53 768
Suscriptores
-12724 horas
-9417 días
-61630 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Photo unavailable
این دختره حتی عرضه ی این رو نداشت واسه ادامه نسل خاندان اصیل ما یه وارث بدنیا بیاره
به سختی جلوی ریزش اشکام رو گرفته بودم ، چقدر بی رحمانه داشت صحبت میکرد ، اهورا خیلی وقت بود که من واسش بی اهمیت شده بودم و هیچ علاقه ای به من نداشت چون یه دختر روستایی بودم که به اصرار خانواده اش زنش شدم اما من عاشقانه دوستش داشتم شوهرم بود .
ولی چون نتونسته بودم...ادامه پارت👇3qh
https://t.me/+toTm88HaiXQzMTY0
https://t.me/+toTm88HaiXQzMTY0
3 91220
Photo unavailable
👩❤️💋👨 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
👰♀🤵♂ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی
🖤جادو سیاه
🕯 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
💰 رزق و روزی و ثروت ابدی
🔓🔑 راهگشایی و مشگل کشایی
🪞 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما
💍 انگشترهای موکل دار تضمینی
🫀👅 تسخیر قلب و زبان بند قوی
🧞♀ احضار هر فردی که مدنظر باشد
🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی 3sh
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
5 27000
3 30700
یه سوال! تو آغوش مردی که دوستش نداری زن شدن چه شکلیه؟
واس من که خیلی وحشتناک بود!
ناخواسته صدای گریم تو اتاق پیچیده بود و در گوشم پچ میزد:
- جونم اذیتت نمیکنم آروم پیش میریم این قدر استرس داری تحریک نمیشی آروم باش نمیخوام بکشمت که
سرمو تو سینه ی مردونش فشرد: - بزاریمش واس بعد مسعود ترو خدا
نه ی جدی مردونه ای گفت که هق هقی کردم و دستشو لای موهام کشید:
-دور سرت بگردم این جوری گریه نکن... به این باور برس که پسر عموت برنمیگرده دیگه پیشت که تموم شده همه چیز بین اونو تو
پسر عموم؟! مردی که عاشقش بودم عاشقم بود اما سرنوشت نزاشت بهم برسیم و نالیدم:
-یکم صبر کن یکم دیگه تا ماه عسل صبر کن
روی تنم خیمه زد و اشکامو پس زد:
-قرار ما تا شب عروسی بود الان عروس منی! دیگه هم دلم نمیخواد اسمش تو زندگیم بیاد
این واقعیت برام مثل زهر بود که دوباره دستی تو صورتم کشید و لبخند ملایمی زد و زمزمه میکرد:- جون دلم میخوای یه چیزی بخوریم اکه فشارت افتاده؟
-پس امشب کاریم نداری؟
تو گلو خندید و جوابمو نداد اما به جاش گفت:
-قلبت مثل گنجیشک داره میزنه پاشو یه آبی آبمیوه ای بخوریم حالا
از روم که بلند شد حالم بهتر شد، نفسم بالا اومد و دستمو گرفت بلندم کرد ولی با اون لباس خواب مشکی که از سر وظیفه پوشیده بودم خجالت میکشیدم جلوش اما به قدری باهام طبیعی رفتار میکرد و نگاه سنگین بهم نمینداخت که منم طبیعی شدم!
آب میوه و کیک خوردیم حتی خندوندم ساعت سه شب شد که خمیازه ای کشیدم که از جاش بلند شد و به آغوشش کشیدم سمت اتاق خواب رفت که باز ترسیدم پیرهنشو چنگ زدم:
-میخوابیم فقط دیگه؟
روی تخت گذاشتم و پیراهنشو درآورد و روم اومد و با لبخندی شیطون گفت:
-نخیر جناب عالی تا صبح به نام من میخوری
چشمام باز داشت نم دار میشد که اینبار جدی غرید:
-به ولای علی دختر چشمات باز اشکی شه دیگه هم کر میشم هم کور کاری که باید کنمو میکنم
من امشب هیچ جوره از حقم کوتاه نمیام پس واسه خودت سختش نکن
لبمو به دندون گرفتم فقط سری به تأیید تکون دادم که چونمو بوسه زد:
- باز کن پاهاتو برام
و من دیگه چاره ای نداشتم و پاهام رو باز کردم تا...
ادامش👇🏻
https://t.me/+Mvaf0e84U4c4ZDFk
https://t.me/+Mvaf0e84U4c4ZDFk
https://t.me/+Mvaf0e84U4c4ZDFk
https://t.me/+Mvaf0e84U4c4ZDFk
https://t.me/+Mvaf0e84U4c4ZDFk
https://t.me/+Mvaf0e84U4c4ZDFk
https://t.me/+Mvaf0e84U4c4ZDFk
جَـلد تو باشـم🕊
﷽ جلدتوباشم🕊 گر مسیر نیست ما را کام او عشق بازی میکنم با نام او
2 86380
_مامانی، میشه بابامو عوض کنی؟
با حیرت به پسرکم نگاه کردم.
_چرا مامان جون؟
پسر پنج سالهام جلو خزید.
_بابام منو دوست نداره، ولی شاهین رو خیلی دوس داره.
شاهین.
پسرِ ده ساله ی همسرم.
پسری که از عشق قبلیاش بود، وقتی که فوت شد انگار که روحش هرگز از این خانه نرفت.
_ میشه یه بابایی بیاری که منو دوس داشته باشه؟
جگرم برای کودکم خون شد. حتی او هم فهمیده بود ما جایی در قلب شاهرخ نداریم.
چشم بستم، سرش را بوسیدم.
_مامانی من یه نقاشی کشیدم، میشه ببینیش؟
از جا بلند شد و به سمت کمدش رفت، هر چه گشت چیزی پیدا نکرد با بغض جیغ کشید.
_نقاشیم نیست! نقاشیِ رویاهام رو کشیده بودم، فقط من و تو بودیم، یه خونه ی جدید داشتیم، بابا و شاهین رو نبرده بودیم با خودمون.
زیر گریه زد.
_حتما اون شاهین پاره اش کرده، شاهین خیلی بد جنسه.
مشت کوچکش را بوسیدم.
پسرش فهمیده بود ما تنها هستیم!
فهمیده بود منو پدرش هرگز خانواده نمیشویم.
_دورت بگردم مامان، گریه نکن. شاهین دست نمیزنه، شاید خدمتکار موقع تمیز کاری حواسش نبوده انداخته.
کمی آرام تر شد.
_شاهین رو دوس ندارم، همه چیزمو ازم میگیره.
نمی توانستم باور کنم این جمله را پسر پنج سالهام گفته باشد.
برایم پیام امد.
«_لطفا حاضر شو، باید درباره ی زندگیمون صحبت کنیم»
شاهرخ بود!
قرار بود امشب بگویم که پسرش فکر میکند او ما را نمیخواهد!
بگویم که پسرش یک پدر جدید میخواهد.
بگویم تا شاید چیزی درست شود!
***
«چند ساعت بعد»
صحبت هایمان را کردیم، جلوتر رفت و در خانه را برایم باز کرد.
دستم را گرفت و پشتش را بوسید، از مردی که سال هاست اتاقمان را جدا کرده دیدن این تغییر عجیب بود.
_همه چیز رو درست میکنم دیار، ببخش که به پام سوختی و ندیدم، ببخش که پسرم با کمبود پدرش بزرگ شد.
لبخند زدم.
از همان نوزده سالگی که می دانستم همسرش فوت شده و یک پسر دارد، به این مرد اعتماد داشتم و عاشقش بودم.
_بابا، بابایی.
با صدای شاهین لرزی به تنم نشست.
_دارا رخت خوابم رو پاره کرده.
شاهرخ با حیرت به شاهین نگاه کرد، او را در آغوش کشید.
_از کجا میدونی دارا بوده؟
دارا بالای پله ها ایستاده بود و با ترس به آن دو خیره شد
_خودم دیدمش بابا.
چهره ی شاهرخ رفته رفته قرمز تر می شد! چرخید و خیره ی من ماند.
_تو بهم بگو دیار! پسری که تربیت کردی اینه! حالا من چطور ازش دفاع کنم؟
باز هم اشتباه کردم!
شاهرخ هیچوقت اشتباهات شاهین را نمی دید.
اخر او ثمره ی عشقش بود و دارای من...
دارای من برای او هیچکس نبود!
_بابا من خیلی اون رو تختی رو دوس داشتم!
شاهرخ با صدای بغضی پسرکش داغ تر شد.
_پسر درستی تربیت نکردی دیار جان! تف میکنه رو من! آدامس میچسبونه به شلوارم، در نهایت رو تختی هم پاره میکنه!
از پله ها بالا رفتم تا کنار پسرم بایستم و نترسد.
_بسه هرچقدر همه چیز رو گردن من انداختی شاهرخ! شاید این کارها از نبودِ پدرشه، یه بارم از خودت بپرس، چقدر برای دارای من پدر بودی؟
او هم از پله ها بالا آمد و صدایش بالا تر رفت.
_من همه ی تلاشم رو کردم تا پسرم ادب داشته باشه! اما تنها چیزی که میبینم یه بچه ی لوس بی ادبه.
با دیدن خیسیِ پشت شلوار پسرم جگرم به خون نشست! دارای من آنقدر ترسیده بود که به خودش ادرار کرده بود!
برای اولین بار در این خانه صدایم بالا رفت!
فریاد زدم.
_چون دارا پسر عشقت نیست نمیتونی هرچی میخوای بهش بگی! این پسر از گوشت و خون خودته! شاهین که ثمره ی عشق مُردهاته عزیز تره نه؟
دستش بالا رفت و من با حیرت به دستش که در هوا مانده بود خیره شدم، می خواست مرا بزند؟
وسط راه مشتش را به دیوار کوبید.
_حرمت نگه دار دیار! حرمت نگه دار.
من اما دیگر نمی ترسیدم.
_انقدر به بهانه ی حرمت نگه داشتن ساکتم کردید که ناپدید شدم! هیچکس تو این خونه نه منو دید نه پسرمو.
می دانستم شاهین نقاشی پسرم را پاره کرده بود، تکه های نقاشیاش را در سطل زباله ی اتاق شاهین دیده بودم و چیزی نگفتم.
به سمت اتاق شاهین رفتم که تکه های کاغذ را بیاورم، تا بفهمد که پسر من تنها خطاکار نبود!
صدای دارا اما مرا متوقف کرد.
_بابای بد، آرزو میکنم بمیری، اگه بمیری مامانم میتونه بابای بهتری واسه من بیاره، آقای تو مهد کودک مامانمو دوس داره!
چشم های به خون نشسته ی شاهرخ را که دیدم به سمت کودکم دویدم، دست شاهرخ بالا رفت تا دارای مرا کتک بزند؟
_شاهرخ چکار میکنی! میخوای دارا رو بزنی؟
_برو اونور دیار ببینم چی میگه این تخم سگ!
بازویم را گرفت و مرا به سمت پله ها هول داد، تعادلم را از دست دادم و افتادم.
دستم را به سرم گرفتم و تمام تنم روی پله ها غلت خورد... اخرین چیزی که شنبدم صدای پشیمان شاهرخ و اشک دارا بود...
_دیاررر...دیار رر، غلط کردم، دیار پاشووو غلط کردم... بخدا همه چیز رو درست میکنم دیار بلند شو..
https://t.me/+Zt7pBb8LAv1jNThk
به رنگ خاکستر
بنر ها واقعی هستن پارت گذاری منظم هفته ای پنج پارت+هدیه عاشقانه ای پر احساس #عاشقانه #اجتماعی #روانشناسی پایان خوش @nilooftn ❌کپی پیگرد قانونی دارد حتی با ذکر منبع ❌ 🍀نیلوفر فتحی🍀
https://t.me/+3OGlcfA3y5E5Y2E8https://t.me/+5zJyesLWTAY1Mjhk
4 62250
_ جای ناموسی تتو زدی؟
دستم روی قفل سوتینم موند! شوکه چرخیدم سمتش، نگاهش به کمرم بود:
_ یعنی چی؟
اومد جلو، با اون چشای وحشی و سیاهش خیرهم شد:
_ پشت کن!
اروم پشت کردم، نوازش انگشتش رو پشت گردنم رو حس کردم، این شوهر فرمالیته زده بود به سرش!
_ چی نوشته؟
یه خط نوشته بود، روی ستون فقراتم، به زبون یونانی:
_ میخوای چیکار؟
دستش همونطور نوازش وار، خط تتو رو پیش گرفته بود، به قفل سوتینم که رسید اروم بازش کرد، لرزی که به تنم نشست رو حس کرد:
_ هیش...چرا میلرزی؟ میخوام تتو رو ببینم فقط...جای ناموسی زدی؟
اخم کردم:
_ نمیفهمم منظورتو...
صدام میلرزید، انگار میخواست از همین استفاده کنه!
دستش پایین و پایینتر رفت، رو کمر شلوارم نشست:
_ اینجا تتو قطع شده، ادامهش...جای ناموسیه؟ میخوام ببینمش!
اب دهنمو قورت دادم، ادامه نداشت اما، یه تتو دیگه همون پایین داشتم! هیچکس ندیده بود...
_ چیشد؟ داری یا نه؟
انگشتش که از کمر شلوارم رد شد تنم رو داغ کرد، داشت چیکار میکرد؟
_ نه، ینی اره...نه نه...ندارم!
_ آخرش داری یا نداری؟ میخوای خودم چک کنم مطمئن شم؟
لحن اروم و خمارش، تنم رو به لرز مینداخت!
این مرد قدرت هرکاری رو در وجود من داشت...
با حس چسبیدن تنش به تنم، و به ارومی پایین کشیدن شلوارم چشمامو بستم:
_ نگاه کنم؟
صداش کنار گوشم بود و داشت نفسهای داغشو تو گردنم خالی میکرد، تموم تنم کورهی آتیش شده بود:
_ اهوم...
یه دستش دور کمرم چنگ انداخت و دست دیگرش شلوارمو تا زیر باسنم پایین کشید، دستم هنوز جلوی سوتینی بود که قفلشو باز کرده بود، اگه ولش میکردم میوفتاد!
_ اوف اینجارو...
لپ باسنمو چک زد، لب گزیدم و اون دستشو روی لبهی شورت لامبادا کشید و اروم از وسط بیرون کشیدش:
_ اینجاست؟
اب دهنمو قورت دادم:
_ نه...
دستش همونجا متوقف شد، به ارومی چرخیدم سمتش، یه دستش هنوز دور کمرم بود:
_ اینجاست...
صورتش مقابل کمرم بود، برای دیدن تتو نشسته بود؟
نگاهش به جلوی شورتم دوخته شد و ابروهاشو بالا داد:
_ برای تتوکار لخت شدی؟
اخم کردم:
_ زن بود!
اون هم اخم کرد:
_ زنه که زنه...تو زن منی!
اگه میدید...
و با یه حرکت شورت رو از تنم بیرون کشید، اگه میفهمید برای اون نوشتم چی؟ بازم همینقدر بدش میومد؟
_ eat me? (منو بخور)
با شوک نوشتهی روشو خوند و من از شرم، دستمو خواستم مقابلش بگیرم که تو یه حرکت، بلندم کرد و روی تخت انداختم.
از ترس جیغی کشیدم، اما اون با باز کردن پاهام، پایین تخت نشست و با لبخند گفت:
_ وای به حالت جز من کسی اینو دیده باشه شعله!
و با حرکت زبونش...
https://t.me/+VaEz7_O4PftjYjYy
https://t.me/+VaEz7_O4PftjYjYy
https://t.me/+VaEz7_O4PftjYjYy
https://t.me/+VaEz7_O4PftjYjYy
https://t.me/+VaEz7_O4PftjYjYy
دختره رفته رو اونجاش تتو زده «بخورش» شوهر صوریش میبینه😭😂
7 402260
بوسه به شانه لخت دخترک زد و در گوشش پچ زد❌
_ خمشو
استرس تمام تن دخترک را فرا گرفت و روی میز ناهار خوری به اجبار خمشد و چشمانش رو بست
_یکم آروم... باشه؟
مردونه آرام خندید
_نترس قسمت دردناکش و دو روز پیش گذروندی دیگه کم کم عادت میکنی
با پایان جملش زیپ شلوارش را پایین کشید و لباس کوتاه مشکی دخترک رو بالا زد و خودش رو به بدن دخترک کشوند
منتظر بود دخترک هم داغ شود تا بی قراریش را هر چه سریع تر رفع کند
صدای ناله کوتاه دخترک که بلند شد دیگر صبر نکرد
کمر عروسکش را محکم گرفت و خودش رو به او فشرد و از تنگی لذت سراسر وجودش رو فرا گرفت
اما صدای جیغ نازدانه اش نشونه از درد بود
_آی آرکان آی... آروم آروم
دخترک قصد داشت کمی خودش را جلو بکشد اما ارکان کمرش رو ول نکرد
_یک مین تکون نخور بزار عادت میکنی
با پایان جملش شروع به حرکت های آرام کرد... اما سرعتش رو زیاد نمیکرد تا نازدانهاش هم به او عادت کند
_دنیا آه بکش برام لبات و گاز نگیر... میخوام صدات و بشنوم
_آی درد داره... مثل سری قبل نشه ها آروم
با این جمله به جای اینکه حرکاتش رو کمتر کند محکم تر خودش رو عقب جلو کرد و اهمیتی به صدای جیغ دخترک نداد... دنیا دستش را روی میز مشت کرده بود و اعتراضانه صدایش زد
_آرکــــــان
همین یک کلمه از زبان دنیا کافی بود که آرکان به اوج لذتش برسد
ناله کوتاه مردونه ای کرد و در کمال تعجبش ارضا شد..
_حتما اورژانسی بخور
دخترک دیگر حال نداشت و ارکان در همون حال خم شد و بوسه ای دیگر به کتف سفید دنیا زد
_آخ که تو مثل قند و نباتی برام...
دخترک ناراحت بود
_برو اونور اذیتم کردی
از دخترک فاصله گرفت و خیره به اثری که ساخته بود شد
_ نازدونه ی منی تو... اما توی تخت تو باید با من بسازی
بیرون تخت من نوکرتم هستم پاشو تموم شد.
پاشو ببرمت بشورمت
https://t.me/+PDKNVXWRKNo5OTE0
https://t.me/+PDKNVXWRKNo5OTE0
https://t.me/+PDKNVXWRKNo5OTE0
https://t.me/+PDKNVXWRKNo5OTE0
https://t.me/+PDKNVXWRKNo5OTE0
بچه ها این چنل مسائل زناشویی و به همراه یه داستان جذاب در اختیارتون گذاشته❤️
پیشنهاد میکنم اگه دخترید و تازه عروس عضو شید تا بدونید با دوست پسر یا شوهرتون و کلا پسرا چطور رفتار کنید
چه تو سکس چه تو روابط عادی و دور همیا:))
3 322110