cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

💖 عــشـــــ 𝑴𝑨𝑵𝒀 ــــق 💖

✨﷽✨ در این کانال تبلیغات نداریم🙏 🥀یکباربرایم نوشتی دوستت دارم من هزاربارخواندمش🥀هزاربار ضربان قلبم بالاگرفت🥀هزاربارنفس درسینه ام برید🥀هزارباردروجودم ریشه کرد🥀انگارکه هزاربارشنیده ام🥀انگارکه هز #خـԋoイــان‌زاده رمان مناسب افراد زیر هجده سال نیست

نمایش بیشتر
إيران34 599فارسیدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
7 258
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Photo unavailable
‏+از خوبـاي ڪشيدنـي؟ - در آغـوش... :)
نمایش همه...
Photo unavailable
آقامون میگه : موقع خواب نبینم سرتو میذاری رو بالشتا به غیرت سینم بر میخوره *-*
نمایش همه...
پارت جدید رو بزن رو لینک زیر بخون 👇🏻👇🏻👇🏻 پارت 316 رو اینجا بخون 🔞
نمایش همه...
#315 بعد گذر ساعت ها و رفت و آمد آدم های زیادی، بالاخره چهره ی آشنای مامان رو دیدم. لبخند به لب در حالی که گریه می کرد دستش رو دور گردنم انداخت و با صدای بلندی زیر گریه زد. دلم می خواست می تونستم بغلش کنم، کنار گوشس حرف بزنم و ازش بخوام آروم باشه اما نمی شد و نمی تونستم حتی لب از لب باز کنم. - دورت بگردم مادر بالاخره چشماتو باز کردی پسرم؟ مامان مدام قربوت صدقه م می رفت و می بوسیدم و مجال نفس کشیدن هم بهم نمی داد. - مامان آروم باش. صدای آشنایی بود اما اون شخصی نبود که من چشم به راه دیدنش بودم و دلم می خواست ببینمش. شیرین به سختی مامان رو ازم جدا کرد و لب زد: - خوش حالم که بهوش اومدی. فقط نگاهش کردم نمی تونستم و نمی خواستم که جوابش رو بدم و حرفی برای گفتن نبود. کم کم اتاق پر شد همه اومدن جز اونی که باید میومد اما انگار قصد اومدن رو نداشت و نیومد. مامان کنارم روی صندلی نشست دستم رو به گرمی فشرد و در حالی که اشک می ریخت، گفت: - نمی دونی که چقدر دل تنگت بودم مادر. یه حس دل تنگی قوی احساس می کردم اما هیچ کدوم از آدمای اطرافم این حس رو بهم منتقل نمی کرد. مامان پرسید: - چیزی میخوای مادر؟ به سختی لب زدم: - گل...
نمایش همه...
Photo unavailable
حــِـس خوبیـه ... قلبم تا ابد درگیـرت باشه ♥️ 🌹 ☝️ 🍂🌹 T.me/khanzadehot 🌹🍂
نمایش همه...
00:18
Video unavailable
‌ ‌ •••♡-[ دلبریامون 🙃💞]-♡••• 🌹 ☝️ 🍂🌹 T.me/khanzadehot 🌹🍂
نمایش همه...
Photo unavailable
زندگی هدیه‌ای است که من هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم، عاشقانه روبان‌های دور آن را به آرامی باز می‌کنم ... 👤 کریستین بوبن ☀️ صبح بخیر
نمایش همه...
پارت جدید رو بزن رو لینک زیر بخون 👇🏻👇🏻👇🏻 پارت 315 رو اینجا بخون 🔞
نمایش همه...
#314 اما با وزش باد و باز شدن پنجره از خواب پریدم و هیچ خبری هم از فواد نبود! #حدود_یکسال_بعد " فواد " گیج بودم، سرم درد می کرد و نمی تونستم حتی یک ثانیه هم چشم هام رو باز نگه دارم. - دکتر... مریض چشماشو باز کرد... دکتر... احساس خستگی می کردم انگار تمام تنم گرفته باشه و درد کنه، حتی نمی تونستم آب دهنم رو قورت بدم. احساس تشنگی می کردم هم انگار تمام آب بدن و حلقم خشک شده بود و هم قصد داشتم بزاق ترشح شده دهنم رو قورت بدم. - چشماتو باز کن... انگار کسی به زور قصد داشت پلک هام رو از هم باز کنه اما به خاطر نوری که مستقیم به سمت چشم ها می تابید نمی دونستم پلک های خسته م رو زیاد باز کنم. - به خانواده ش خبر بدید مریض بالاخره به زندگی برگشت و حالش بهتره. شلوغی دور و برم خیلی زود پراکنده و خلوت شد. اما من هنوز همون حال قبل رو داشتم دستم و پام حسابی سنگین و از تشنگی جگرم در حال سوختن بود. چند نفری گروهی مدام میومدن بالای سرم و می رفتن حرف هایی می زدن که جز آوایی دور از هیچ کدوم هیچی نمی شنیدم. دلم می خواست دست و پام رو تکون بدم و بتونم حرف بزنم اما انگار شدنی نبود.
نمایش همه...
Photo unavailable
خاکستری مثل رنگ های تشکیل دهنده اش (سفید و مشکی) قدرتمند نیست. رنگ خاکستری کاملا خنثی است و همین خاصیت میتونه خیلی تو انتخاب لباس به ما کمک بکنه. چون ست کردن یک رنگ خنثی با یک رنگ پرانرژی خیلی راحت‌تره.
نمایش همه...