35 030
Suscriptores
-8724 horas
-6217 días
-1 04330 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
بچه ها پارت جدید امشب بالاتر آپ شد.
اما متأسفانه خیلی ها میگن پارت براشون نمیاد که پرسیدم از بقیه گفتن چون این روزا نتارو ضعیف کردن وپروکسی هاتون ضعیف شده نمایش داده نمیشه براتون.
واسه همین پروکسی که خودم استفاده میکنمو میذارم براتون استفاده کنید ساعت سه دوباره پارتو میذارم تا قبل از اون وصل شید 🤦🏻♀
پروکسی مخصوص نت ملی☘
100
بچه ها پارت جدید امشب بالاتر آپ شد.
اما متأسفانه خیلی ها میگن پارت براشون نمیاد که پرسیدم از بقیه گفتن چون این روزا نتارو ضعیف کردن وپروکسی هاتون ضعیف شده نمایش داده نمیشه براتون.
واسه همین پروکسی که خودم استفاده میکنمو میذارم براتون استفاده کنید ساعت سه دوباره پارتو میذارم تا قبل از اون وصل شید 🤦🏻♀
پروکسی مخصوص نت ملی☘
پروکسی | Proxy Qavi
[ We are not the first, we try to be the best ] Advertising : @ALO_SCARY
80110
1 03300
_مهمترین مدرکی که میخوام برگه ی عدم سوء پیشینه اس!
با حرفی که میزند انگار یک سطل آب یخ روی سرم خالی میکنند. خوب میداند روی کدام زخم دست بگذارد و فشار دهد تا دردت بیاید، اما من باکی ندارم، بگذار هرچه میخواهد بگوید.
من با علم به این که با کار در این محیط بیشتر از اینها خواهم شنید خود را همچون یک سرباز آماده ی نبرد در این میدان کردم.
لبهایش را جمع میکند و با نگاهی به برگه میگوید:
_وضعیت تأهل هم که....
مکثی میکند و با نگاهی به من تیر خلاص را میزند:
_حیف دو گزینه داره وگرنه باید میزدی مطلقه!
زخم بزن پسرعمو، عقده گشایی کن. اگر دلت آرام میگیرد بگو، عیبی ندارد. قلب چاک خورده ی من جا برای زخم زدن دارد.
اما بدان چوب خدا صدا دارد، حداقل برای من که داشت.
نگاهم را در اتاق میچرخانم تا بغضی که میخواهد به جای جای گلویم چنگ بزند و خود را از قفس چشمانم رها سازد را مهار کنم.
گویی خودش هم به نیش و زخم کلام و زشتی حرفش پی میبرد که کلافه عینک را از روی موهایش بر میدارد و روی میز پرت میکند.
دستی روی صورتش میکشد، از روی صندلی بلند میشود و پشت من رو به پنجره میگوید:
_از فردا بیا کارتو شروع کن!
انگار یک وزنه ی چند تنی روی شانه هایم گذاشته اند که نیروی پرقدرتی برای راست شدن قامتم نیاز دارد.میدانم اگر حرفی بزنم بغضم همچون کمانِ در چله، آماده پرتاب است و مرا رسوا می سازد.
بلند میشوم و راه خروج را در پیش میگیرم اما بر میگردم و حرفی را که نوک زبانم است و اگر نگویم قرار نمیگیرم و گویی آتیه نیستم را به زبان میاورم:
_مناز گذشته ام پشیمون نیستم!
https://t.me/+HDyln7IGODozY2Vk
آتیه دختریه که یه روز علاوه بر اینکه دست رد به سینه ی پسر عموش میزنه، اونو به بدترین شکل طرد و تحقیر میکنه ، اما بعد از نامزدیش و ناپدید شدن یکباره ی نامزدش پاش به ماجراهایی باز میشه و نقاب از چهره ی خیلیا میفته، اتفاقاتی که دوباره گذشته ارو وسط میکشه و باعث میشه آتیه درصدد رفع کدورت از پسر عموش بربیاد. ولی در این بین خاکستر عشقی قدیمی شعله ور میشه ، امااااا...
https://t.me/+HDyln7IGODozY2Vk
#تولد_یک_پروانه_رمانی_عاشقانه_و_ناب ❤❤❤
48220
- محسن بفهمه تو همون دختر سابق نیستی ، سرتو میبره دختر.
دامن لباس عروسم را مشت میکنم و با بفض میگویم:
- مرگ یه بار، شیونم یه بار. نمیخوام فرار کنم، میخوام بفهمه.
خواهرم با عذاب بازوهایم را میگیرد:
- نفهم تا برین به اتاق تون و بفهمه آبروتو میبره. فکر کردی چون عاشقته میگذره از چیزی که به قول مردای خاندان ما حقشونه؟
اشکم میچکد و نگین خواهرانه مظلوم میشود.
- نکن با خودت. اینجا ایرانه لیلا، اینجا این چیزا رو بیشتر از خود زن میپرستن. از خر شیطون بیا پایین، سعید پایین منتظره. باهاش برو.
- سعیدم مرده. وقتی بفهمه بهم تجاوز شده، اونم نفس برام نمیذاره.
هق میزنم، خواهر بغلم میکند و همدردِ من اشک میریزد. از مردی سعید میگوید اما من از خر شیطان پیاده نمیشوم.
(چند ساعت بعد)****
نگاه شیفتهی محسن خیالم را راحت میکند. محال است مرا که عشقش هستم آزاد بدهد.
- بچرخ ببینم توله.
دامنم را بالا میگیرم و میچرخم. ذوق زده میخندم و او کمرم را به یکباره چسبیده مرا به خود می چسباند.
- بی شرف داری منو مجنون می کنی. چرا انقدر خوشگلی تو؟ بخورمت تموم شی؟
تا دندان نشانم می دهد جیغ میزنم:
- نه محسن جونم، گاز نه، دردم میاد.
توجه نمیکند، از دستش فرار میکنم. یه دنبالم می افند و دقیقا توی اتاق خواب خفتم میکند. نازم می دهد و در همان حال لب هایم را به کام میگیرد.
خوشی ام دوام ندارد، وقتی که ساعت ها بعد عربده میزند:
- هرزه، قبل من با کی بودی؟
هق میزنم. ملافه را به سختی دور تنم نگه داشته ام. گوشه ی تخت جمع میشوم و با هق هق میگویم:
- بخدا اشتباه میکنی. توضیح میدم، تورو خدا داد نزن.
مشت به دیوار میکوبد و هجوم که می آورد به سمتم جیغ میزنم. گردنم را میچسبد و فریاد میرند:
- جیغ نزن با این صدات، جیغ نزن بی غیرت تر از اینم نکن.
- بخدا اونطور که فکر میکنی نیست.
دستش را بلند میکند به قصد زدنم، رنگ از رخم میپرد. منتظرم اما نمی زند و بجایش طوری سرش را به دیوار میکوبد که خون از سرش فواره میزند. جیغ میزنم:
- محسن. محسن غلط کردم چیکار کردی؟
- خفه شو. بی همه چیز. میکشمت امشب.
واقعا هم میکشد. نه جسمم را. روح پر پرم را میکشد وقتی که با همان تن لختی که به زور ملافه پوشانده بودم بیرونم میکند و بعد از آن شب.....سرگردان به دنبال منی بود که دیگر.....
https://t.me/+V-NYmLWBX_EwOWVk
https://t.me/+V-NYmLWBX_EwOWVk
1 07000
00:12
Video unavailable
♥️♥️♥️
#عشقفرازمینی_بعداز_جدایی
- جونمی، عزیزمی ، درد و بلات تو سرم، چی شدی باز؟ چرا نگفتی حالت بد شده؟ خبر مرگم خودمو زودتر میرسوندم!
لعنت به من بیشرف که دوباره با حرفهای نیشدار اذیتش کردم.
صدای نفسهای سنگین و خس خس سینهاش دلم را زیر و رو میکند. موهای پریشانش را از پیشانی و صورتش کنار میدهم...
چطورمرا که تارک دنیا شده بودم و از دخترها بریده بودم، پایبند خودش کرد؟
طوری که حالا نفسم به نفسش بنده، بین شانههایش را نوازش میکنم بلکه نفس کشیدن برایش راحتتر شود...
سر و صورتش را میبوسم، قربان صدقهاش میروم و ملتمسانه میخواهم مرا ببخشد.
دستم را میفشرد. نفس کم میآورد. کلماتش بریده بریده است.
-آقا...غوله...این...بار...واقعنی...دارم...میمیرم..
اخم میکنم. حتی تحمل تصور نبودنش را هم ندارم. به خودم نزدیکش میکنم میلیمتری بینمان فاصله نیست. با زاری زیر گوشش زمزمه میکنم:
- آتیش پاره چنان غول بودنم رو بهت نشون بدم که غول گفتن یادت بره!
پلکهایش روی هم میافتد. در آستانهی جان دادنم...
https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0
https://t.me/+WR1h9T2Ueug3Yzg0
رمانی متفاوت و جذاب پنجمین رمان نویسنده♥️
39310
00:16
Video unavailable
یاسمن برای موتور سواری هیجان داشت.دستش را دور کمر محمد حلقه کرد. صورتش را به شانه محمد چسباند و لبهایش را جلو برد.هوس شیطنت به سرش افتاده بود.لبش را به گردن محمد چسباند و نرم بوسید.چشمان مرد جوان گرد شد.
دختر سر بلند کرد و لبخند شیطنت باری زد.
محمد لب زد: نکن. یکی میبینه.
یاسمن باز بوسید.محمد صاف نشست و گردنش را به سمت مخالف یاسمن متمایل کرد بلکه بتواند از دسترس دختر دورش کند.یاسمن اما کوتاه بیا نبود و اینبار بوسهی عمیقتری بر گردن او نشاند.محمد نگاهش کرد و باز لب زد: میگم نکن. زشته دختر
https://t.me/+TzjSvGvD3attpmF5
یک پسر حساس داریم و یک دختر شیطون.کلیپ ببینید یک نمونه دیگه از شیطنت دخترمونه😍😂😍
98910
🫐عمارت قلهک
#صبا_ترک
#پارت_159
– «جوون، بیا بغلت کنم، آتی قشنگم!»
امروز یک حس جدید به این دختر دارم، انگار من برایش واقعاً مهمم.
اینکه اگر توانش را داشت حتماً پشتم درمیآمد.
– لرزی که کردین چون میرا بغلتون کرد... میرا یه دختره، نمیدونم چند سالشه، خودشم نمیدونه...
اینکه آدمهای عادی نترسند عجیب است، اما امروز دیدم که نه امیرحسین ترسید و نه مادرش...
– مگه بازم میبینی، آلما جان؟
آتنا خانم چشم گرداند. با دست به سعید کنار ننهام اشاره میکنم.
– بله، آقا سعید کنار ننهم نشسته.
و مطمئنم یک لحظه دهان امیرحسین آدینه باز ماند از تعجب، نگاهش درست روی سعید بود که به من نگاه میکرد.
– آقا سعید تازه مرده، یعنی کشته شده... دانشجوی پزشکی بوده تو شیراز، دیروز که آتی خانومو دیدم تو ارگ، وقتی فهمید میبینمش با من اومد.
دهان آتی خانم هم باز بود، اما امیرحسین اخم کرده و مشکوک نگاهم کرد.
– سریال و فیلم زیاد میبینی؟ فکر کردی هرچی...
ننه با غیظ نگاهش کرد.
– گوش بده بهش، پسر.
– «دهنگشاد ورورو... یه لگد بزنم تو دندوناش!»
📌 جهت دریافت عضویت کانالvip رمان مبلغ 45 هزار تومن به شماره کارت:
5022291305608133
خدیجه مرادی
واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی:
@Add_forosh
ارسال کنید..💙💙💙
100
✅عیارسنج رمان آشپز باشی
نویسنده: فاطمه باصری
خلاصهی رمان:
لاله زن مطلقهایه که برای اولین بار و به پیشنهاد خواهرش پا به یک مهمونی ممنوعه میذاره و برای اولین بار مشروب میخوره و مست میکنه... طوری که وقتی صبح بیدار میشه خودشو توی بغل مردی میبینه که نمیدونه کیه و چهطور باهاش اومده به تخت... مردی به نام امیرحسین بردبار که...
📌 جهت دریافت فایل کامل رمان مبلغ 30 هزار تومن به شماره کارت:
6273811071252156
بانک انصار |راضیه کولیوند
واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی:
@Ashpazbashivip
ارسال کنید.
100