cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

.

نمایش بیشتر
إيران196 486زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
498
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Ben dünyanin en büyük aşiği olabilirim #قفلی
نمایش همه...
Ayla-Celik-Bagdat-128.mp33.55 MB
همیشه واسه هرچیزی در دنیا دلی را طلب کن! نگاه کن. لبخند بزن وبگذر. شاید اینبار زندگی زیباتراز لحظه های باشد که قبلا ازان گذر کردی.
نمایش همه...
🔞💦 💦 #پارت_۱۰ با تعریف های که از استاد جدید شنیدم مشتاق دیدارش بودم . حالت تهوع امونم و بریده بود . این استادِ هم قصد اومدن نداشت . روبه سیمین گفتم: _ میرم سرویس! باخنده سرتکون داد. به سرعت از کلاس اومدم بیرون. دویدم و از سرپیچ راهرو خواستم رد بشم که به شدت برخورد کردم به کسی و این تکون برای معده ی خراب من فاجعه بود و هر چی زرد آب داخلش بود روی پیراهن مرد مقابلم بالا اوردم . کسی توی سالن نبود و همه سر کلاس هاشون بودن . ازخجالت جلو دهنم و گرفتم و به اون کسی که تمام معدم و روش خالی کرده بودم خیره شدم. بادهن باز و نگاه عسلی بهت زده ش خیره ام شده بود. تو شوک بود. نمیدونستم چکارکنم! باتمام مظلومی که چشمام داشتن خیره بودم بهش . از کنار شونه ش نگام به بردیا افتاد . چشکمی زد وگفت: -جناب تهرانی چه اتفاقی افتاده؟ جوابی به بردیا نداد . با لحن ترسناکی گفت : _با چه جراتی تونستی این بلا رو سر پیراهنم بیاری ؟ درسته با لحنش زرد کردم ولی ریلکس نگاهش کردم و گفتم : _اتفاقه دیگه میوفته! دستاش و مشت وچشماش و بست. بردیا زیرگوشش حرف زد. امانتونست کنترل کنه وگفت: _نبینمت!! ایشی گفتم وبیخیال ازکنارش گذشتم. رفتم سمت سرویس بهداشتی ودست صورتم وشستم . روزمون و ببین خدا . یه امروز شرط بستیم مخ استادجدید رو بزنیم . ببین چی شد. خدامیدونه سرکلاسم رفته وغیبتم وزده. رژلبم و از کیفم دراوردم واروم کشیدم رولبم! بوسی برای خودم با لبای غنچه شدم فرستادم .
نمایش همه...
#بهشت‌فاحشه♨️ #قسمتی‌از‌پارت‌2😈💦 سرچ کن اگه نبود لف بده😒🍑 نزدیک #ارضا شدن بودم، بابا فهمید و در حالی که تند تند #ویبراتورو روم بالا پایین میکرد گفت: - میخوای #ارضا شی #ج‌نده‌ی بابا؟ سرمو تکون میدم که #ویبراتو رو ثابت نگه میداره و محکم روی #چ‌وچولم فشار میده. بلند #جیغ میزنم و #آبم با فشار میپاشه بیرون. بابا سریع از زیرم بیرون میاد و #کـ‌یرشو توی #سوراخِ‌کونم فرو میکنه. همونطور که #تلمبه میزنه #آب منم #میپاشه بیرون. دستمو به لبه‌ی #چـ‌‌وچولم میگیرم تا تموم #آبم توی #صورتم بریزه. بابا همونطور که #تلمبه میزد خم میشه سمت #ک.صم و دهنشو وا میکنه. #آبم تو دهنش که میریزه همشو قورت میده و ... #سـ‌کس‌محارم‌میخوای‌جوین‌شو🙊👇🏻 #مخصوص‌اومدن‌آبت 😈💦 https://t.me/joinchat/AAAAAEhnAQVtslTroExh0g
نمایش همه...
بـهــشـــ🔥ــتِ فـــاحـــ🔞شـــه

بعدِ سکـس باید بی حال بیوفتیم جونِ حرف زدن نداشته باشیم و فقط تو چشمای هم خیره شیم🤤🍑💦 #بچه‌سال‌جوین‌نده!🔞

#بهشت‌فاحشه♨️ #قسمتی‌از‌پارت‌2😈💦 سرچ کن اگه نبود لف بده😒🍑 نزدیک #ارضا شدن بودم، بابا فهمید و در حالی که تند تند #ویبراتورو روم بالا پایین میکرد گفت: - میخوای #ارضا شی #ج‌نده‌ی بابا؟ سرمو تکون میدم که #ویبراتو رو ثابت نگه میداره و محکم روی #چ‌وچولم فشار میده. بلند #جیغ میزنم و #آبم با فشار میپاشه بیرون. بابا سریع از زیرم بیرون میاد و #کـ‌یرشو توی #سوراخِ‌کونم فرو میکنه. همونطور که #تلمبه میزنه #آب منم #میپاشه بیرون. دستمو به لبه‌ی #چـ‌‌وچولم میگیرم تا تموم #آبم توی #صورتم بریزه. بابا همونطور که #تلمبه میزد خم میشه سمت #ک.صم و دهنشو وا میکنه. #آبم تو دهنش که میریزه همشو قورت میده و ... #سـ‌کس‌محارم‌میخوای‌جوین‌شو🙊👇🏻 #مخصوص‌اومدن‌آبت 😈💦 https://t.me/joinchat/AAAAAEhnAQVtslTroExh0g
نمایش همه...
بـهــشـــ🔥ــتِ فـــاحـــ🔞شـــه

بعدِ سکـس باید بی حال بیوفتیم جونِ حرف زدن نداشته باشیم و فقط تو چشمای هم خیره شیم🤤🍑💦 #بچه‌سال‌جوین‌نده!🔞

پسری که برده جنسی شده به کلوپ bdsm میبرن هرشب زیر خواب یه مستره خشن و مهربون میشه ! سیلی محکمی روی لبه ی باسنم زد و دی ل دو و رو بیشتر داخل باسنم فشار داد دی ل دو به پروستاتم خورد که آه غلیظی گفتم و بیقرار خودم و تکون دادم پلاگی که دستش بود و خبیثانه تکون داد و گفت : +میدونی این چیه توله.... این قراره وقتی دارم دهنتو ..... از عقب جرت بده https://t.me/joinchat/AAAAAEPYLGmXJRjaIzRy6w
نمایش همه...
🔞💦 💦 #پارت_۹ _شیرین صدبار گفتم به وسایلای من دست نزن اون کش موی من کجاست؟ اومد تواتاق و گفت: -ببخشید به خدا دیروز میخواستم برم بیرون مجبور بودم استفاده کنم . کش مو رو گرفت طرفم. ازدستش گرفتم و نفسم و کلافه بیرون دادم . موهام و بستم مغنه ام وسرم کردم! به آرایش صورتم نگاهی انداختم ، ساده و گیرا بود . ریمل و رژ و یک خط چشم نسبتا کلفت چشمام و وحشی کرده بود . به سمت شیرین برگشتم : _تو مگه مدرسه نداری؟ _ آبجی امروز جلسه اولیاء تعطیل بودم و مامان هم مدرسه ی من رفت . _اوکی پس منتظر باش تامامانی بیاد. _چشم ابجی. لبخندی زدم و از اتاق رفتم بیرون. امروز باید کرایه خونه رو میدادم هرجورکه شده! مجبور بودم به بردیا بگم. ازخونه اومدم بیرون ورفتم سرکوچه ومنتظر تاکسی شدم. بعد از سوار شدن و گفتن آدرس گوشیم و از توکیفم در آوردم و شماره بردیا رو گرفتم. منتظرشدم جواب بده . چندین بوق خورد: _جانم سوفیا؟ لبخندی زدم: _چطوری خوشتیپ؟ _به لطفت عالیم! _اوم خیلی ام خوب! کجایی عزیزم؟ _میخوای کجا باشم؟ طبق معمول دانشگاه ! توکجایی؟ خبری نیست ازت! _ منم دارم میام! ولی یه چیزی بردیا . _جانم؟ _یکم پول لازم دارم ! _حله واست تا ظهر به کارتت میزنم . متعجب گفتم: _نمیخوای بپرسی واسه چی میخوام؟ خنده ای بلندی کرد وگفت: -من مثل شما فوضول نیستم خانم خانما. خندیدم: _بمیری بردیا. درهرصورت باید زهرتوبریزی! خندید گفت: _برودیگه مزاحمم نشو کلاس دارم. توام زودتربیا. _اوکی . _پس فعلا _فعلا گوشیو قطع کردم! خدامیدونه اگه بردیا نبود چی می کشیدم ؟ خیلی وقت هاکمکم کرده. چندین بارپیشنهاد ازدواج داد ولی خودم نخواستم. بااینکه همه چی تموم بود و همه چی واسم مهیا میکرد اما نمی تونستم به احساسی که بهم داشت جواب بدم . کرایه رو حساب کردم وپیاده شدم. سیمین با دیدنم بهم نزدیک شدو گفت: -دختر کجایی ؟ چرا انقد دیرکردی؟ حرصی لب زدم: _کش موم وگم کرده بودم . باتعجب گفت: -کش مو؟ سرمو بالا پایین کردم . -مسخره دستمو کشید و حین راه رفتنمون گفت: _سوفی خبرداری واسه فیزکمون استاد جدیداومده؟ باتعجب گفتم: -واقعا؟ اون قبلی چیشد؟ زایید؟ _مثل اینکه زایمانش نزدیک بوده . نفس کلافه ای کشیدم و همینطور که میرفتم سمت سالن گفتم: -لابداینم یکی مثل اون خرفته! سیمین خنده ای کردوگفت: -برعکس ازاون تخم سگان! رسیدیم به کلاس : _های جاست فرندا . دانشجوها بادیدنم خندیدن. باهاشون دست دادم بعد ازاون نشستم سرکلاس یعنی کجا؟دقیقا اول. مثل این بچه زرنگ های درس خون . به حرفای سیمین گوش میدادم که یکی از بچه ها باخنده گفت: _سوفی شنیدی که استاد فیزکمون عوض شده؟ الانم باهاش داریم. -پشمکه؟ یا به قول سیمین ازاین تخم سگان؟ صورتشوجدی گرفت وگفت: _وای سوفی نمیدونی که همه هنوز نیومده همه هلاکشن از وقتی بچه ها دیدنش یکی دونفرغش کردن. باتعجب گفتم : _دراین حدِ؟ همون موقعه یکی پسرا باخنده گفت: -بتونی مخش کنی رسما جلوهمه شلوارمومیکشم پایین. جدی برگشتم سمتش گفتم: -مردهستی بکشی؟ باخنده گفت: _تومخ کن به شرفم قسم میکشم! نیشخندی زدم گفتم: _نکشی میکشم! سرمو برگردوندم و منتظرشدم استادم بیاد.
نمایش همه...
قسمتی از پارت 51 #سکسی #باخواهر_ناتنیش🔞❌♨️♨️ تند تند کمر میزدم و گاهی خم میشدم و نوک سینش رو به دندون میگرفت انقد داخل کمر زدم تا اینکه با یه لرزشی ارضا شده بود و منم ازش بیرون کشیدم و دراز کشیدم که خودش فهمید و رفت بین پاهام و مردونگیم رو توی دستش گرفت و کمی مالید و کردش توی دهنش و شروع کرد خوردن اممممم دهنش حسابی داغ بود... https://t.me/joinchat/AAAAAFJL0FX9pZ6cnjRMDg
نمایش همه...
#فول_هات_وسکسی💦🔞 هرچی بخوای این تو هس😝 #پارت_۵۵ با اینکه شنیده بودم از #پشت دردش بیشتره!اما مال من کم بود.می سوخت اما انقدر نبود که اذیتم کنه. #لذتش بیشتر بود. کمرمو چرخوندم و #زنجیر طلاش رو که داشت تاب می خورد،چنگ زدم و توی #دهانم گذاشتم و مکیدم. چشماشو بسته بود و داشت #اوف اوف می کرد و فرو می کرد تند تند. زنجیرشو کشیدم از گردنش که پاره شد.ناله کرد و گفت:فدا سرت!فدای بهشتت!اووووف...دختر انقدر #تنگ و #داغ و تازه ندیده بودم...تنگ تنگی! یه جوری که کیف می کنم...کاش همه دخترا مثل تو تو ۱۵ سالگی بیان بدن که امثال من لذت دختر تنگو بچشیم... رفته بودم تا اوج.از پشت دادن هم عالمی داشت. دوست داشتم روزی چند بار می دادم. اه و ناله م زیاد شده بود.داشتم ارضا می شدم.گفتم: ابم داره میاد...اخ! یک دفعه کشید بیرون و ..... بقیه ی داستان اینجاس👇🔞💦 فقط مواظب باش آبت درمیاد ابروت نره😏💦 https://t.me/joinchat/AAAAAERNx750sbMMc9jzGw https://t.me/joinchat/AAAAAERNx750sbMMc9jzGw
نمایش همه...
ترنم آب 🚫

این رمان در مورد بلوغ جنسی یک دختر و روابط خصوصی اوست تا روزی که در جنگلی مه آلود... این چنل خصوصیه اما می تونید برای بقیه رمان رو فور بدید👀 بی_جنبه ها و بچه های زیر ۱۸ سال اصلا اصلا وارد نشن!⛔⛔ #هرشب_به_جز_جمعه_هاوتعطیل_دوپارت_بلندوخفن😛🔞#نویسنده_مانلی

#پارت216‌اصلی‌رمان #زن‌باباش‌رو‌صیغه‌میکنه‌تا‌انتقام‌بگیره‌🔞🔞🔞 🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆 #دست های رایان روی تنم حرصِ بیشتری گرفت و بند به بند لباس رو می کشید و روی تنم فرود میومد.. درست مثل یه #شلاق عمل می کرد و پوست تنم می سوخت.. الحق که #رایان پسر همون #مرد بود.. #برجستگیش رو پایین تنم وحشتناک بود... می دونستم اگه اینکارو می کرد #جون سالم به در نمی بردم. از من #متنفر بود.. چون به مادرش #خیانت کردم و با باباش #خوابیدم.. 🔞🔞👅👅 _میخوای چیکار کنی؟! رایان میخوای چیکار کنی؟؟ _میخوام #تجربه کنی یه #رابطه با بابام چه #طعمی داره.. این حرف برام خیلی گرون تموم شد.. خیلی.. با شتاب منو برگردوند و خودش روم #خیمه زد و درد تو کل #تنم پیچید... #زووود‌جوین‌بده‌تانویسنده‌خصوصیش‌نکرده🔞🍆 #لینک‌جدید‌چنله‌بدو‌جوین‌بده‌تا‌باز‌عوض‌نشده❌🤞😜 https://t.me/joinchat/AAAAAESdAa_gTTtsVy_X3Q
نمایش همه...