کانال علمی_فرهنگی رنگارنگ🌸🌹🌺
مذهبی و فرهنگی، تاریخی، تربیتی، طب سنتی و روانشناسی، حکایات و دیگر مطالب زیبا و خواندنی فرهیختگان دوستار علم و ادب ایرانی لطفا لینک رو جهت استفاده دوستان به اشتراک گذارید مدیریت @mousa_kk لینک کانال https://t.me/joinchat/AAAAAE3aKcWCwgU2iSQfqA
نمایش بیشتر260مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+17 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Repost from قوم لر(سیاسی،فرهنگی،اجتماعی،ادبی، گردشگری)
اینو حتما و صد در صد ببینید و گوش کنید.
https://t.me/lorhistory
فڪر ڪن زیر بارون باشے و این آهنگو گوش ڪنی🌧
صداش آرامش بخشہ آدم دلش میخواد پشت هم پلے ڪنه🥺
هرگز نگفتند
كه زن بايد عاشق باشد
و مَرد لايق
عشق را سانسور كردند
من سالها جنگيدم
تا فهميدم كه بى عشق
نه گيسوانِ بلندم زيباست
و نه چشمانِ سياهم
و نه مَردى با دستانِ زمخت
و گونه هاىِ آفتاب سوخته
خوشبختی ام را تضمين ميكند
https://t.me/D_m_farhangi
کانال علمی_فرهنگی رنگارنگ🌸🌹🌺
مذهبی و فرهنگی، تاریخی، تربیتی، طب سنتی و روانشناسی، حکایات و دیگر مطالب زیبا و خواندنی فرهیختگان دوستار علم و ادب ایرانی لطفا لینک رو جهت استفاده دوستان به اشتراک گذارید مدیریت @mousa_kk لینک کانال
https://t.me/joinchat/AAAAAE3aKcWCwgU2iSQfqA#داستان_کوتاه_عشق_مادر
در يک روز گرم تابستان ، پسر کوچکي با عجله لباسهايش را در آورد و خنده کنان داخل درياچه شيرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش مي کرد و از شادي کودکش لذت ميبرد. مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي کرد. مادر وحشتزده به سمت درياچه دويد و با فريادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولي ديگر دير شده بود.
تمساح با يک چرخش پاهاي کودک را گرفت تا زير آب بکشد، مادر از راه رسيد وا زروي اسکله بازوي پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت مي کشيد ولي عشق مادر آنقدر زياد بود که نمي گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزي که در حال عبور از آن حوالي بود ، صداي فرياد مادر را شنيد، به طرف آنها دويد و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراري داد.
پسر را سريع به بيمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي پيدا کند. پاهايش با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهايش جاي زخم ناخنهاي مادرش مانده بود.
خبرنگاري که با کودک مصاحبه مي کرد از او خواست تا جاي زخمهايش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتي زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت ،" اين زخمها را دوست دارم ، اينها خراشهاي عشق مادرم هستند."
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
خانہ ات
آباد اے دل ،
بَس خرابم کرده اے ...
🥀💔
چشمان تو ای دلبر طناز چه زیباست
لبخند به لبهای تو بس ناز و فریباست
بودن به کنار تو که چون خواب و خیالی
چون قصهی زیبای سراسر همه رویاست
هر بوسه که از جام لبان تو چشیدم
سرمست شدم چونکه لبت ساغر میناست
از منظر چشمان من آن ماه قشنگی
کز برکه ی جانِ منِ دیوانه هویداست
بی حس تو در بین هزاران دل و دلبر
دل خسته ترین عاشق و آواره و تنهاست
طنازی و پروانه صفت در دل باغی
شمعم که زعشق تو دلم واله و شیداست
خیلی تند رفت ...
کودکی هایم
با آن دوچرخه قراضه اش
کاش همیشه پنچر میماند...
زمان چیز عجیبی است ،
میدود جلو میرود؛
و دوست داشتنی ترین
آدم های زندگیت را یا
کهنه میکند یا عوض!!
بعضی ها یا تغییر میکنند
یا حقیقت درونشان
مشخص میشود
زمان دیر یا زود به
تو ثابت می کند که کدامشان
ماندنی اند و کدامشان رفتنی..!!
دعا کنيم دنیا پر شود از
آدم های واقعی آدم های که
نه زمان آنها را عوض میکند
نه زمین...🍂🌹
🌹🍃🌸🎄🌼♥️🌼🎄🌸🍃🌹