ویرانههایسکوت
بسم الله الرحمن الرحیم 🕰پارتگذاری شنبه، دوشنبه، چهار شنبه ✍ترس شبهای من: فروشی ✍تلهی فریب. رایگان. ✍مرابخشیدی؟ فروشی ✍تصمیم اشتباهی: رایگان ✍ویرانههای سکوت
نمایش بیشتر1 687
مشترکین
-724 ساعت
-217 روز
-2630 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Repost from N/a
سه سال پیش..
-شایگان گناه داره طفلی.. این چیزا رو بلد نیست .. بزار راحت باشه کاری به کارت نداره که..!
عرفان راست میگفت کاری به کارش نداشت و همین آتشش زده بود !
حتی وقتی که با زنی به خانه می آمد ..!
گویی از او بریده بود حتی نگاهش نمیکرد !
او را از معشوقه اش بزور گرفته بود تا عقدش کند و عقده هایش را خالی کند اما هر بار چشمان کهربایی معصومش را میدید دست و دلش میلرزید و از خود متنفر میشد ..!
- اومده که حمالی کنه عرفان ..خودش خواست..!
سامی هم میگوید:
-شایگان از این بچه بگذر ..گناه داره آهش میگیرتت..
اما سر بلند میکند نرمین دست به سینه نگاهش میکند منتظر است..!
-چیه ؟..نمی تونی نه؟!..عاشقش شدی؟!
-خفه شو نرمین ..چه عشقی من ازش متنفرم ..
نمیدانست .. اما دلش هم نمیخواست نرمین را از دست دهد نباید دلش برای آن دختر میلرزید..
-هی..بدرد نخور بیا این جا..
سر به زیر نزدیک میشود لباس مناسب جمع تنش نیست اما با آن سادگی هم زیباست..
-سریع کف اینجا رو تمیز کن ..خونه خاله ات نیست بخوری بخوابی؟!
رفقایش تا توانسته بودند نوشیده بودن چنتایی کف سالن بالا آورده بودند ..نمی توانست خود او هم نمی توانست..
-من..من..چیز اقا من..
-زهر مار ..تو چی کم شو زودتر تمیز کن حالا خودت بهتر اون کثافت کف سالنی!؟
دلش هزار تکه میشود در جمع خوردش میکند ..
-ولش کن شایگان رنگش پریده از وقتی هم اومدیم بیچاره داره کار میکنه..
-وظیفه آشه ..اومدی حمالی نیومده بادش بزنم..
-باشه اقا..
بر میگردد سطل و طی را بر میدارد جلوی آن همه مجبورش میکند کثافت کف سالن را بشورد .. او همسرش بود .. اما آن قدر امشب در جمع تحقیر شده بود که قسم خورد بعد از امشب برای همیشه اینجا را ترک کند حتی اگر شب ها را در پارک و خیابان بماند..
نزدیک میشود .. اما همان که نگاهش کف سالن میرسد دل و روده اش پیچ میخورد ..!
هق میزند..
-کثافت تو که خودت بدتر گند زدی..
-بب..ببخشی..
اجازه ی حرف نمیدهد و سیلی در گوشش میزند انقدر که پرت میشود و کمرش به میز میخورد..
صدای شکستن میز و آخش در هم میپیچد..
سامی و عرفان و مینا به طرف دخترک میروند اما او مات خونی است که از پشت دخترک جاریست..
-یا خدا این چیه ؟!
صدای عرفان است..
-لوس بازیشه نه..
صدای نرمین است..
اما او فقط چشمان. بسته ی دخترک را میبیند ..
همه را کنار میزند .. دست زیر کمر وپاهایش میزند ..نگاهی به صورتش میکند جای پنجه هایش ..
-پریزاد..پریزاد..
-شای..شایگان..بچه ام..
مات میشود .. حامله است ؟
چه کرده او با زن و فرزندش..
نه..نه.. تو..تو حامله ای؟
چشمان دخترک بسته میشود و او مثل دیوانه ها فریاد میزند ..
فرزندش را کشته بود ؟..با دستان خودش..!
https://t.me/+Lp-kPmGRmFo3MGNk
https://t.me/+Lp-kPmGRmFo3MGNk
حالا سه سال گذشته .. در به در دنبال اوست .. همان شب در بیمارستان جنینشان سقط شد و فردای آن روز . دخترک هم نبود .. رفته بود ..
سه سال است در پی اوست اما هیچ اثری نیست ..نبود تا اینکه دیشب او را در مهمانی دید .. دست در دست یکی از رقبایش.. و حالا چون دیوانه ها چیزی را در عمارت سالم نگذاشته…
-برت میگردونم پری زاده ام ..!!
https://t.me/+Lp-kPmGRmFo3MGNk
100
Repost from N/a
به شهر رنگارنگ رمان خوش اومدید😍
رمان دلخواهت رواز لیست زیر پیدا کن و از خوندنش لذت ببر❤️
گم شده ام در تو
https://t.me/+2HUPu1usnwswNGFk
❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
روایت های عاشقانه
https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
قاب سوخته
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🔮
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
فودوشین
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
یک روز به شیدایی
https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
ازطهرانتاتهران
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
طعمه هوس
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
☂
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
فراموشی دریا
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
لمس تنهایی ماه
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
چشم های آهیل
https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0
👀
برزخ عشق
https://t.me/+fq4q7yA0hjQ4YTk0
❤️
شهربند گرگ سیاه
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
☠
آرامش یک طوفان
https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk
🐝
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
منفصل
https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0
🌈
به تودچارگشته ام
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
دلیبال
https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk
🐚
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
عشق محبوس شده
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
🩵
100
Repost from N/a
-اگه ببینمت، قلبت رو میبوسم. دلم برای صداش تنگ شده! خوابم نمیاد، حس میکنم آرامشم رو گم کردم!
میخواهم پاکش کنم اما انگشت لعنتیام روی دکمۀ ارسال میخورد و چشمهایم از شدت شوک گرد میشوند.
من دقیقا چه غلطی کرده بودم؟
ساعت دو نیمه شب، برای یک شیر درّنده که شش ماه است فقط شبها را با خیال من توی مأموریت صبح کرده همچین پیام احمقانهای فرستاده بودم، آن هم توی خانۀ بابا حاجی که از این سر اتاق تا آن سر اتاق آدم خوابیده است!
https://t.me/+dxlYYKSA_dM5YmFk
گوشیام زنگ میخورد و قلبم یک ایست لحظهای را تجربه میکند.
برای اینکه کسی بیدار نشود، گوشی را به سرعت کنار گوشم میگذارم، اما نمیتوانم نفس های تندم را به خاطر استرس پنهان کنم!
-جون...
نفس نفسِت چی میگه عروسکم؟
اشک توی چشمهایم جمع میشود و دلم میخواهد زمین دهن باز کند!
-تو چت که قصد جونم رو کرده بودی! حالا که بیطاقت شدم زبونت رو موش برده؟
باز هم سکوت میکنم و او با یک تک خندۀ کوتاه، بم و خشدار زمزمه میکند:
-کوچولوی پدر...
پدرم عموی خودش است، برای همین ناخودآگاه یک «هین » کوتاه میکشم و اسباب خندۀ او را دوباره فراهم میکنم.
-پنج شنبست و دوباره شب خوابیدید خونۀ بابا حاجی! مگه نه؟
سکوت کوفتیت هم برای همینه. هوم؟
برو حداقل یه جایی بتونم صدات رو بشنوم!
زود باش عروسک...
بلند میشوم و خودم را کورمال کورمال به باغ میرسانم و با همان نفس نفس میگویم:
-چرا زنگ زدی آیین؟ الان یکی میفهمه! همۀ خونواده اینجان...
-واسه اینکه دلتنگی امون برام نذاشته، واسه اینکه تو داشتی با پیامات سکتهم میدادی!
اطراف را نگاه میکنم و میگویم:
-باشه! کاری نداری؟ من برم؟
نفسش را عمیق بیرون میدهد و میگوید:
-همون چیزی که نوشتی رو بگو. میخوام بشنوم.
با شرم میگویم نه و میخواهم گوشی را قطع کنم که میگوید:
-اگه نگی اونقدر زنگ میزنم که همه بیدار شن. اگه گوشیت رو خاموش کنی زنگ میزنم عمو فرخ. اگه اون بر نداشت، میام در خونه حاجی دنبالت! حالا چیکار میکنی! میگی یا بیام؟
https://t.me/+dxlYYKSA_dM5YmFk
https://t.me/+dxlYYKSA_dM5YmFk
800
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
❤️دوست صمیمی و شوهرش و باهم دیگه تو خونه مون دیدم درحالیکه...
🩵 جنگ بین عشق و نفرت (رمان پایان یافته)
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
💜عشق تا بینهایت
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🧡جنگ بین عشق ونفرت
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🖤قصه جنگ چ دلدادگی دو دشمن قسم خورده
500
Repost from N/a
-رستان...آروم تر...دردم میاد...
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
کلید را در قفل چرخانده و دستگیره را پایین کشیدم.
آرام و بی صدا وارد خانه شدم.
صدای آه و ناله همه جا را برداشته بود.
عرق خشم و شرم در هم آمیخته و تمام جانم خیس کرده بود.
احساس می کردم لباسهایم به تنم چسبیده اند.
-رستان ،اروم تر، دردم میاد....
- جووووون...
خوبه دیگه ، خشن دوست نداری؟؟!!!
صدای مهتا بود!
همان لحن نازدار زنانه که ساعت دقیق قرار ملاقات عاشقانه با همسر عقدیم را با پیام صوتی برایم فرستاده بود.
همان که ادعا کرده بود رستان دیوانه وار دوستش دارد و من باید پایم را از وسط زندگی شیرینشان بیرون بکشم.
آن هم من ، زن عقدی رستان...
- رستان .... آی.... بسته دیگه
- قربونت برم من، سیر نمی شم ازت که
جلوی درب اتاق خواب ایستادم
همان اتاقی که تک تک وسایلش را با عشق خریده بودم.
نگاهم کشیده شد سمت تخت، روتختی دست بافت سفیدش دیگر به چشمم زیبا نمی آمد، وقتی بدن های لخت و عور زن و مرد آشنای زندگی من، بر رویش در هم تنیده بودند.
بغض و نفرت در تمام وجودم زبانه می کشید.
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
اول چشمهای مهتا در نگاهم نشست
ابتدا بهت بود و بعد لبخندی موزی..!!
مانند هنرپیشه ای کار کشته ابتدا تن لختش را از آغوش تب دار همسرم بیرون کشید و با صدایی لرزان به سمتم اشاره کرد.
-رس...رستان...!!
سر رستان روی گردن چرخید
چشمانش گرد شد
مبهوت زمزمه کرد.
- ر...ریر...ا!!!؟؟؟؟
نگاهش کردم عمیق.
این تصویر را برای روزهای پیش رو لازم داشتم.
دستهای سردم جسم سخت میان کیف را لمس کرد.
آرام از کیف بیرون کشیدمش.
دو گلوله داشت!
امیدوارم بودم خطا نرود.
-چیکار می کنی؟؟!!!!
ریرا !؟بزارش کنار دیوونه نشو!!!
ریرا.... بزار توضیح بدم....
صدای سکسکه ی مهتا بلند شد
نگاهم لحظه ای روی صورت بی رنگش نشست.
گمان نمی کرد به اینجا ختم شود؟!!!
اسلحه را بالا گرفتم رستان از جایش پرید اما قدرت خشم و نفرت من بیشتر بود.
خون از سر و صورت مهتا روی دیوار باشید!!
رستان ماتش برد...
نفس نفس زد...
- ری..را ؟؟؟! چی..کار کردی؟؟!!!
گذاشتم خوب صحنه را تماشا کند.
هنوز نیم خیز مانده بود که گلوله دوم را شلیک کردم.
بدن برهنه ی رستان روی تن لخت مهتا افتاد.
هر دو غرق در خون...
چند دقیقه فارغ از دنیا تماشایشان کردم.
دو نفری که تا همین دیروز عصر، جانم را برایشان می دادم.
کسی با ضربه های محکم به در می کوبید.
صدای داد و فریاد می آمد.
می خواستند در را بشکنند...؟؟!!!
آرام جلو رفتم
روی پاف میز آرایش نشسته و به صحنه ی روبرویم خیره شدم.
درب ورودی خانه با ضربه ی محکمی به دیوار برخورد کرد.
صدای بلند حرف زدن و دویدن دقیقا کنار اتاق خواب متوقف شد.
- یا خدا....
منصور خان بود.
همسایه ی طبقه ی اول ، همان که همیشه برایمان آرزوی خوشبختی می کرد.
برای من و رستان!
یک نفر گفت:
- زنگ بزنید آمبولانس
- پلیس صد و ده رو بگیر...
منصور خان جلوی دیدم ایستاد.
خانمی که نمی شناختم با هول و ولا، ملافه ای روی جنازه ها انداخت.
- خانم ریرا...
خانم؟ صدام رو می شنوید؟؟؟
نمی شنیدم؟؟!!!
ضربان قلبم یکی در میان می آمد و می رفت.
قرص هایم همراهم نبودند.
همه چیز در سرم اکو می شد.
یک نفر تکانم داد.
- خانم؟!
تاریکی همه جا را گرفته بود.
دیگر صدای نمی شنیدم.
و بعد
سوت ممتدی که در گوش هایم پیچید
و سقوط...
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
500
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
❤️دوست صمیمی و شوهرش و باهم دیگه تو خونه مون دیدم درحالیکه...
🩵 جنگ بین عشق و نفرت (رمان پایان یافته)
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
💜عشق تا بینهایت
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🧡جنگ بین عشق ونفرت
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🖤قصه جنگ چ دلدادگی دو دشمن قسم خورده
700
Repost from N/a
قلبمتوی دهانم می زد. هوا هم به شدت شرجی و گرم بود.از تیره پشت کمرم عرق میچکید. پشت درخت نخل پنهان شده بودم. وسط باغ یوما ایستاده بود و سیگار دود می کرد.هنوز هم قلبم درگیرش بود. ساعتش رو چک می کرد .منتظر بود. بالاخره داشتم به هدفم نزدیک می شدم. بالاخره می دیدم که مردی که عاشقم بود ؛ چرا یکهو رنگ عوض کرد و بی خبر ترکم کرد. چرا باعث سرافکندگیم شد و بدبختم کرد؟ اومد...یه زن قد بلند بود. شالش رو بی قید روی موهای سیاهش انداخته بود. و عینک آفتابی رو چشماش بود.از همینجا هم هیبتش دل من رو می فشرد. به کیان رسید و نزدیکش شد و لبهاش رو گذاشت روی لبهای کیان. و در آغوشش فرو رفت. تهوع گرفته بودم. دو سه بار عوق زدم. دلم می خواست غیب بشم اما چیزی در درون من رو به مبارزه وا می داشت. این همه راه رو از رشت به جنوبی ترین شهر ایران نیومده بورم که لاس زدن کیان رو ببینم! باید مچش رو می گرفتم. پس تمام جراتم رو به پاهام دادم و به طرفشون رفتم. داشت کنار گوش زن زمزمه می کرد و دست می کشید به موهاش...با همون دستهایی که منو لمس کرده بود! غریدم:
-کیان!
هر دوشون شوکه شدند. کیان زل زد به من و زن متعجب گفت:
-این کیه؟!
بغضم رو فرو دادم و رو به زن که خیلی از من زیباتر بود گفتم:
-اینو من باید بپرسم!
کیانگفت:
-تو اینجا چکار می کنی مونس؟!
اشکم سر خورد. گقتم:
-روز عروسی منو ول کردی و اومدی اینجا؟ منی که زن عقدیت بودم؟ منی که تنم و روحمو به تو داده بودم؟ این زن کیه؟!
زن حیرتزده گفت:
-چی می گه کیان؟! این زنته؟ پس من کی ام؟
پوزخند زدم:
-آره من زنشم...من بدبخت زنشم...
زن سیلی محکمی به کیان زد و پشت کرد که بره و لی کیان مچ دستش رو چسبید و گفت:
-نه نادین...نه نرو من عاشقتم!
فرو ریختم. آوار شدم! چطور جرات می کرد در برابر من برای زن دیگه ای اینطور از دوست داشتن بگه...
https://t.me/+ccCCnzxDgsdhYTlk
https://t.me/+ccCCnzxDgsdhYTlk
مونس دختری که عاشق دوست برادرش می شه. پسری جنوبی که مدتیه توی رشت تنها زندگی می کنه. این عشق اونقدر غلیظه که کیانو مونس عقد می کنن و درست یک ماه بعد که می خوان جشن عروسی بگیرن؛ صبح روز عروسی کیان یه یادداشت می ذاره و غیبش می زنه . این در حالیه که مونس دختر دست خورده ای شده که راه پس و پیش نداره چون خانواده متعصبی داره. مونس تصمیم می گیره که هر طوری شده بره دنبال کیان و از معما سردر بیاره. اما داستان به همین سادگی هم نیست...کیان هرگز اون آدمی که مونس فکر می کرده نیست...
2400
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
❤️دوست صمیمی و شوهرش و باهم دیگه تو خونه مون دیدم درحالیکه...
🩵 جنگ بین عشق و نفرت (رمان پایان یافته)
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
💜عشق تا بینهایت
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🧡جنگ بین عشق ونفرت
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🖤قصه جنگ چ دلدادگی دو دشمن قسم خورده
1900
Repost from N/a
-نمیخوامت..حالا دیگه من نمیخوامت ..چی عوض شده؟!
تا دیدی خوشحالم حرص گرفت باز !؟ تو من و..هیچ وقت نخواستی..!
حالا اومدی بعد این هم وقت ؟!
تازه یادت اومده زنی هم داشتی؟!
کجا بودی این سه سال؟
اون موقع که نخواستم ..عاشق بودم نامزد داشتم ، بزور من و عقدکردی..زندگیم و جهنم کردی..پا رو دلم گذاشتم ..
گفتم بلاخره شوهرمه..موندم به پات ،نشستم خونه ات..هر شب تا بیایی..تا من و ببینی..
نیومدی، ندیدی،نخواستی..
هر شب تختت گرم بود ،مهمونیت به راه..
سه ساله به من خیانت کردی ..صدام در نیومد ..
اما حالا دیگه تموم شده..خیلی وقته..
فکر نکن موندم منتظرت بری دورت و بزنی برگردی منم بیکار ننشستم ..
-خفه شو..خفه شو..
-چرا؟!
-عوضی تو یه زن شوهر داری..گه میخوری با اون مرتیکه الدنگ میپری؟!
-تو چی،؟!..متاهل نیستی ؟زن نداری؟!…پس چرا هر شب با یه زنی..
ببین من خیلی وقت ازت بریدم سه سال ولم کردی رفتی پی خوش گذرونیت ..حالا که دلم میخواد یکی باشه و هست ،دوستم دا ره من و میخواد برگشتی یادت اومده زنی هم داشتی؟
-فکر اینکه طلاقت بدم از سرت در بیار پریزاد ..تا ابد زن من میمونی ..نخواستم ..باشه ..حالا میخوام ..میخوامت..
-من نمیخوام ..نمیخوامت..
من یه مرد میخوام که کنارم باشه نه یکی که یه روز اومده هوس کرده..
تیشرتم توی تنم جر میخورد حتی فرصت تحلیل ندارم ..روی تخت پرت میشوم..
-مرد میخوای کنارت.. ؟! اره!؟میخوای بری بغل یه مرد اره؟!
-خب بیا من خودم هستم .. شوهرتم .. بیا زیر شوهرت غریبه چرا؟!
-دست از سرم بردار ..عوضی…حق نداری به من دست بزنی..
-اتفاقا حق دارم ..زنمی ..
-امشب کاری میکنم که نتونی طلاق بگیری و فنی یه بچه بکارم تو شکمت .
به من دست نزن شایگان ..
نمی شنود گویی کر شده می تازد به تن و روحم می تازد و من باز هم زیر دست پایش جان میدهم ..
https://t.me/+6Vf1hiGSFscwOWNk
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁
@gom_shode
4720