانال رسمی خیرآباد نیوز 🆔 @kheyrabadnews
نمایش همه...
🔺همسر شهید آیت الله سیدمصطفی خمینی دار فانی را وداع گفت 🔹به گزارش جماران؛ خانم معصومه حائری عروس امام خمینی و همسر شهید آیت الله سیدمصطفی خمینی صبح امروز پس از یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت. 🔹خانم معصومه حائری فرزند مرحوم آیت‌الله شیخ مرتضی حائری و از خاندان آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری بنیان گذار حوزه علمیه قم بود. 🔹ایشان در تاریخ ۱۷ فروردین ماه سال ۱۳۳۳ با حاج آقا مصطفی خمینی ازدواج کردند./جماران 🟢 کانال رسمی خیرآباد نیوز 🆔 @kheyrabadnews
نمایش همه...