cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

بوی نارنگی...🍊

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» س.رهــــی...🍁 ارتباط با ادمین @A_Malih_2680 لینک رمان های رهی https://t.me/rahi_roman

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
22 541
مشترکین
-7324 ساعت
-6537 روز
-4 24230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

دوستان عزیز، با پایان رمان چند روزی پارتهای نهایی در کانال می‌مونه و بعد کامل پاک میشه. رهی در حال حاضر دیگه توی این کانال فعالیت نداره و اگه ادامه بده در کانال‌‌های دیگه‌شون اطلاع‌رسانی میشه. اگه تمایل به خوندن رمان‌های جدیدشون رو دارید در یکی از کانال‌ها عضو باشید. رمانی که ژانرش خیلی به #بوی‌نارنگی نزدیک هست رو از دست ندید🙏 حتما عضو کانال رمان #فصل‌سرد‌باغچه باشید♥️ مطمئنم به اندازه‌ی سامان، آتامان هم براتون جذابه و به اندازه‌ی ملیح، الهه رو دوست خواهید داشت. عاشقی آتامان لحظه‌های مطالعه‌ی رمان رو براتون خیلی شیرین خواهد کرد😍♥️ #فصل‌سرد‌باغچه🌱 https://t.me/+-JAaRtIg6Ps5YWQ0 #برهنه‌زیرباران https://t.me/+zefMLHKQ8zw2YzBk
نمایش همه...
22👍 6🤨 2
00:14
Video unavailable
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده👇14👇o👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
نمایش همه...
از ذوق جواب آزمایش پله ها رو بالا رفته و حتی منتظر آسانسور نماند... قرار بود فردا جواب آزمایش و بدن! ، پدرش از او خواسته بود  که  به پیشنهاد مجدد یاسر فکر کند! او می‌گفت: -دخترم همه یه اشتباهی میکنن ،یاسر همه چی تمومه ،و الانم پشیمون، برگرد زندگیت و بساز..! https://t.me/+f4fTtP9lQew1YzNk گول این بچه فوکولی رو نخور ،مرد خوشتیپ و صاحابش نیستی !مدام باید بپایش! و او که از عشق آرسان خبر داشت قاطع گفته بود -نه! کلید آپارتمان آرسان را داشت این ساعت خانه نبود ،جعبه ی شیرینی و پاک آزمایش. رویش در دست چپ و با دست دیگر در را باز میکند ! پدرش راست میگفت … فکر میکنی  اگر الان گلی برسه چی میشه!؟ببینه رفیقش تو بغل دوست پسرش.. -سر الناز با قهقهه ای که میزنه عقب پرت میشه..! -قرار چی بشه ؟زودتر میره اون دنیا تو هم از شرش خلاص میشی ..!اون همه خرج و مخارج.. تمام این مدت به عشق آرسان پی دوا و درمان رفته بود و وقتی امروز  از آزمایشگاه زنگ زدن و نتیجه را گرفته بود خود را به آپارتمان آرسان رسانده بود ..! جای که  صحنه ی روبه رو برایش کم از جهنم نداشت ..! او از مرگ نجات یافت اما حالا .. کاش مرده بود..! با دیدن زنی آشنا ،زنی نیمه برهنه در آغوش آرسان،عشقش، کسی که او بخاطرش با مرگ جنگید ،حالا او خود دخترک را ،راهی  برزخ کرده است ..! -خدایا این چه عذابیه..!؟ بعد از جدا شدن لبهایشان از پس شانه ی الناز قامت زنی شکسته اما آشنا را میبیند ..! -گلی …عـ…عزیزم.. آرسان از روی آن مبل پر خاطره بلند میشود -تو که نمیخواستی چرا..چرا نزاشتی بمیرم؟! و صدای الناز تیر آخر را زد .. -دلش برات سوخته بود.. https://t.me/+f4fTtP9lQew1YzNk گلی دختری آرام و با محبت با یک  شکست در زندگی قبل که حاصل خیانت همسرش بود ،ویران شده، در شرف مرگ ،نوری زنگی تاریکش را روشن میکند ..!البته گمان میکرد ..!چون آن نور سرابی فریبنده بود که داغی عظیمتر از قبل بر قلبش نشاند ! پناه میبرد به او ،به این امید تازه ، اما او باز از نزدیکترینش خنجر میخورد ..باز هم خیانت .. https://t.me/+f4fTtP9lQew1YzNk بر گرفته از واقعیت..
نمایش همه...
👍 1 1
شلوارم را تا زانو بالا زده و پاهایم را در آب رودخانه تکان می دادم و با سر خوشی بلند بلند فروغ می خواندم؛ در آسمان روشن چشمانش بینم ستاره‌های تمنا را در بوسه‌های پر شررش جویم لذات آتشین هوس‌ها را می‌خواهمش دریغا، می‌خواهم می‌خواهمش به تیره، به تنهائی می‌خوانمش به گریه، به بی‌تابی می‌خوانمش به صبر، شکیبائی غرق در فروغ ناگهان دنیا به دورم چرخید کتابم را آب برد و سرم ناگهان با فشاری سنگین در آب سرد رودخانه فرو رفت ترس و وحشت چنان به جانم افتاد که با دهان باز در آب تقلا می کردم و کمک می خواستم فشار از گردنم که برداشته شد نفس بریده بالا آمدم و جیغ کشیدم -کمک صدای خنده دسته جمعی در لا به لای احساس خفگی در گوشم نشست با تقلا خودم را از چنگال قوی ایی که بازویم را فشار می داد جدا کردم باز برای آزارم آمده بود میان سرفه های شدید نفش زنان نالیدم -پسر عوضی مردم آزار به مامانم میگم،حیووون آب از سر و تا پایم می چکید و بغض در گلویم چنبره زده بود پوزخندی نیش دار روی لبانش نشست -یالا پاشو بریم سری به سمت دار و دسته اش تکان داد و کنارم روی علف ها زانو زد -بچه ها شاهدن چی داشتی می خوندی فکر می کنی اگر آقاجان و عزیز بفهمند با انگشت رشته ای از موهای خیسم را گرفت -بدون حجاب،با پاهای لخت،داری فروغ می خونی اونم همچین شعر مورد داری الحق که گوسفند سیاه فامیلی سراب دست خیسش را با انزجار به چمن های کنار رودخانه مالید انگار چیز نجسی را لمس کرده باشد نور تفی جلوی پایم انداخت -دختره بی حیا جرات نداشتم جوابش را بدهم هر وقت جلوی این دختر در می آمدم آیین کاری می کرد که به غلط کردن بیافتم اشک با قطره های آبی که از موهایم می چکید مخلوط و غرورم را حفظ می کرد وقتی پشت به من با نوجه هایش می رفت با تمام وجود فریاد زدم -ازت متنفرم ازت متنفرم آیین فرهنگ یک روزی تلافی اش رو سرت در میارم حالا می بینی سرش را که برگرداند از ترس قدمی به عقب برداشتم با پوزخند چشمکی نثارم کرد -منتظرم دختر عمو https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 شش سال بعد…..
نمایش همه...
سنجاقک آبی /الهام ندایی

الهام ندایی سنجاقک آبی 💙 در حال تایپ

https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8

پیج اینستاگرام nstagram.com/narrator_roman

آنچه در آینده خواهید خواند…! #بوسه_ای_بر_چشمانت 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ⚠️ -کثافت هرزه..هرزگی و حرومزادگی انگار تو خونتونه نه؟! موهایش پیچیده در دست مرد بی رحمی ایست که این روزهایش را جهنمی کرده سوزنده .. پلکهایش از هم باز نمی شود دیگر توان گریه ندارد ..همین حالا آماده ی پذیرش مرگش است ..به خداوند سوگند که لذت بخش تر از ضربات بی رحمانه ی، این مرد است..! موهایش کشیده می شود دیگر حتی جان ناله کردن ندارد ..! البته میداند ..از خلق و خوی این قوم خبر دارد، از تعصب و غیرت .. میداند گزکی که او دست این مرد داده جای هیچ توضیح و توجهی ندارد .. -زن و مردتون هرزه هستین.. اصلا معلوم نیست، توی بی شرف بی وجود تخم کدوم بی ناموسی.. حرومزاده زنده ات نمیزارم از همون اول باید داغت و به دل اون مادر ابلیست میزاشتم..! یاد مروارید و آن چشمان پاکش قلبش را میسوزاند هر چیزی را میپذیرد جز تهمت و بی احترامی به مادرش را .. نمی داند حالا حال او و ماتیار چگونه است ؟ نمی داند احوالشان کنار این قوم ظالم خوب است یا همچون او در جهنم دست و پا میزنند .! کاش انتقام و غضبشان فقط دامن او را گرفته باشد..! -به مادرم نگو..عوضی نگو.، خشمش بیشتر می‌شود موهایش را به شدت تکان می‌دهد و با صورت او را به دیوار میکوبد ..خوب است که لحظه ی آخر کمی میچرخد اما درد پیچیده در کتفش ناله ای سوزناک را به همراه دارد .. روی زمین می افتد ..صورتش از نیم رخ روی کف این زیر زمین ، تاریک و نمور ، خانه ی پدری عالم است ..فرتاش عالم ..مردی که حالا تبدیل به هیولا شده..منتقم عالم ها..! حالا آتش زیر خاکستر بیست و یک سال پیش باز شعله ور شده و گویا قرار است اینبار او را بسوزاند..! https://t.me/+t0Cq6UqEMPQxZjc0 https://t.me/+t0Cq6UqEMPQxZjc0
نمایش همه...
بوسه_ای_بر_چشمانت

آغاز… 💫به تاریخ: ۲۰/۱۲/۱۴۰۲ زمان :۲۰:۴۵ نویسنده:@baboone_esk خالق رمان های… چیدا در حال تایپ گم شده ام در تو در حال تایپ تقدیم با مهر💫

👍 1
Photo unavailable
من ولیعهد ایدن ویپرام🔥 تک فرزند یک خاندان و آلفا و پادشاه قدرتمند آینده #اژدها‌ها هستم...کسی که جرات مقابله با قدرت و نفوذ من رو نداشت ، سالهای زیادی گذشت و بین انسان‌ها زندگی کردم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #انسان‌ها...دختری که بطور تصادفی یا تقدیر طبیعت اون رو بعنوان جفت حقیقی من برگزیده بود اون کسی نبود جزء…🔥🤐 خوووب خوووبب یه رمان فوق‌العاده این سری براتون اوردم... یعنی من یچیزی میگم از فوق‌العاده هم اونورتره طوریکه من رو هم معتاد خودش کرده برای همین تصمیم گرفتم این رمان عالی رو هم برای شما دوستان گل معرفی کنم واقعا عالیه. خیلیاتون ازم پرسیده بودین، من چه رمانیو دوس دارم منم میگم این خوشگله رو😍👇🏿 https://t.me/+GeTaQx2a42Q3YzE8 https://t.me/+GeTaQx2a42Q3YzE8 https://t.me/+GeTaQx2a42Q3YzE8 فقط متاسفانه لینکش برای ۲۰۰ نفر فعاله بعد باطل میشه پس برای جوین عجله کنید تا جا نمودین😉 #تمام_پارت‌های_هیجانی_و_عاشقانه_ناب
نمایش همه...
00:14
Video unavailable
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat 🔷همین الان پیام بده👇¹⁴🦋 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
نمایش همه...
00:14
Video unavailable
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat 🔷همین الان پیام بده👇¹⁴🦋 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
نمایش همه...
Repost from N/a
میخواهم تکان بخورم اما سنگینی جسمی را بر روی بدنم حس میکنم. نور خورشید میان پلک هایم فاصله می اندازد و کم کم به موقعیت خود پی میبرم. روی تخت خوابیده ام و اصلا به یاد ندارم چه زمانی به اتاق آمده ام. آخرین لحظاتی که از شب قبل به یاد دارم، گیتار زدن تیام و قرار گرفتن سرم بر روی زانویش بود. دستی که دورم پیچیده شده توجهم را جلب میکند و حالا آرام به پشت سرم میچرخم. در آغوش او شبم را به صبح رسانده ام و صد حیف که شب گذشته را به یاد ندارم. حال میفهمم آن خواب آرام از کجا آب خورده است. صورتم را نزدیک بینی اش میبرم و برخورد بازدم عمیقش به صورتم، لبخند بر لبهایم مینشاند. https://t.me/+ei8bBDd2Dc44ODhk سرم را که بالا میگیرم با چشمان بازش روبه رو میشوم. یکه خورده، از جا میپرم. خودم را نمیبازم و با طلبکاری میپرسم: - من اینجا چیکار میکنم؟ یا بهتره بگم تو اینجا چیکار میکنی؟ دستم را میکشد و نامتعادل روی سینه اش می افتم. - بخواب پیشم بعدا حرف میزنیم راجع بهش. دستانم را روی سینه اش می گذارم و میخواهم فاصله بگیرم: - ولم کن تیام. خجالت بکش https://t.me/+ei8bBDd2Dc44ODhk غلتی میزند و با حرکت ناگهانی اش روی تنم خیمه میزند: - زنمی هنوز. یادت که نرفته؟! به محض اتمام جمله اش لب هایم را به کام میگیرد. دلم را به دریا میزنم و میخواهم برای آخرین بار همراهی اش کنم. خوب می‌دانم امروز آخرین روز است. دستم به سمت تی شرتش پیشروی میکند و او تاپم را با حرکت ناگهانی اش، در تنم پاره میکند: - میخوامت رامشم... جای جای بدنم را بوسه باران میکند و من مستانه همراهی اش میکنم... https://t.me/+ei8bBDd2Dc44ODhk *** صدای فلش دوربین خبرنگارها و همهمه ی جمعیت حاضر، سرش را به دوران انداخته بود. - خانم امیری، دلیل این موفقیت، مهاجرتتون بود؟ شخص دیگری میپرسد: - چی شد که تصمیم گرفتین ساخت این طرح در ایران باشه؟ هیجان و استرس همراه شوقی وصف ناپذیر وجودش را فرا گرفته است... میخواهد جواب بدهد و بگوید" انسان ها به همان جایی که به آن تعلق دارند باز میگردند"  که خبرنگاری دیگر میگوید: - خانم امیری، میگن شما قبلا با شرکت طرح نوین کار میکردید درسته؟ این درسته که بزرگترین رقیبتون، مهندس تیام احتشام، در گذشته نامزد شما بودن؟ https://t.me/+ei8bBDd2Dc44ODhk https://t.me/+ei8bBDd2Dc44ODhk
نمایش همه...