cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

ســــرای رمــــان🧿لیـلا محمـــدۍ

پیج اینستاگرام👇 Instagram.com/sarayeroman

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
7 209
Suscriptores
-624 horas
-427 días
-16030 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Photo unavailable
کانالی ک تو تلگرام ترکونده پر از متن و پست های مثبت و عاشقانه😍😍 به جای اینکه عضو چندین کانال پست باشین عضو این کانال بشین 📣مطالبی از جنس طلا📣 کانالی پر از دیدگاه های قشنگ☺️ اطلاعات عمومی های خوب، 👇👇👇👇👇👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAEQiktSgKzrZ-UkusQ
Mostrar todo...
👍 1
سلام عزیزان این کانال به زودی حذف خواهد شد برای درخواست رمان های محبوب خود به گروه شهر رمان بپیوندید
Mostrar todo...
به گروه شهر رمان خوش اومدین ✨ درخواست ✨رمان ✨کتاب ✨صوتی ✨پی دی اف لطفا گروه را به دوستان خود معرفی کنید https://t.me/+NDouwTl89ehlYWRk لینک کانال دوم @jomelahyeziba
Mostrar todo...
شهر رمان

به گروه شهر رمان خوش اومدین ✨ درخواست ✨رمان ✨کتاب ✨صوتی ✨پی دی اف لطفا گروه را به دوستان خود معرفی کنید

https://t.me/+NDouwTl89ehlYWRk

لینک کانال دوم @jomelahyeziba

👍 1
سلام دوستان گل یه خبر خوب براتون دارم لطفا پیج کانال و فالو کنید منتظر یه خبر خوب باشید 😘😘😘😘 پیج اینستاگرام👇 Instagram.com/sarayeroman
Mostrar todo...
دخترای قشنگم تصمیم گرفتم این چنل رو برای فصل دوم حاجی شیطون نگه دارم و رمان جدیدم رو داخل چنل دیگه ای بذارم❤️💋 لینک رمان بونســــای تخس که دو پارت جدید رو همین الان اپ کردم👇🏼❤️💋 https://t.me/joinchat/DOroqCofPM1jNzBk
Mostrar todo...
✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ 🌸 #بونســــاے_تخـــس ➽❀ #𝑒𝑝𝑖𝑠𝑜𝑑𝑒4 - اگه خریدار نیستی دست نزن لیدی ملت جنس دستمالک ایهاالناسی نمیخوان دختر لب قلوه‌ای قر و قمیش داری که دست دراز کرده بود تا شلوار مامان‌دوز مد جدید رو برداره عقب کشید. کمر خم‌شده‌‌ش رو صاف کرد و پوزخندی زد. - نیس که دستای خودت بِرَند سلامت دارن اونوخ ما دست بزنیم دستمالک میشه حین گذر از کنارم زیر لب `` اُسکل `` تحویلم داد و من جوابی جز خندیدن نداشتم. شاید اشتباه من این بود که هرجا اذیت میشم , فقط می‌خندم . . . شاید فکر می‌کنن درد نداره! برای همین محکم‌تر از قبل می‌زنن . . .! پوزخندی می‌زنم و شلوار دستم رو بالا می‌گیرم و می‌چرخونم. دیالوگ همیشگی رو برای سرکوب کردن حرص درونم ،بلندتر تکرار می‌کنم: - شلوار دارم ، شــــلـــوار مامان دوز ، بابادوز ، پسر و دختردوز پیرمردی حدود شصت ساله نزدیکم اومد و با خنده پرسید: - پسرم تو این شلوارات جایی واسه ریش سفیدای خانواده نیست؟ لبخند کجی زدم. - حاجی تنبون تنبونه ولی خو واسِ بازارگرمی ننه بابادوزش میکنم البته که شما رو سر ما جاته پیرمرد اون شب تمام شلوارهای سایز خودش رو از من خرید تا به قولی جبران جوابم که حسابی سرحالش آورده بود رو دربیاره. موهای مزاحمی که روی پیشونیم جمع شده بود رو کنار زدم و با خودم فکر کردم کی وقت میکنم آرایشگاه برم تا از شر موهای تازه بلند شده‌م خلاص بشم! موهایی که برخلاف بقیه پسرهای همسن و سال کنار خودم زیادی لخت و مشکی بود و همین لخت بودن باعث می‌شد زود به زود برای کوتاهیش اقدام کنم. دو شیفت کار کردن برای من وقت خالی زیادی نگذاشته بود و به سختی لا به لای تمام جون کندن ‌هام می‌تونستم کمی برای خودم وقت بگذارم. آخر شب که با حجم زیادی از خستگی روی تشک زوار در رفته همیشگی دراز کشیدم حسن غرغرکنان کنارم جای گرفت. - کی بشه از شب با شکم گشنه خوابیدن راحت شیم اسی.. نگاهش روی بدنم بالا و پایین رفت و نچی کرد. - باز من خوبم ولی تو با این ریز میزه بودنت پسفردا زنم گیرت نمیاد همشم واس خاطر این گشنه خوابیدناست ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ نویسنده: #لیلا_محمدۍ
Mostrar todo...
✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ 🌸 #بونســــاے_تخـــس ➽❀ #𝑒𝑝𝑖𝑠𝑜𝑑𝑒3 - اسی الان اکبر میادا باز ببینه تمرگیدی و در میری ، جوش میاره پسر نگاهی به جعبه گوجه ها انداختم و لعنتی توی دلم برای رگ و ریشه نداشته‌م فرستادم. همین نداشتن دردم رو بیشتر می‌کرد. نداشتن... نداشتن رگ و ریشه و محض رضای خدا حتی یه نیمچه خانواده! در حالی که عرق روی پیشونیم رو با دست پاک می‌کردم بلند شدم. - کی بشه از این جهنم و وظایف جهنمی خلاص شیم اوس کریم داند جعبه گوجه رو بلند کردم و هندل کشان به سمت وانت سفیدرنگ اکبر رفتم با خس خس کوچیکی بالاخره پشت وانت گذاشتم. تا خواستم نفسی بگیرم صدای نحس اکبر سگ سبیل گوشم رو به درد آورد. - هوی پسر تو اینکاره نیستی.. پاشو برو تنگ بقیه گوجه بچین زودتر جمع شه بریم چشم‌هام رو پر حرص بستم و کمی مکث کردم تا هرچی لیچار بلدم از دهان مبارکم بیرون نیاد. - اکبر آقا داری میگی پسر ، خو منو چه به گوجه چینی؟ همین جعبه بار زدن بیشتر به جنمم میاد دارم بار میزنم دیگه ، مشتی را بیا توقع داره واسه شندرغاز برم گوجه بچینم و مثل سگ جون بکنم! جعبه بار گذاشتن درسته سخته و نفس واسه آدم نمیگذاره اما دوزار بیشتر از گوجه چیدن واسم می‌صرفید. اکبر آقا تیز نگاهم کرد تا شاید از رو برم اما من بی توجه به نگاه گاومیش مانندش سراغ جعبه بعدی رفتم. از وقتی دست چپ و راستم رو شناختم سراغ هرکاری رفتم از گل فروشی تو خیابون‌ها بگیر تا دستفروشی و هزارجور کار ریز و درشت که بتونم خرج بی بته بودن و همچنان زنده موندن خودم رو دربیارم اما هیچکدوم بهتر از این شغل جدیدم نبود. اکبر آقا با این که بد اخم و زمخت بود اما کنارش حسابی هوای لنگ در هوایی من توی این دور و زمونه رو داشت. تا غروب سر و ته گوجه‌ها رو در آوردیم و من و بقیه کارگرها پشت نیسان اکبر برگشتیم. به نزدیکی‌های محله که رسیدیم مثل جامپینگ کارهای حرفه‌ای از همون بالا به پایین پریدم و با بالا بردن دستم از اکبر آقا رخصت گرفتم. امشب کار گوجه زیادی طول کشید و وقتی برای لباس عوض کردن نداشتم از همون در حیاط ساک شلوارها رو برداشتم و شروع به دویدن کردم. نیم ساعت بعد وسایلم رو کنار جایی که به حسن واسم نگه داشته بود پهن کردم. ✼◌✼◌✼◌✼🍃🌹🍃✼◌✼◌✼◌✼ نویسنده: #لیلا_محمدۍ
Mostrar todo...
خلاصه بونســـای تخـــس: سراج مردی سی و دو ساله لیسانسه رشته حقوق مردی که بخاطر طبع ماجراجویی و کنجکاوی که داره نقطه به نقطه ایران رو سفر میکنه و راه دوره گردی رو در پیش میگیره دوره گردی و دفاع از حقوق بشر بزرگترین هدفش شرکت توی مجالس مذهبی و سوتی گرفتن از مذهبی جماعته که طی کل کل کردن با اونها دوست داره اونارو متوجه اشتباهاتشون بکنه تا به اسم دین مردم رو گمراه نکنن... از طرفی طبق ارثیه ای که بهش رسیده و ارتقای ارثیه‌ش تبدیل به مردی مرفه شده طی یکی از سفرهاش به پسری برمیخوره که شدیدا توی دردسر قرارگرفته و طی اتفاقاتی همسفر و پایه آتیش سوزوندانش میشه اسی پسری که با سراج به دختری میرسن دختری که زندگی هردوشون رو کاملا زیر و رو میکنه.... این خلاصه نمیتونه خاص و متفاوت و همچنین جذابیت واقعی رمان رو اونجور که باید بیان کنه اما اینو بدونین این رمان خیلی خیلی فرق داره و از هیجاناتشم ک نگم براتون...
Mostrar todo...
میدونید چیو جا گذاشتم؟؟؟ خلاصه رمانو🥲😂
Mostrar todo...