「افشاگـ🔥ـࢪ」
مبارزه عشق و نفرت دو سر باخته:)🥂🔞 ❌نکته بسیار مهم❌ این رمان روانشناختی بوده و شخصیت های اصلی با اختلالات روانی مختلف خلق شدن! بعضا رمان دارای صحنه های خشن و دلخراشه، پس با آگاهی کامل این رمان جذاب رو شروع کنید!😈🫵🏻 نویسنده:مآه پنهان‹ هانیـــه ›
Mostrar más14 479
Suscriptores
-3324 horas
-2077 días
-5030 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from N/a
به مناسبت تولد ادمینمون به مدت یک
ساعت ورود به کانال 🔤🔤🔤 رایگانه :
🟡 https://t.me/+ABCniTWzRJc5NzY0
30900
Repost from VIP🫧
همه ناتکوین و مسخره میکردن و میگفتن هیچی نمیشه ولی الان با قیمت باورنکردنی ای لیست شد
اگه نات کوین و از دست دادین ازین یکی ربات جدیده استفاده کنین 👇🏻👇🏻
@trapswap_bot
حتما با فیلتر شکن واردش شید
100
همه ناتکوین و مسخره میکردن و میگفتن هیچی نمیشه ولی الان با قیمت باورنکردنی ای لیست شد
اگه نات کوین و از دست دادین ازین یکی ربات جدیده استفاده کنین 👇🏻👇🏻
@trapswap_bot
حتما با فیلتر شکن واردش شید
32210
Repost from N/a
🔹به مناسبت ۲ ساله شدن عمر چنلمون چنل vip که قیمت یک میلیون هست به ۱۰۰ نفر اول رایگان میدیم و بعد از ۱۰۰ نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین✅
دریافت لینک رایگان
52900
#part6
-اووییی ویلیام دلد دالهه اویییی…تپلم خونی شد اوهیییی…
انگشتمو تند تند توی ک*ص خیس و تنگش میچرخوندم از تنگیش یه انگشتم بزور توش جا شده بود و سوراخش قرمز شده بود
نوک سینه های سیخ شدش از روی تیشرتش معلوم بود
تیشرتشو زدم بالا و همونجور که انگشتمو توی سوراخ تنگ ک*صش میچرخوندم
لیس پر تفی به نوک ممه های تازه در اومدش زدم
-اهههیی …خیلی حال میده بازم میییقام …اهییی
نوک سینشو به دهن گرفتم و مک عمیقی بهش زدم که…👅💦
https://t.me/+J1LaEXs80clhN2Nk
https://t.me/+J1LaEXs80clhN2Nk
پادشاه صنعت پورن کص تنگ دختره بچه رو جر میده …🔞‼️
بوسـہ شهوتـ
عشق یعنی کنار هم که باشیم نه تو سیر شی از دادن نه من سیر شم از کردنت💦🍓
👍 1
1 20700
Repost from N/a
⭕ رسمی : اینترنت از امشب ساعت ۱۲ دوباره ملی میشه.
اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن :
https://t.me/+JIKFIKb-YTtlNzk0
👍 1
51610
#part1
_اوفففف پسر نگاه کن چ ک.ونی میده لعنتی عقب جلوشو یکی کردن..!!
https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0
متعجب دست رو دهنم گذاشتم دوست حسین چ حرف بدی زد
حسین انگار حالش یه جوری شده بود
نفس تندی کشید
_کارشون اینه مادر ج. نده ها اوف لعنتی یارو دورش پر ک ص بعد دور ما پر پشمه ریدم ب این شانس
مات زل زدم بهشون حرفای زشتی میزدن
دست دوست حسین رو رون پاش نشست و گفت
_میگم ما که #ک._ص دورمون نیست... بیا از هم استفاده کنیم
و چشمکی حواله حسین کرد
حسین مثل من متعجب شکه به دوستش زل زد و با عجز گفت
_چی میگی ک.ونی نبودیم ک میخوای ک.ونیم کنی مرتیکه
دوستش از ری اکشن حسین منصرف نشد بلکه بیشتر مشتاق شد بجاش دستش رو خشتک حسین نشست و از روی شلوار حسین دستشو بالا و پایین میکرد
_بیخیال بابا ش.ق درد گرفتم بیا فقط بمالیم لعنتی
انگاری حسین با دیدن اون فیلم مثبت 18 حسابی داغ کرده بود که بی طاقت ناله ای کرد
_لعنت بهت در بیار لنتی
هردو چیزای از شلوارشو درآوردن شبیه #مار ولی #گوشتی مال همو میمالیدن دوست حسین سرشو خم کرد و زبونی به مار حسین زد که صدای آه بلند حسین فضار و پر کرد
کارشون باعث تعجبم شده بود
قدمی ب عقب برداشتم ک در صدای بدی داد با دیدن نگاه دوست حسین عرق سردی رو کمرم نشست
https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0
https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0
https://t.me/+LWl7dycaii9jODI0
_حسین فکر کنم دیگه نیازی ب مالیدن نداریم ی ک ص جیگر کوچولو گوش وایساده بود
{هرزه ی پاک}
رمان هات 🔥شهوت انتقام هرزه ی پاک 🔥
👍 3
2 22140
نگاهی به دیس شیرینی نارگیلی میاندازم و کلافه زنگ در را میفشارم. اگر اصرار مادری نمیبود، به هیچوجه نزدیک این خانه، مخصوصا صاحبش نمیشدم.
صدای قدمهای مردانه باعث میشود که پشیمان شده و به خانهمان برگردم... اما قبل از اینکه حرکتی بکنم در باز میشود و معین در چهارچوب در قرار میگیرد. دست به سینه میشود و با لبخندی که سعی دارد بروز ندهد میگوید:
-اگه فکر میکردم دعوای امروز باعث میشه با دیس شیرینی نارگیلی، اونم از اون شیرینیهایی که منو معتاد بهشون کردی بیای به دیدنم، زودتر این دعوا رو راه مینداختم.
اخمهایم به شدت در هم فرو فرو میروند و بدون اینکه نگاهش کنم از همان فاصله دیس را به سویش میگیرم و میگویم:
- من این شیرینیها رو درست نکردم، اگه اصرار مادری و پا دردش نمیبود به هیچ وجه خودم نمیاومدم و زنگ در این خونه رو نمیزدم، این شیرینیها مخصوص گوهر خانمه، مثل اینکه دیروز سفارسشو به مادری داده بودند.
بدون اینکه دیس را بگیرد با همان لبخند لعنتیاش از خانه بیرون میآید و نزدیکم میایستد و سر به سویم خم میکند:
-حالا چرا نگام نمیکنی؟ ناراحتی ازم؟
نگاهم به کفشهایش است و لباس ست ورزشی که به تن کرده است.
-میشه لطفاً اینو بگیرید؟ من باید برم.
-نچ نمیشه. نگفتی ناراحتی ازم؟
مستأصل پا به پا میشوم که یک دانه شیرینی بر میدارد و در حین خوردنش میگوید:
-ناراحتی که نگام نمیکنی، هر چند بهت حق نمیدم...
حرصم میگیرد و خیره در چشمان شیطنت بارش میگویم:
-معلومه حق نمیدید، جز خودتون کس دیگهای رو هم میبینید؟ هر طور دلتون میخواد پیش بقیه با من حرف میزنید و سنگ رو یخم میکنید، تنها هم که میشیم طلبکار و حق به جانبید و حتی یه معذرت خواهی هم نمیکنید.
همان لبخند لعنتیاش وسعت یافته و خیره نگاهم میکند که باعث میشود دیس را به سینهاش بزنم و رو برگردانم. همزمان که دیس را میگیرد، بازویم را هم سریع میگیرد و مقابلم میایستد.
-برای چیزی که حق گفتم معذرت خواهی نمیکنم خانم.
بازویم را به شدت از دستش بیرون میکشم:
-آره خب، من اصلا در سطح شما نیستم که ازم معذرت خواهی کنید. به قول خودتون من یه دختر امُل بی دست پام که با بند بازی و پارتی بازی پدرم، حسابدار اون شرکت شدم.
نفس به نفسم میایستد و با لحن دیوانه کننده مردانهاش پچ میزند:
-قربون گِله کردنات بشم خب؟
نفس کم میآورم و عصبانیتم به آنی فروکش میکند. نرم شدنم را میبیند که ادامه میدهد:
-آدم معذرت خواهی کردن نیستم ولی بلدم از دلت در بیارم...
میخواهم فاصله بگیرم که اجازه نمیدهد:
-صبر کن ببینم کجا؟
-من... من باید برم. ممکنه کسی ما رو ببینه وجه خوبی نداره... شبتون بخیر.
باز شدن در همسایه باعث میشود معین در یک حرکت مرا به داخل حیاطشان بکشاند و در حینی که به دیوار تکیهام میدهد در را ببندد. نفس حبس شدهام را آزاد میکنم و او در تاریکی روشنی حیاط سر به سویم خم میکند.
-اگه کشیدمت تو حیاط فقط به خاطر ترس تو بود وگرنه من ابایی ندارم از اینکه تو رو تو بغل من ببینند.
رنگم پریده و نفسم با گفتن بغل در سینه حبس میشود اما به سختی پاسخش را میدهم:
-نه نباید ببینند، آخه من در سطح شما نیستم و شما موقعیتهای خوبتون رو از دست میدید. با اجازه.
دست روی در میگذارد و در واقع در حجم تنش گم میشوم و او در حینی که سر خم میکند و بوسهای آرام روی شانهام مینشاند، پچ میزند:
-تازه پیدات کردم خانم مهندس، کجا بذارم بری وقتی اول و آخرش جات تو بغل خودمه؟
بینفس در گرداب اثری جدید از زهرا سادات رضوی👇👇👇
https://t.me/+6L4OgDa5nC0yYTk8
https://t.me/+6L4OgDa5nC0yYTk8
https://t.me/+6L4OgDa5nC0yYTk8
https://t.me/+6L4OgDa5nC0yYTk8
👍 1
2 09610