11⚡️

در گوشه ای از مکانی که داشتم نشسته بودم و خودم را به اغوش کشیده بودم ...درجایی خارج از این مکان انسان ها چه انهایی که از گوشت و جان من بودند و چه انهایی که حکم یک همراه را برای من داشتند باعث ازار من میشدند هر بار که پا به بیرون میگذاشتم باعث یک خراش بر تن خسته ی این دخترک بیچاره اضافه میکردند ..کم کم باعث شدند تصمیم به ماندن و درنیامدن از این مکان بگیرم در تاریکی سکوت اما روزی از میان شکاف های دیوار نوری تابید نوری که میشد گرمایش را حس کرد روشناییش باعث قولت قلب میشد به سمت ان نور حرکت کردم و از لای ان شکاف دختری را دیدم به زیبایی مروارید درون صدف که بسیار زیبا و چشمگیر بود تصمیم به خارج شدن از این مکان کردم تا به سمتش برم زیرا برایم جالب بود و مرا به سمت خود میکشاند نزدیکش شدم چشمانی همچون کهکشانی پر از ستاره های درخشان داشت محو زیباییش بودم که ناگهان دستی به سویم دراز کرد و جرقه ای درون قلب تاریک و سردم ایجاد کرد ....با نور خود قلبم را روشن کرد و کسی شد که میان بدی های اطراف من بتوانم به اغوشش پناه ببرم و اغوش خود را تبدیل به مکان امن من کرد:) M.P

بغل بسیار باید کرد! چون زندگی چند دهه‌ی سریع طی شَوَنده‌ی بی‌بازگشت است. پس ارزش نداره همدیگه‌رو کم بغل کنید ؛))

چه خوبه یکی که خودتم علاقه قلبی بهش داری حواسش بهت باشه وُ ازت چشم برنداره در طول روز ؛)

مراجعات به تراپیست‌ها به نصف کاهش پیدا می‌کرد اگر هرشب آدم مورد علاقه‌مون بغلمون می‌کرد وُ میخوابیدیم

تنهایی مدت زیادیست مانند روح کالبدم را در آغوش گرفته و بغض مانند توده ای زشت بر گلویم چسبیده.. شاید چون مرا فرزند تاریکی خواندند سزاوار به دوش کشیدن این انزجار و پلیدی ام ولیکن من خود تاریکی ام ؛ آن روح را دریدم و بغض را شکافتم و حالا تنها عطش قدرت و میل به طغیان در من بجا مانده S.w

ببخشید شما عروسکی؟ اخه خیلی دلم میخواد بغلم بخوابید.

اگه تو نبودی یه آدم مرده محسوب میشدم.

اگه بوی تنش نبود یه آدم مرده محسوب میشدم.