🔞خـانـومـ روانـشـنـاسـ🔞
انقدر گردنشو بخوری که دستت به بهشت کوچولوش رسید انگشتات خیسیشو حس کنه🫦💦 رمان: #خانوم_روانشناس🔞🔥 #عاشقانه #بزرگسال #روانشناسی😈💦 نویسنده: #بانوی_طلایی_F رمان های کاملم @novel_bano P1 https://t.me/c/1788962313/12
Mostrar más20 122
Suscriptores
+42724 horas
-1397 días
+21530 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from N/a
Photo unavailable
من پسر ماجراجویی که برای مسخره بازی وارد بازی میشم که با دوستام دختر بازی کنم، ولی شبی که وارد اون گذرگاه شدم با دختری مواجه شدم، دختری که همون بار اول با دیدنش تحریک شدم و بهش پیشنهاد پول دادم باهام بخوابه ولی اون دختر انسان نبود و...
پسری کنجکاو و ماجراجو که همراه استادش دور تا دور دنیا رو میگرده و یک روز ناخواسته وارد روستایی عجیب و سرسبز میشه و دختر موآبی و لختی رو میبسته و عاشقش میشه،وقتی با دختر مو آبی میخوابه متوجه میشه که...
https://t.me/+1KGnQA-INy0xOWU0
https://t.me/+1KGnQA-INy0xOWU0
#ورودبچهممنوع🔥#فول_صحنه
21810
Repost from N/a
Photo unavailable
من پسر ماجراجویی که برای مسخره بازی وارد بازی میشم که با دوستام دختر بازی کنم، ولی شبی که وارد اون گذرگاه شدم با دختری مواجه شدم، دختری که همون بار اول با دیدنش تحریک شدم و بهش پیشنهاد پول دادم باهام بخوابه ولی اون دختر انسان نبود و...
پسری کنجکاو و ماجراجو که همراه استادش دور تا دور دنیا رو میگرده و یک روز ناخواسته وارد روستایی عجیب و سرسبز میشه و دختر موآبی و لختی رو میبسته و عاشقش میشه،وقتی با دختر مو آبی میخوابه متوجه میشه که...
https://t.me/+1KGnQA-INy0xOWU0
https://t.me/+1KGnQA-INy0xOWU0
#ورودبچهممنوع🔥#فول_صحنه
1 16920
Repost from مـرد مـخـفـیـ💯
00:10
Video unavailable
🫂بازگشت معشوق ۲۴ ساعته تضمینی
🏚فروش خونه در عرض ۲۴ ساعت
💥 کارگشا بختگشا جذب پول
🔥باطل سحر ۲۴ ساعته با ضمانت نامه کتبی
🚛 ارسال کاملا محرمانه
👥 جهت مشاوره رایگان پیوی شخصی پیام دهید
👤 @ostad_seyed_hashemi
📲 +989215881216
آیدی کانال🔮👇3👇🧿
https://t.me/+jndX9wbuSKZmMDQ0
@ostadseyed
7800
Repost from مـرد مـخـفـیـ💯
00:42
Video unavailable
🫣😍طلسم خواب بند بسیار قوی که معشوق شما از فکر شما نمی تواند بخوابد و اگر بخوابد فقط خواب شما را میبیند😴
✡ طلسم الفوز قویترین جامع الطلسم
🔶بخت گشایی فوری 👰♀🤵♂
🔶برگشت معشوق از راه دور 👩❤️👨
🔸باطل السحر و طلسم قوی 🔮
🔸طلسم صبی 🪄
🔶موفقيت در درس 👨🎓
🔶فروش ملک و زمین 4🧿
https://t.me/+jndX9wbuSKZmMDQ0
🆔 @ostad_seyed_hashemi
⚛ @ostadseyed
97200
Repost from مـرد مـخـفـیـ💯
00:10
Video unavailable
🫂بازگشت معشوق ۲۴ ساعته تضمینی
🏚فروش خونه در عرض ۲۴ ساعت
💥 کارگشا بختگشا جذب پول
🔥باطل سحر ۲۴ ساعته با ضمانت نامه کتبی
🚛 ارسال کاملا محرمانه
👥 جهت مشاوره رایگان پیوی شخصی پیام دهید
👤 @ostad_seyed_hashemi
📲 +989215881216
آیدی کانال🔮👇3👇🧿
https://t.me/+jndX9wbuSKZmMDQ0
@ostadseyed
29400
Repost from N/a
Photo unavailable
🔴 #مهم جزوات امتحان نهایی و شبه نهایی تمامی رشته ها در کانال زیر کاملا رايگان قرار گرفت
🟢 هر امتحان رو توی ۵ ساعت ببند ⬇️
@nahaii20
1 11110
Repost from N/a
Photo unavailable
گوشیتو پر از پروکسی نکن!!!
بیا اینجا فقط یدونه سوپر سرعتی کافیه✅
@Proxy_confiing
1 57900
Repost from N/a
Photo unavailable
به دوس دخترم هر سری میگم سلفی بده قدی بده یه لباسای قشنگ تنشه که دوس دارم قورتش بدم 🥹 یبار بهش گفتم تو چجوری انقد خوشتیپ و خوشگلی گفت ازین کاناله به قیمت مفففففت میخرم 😃
@collectionnilla🙈😜
1 12320
دختره رو میدزدند و بعد با دوستش وحشیانه بهش تجا*وز میکنه💦🙈🫦
هرچی دست و پا زد نتونست خودشو از قفس آزاد کنه با چشمای گریون زل زده بود که #ویبراتورو داخل بهشتش فرو کردم و گذاشتم رو #درجه_زیاد داشت دوباره به اوج میرسید🌸🌈💎
_نظرت چیه اول پشتت رو و فتح کنیم؟
#گوی و از #سوراخ_تنگش درآوردم و همزمان ک..یر اشکان وک..یر خودمو #داخلش جا دادیم⚠️⭕️
با تمام قدرت بهش #ضربه میزدیم..👄.
https://t.me/+TGFPxnF8VHljMzM0
ک..ص و کو..ن دختره رو با رفیقش جر میدن🥵🍑🔥
100
Repost from رمان های ممنوعه
-تونل ریزش کرده مهندس...بیچاره شدیم... خانوم مهندس مونده زیر آوار!
چند ساعت قبل
-هرجور شده کَلَک اون دختره رو بِکَن اویس ؛ نباید بعد اون مأموریت، پاش به شهر برسه!
نگاهی به اطراف انداخت و کلافه صدایش را پایین آورد:
-انتقال اون سهام کار توئه تینا. قبل از رسیدن من انجامش میدی
زن پشت خط پر از حرص بود و شاید بوهای بدی از رابطه ی دروغین نامزدش با دخترِ بهمنخان به مشامش میرسید
-چیه؟دلت برای دختر دشمنت میسوزه؟
حسادت زنانه میتوانست خطرناک ترین حس دنیا باشد
داشت روی مغز اویس میرفت
-چرند نگو
-یادت رفته بهمن چطور با سرنوشتمون بازی کرده؟
فکش فشرده شد و با تیپا ضربه ای به اولین شئ سر راهش زد
-از من میخوای دختره رو بکشم؟
رد دادی انگار ...قاتلم مگه؟
صدای پوزخند زهردار تینا علامت خطر بود
زن ها باهوش بودند
میدانستند پای یک مرد کِی و چه زمانی میلغزد
-اویس...اویس...اویس اگر بفهمم با اون دختره ی پاپتی ریختی رو هم قید همه چیو میزنم و طرح رو میفروشم به عربا
چشمانش روی هم افتاد
نفس هایش سنگین شد
چگونه دختری که بیش از دو ماه حتی برای یک بازی ، در آغوش خود خواباند را سر به نیست میکرد؟
-اویس؟
این بار صدای تینا پر از ترس بود
اویس نباید گزک دست این زن میداد
-تا شب حلش میکنم
از همینجا میتوانست قدم برداشتن های وفا را به طرف خود ببیند
باید قطع میکرد
-اویس
نکنه عاشق دختر بهمن شدی؟ها؟
چیزی از سینه اش فرو ریخت
هاه...عشق؟
عاشق دختر بهمنخان شود؟
مزخرف بود
اویس خونشان را میریخت و دست آخر به خورد خودشان میداد
-کم مزخرف بباف تینا
داره میاد باید قطع کنم
وفا از دور برایش لبخند زد و موهایش را که عقب فرستاد قلب سیاه مرد به تپش افتاد
-اویس قطع نکن....گوووش کن به من...قبل از طلوع فردا کلک اون تخ*م حروم بهمن رو میکَنی.یادت نره کل زحمتای چندین و چند ساله ت دست منه
-صبحتون بخیر خوشتیپ خان
اویس گوشی را قطع کرد و صدای جیغ های تینا خاموش شد.
قلبش تندتر تپید وقتی دست های ظریف دخترک دور گردنش حلقه شد:
-تو اتاق ندیدمت ، دلم برات تنگ شد آقا غوله. با کی حرف میزدی؟
-با زن اولم! حرفیه؟
میزد به در مسخره بازی و دخترک معصوم نمیدانست آن یک واقعیت بزرگ است
خندید و سیب گلوی مرد تکان خورد
-بچه پر رو
وفا چانه ی زاویه دار و زبر اویس را بوسید و مرد با نفسی که از گرمای تن این دختر داشت دستخوش تغییر میشد , نگاهی به اطراف انداخت
-هی هی هی
دست قدرتمندش را دور کمر دخترک قفل کرده و در کسری از ثانیه او را به دیوارک پشت سرشان چسباند
-نمیبینی چقدر نره خر ریخته اینجا؟
وفا ریز خندید و تنش بیشتر به آجرهای خام فشرده شد
او دختر دشمن بود
باید حذف میشد
اویس اجازه نمیداد حقش پایمال شود
-حواسم بود. بعدم...میخوام برم سر پروژه. اومدم خداحافظی!
خون اویس از جریان می افتاد کمکم
از خداحافظی ته جمله اش خوشش نمی آمد، اما به بهای دختر بهمن بودنش قرار بود امروز بمیرد
در آن تونل
-بعدش قراره باهات درمورد یه موضوع مهم حرف بزنم.خیلی مهم!
سیب گلوی اویس دوباره تکان خورد
هیچ حرف مهمی با این دختر نداشت
او فقط یک مهره بود و امروز هم موعد پاک شدنش فرا رسیده بود
-الان بگو
اصلا هم کنجکاو نبود
اصلا هم نمیخواست جلوی رفتنش را بگیرد
اما وفا دیرش شده بود و شاید خودش میخواست به کام مرگ برود
-نوچ
روی پنجه ی پاهایش بلند شد
عاشق اویس شده بود
این مرد مانند یک کوه پشتش بود و همیشه از او مراقبت میکرد
یک بوسه ی کوتاه روی لبانش زد و درون اویس را به تلاطم انداخت
-سوپرایزه. الان نه!
هنوز قدمی نرفته بود که باز هم کمرش قفل شده و اینبار لب هایش اسیر بوسه های خشونت بار مرد شد
شاید برای آخرین بار بود
نفسش بند رفت
نمیدانست این همه حرص اویس از کجا آب میخورد
نمیدانست و چیزی گلوی مَرد را می آزرد
باید این کار را میکرد
در یک قدمی حقش بود و باید یک نفر قربانی میشد در راه حقش
وفا داشت خفه میشد که اویس دست از لب های کوچکش کشید
-وای...دیرم... شد
حالا اویس مانده بود و جای خالی دختری که با چشمان براق به طرف چاه میرفت
چاهی که اویس برایش کنده بود
-آقا ، بسته ی خانم فرهنگ رو کجا بذارم؟
با شنیدن صدای کارگری که نزدیکش شده بود نگاه خشک شده به ردپاهای دخترک را گرفت و به او داد
-بده من!
کارگر آن را در دستان اویس گذاشت و مرد به مارک داروخانه نگاه دوخت
ابروهایش در هم رفت و فورا در پاکت را باز کرد
baby check?
چیزی از سینه اش فرو ریخت
چند دقیقه میشد که وفا به طرف چاه رفته بود؟
-مهندس...مهندس کجایید؟
پاکت پلاستیکی از دستش روی زمین خاکی افتاد
لب هایش خشک شد و قلبش نتپید
مرد هراسان بالاخره به اویس رسید و دست روی سر خودش گذاشت
-تونل ریزش کرده مهندس... بدبخت شدیم... خانم مهندس مونده زیر آوار
❌❌❌❌❌
https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0
https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0
100