سان‌رایز

بعضی شبا که من خوابم گل میاره می‌ذاره رو میزم که صبح خوشحال بیدار شم. خوشبختی یعنی تو بابا.

ای جان ای جان از کجای کیهان در غالب انسان اومدی که برینی تو زندگی من؟

آمنه سادات ذبیح‌پور تو نیویورک سکس داشته اون‌وقت من و شما؟

می‌خواستم امروز بعد از ظهر بخوابم جوری که انگار مردم. یعنی چی که باز کار!!!!

در طول روز انقدر با آدمای غریبه حرف می‌زنم که وقتی به آدمای همیشگیم می‌رسم دیگه حس و حال صحبت کردن رو ندارم.

آی بدم میاد از این کسونه واویلاهایی که هر شوخی که دلشون بخواد باهات می‌کنن ولی جنبه ندارن یه تو بشنون. حال‌بهم‌زنا.

خار این زندگیو گاییدم چرا هیچ چیزش عادی و درست نیست آخه=)))))

دلم می‌خواست تولدم یه مهمونی با دوستای بامزه‌م داشته باشم تو خونه خودم. خونه خود خودم.

وا نگو. می‌رم گریه کنم. با تموم عشقم اونا رو انتخاب کرده بودم😭😭😭😭

که دوستات متوجه بشن هیچ کدوم موجود نیست و گل بگیرن بر سرشون✨✨✨✨