داستان و پند
لیستی از داستان های واقعی لینک حمایت از کانال ( مخصوص کاربران پریمیوم) https://t.me/boost?c=1055354317
نمایش بیشتر122 079
مشترکین
+2 16024 ساعت
-7397 روز
+6 86830 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
آرزوی امشبم؛
خدایا حرام کن بردل های ما اندوه دنیا را ....🙏♥️
🌺 هزاران خوبی براامشبتون
وهزاران عشق نثارتون
شبتون آروم وزیبا 🌺
🅰 @dastanvpand1
❤ 22👍 18👏 3😢 2
6 853790
❀°
🦋°❀°
°❀°🦋°❀
#داستانک_طنز
هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.
فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟"
هیزم شکن جواب داد: "نه"
فرشته دوباره.
به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
دوباره، هیزم شکن جواب داد: "نه".
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.
روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.
┏━━━🦋🪻🪻🦋━━━┓
🅰 @dastanvpand1
┗━━━🦋🪻🪻🦋━━━┛
😁 73👍 35🤣 6😐 6❤ 3🔥 2😱 2🗿 2😢 1
10 764860
لیست داستانهای کانال داستان و پند
لیست اول داستان
لیست دوم
لیست سوم داستان
لیست چهارم داستان و شبهه
لیست پنجم
@dastanvpand1
هر داستان و کلیپی که پیدا نکردین بهم پیام بدین @amin7399
👍 6❤ 5❤🔥 2🥰 2🥴 2👏 1
9 80440
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#منشی_شوهرم_2
✍قسمت دوم و پایانی
ببین ناراحت نشو ولی سعی کن کمی صبر کنی به هر حال این موضوع سادهای نیست
پای آبرو در میانه راستش میترسم با این رفت و آمدهای تو منم زیر سوال برم
پریسا بارداره نمیخوام با این موضوع فکرش پریشان بشه.
چقدر جالب نگران من هم بود که نکنه از خیانتش خبردار بشم دیگه نمیتونستم آروم باشم .
با چشمای اشکی و قدمهای لرزون سمت اتاق فرهاد رفتم فرهاد با دیدن من متعجب شد.پا شد و اون زن هم همراه فرهاد پا شد
صورت قشنگی داشت .
هر دو با تعجب به من که اشک جلوی چشمامو گرفته بود نگاه میکردند فرهاد زودتر به خودش اومد و سریع پیش من اومد
دستامو گرفت و گفت: پریسا تو اینجا چیکار میکنی؟ چطور داخل اومدی
نگاهی کلی به زن کردم و گفتم :اومدم تا مطمئن بشم .حالا که خیانتت به من آشکار شده دیگه حرفی با تو ندارم تو دادگاه میبینمت فرهاد اشکهای من و با انگشتاش پاک کرد و با خنده گفت :زبل خان من چی داری میگی برای خودت از کی اینجا پنهون شدی ؟
برگشتم که به سمت در برم با صدای خانوم ناخودآگاه واستادم.
_ عزیزم پریسا جان سوء تفاهم شده کجا داری میری و بعد با خنده گفت: عزیز دلم اشتباه میکنی
فرهاد هیچ اشتباهی نکرده منم که براش شدم اسباب زحمت راستش نمیدونم از کجا شروع کنم.
ولی من خواهر فرهاد هستم اومدم تا از فرهاد کمک بخوام کسی از این موضوع خبر نداره.
حتی خودمم تازه فهمیدم
بشین همه چیزو برات تعریف میکنم
دهنم از چیزهایی که شنیده بودم باز مونده بود این چی داشت میگفت یعنی پدر شوهرم خیانت کرده.
فرهاد دستم رو گرفت و روی مبل نشستم هاج و واج نگاه میکردم که فرهاد برام توضیح داد.خیلی سالهای پیش پدر شوهرم بر اثر اتفاقی که قصهاش مفصله با زنی بیوه عقد کرده تا مشکل اون زن رو حل کنه.
اون زن چند ماهی در عقد پدر شوهرم بوده
اون موقعها فرهاد خیلی کوچیک بوده و هیچ کسی حتی مادر فرهاد هم از این موضوع خبر نداشته خدا خواسته و این میون فرزندی شکل گرفته.
ولی مادر این دختر که اسمش ریحانه بود به خاطر اینکه برای حاج آقا مشکلی پیش نیاد این موضوع رو ازش پنهون کرده بوده و بعد به تهران مهاجرت کرده
تا به چند ماه پیش که دکترها جوابش کردند و خانوم که دیده بعد از مرگش ریحانه که البته دختر مستقلی بوده تنها خواهد بود به ناچار موضوع رو به ریحانه گفته
و حالا ریحانه بعد از کلی تحقیق و پرس وجو فرهاد رو پیدا کرده و ازش کمک خواسته
حاج آقا با شنیدن این موضوع پریشان شده چون میترسه آبروش بره
برای همینم با کمک فرهاد میخواهند آروم آروم به مادر و خانواده فرهاد بگن تا کسی دچار سوء تفاهم نشه
ریحانه دختر خیلی خوبی بود
وقتی از بچگی سختی که داشت تعریف میکرد واقعاً فهمیدم مادرش چه زن بزرگواری بوده که این سالها سختی رو به تنهایی به دوش گرفته و نخواسته زندگی حاج آقا را خراب کند
ریحانه تو یک مزون کار میکرده و شیک پوشیاش بیشتر به خاطر شغلش بوده
وگرنه وضعیت مالی آنچنان خوبی نداشتند
از اینکه شوهرم را اینگونه زود قضاوت کرده بودم حالم از خودم بد میشد
۲۰ روز بعد فرهاد مادرش رو برای شام دعوت کرد و ازش خواست که با حاج بابا یعنی همان پدر شوهرم دوتایی بیایند تا راجع به موضوع مهمی صحبت کنند
مادر شوهرم بغض کرده بود
ولی وقتی ریحانه جلو اومد و دستهای مادر شوهرم رو بوسید و گفت که به هیچ وجه قصد مزاحمت و اخاذی نداره کمی دلش نرم شد
پدر شوهرم سرش پایین بود به نظر میرسید از من و همسرش خجالت میکشه
به هر حال با بزرگواری مادر شوهرم که تا به امروز کم محبتی از سمت پدر شوهرم ندیده بود قضیه به خوبی تمام شد
البته مادر ریحانه سه ماه بعد فوت کرد و به درخواست مادر شوهرم برای ریحانه در نزدیکی ما آپارتمانی خریدیم
و ریحانه به درخواست خودش تنها زندگی میکنه
هر چقدر مادر شوهرم خواست قضیه را به همه بگه و ریحانه رو پیش خودش ببره ریحانه قبول نکرد و گفت که دوست نداره کسی راجع به پدر شوهرم فکر بدی بکنه
خدا رو شکر دختر عاقلی است
رابطه من و ریحانه خیلی خوب است
گاهی فرهاد حرفهای اون روزم رو به خنده میگه قهقه میخنده میپرسه خدایی با اون شکم گنده چطور توی کابینت جا شدی
من از کار شما زنها ماندهام
و من به شوخی برای اینکه کمی لوسش کرده باشم میگم شوهر آدم که خوب باشه آدم هر کاری میکنه تا از دستش نده
خانومها خواهرای گلم قضیه من به خوبی تموم شد ولی شما صبور باشید زود قضاوت نکنید....
#پایان...
🅰 @dastanvpand1
👍 105❤ 48🥴 12😁 5🔥 1👏 1😐 1🗿 1
9 779600
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#منشی_شوهرم1
✍قسمت اول
سلام و عرض ادب خدمت همه
اسمم پریساست.
همسر من وکیل هستش و دفتر حقوقی داره
رابطمون خوبه و هیچ مشکلی تا چند وقت پیش نداشتیم .
به اندازه کافی بهم محبت میکرد و هم از لحاظ مالی در رفاه بودم.تا اینکه برای بار دوم باردار شدم. خودم خیلی خوشحال بودم و فرهاد هم همچنین اظهار خوشحالی میکرد
هرچند از اول میگفت: تک فرزندی بهترین راهه.ولی وقتی به اصرار من باردار شدم دیگه حرفشو نزد .و بهم میرسید
چند ماه اول حالم خیلی بد بود
همش حالت تهوع و سردردهای شدید داشتم. که با چکاپی که رفتم دکتر گفت :
از علائم بارداری و مشکل دیگهای ندارم
درگیر همین بارداری بودم و مامانم بهم میرسید .تا این حالتها از بین بره
وقتی شش ماهم شد کاملاً حالم خوب بود
ولی فرهادم دیگه اون فرهاد قبلی نبود.
احساس میکردم بهم کم محلی میکنه
و حتی گاهی بی محلی هم میکرد
نسبت به مسائلی که به من مربوط میشد بیتفاوت بود.
در حالی که قبلاً هر کاری میکرد تا من خوشحال باشم.
فکر کردم از من دلخوره که این چند وقت بهش بی تفاوت بودم.هرچند که عذر موجهی داشتم.
ولی وقتی این جریان ادامهدار شد دیگه ناراحت شدم .چند باری ازش درباره بیتفاوتیهاش سوال کردم. ولی جواب درست حسابی نمیداد.
یک بار که دید من خیلی ناراحتم گفت که مشکل کاری داره و نمیخاد راجع به اون مشکلات با من صحبت کنه.
من سادهام قبول کردم و سعی کردم درکش کنم. همسر من از یک خانواده پرجمعیت که ۵ برادر و دو خواهر بودند.
پدرش حاج حسن قاسمی از تاجران فرش شهرشون بود که برای خودش اسم و رسمی داشت. نمیدونم به خاطر بارداری بود یا چی که خیلی حساس شده بودم.
دلم میخواست فرهاد بیشتر بهم محبت کنه.چون خانوادهاش هم اینجا نبودند
و اکثراً تو شهرستان بودند.
فرهاد آدم درون گرایی بود و دوست کمی داشت .همین باعث خوشحالی من بود
چون بیشتر وقتش رو با من میگذروند
ولی حالا چه اتفاقی افتاد اکثر مواقع کلافه و بیحوصله بود.
همون برههها بود که منشی همسرم که دوست دختر داییم بود و بهش اعتماد داشتم باهام تماس گرفت.و بعد از کلی من و من و فس فس کردن گفت: که....
پریسا جون تو رو خدا اسم من نباشه
ولی چند وقتی است یه دختر خانوم که اکثراً دسته گلی تو دستش هست یا چند شاخه گل رز به دیدن آقا فرهاد میاد.
و بعد از اومدن اون خانوم یا قبلش آقا فرهاد عذر منو میخواد و میگه که برای امروز بسه
میتونی بری؟
گفتم بهت اطلاع بدم یه وقت خدایی نکرده بالاخره مرد دیگه شاید کسی خواست گولش بزنه.هم بر و رو داره هم پولداره
چون خودم رو مدیون شما میدونم احساس کردم که باید بهتون اطلاع بدم.
ماتم برده بود نمیدونستم چی بگم انگار که سطل آب یخی رو سرم ریختند و منو از خواب خرگوشی بیدار کردند .
اون شب فرهاد مثل این چند وقت پیش دیر به خانه اومد و وقتی هم رسید گفت که خسته است و میره بخوابه .
اولش میخواستم داد و بیداد کنم و یک دعوای حسابی راه بندازم ولی با خودم فکر کردم چیزی که بلند دیوار حاشاست .
باید مچشو بگیرم. به منشی زنگ زدم و با هماهنگی اون قبل از اینکه فرهاد به دفتر کارش بره تو کابینت آبدارخونه قایم شدم
با اون شکم بزرگم به زور خودمو تو کابینت جا کردم.
فرهاد فکرشم نمیکرد من اونجا قایم شده باشم خلاصه اون روز هم با صدای کفش پاشنه بلندی تپشهای قلبم بالا رفت ...
آخر وقت بود
با صدای ملوسی خانمی گفت:
سلام آقای حسینی هستند ؟منشی همسرم به فرهاد خبر داد که به دیدنش اومدن
کمی گوشه در رو باز کردم کفشهای ورنی براقش و مانتو پیرهن بلندش مشخص میکرد که اندام زیبایی داره. طبق همون چیزی که منشی گفته بود فرهاد از او خواست که دفتر رو ببنده و خودش هم مرخصه
منشی رفت و فرهاد و اون خانوم قد بلند وارد اتاق فرهاد شدند
به آرومی بیرون اومدم تا بتونم از در باز اتاق بفهمم چه خبره .فرهاد با خنده جلو اومد .گل رو از زن که پشتش به من بود گرفت و گفت :
ممننون که این همه زحمت میکشی
تو خودت گلی.. و زن با خنده و عشوه فراوون گفت: فرهاد پس کی منو به خانوادت معرفی میکنی ؟نمیدونی چقدر مشتاقم
فرهاد کلافه دستش را پشت گردنش برد و بعد گفت:
__کمی صبر کن دارم اوضاع رو درست میکنم
با بابا صحبت کردم انشاالله به زودی به همه معرفیت میکنم. نگران نباش عزیز دلم
باورم نمیشد حتی پدر شوهرمم خبر داشت
وای که نفهمیدم دوربرم پر از دشمنِ.توی اون ۱۰ دقیقهای که اومده بود سه بار بهش عزیز دلم گفته بود.
به قول فیلمها خون جلوی چشمامو گرفته بود.اون زن نشست فرهاد دستهای زن رو با وقاحت تمام تو دستش گرفت و نوازش کرد و گفت:....
#ادامه_دارد...
🅰 @dastanvpand1
👍 95😱 7❤ 4🔥 1😁 1
8 642620
معلم قرآن در تدریس آنلاین با عصبانیت
به دانش آموزان گفت :
اولی اسمت چیه؟ یوسف. سوره یوسف رو برام بخوان و صدا ضبط شدتو بفرست
دومی اسمت چیه؟ یونس. سوره یونس رو برام بخوان و صدا ضبط شدتو بفرست
رسید سومی گفت اسمت چیه؟ دانش آموز گفت عمران ولی توی خونه کوثر صدام میزنن🤦😂
تقدیم به معلمان عزیز سرزمینم ♥️
🅰 @dastanvpand1
🤣 56👍 20❤ 1
8 392620
نسخه جدید لاغری
15کیلو لاغری در هــر ماه تضمینی
نابودی افتادگی شکم و پهلو درکمتر از یـک هفته
https://t.me/+INgIqZGxSJI2OGE0
https://t.me/+INgIqZGxSJI2OGE0
👍 4
8 80940