اســـٺار ٺڪـسٹ
«زن بودن جسارت میخاهد این روزها...» 💢 ʝơıň↝〖 اینجا همه چی در همه〗 ارتباط باادمین 💢 تبادل👇 https://t.me/HarfBeManBot?start=NDEwNzc1MzA3
Mostrar más376Suscriptores
Sin datos24 hours
Sin datos7 days
-130 days
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from N/a
من یاد گرفته ام که هیچ فرقی نمی کند
چه قدر خوب و وفادار باشم !
زیرا همیشه کسانی هستند که
لیاقتش را ندارند ...
من آموخته ام کسانی را که دوستشان دارم
خیلی زود از دست می دهم
و کسانی را که بود و نبودشان
برایم اهمیتی ندارد
همیشه در کنارم خواهم داشت
ولی هرگز فلسفه ی هیچکدامشان را درنیافتم
@miss_rain_68🎈👌
نیاز دارم مدتی نباشم
سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم ،
به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد...
دور باشم و رها
سبُک باشم و آزاد
آدم هایی را ببینم ، که هیچ تصور بدی از آنها ندارم ،
مسیرهایی را بروم ، که تا به حال نرفته ام
عطرهایی را بزنم ، که تا به حال نزده ام ،
و لباس هایی را بپوشم ، که تا به حال نپوشیده ام
در مکان هایی بنشینم ، که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمی کنند
موسیقی هایی گوش کنم ، که مرا یادِ کسی نمی اندازند ،
نه به کسی فکر کنم
نه نگرانِ چیزی باشم
نه از پیشامدِ پیش نیامده ای بترسم
من نیاز دارم مدتی در خنثی ترین حالتِ ممکن باشم...
نمیدونم درک میکنی چی میگم یا نه؛
ولی مودم اینجوریه که
یهو به خودم میام، میبینم باز دارم برای چیزی که قبلا چند بار کامل پذیرفتم و کنار اومدم باهاش، غصه میخورم.
توی انیمیشن soul یه جایی هست که طرف به آرزوش میرسه ولی به جای خوشحال بودن حس ناامیدی پیدا میکنه.
انگار این حس اسم داره. اسمشم هست: Expectation Hangover
منه دیوونه واسم عجیبه دلمو دادم به یه غریبه که میدونم نمیمونه برام . میدونمو رویا میسازم ..
تو از چیِ این مرد خوشت اومده؟!
خیلی انتخابای بهتری داری!
وقتی میشینی توی اتوبوس یا قطار،
می تونی هرجایی رو واسه نشستن انتخاب کنی...
توی راهرو، به دستشویی و مهماندار نزدیکتری!
صندلی های جلو تو پیاده و سوار شدن کمتر اذیتت میکنن، و صندلی های آخر برای خوابیدن مناسبن...
راستش من کنار پنجره و ردیف وسط رو انتخاب میکنم...
امنه، سر و صدا کمتره، و مهم تر اینکه می تونم سرمو به پنجره تکیه بدم و از سفر لذت ببرم...
میدونی،
وقتی سرم روی شونه هاش بود
من واقعا داشتم از زندگی
لذت می بردم...
منه دیوونه واسم عجیبه دلمو دادم به یه غریبه که میدونم نمیمونه برام . میدونمو رویا میسازم ..
در ظاهر روی پاهایم ایستادهام. گاهی میخندم و گاهی گریه میکنم. اما حقیقت این است که خسته هستم. میخواهم فرار کنم. میخواهم بروم گم بشوم...