سهراب:
میزنم به جاده تا که در کنار سرنوشت
-باشم و بیایم اندکی به کار سرنوشت
دور ما گذشت و جز خزان ندید دور خود
در کدام دوره ماندی ای بهار سرنوشت؟
با خودم کنار آمدم در ابتدای راه
جبر را گذاشتم در اختیار سرنوشت
بیقرارم و پی قرار در قرارها
عاقبت رسیدهام سر قرار سرنوشت
رفت و آمدم پرندهوار دور باطل است
اینچنین که ماندهام در انحصار سرنوشت
راضیام از اینکه سالم است پای دوستان
میرود به چشم من اگرچه خار سرنوشت
کاشکی شبیه روزگار من سیاه باد
روزگار هر رقیب و روزگار سرنوشت
❏
#مجتبی_خرسندی
😊😍😊
ماهِ پنهان را عیان دیدن ، چه حالی میدهد
دلبرِ خود در نهان دیدن ، چه حالی میدهد
چون شتابان میگریزد لحظههایِ زندگی_
عاشقی را جاودان دیدن ، چه حالی میدهد
در جوانی ، عاشقی کردن هنر باشد ، ولی
عشقِ پیری را جوان دیدن ، چه حالی میدهد
قطره قطره میچکد ، دلشوره از چشمانِ عشق
گریههایِ بیامان دیدن ، چه حالی میدهد
هر ستاره در شبِ مهتاب سوسو میزند
قرصِ مَه در آسِمان دیدن ، چه حالی میدهد
سَر به رویِ شانه و آغوشِ گرم و ، دلبری
در میانِ بازوان دیدن ، چه حالی میدهد
وَه چه حالی میدهد ، گلبوسه از لبهایِ یار
پستهیِ لب در دهان دیدن ، چه حالی میدهد
با زبانِ شاعرانه مینویسم ، حرفِ دل
عاشقی وِردِ زبان دیدن ، چه حالی میدهد
این دل فـرزانه را ، آسان به دریا میزنم
موجِ عشقی را در آن دیدن ، چه حالی میدهد
میدهم دل را به باران ، امشبی با چترِ عشق
بعد از آن ، رنگینکمان دیدن ، چه حالی میدهد.
😊😍😊
چه کسی گفته من از حال دلت بی خبرم؟
شعر دارد که تکان می خورد اطراف سرم
هی لگد می زند این طفل به خود پیچیده
قصد دارم رَحِمِ خاطره ات را بِدَرَم
دوست دارم متولد کُنَمَت از دل شعر
قاب احساس تو را توی غزل ها ببرم
دست بر خاطره ی ترد وجودت بکشم
توی دریای دوبیتی نگاهت بپرم
هر کجایی برسم، عطر تو را پخش کنم
چشم زیبای تو هرجا برسد در نظرم
تو اگر از سر دیوار دلم رد بشوی
باید آخر خودم احساس خودم را بخرم
#اردشیر_هادوی
😊😍😊
کِی می آیی که آزادم کنی از خاطرت؟!
من شدم آزاده یِ بندِ اسیرِ خاطرت..
این همه شعر و غزل گفتن همه بهرِ تو بود
خنده ات حبس ابد زد، بر خیالِ خاطرت..
بی هوا گشتی مسافر،تو ندیدی دردِ من!
رفتی و من ماندم و فکر و خیال ِخاطرت..
هر دم و هردم نوشتم ،هی سپردم دست باد!
تا که باز آیی و آزادم کنی از خاطرت ..!
از همه اشعار قلبم،شهر مجنونم شدند
لیکن اما رفتی و ماندم به پای خاطرت..!
خاطر بی آغُوشت ،هرشب چه دردم میخورد؟
آغوشت را وابکن،گردم رهای خاطرت..!
😊😍😊
تشنه ی دیدار رویت آب میخواهد چکار
آنکه بیتاب تو شد پس تاب میخواهد چکار
عاشق بیچاره حسرت میکشد آغوش را
عکس زیبای تو را در قاب میخواهد چکار
لحظه های با تو بودن بهترین دارایی ست
پس طلای پر عیار و ناب میخواهد چکار
شعر میبافد تمام نیمه شب ها شاعرت
مطلعش چشمان تو مهتاب میخواهد چکار
التیامم داد این شیدایی ام ،شاعر شدم
وقت بارش چشمهایم خواب میخواهد چکار
😊😍😊
ادامه مطلب ...