cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🍂﮼اسرار ﮼🍂

سرنوشت تلخ من: تمام شده! اسرار: درحال تایپ... لینک ناشناس👇🏻 https://t.me/BChatBot?start=sc-415640-tcNScMO

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
189
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Repost from N/a
-من نمی‌شینم روش #کثیفه!😒🥲🥴🤮 + می‌شینی با #بشونمت روش؟😐 حالت #گریه درآوردمُ گفتم: -بابا #کثیفه بدم میاد!🥺 صدای رویا اومدُ بلافاصله #لگد محکمش به در خورد: × می‌خواستی ورجه #وورجه نکنی پات #بشکنه مجبور بشی بشینی روی #دستشویی‌فرنگی بشین دیگه اه این بچه #ریده می‌خوام #بشورمش!😐 ناچار #شلوارم رو کشیدم پایینُ به رهام گفتم: - باااشه پشتت رو کن می‌خوام #بشینم! #جررر‌دختره‌نمی‌خواد‌بشینه‌رو‌توالت‌فرنگی‌پاش‌شکسته🤣‼️🤣👇🔥⚠️‼️ https://t.me/+P6UIckrnSSoxMDJk
نمایش همه...
Repost from N/a
مسیح‌و‌آرش خواهری دارن که آرش عاشقش شده اما نمی‌دونست که خواهرشونه و..⚠️😑🥶 من از ته دلم #عاشقش بودم حتی اگه #گناه باشه من تا ابد #عاشقش خواهم موند!🚶🏾 امشب شب #عروسیش بود و منی که #برادرش بودم #حضور نداشتم‼️‼️ نگاهی به بلندی #پایین پام انداختم و به #ماه نگاه کردم که #یاد اون افتادم و پامو سمت #هوا بردم و خودمو #آزاد کردم:)🖤❗️ که یهو صدای ترمه اومد و ...😶‍🌫👰🏻‍♀⛔️👇 https://t.me/+YIJflculrjs3OWI0 بهترین رمان مسیح و آرش در تلگرام😵😮‍💨❤️‍🩹
نمایش همه...
Repost from N/a
#رهام: امیر کنار #قبر دراز کشیده بود و بدون هیچ حرکتی قبر رو بغل کرده بود... حتی یه قطره #اشک هم نمیریخت! کم کم داشت بی #تحریکیش منو میترسوند! صداش کردم و بعد به سمت خودم #برگردوندم ولی با #صحنه‌ای که دیدم عقل از سرم پرید! امکان نداشت…🩸⛓⚰ #پسره‌از‌بیمارستان‌مرخص‌شده‌و‌اومده‌سر‌مزار‌عشقش🥺 #ینی‌امیر‌زنده‌میمونه؟🩸😭 https://t.me/+TJbhIc0K7QNkZWQ0 https://t.me/+TJbhIc0K7QNkZWQ0
نمایش همه...
Repost from N/a
دختری که تو پارتی عاشق پلیسی میشه که میبرتش زندان🤐😈👮🏻⁉️🚫 من مهرداد رو تو مهرداد میدیدم! نمیدونم چه #حسی بود که داشتم و این #کلافم میکرد! اگه مهرداد همون باشه چی؟:)❤️‍🔥 من #عاشقش بودم و اون بهم #بیتوجهی میکرد.. آرزو می‌کردم کاش تو #زندان میموندم و هر روز #میدیدمش اما #حیف..🙂‼️ باید هرجور شده #عاشق خودم میکردمش❤️‍🩹 https://t.me/+A4uVvH8tqL4xZTJk رمان حق عضویتیه تا لینکش باطل نشده بیاااا❌⛔️
نمایش همه...
Repost from N/a
Photo unavailable
من کیوانم، کیوان امجد! تک پسر مرتضی امجد و #صاحب یه شرکت تبلیغاتی بزرگ😈⚠️ دختری که #عاشقش بودم و براش جون می‌دادم با کسی که فکر می‌کردم #دوستمه بهم #خیانت کرد و از پشت بهم #خنجر زدند.🗡🗡 تا اینکه پای تک #دختر رفیق بابام به زندگیم باز شد یه دختر #شیطون که قرار بود یه مدت با من #همخونه بشه اما من نمیذاشتم یه دختر پا توی #حریم_شخصی من بذاره...❌❌❌ اما همه‌ی #معادلات ذهنیم به هم ریخت چون که... جوین شو و یه داستان متفاوت رو بخون.😉 🗻#کوه_غرور #همخونه‌ای_از_نوع_اجبار🙂‼️ #پسری_خشن #دختری_شیطون😗 https://t.me/joinchat/f8ymlSl2qDFkMDJk
نمایش همه...
Repost from N/a
دختر و پسری که رفتن حلقه عروسی انتخاب کنن و دشمن پسره با اسلحه..😳😱⚠️⚠️🩸⚠️⚠️ با #ذوق گفتم: - وای #فرشاد اینو ببین! سرشو خم کرد و مسیر #انگشتم دنبال کرد تا به #حلقه.های مورد نظر رسید با #مکث سری تکون داد و گفت: - اره #قشنگن! روبه #مغازه‌دار با خوشحالی گفتم: - ببخشید آقا میشه این #ست و ببینم؟ بعد از آوردن دوتا #حلقه رو به فرشاد گفتم: - خوبه نه؟ - عزیزم هرچی به #سلیقه تو باشه #قشنگه!:) با #صدای داد چند تا #مشتری که اونور بودن نگاهی به #پشت سرم انداختم که یهو...❌🚫❌❗️❗️❗️👇👇🔥🔥🔥 https://t.me/+3epTessPslo3MjZk
نمایش همه...
Repost from N/a
#علیرضا‌جهانبخش‌از‌عشقش‌برای‌رفیقش‌خاستگاری‌میکنه🥺🩸 _با #دستای خودت زدی #زندگیمو زندگیشو #نابود کردی و حالا باید #تاوان بدی! #تلخ خندیدم: _آقای #سعید عزت الهی!..من شما رو برای #قشنگ ترین اتفاق زندگیم،برای #عشقم #خاستگاری میکنم.‼️خودش_با_دستای_خودش_ترتیب_عروسی_عشقش_و_رفیقشو_میده‼️😱🩸 https://t.me/+M_oG2tZHzTk2YjJk
نمایش همه...
Repost from N/a
دختری که برای خرجی خودش تو خونه‌ی گردن کلفتا کار میکنه و با پسری آشنا میشه که تو پارک وسط فرار کردن میبینتش و ...🥺❤️‍🩹 یه #پسره مثل قبلیا داره #میدوعه و هعی بلند می گفت: ×برید...برگردید..کسی جلو تر نره!..❌ پشتشم یه دختره می‌دویید. ابروهام پرید بالا برگشت سمت #گندم!.. نگاهش به روبه روش بود و #خشکش زده بود... +علی فقط بدوو...یعنی تا #جون داری بدو‼️ با حضور سعید عزت الهی و علیرضا جهانبخش‼️ رد نگاهشو گرفتم و دیدم #گشت‌پلیس مثل #مورچه تو کل اونجا پر شده و هرکی یه #طرف میره!...😱⁉️🚫⚠️ چشماش #گرد و تو یه لحضه #جفتمون پا به فرار گزاشتیم...🏃🏃🏻‍♀🔥 https://t.me/+M_oG2tZHzTk2YjJk بیا ببین #علیرضا_جهانبخش چجوری از دست گشت فرار میکنع❌〽️😂‼️🔥
نمایش همه...
Repost from N/a
امیر مقاره: تموم تنم از #حرص می‌لرزید. بلند تر از قبل #داد زد: - نگه دار بهت میگم!! پامو بیشتر روی گاز #فشار دادم و داد زد: - می‌خوای چه غلطی بکنی ها؟! قراره باز #فرار کنی و #بچمو ازم بگیری؟! چند ثانیه نگاهش کردم و بدون لحظه ای فکر به خودم یا بچه ی توی #شکمم، دستگیره درو کشیدم و خودمو از #ماشین بیرون انداختم... 😵‍💫❤️‍🔥🩸⁉️ - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - به خاطر مردی که عاشقش بود، خودکشی کرد:")🥱❤️‍🩹 https://t.me/+5rM2gyx8OFhiMjZk
نمایش همه...
Repost from N/a
با رسیدنش به #خط پایان و جا موندنم تازه فهمیدم مثل یه #بی‌زبونی تو گل گیر کردم...🤦🏻‍♀ کلاهشو در آوردو با #چشمانی که خنده و #شیطنت ازش میبارید گفت: - چه داستان #غمگینی #دختری که بخواطر #خودخواهیش مسابقه‌رو باخت و یک سال #معشوقه‌ی پاشا شد!😂‼️‼️ لبش را به لاله #گوشم چسپاند و ادامه داد... با حس دویدن #خون زیر پوستم سرمو زیر انداختم.. و این تازه شروع# بدبختی من بود...👇 https://t.me/+V7uwvswP_lg5NDRk https://t.me/+V7uwvswP_lg5NDRk
نمایش همه...