cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

نکته ها و عالمانه ها

نمایش بیشتر
Advertising posts
264مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-27 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

[11/12, 7:01 AM] +98 933 310 4534: *گویند سالیان قبل مردی در شهر مسجدسلیمان بود که به او "بهزاد گرجیان" می‌گفتند.* *او شیرین‌‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت.* *روزی از او پرسیدند : «مصدق خوب است یا شاه؟ بگو تا برای تو شامی بخریم.» گرجیان گفت: «از دو تومنی که برای شام من خواهی داد، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی!»* *پدرم نقل می‌کرد، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از مسجدسلیمان قصد سفر به ایذه را داشتم.* *ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ مسجدسلیمان رفتم و بلیط گرفتم. از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم، نزدیک رفتم دیدم گرجیان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند. یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم. او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت. باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد.* *گفتم: «گرجیان، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم.»* *گرجیان پرسید: «الان ساعت چند است؟»* *گفتم: «نزدیک ده»* *گفت: «ببر نیازی نیست!»* *خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت؟* *پرسیدم: «گرجیان، مگر ناهار دعوتی؟»* *گفت: «نه! و پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم. الان تازه صبحانه خورده‌ام. اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم. من بارها خودم را آزموده‌ام؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد!»* *واقعا متحیر شدم. رفتم و عصر برگشتم و گرجیان را پیدا کردم.* *پرسیدم: «ناهار کجا خوردی؟»* *گفت: «بعد از اذان ظهر اتوبوس تهران رسید. جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند. روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد...»* 🤔 *گرجیان دیوانه، برای پول ناهارش نمی‌ترسید، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم.* *از آنچه که داری، فقط آنچه که می‌خوری مال توست، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو، معلوم نیست.* *به خدا اعتماد کنیم ...*🌹❤️🌹 [11/12, 7:04 AM] +98 933 310 4534: عارفی ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند، تمام روزها روزه بود، در حال اعتکاف، از خلق الله بریده بود، صبح به صیام و شب به قیام، زاری و تضرع به درگاه او ... شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می گفت: ساعت ۶ بعد از ظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو خدا را زیارت خواهی کرد ... عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان می گشت ... می‌گوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد، قصد فروش آنرا داشت ... به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: ۴ ریال و ۲۰ شاهی پیرزن می گفت: نمیشه ۶ ریال بخرید؟ مسگران می گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند. بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود. مسگر به کار  خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم، خرید دارید؟ مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟؟؟ پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود! مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی، امّا اگر مُصر هستی من آنرا به ۲۵ ریال می خرم!!! پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟!!! مسگر گفت: ابدا" دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!!! پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد. من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری؟!!! مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!! من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم ... از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که، ندایی با صدای بلند گفت: با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!! دست افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد ..👌😇 روزگارتون شیرین، شادی تون افزون باد https://chat.whatsapp.com/JG8ylfQQeBJ0zCgRGivi6M
نمایش همه...
♦️اقوام اریایی ♦️

WhatsApp Group Invite

اگر احساس افسردگی دارید‌ آشپزی کنید! ‏جالب بدونید، برخی کلینیک‌های روان درمانی، امروزه از آشپزی بعنوان یک روش درمانی برای کنترل خشم و افسردگی استفاده میکنند چون که طعم، بو، رنگ و مزه مواد غذایی و خود زمان گذاشتن برای آشپزی باعث ترشح هورمون‌های شادی می‌شوند!
نمایش همه...
شما تنها کسی هستید که می توانید مسیر زندگی تان را تغییر دهید. هیچ کس نمی تواند این کار را برای شما انجام دهد. دیگران می توانند بارها و بارها به شما بگویند که در مسیری نادرست قرار گرفته اید، اما تا زمانی که خودتان آن را نبینید و تا زمانی که از "تکرار مکررات" خسته نشوید، تغییری به وجود نخواهد آمد. 📕 سوالهای درست #دبی_فورد @arameshdron🍃
نمایش همه...
کارگاه آنلاین شخصیت‌شناسی با تست MBTI ساعت: 10:30 تاریخ: چهارشنبه 12 مهرماه  مدت: 90 دقیقه  هزینه: رایگان  پلتفرم: گوگل‌میت  مدرس: فرزاد ناصحی  این کارگاه برای افراد زیر مناسب است:  1- والدین 2- زوجین  3- افراد آماده ازدواج 4- افراد  علاقمند به استعدادیابی 5- افراد علاقمند به بهبود ارتباطات اجتماعی لینک گروه پیش‌ثبت‌نام: https://t.me/+L6qvty--f0M5MGY0
نمایش همه...
گروه پیش‌ثبت‌نام کارگاه‌های روانشناسی

فرزاد ناصحی - کارشناس ارشد مشاوره خانواده invites you to join this group on Telegram.

راه مواجه كردن يك نفر با سايه‌اش اين است كه نور درونش را به او نشان دهی. در مناطقی از غرب آفریقا، وقتی کسی کار ناپسندی انجام می‌دهد او را به مرکز دهکده می‌برند و برای دو روز، تمام اعضای قبیله او را احاطه می‌کنند و درباره‌ی ویژگیهای خوب و مثبت آن فرد حرف می‌زنند. آنها معتقد هستند که هر فرد ذاتا خوب است ولی گاهی هم اشتباهاتی مرتکب می‌شود که در‌ واقع درخواست کمک است. افراد قبیله کنار هم در این آئین جمع می‌شوند تا به فرد خوبی ذاتی‌اش را یادآوری کنند. اعتقاد جمعی این است که این حمایت، از هر نوع تنبیه و خجالت‌زده کردن فرد بهتر است. آنها این حرکت را "اوبونتو" به معنی "انسانیت با یکدیگر و تمام موجودات زنده" می‌نامند. #كارل_گوستاو_يونگ 🆔 @sayehsokhan
نمایش همه...
▪️روزی مردی به دربار کریم‌خان زند می رود و ناله و فریاد سر میدهد. کریم‌خان علت را جویا میشود، مرد با درشتی میگوید: دزد همه اموالم را برده است! کریم خان میپرسد: وقتی اموالت به سرقت رفت کجا بودی؟! مرد میگوید: خواب بودم! کریم‌خان میگوید: خب چرا خوابیدی که اموالت را ببرند؟ مرد میگوید: من خواب بودم چون فکر میکردم تو بیداری! کریم خان سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارتش را از خزانه جبران کنند و در پایان میگوید: این مرد راست میگوید، ما باید بیدار باشیم ... انرژی مثبت : هر شب قبل از اینکه به رختخواب بروید، درهای خانه تان را قفل میکنید. شما نمی خواهید که افراد ناشناس وارد خانه تان شوند. اینجا محل زندگی شماست.خانه تان است. در مورد ذهنتان هم باید چنین تفکری داشته باشید: این جایی است که من زندگی میکنم. این من هستم. این آینده من است. من نمی خواهم چنین افکاری در ذهنم برای همیشه خانه کنند. من میخواهم از ورودی ذهنم نگهبانی کنم و فقط افکار امید، ایمان و پیروزی را در آن مستقر کنم. .https://t.me/noktehayealemane
نمایش همه...
بدترین دروغی که می تونید به همسر یا پارتنرتون بگین چیه؟؟؟ بدترین دروغی که می تونید بگین و به شدت به رابطه تون آسیب بزنه دروغ در مورد اینه که یه تایمی رو با یه فردی گذروندین و به دروغ می گین با اون فرد نبودین چون ممکنه بترسید پارتنرتون واکنش بدی نشون بده یا چون از اون آدم خوشش نمیاد یا شهرت خوبی نداره ممکنه باعث بشه با پارتنرتون مشاجره کنین. توصیه: با پارتنرتون صادق باشین😍 @nadidparid
نمایش همه...