cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

تعمیرگـاه عاشقے•حدیث.ف•

🛠 *رمان #تعمیرگاه_عاشقی *🛠 ✍ بقلم:حدیث.ف(H.f) 🌺پارت گذاری منظم از شنبه تا چهارشنبه ⚠️هرگونه #کپی‌برداری از مطالب این رمان، پیگرد قانونی دارد و پس از مطلع شدن ریمو و برخورد شدید با فرد صورت میگیرد🌹

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
284
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Repost from N/a
شاید هم روزی در ساعت 00:00 تمامی آرزو ها براورده میشدند تا اینکه فردی سنگدل و آشفته آرزو کرد که دیگر هیچ آرزویی براورده نشود...
نمایش همه...
سه شنبه پارت داریم😍😍😍
نمایش همه...
#تعمیرگاه_عاشقی #پارت۱۵۸ 《سعید》 آخه یکی نیست بگه:پسره‌ی بی عقل تو چرا سر دختر مردم غر میزنی؟ مردم چشماشونو درویش کنن.مگه اون گناه کرده؟ مردم چشم پاک نیستن دیگه. از عصبانیت داغ کرده بودم و دلیل اصلی عصبانیتم رقصیدن آنوشا نبود،بلکه رابطه‌اش با اون پسره است. نمی‌تونستم درک کنم چرا آنوشا باید برای یه پسر غریبه، همچین ریسکی کنه و بخواد برای همه باعث سوءتفاهم بشه. از ترس اینکه چیزی بینشون باشه نمی‌تونستم از آنوشا چیزی بپرسم و خودمُ از این استرس خلاص کنم. بنابراین از دور زیر نظرشون گرفتم تا اگه چیزی بود از رفتارشون، نسبت به هم متوجه بشم. تیک عصبی گرفته بودم و هی دستم رو داخل موهام فرو می کردم تا کمی آروم بشم. دستی روی شونه‌ام نشست.برگشتم و با دیدن دایی تعجب کردم. - جانم،دایی چیزی شده؟کاری دارین؟صدام کردین؟ دایی با نگاهی نافذ رو بهم کرد و گفت: - اگه دلت آشوبه،یا چیزی اذیتت می‌کنه،یا برو بپرس ازش یا بهش اعتماد داشته باش.قبل همه چیز هم به حرف دلت گوش بده تا قبل اینکه دیر بشه دست بجونبونی. بعد از زدن حرف‌هاش پدرانه روی شونه ام زد و رفت. و من در بهت فرو رفتم. مگه چقدر ضایع رفتار کردم که دایی متوجه شده؟ اگه دایی متوجه شده چرا آنوشا نمی‌فهمه و انقدر اذیتم می کنه؟ و از همه مهم‌تر منظور دایی از اینکه بجنبم تا دیر نشده،یعنی چی؟ افکارم انقدر شلوغ پلوغ بود که یادم رفت کجام و ناسلامتی عروسی خواهرمه. پوف کلافه‌ای از دست خودم کشیدم.
نمایش همه...
اولین پارت جدید تعمیرگاه سه شنبه عصر بارگذاری میشه😜❤️
نمایش همه...
بچه ها سلاممم یه مدت نبودم و درگیر بیماری بودم اما بالاخره برگشتم و می خوایم کولاک کنم . به زودی تعمیرگاه قوی تراز قبل برمی گرده و شروع می کنیم😍😘 پس منتظرم باشید❤️💋
نمایش همه...
#شاهکلید_عاشقی #پارت_سی_چهارم پونه برخلاف انتظارم مثل منشی که توی آموزشگاه قبلیمون بود سرد و خشک نبود خیلی گرم باهام برخورد کرد، به نظر دختر خوبی میومد، چشم های قهوه ای رنگی داشت ... قهوه ای روشن...موهایی به رنگ قهوه ای تیره که معلوم بود رنگ موهای خودشه و پوست نسبتا سفیدی داشت دختر خوشگلی بود... چشمام رفت سمت لباساش لباس اداری رسمی به رنگ سیاه تنش بود دو طرفش جیب داشت و نوار بالای جیبش به رنگ طوسی بود مقنعه و شلوارش هم همرنگ نوار جیبش بود ... سلیقه اش واقعا فوق العاده بود هنوز مکالمش با پشت خطی که معلوم بود والدین یکی از بچه ها هست تموم نشده بود که روشو به سمت من کرد و گفت: چند دقیقه دیگه جلسه تموم میشه معلما وقتی بیرون رفتن وارد اتاق شو با لبخند سری براش تکون دادم و اون هم لبخندی زد و مشغول پاسخگویی شد... ------ چند دقیقه که گذشت معلما از اتاق بیرون اومدن من هم تقه ای به در زدم و وارد شدم وقتی وارد شدم عمو حسام لبخندی و گفت: _سلام دخترگلم...خوش اومدی ...ببخشید اگه یکم معطل شدی *** پارت سه شنبه
نمایش همه...
#شاهکلید_عاشقی #پارت_سی_سوم دفتر مدیریت، اتاق معلمان و میز من توی یه اتاق خیلی بزرگ و دلباز که دیوارش شیشه ای هست وجود داره که این اتاق دقیقا کناره حیاطه دوره دیوار هم گلهای رنگی رنگی هست یه چند متر جلوتر دقیقا رو به روی کل باغ یه ساختمون دو طبقه هست که 4 تا کلاس پایین و 4 تا کلاس بالا هست یه منشی هم توی ساختمون داریم برای کنترل اونجا ... اما منشی اصلی من هستم و برای کارها باید با من هماهنگ کنن _پونه جون بنظر که آموزشگاه فوق العادیه _بله ... واقعا هم همینطوره _من و همه معلمان آموزشگاه باهم صمیمیم و خب خودت به زودی میفهمی ... اگه بیای به آموزشگاه ما نمیتونی به هیچ عنوان ازش دل بکنی _ والا با این تعریفایی که تومیکنی مشتاقم زودتر این یک هفته بگذره کلاسا شروع بشه تا با همه چیز آشنا بشم لبخند گرمی زد و دستم و گرفت و فشرد _خیلی زود میای تو جمع ما... راستی تو چند سالته؟ _21 _ چه جالب پس همسنیم گرم گفت و گو بودیم که خرمگس معرکه ای به تلفن آموزشگاه زنگ زد و پونه به سمت میزش رفت و مشغول پاسخگویی به کسی که پشت تلفن بود شد من هم توی این فاصله مشغول آنالیزش با آنالیزگرم شدم
نمایش همه...
#شاهکلید_عاشقی #پارت_سی_دوم منشی از جاش بلند شد سلام کرد و کارمو پرسید (چه فضول😐) _سلام عزیزم من با آقای بزرگ نیا مصاحبه کاری داشتم این ساعت _سلام گلم ، آقای بزرگ نیا درحال حاضر با معلمان جلسه دارن شما بشینید روی صندلی کنار سالن نشستم که از روی صندلیش پاشد و اومد روی صندلی رو به رویی من نشست و سر صحبت رو باز کرد _عزیزم من پونه هستم...پونه احمدی _گیتا هستم ... گیتا آژند _ از آشنایی باهات خوشبختم همکار آینده _من هم همینطور _راستش اینجا آموزشگاه اصلی ما نیست، آموزشگاه اصلی ما تغییر دکور داشت برای همین یک هفته اینجاییم و بعد برمیگردیم اونجا با آب و تاب داشت باهام حرف میزد دختر خوب و خونگرمی بنظر میومد زود باهم جور شدیم منم با کنجکاوی گفتم: _واقعا؟ اونجا چطوره؟ _فوق العادست، الان دارن دکورش رو تغییر میدن ... یه حیاط بزرگ داره پر گل ها و درخت های شیک و معطره وارد حیاط که میشی بوی گلهاش مستت میکنه
نمایش همه...