cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

روا

برای تبلیغات: @tblight_dys هرروز سه پارت رمان داریم غیر از جمعه🔞⛔️

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
4 516
Suscriptores
+4024 horas
+987 días
-4630 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

بیایید گپ حرف بزنیم https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
Mostrar todo...
𝚃𝙷𝙴 𝙸𝙽𝙲𝚁𝙴𝙳𝙸𝙱𝙻𝙴𝚂

↻ DIGI ANTI ⇦ invites you to join this group on Telegram.

نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
Mostrar todo...
بیایید گپ حرف بزنیم https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
Mostrar todo...
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید: @atenaorrg لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
Mostrar todo...
بعد از نات کوین این رباته خیلی معروف شده حتما شروع کنید بازی کنید باهاش😃🩵 🆔️ @tapswap
Mostrar todo...
🍓 1
#part394 مامان نگاه دقیقی به سر تا پام انداخت و با دیدن منو شلوار خاکیم، بینیش رو جمع کرد . - برو یه دوش بگیر، لباساتو هم با دست بشور. سری تکون دادم و به اتاق پایین رفتم. تمام لباس هام رو در اوردم و عریان شدم. توی آیینه دقیق می تونستم رد کربند رو ببینم و رد کبودی کهکشانیش رو با پوست سفیدم وقف بدم. وارد حموم شدم و فقط تونستم رد های خاک و از روی بدنم پاک کنم و لباس ها رو توی تشت آب بریزم.... چون دمای اتاق پایین بود همون داخل حموم لباسی که از نهال جا مونده بود رو تنمکردم و بیرون اومدم. نه حوصله رو به رو شدن با کسی رو داشتم نه الن می تونستم مقابل آقا قرار بگیرم و توی چشم هاش خیره بشم.
Mostrar todo...
❤‍🔥 13
#part393 تا خارج شدن از شرکت و رسیدن به خونه، سکوت مرگباری بینمون در جریان بود . صورتم رنگ پریده شده بود اما می تونستم پای ضعف بذارم و از سوال پیچ کردن مامان در امنیت باشم. به سالن ورودی که رسیدیم، ارباب جلو تر از من داخل شد و سالم سر سنگینی به بقیه داد و من هم با دیدن مامان و بهجت خانم سلالمی گفتم و لیوان ابی رو پر کردم. بهجت خانم که ادم تیز بینی بود، رو به منکرد و با وسواس پرسید : - چه خبره؟ از جنگ برگشتید شما دوتا؟ دلم میخواست بگم " اره از یک جنگ روانی و جسمی نا برابر که جون سالم به در بردم "؛ اما چیزی که عقلم فرمان می داد رو به زبون اوردم: - نه امروز دم و دستگاه جدید اوردن، خسته شدیم.
Mostrar todo...
❤‍🔥 10 1
#part392 برای لحظه ای سر جاش میخکوب شد؛ این قانون خودش بود پس نمی تونست انکارش کنه. کف پاهام، رد ضربه ای که به ران و باسن و کمرم زده شده بود و حتی سوزش زانو هام دیگه منو از قالب دختر قوی بیرون کشید . نفس رو کالفه بیرون فرستاد و از رفتن منصرف شد ! گره کروات رو از دور دستام شل کرد که دستم رو جلو اوردم و به رد قرمز کمربند خیره شدم. - بلند شو لباس بپوش! با یاد آوری لباس تازه متوجه هوا سرد اتاق شدم و بی رمق تمام لباس ها رو با وجود دردی که داشتم پوشیدم. لمس پارچه با رد ضربه های کمربند برخورد می کرد و هر بار چشم هام رو بیشتر فشار می دادم.
Mostrar todo...
❤‍🔥 8
برای خریدن رمان به آیدی زیر پیام بدید ❤️♥️ @atenaorrg براتون بازم تخفیف گذاشتم🥹🤤💦 قیمت رمان قیمت اصلی:۶۰ بوده ولی تخفیف تا امشب 35 هست💦🤤❤️
Mostrar todo...
Repost from N/a
🍑اینجا کانال زاپاس هستش هرموقع کانال اصلی فیلم ها فیلتر شد لینک جدید رو میتونید از اینجا پیدا کنید پس حتما اینجا عضو باشید و با دقت متن های زیر رو بخون 👇🇮🇷 https://t.me/+8SuSo1OE4eoyZmVk فیلم ایرانی 🇮🇷 داخل این کانال 👆👆 فیلم خارجی داخل این کانال 👆👆 @filmee_365 @filmee_365 فیلم های سینمایی خارجی ممنوعه🔞👆👆
Mostrar todo...