-در اعماقِ رگهایم.
"خیال کن نشستی کنارم، دارم همهی ناگفتنیها رو میگم." @VeinletBot
Show more732Subscribers
-124 hours
-107 days
-2530 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
کاری رو انجام دادم که یک سال پیش، اصلا دلشو نداشتم. گذر زمان رها کردن بهم یاد داده. گذر زمان عزیزانم!.
نمیدونم فقط برای من این اتفاق میافته یا نه اما اینجوریه که صدای اطرافیانم یا حتی لحنشون ثبت میشه توی ذهنم و زمانی که داریم باهم چت میکنیم موقع خوندن پیامهاشون، صدا و لحن خودشون توی ذهنم پخش میشن. اینطور پس.
نسبت به خیلی چیزها سختگیری دارم و در نظرم مهم هستن. اما کمی که میگذره و پشت سر میذارم اون ساعت، روز یا حتی اون اتفاق رو، میفهمم چقدر خودم رو با این سخت گرفتن اذیت کردم. الکی الکی!
راستاش را بخواهی بعد از مدتها خواستارِ این هستم طوماری طولانی بنویسم اما گویی بسیاری از کلماتم را در جایی که نباید جا گذاشتهام شاید هم گم شدهاند؛ علی الحال اگر بخواهم شرح حال بدهم: روزگار بسیار خاکستریتر از این حرفها است. من در این میان در تلاش هستم در برابرِ تاریکیه بلعنده مقاومت کنم، اما چه کنم که گاهی رمقی ندارم و نمیتوانم. البته که هربار ناامیدانه گوشهایی کز میکنم و روحم در حال جویده شدن است بیماریِ امیدوار بودنم عود میکند، ناچارا شاید هم بر طبق عادت شروع میکنم به ادامه دادن در این مسیر. اما دستِ کم باید این را هم اضافه کنم که برای وجود داشتن به عنوان انسانی که در این زمان حال، باید لحظه به لحظه تلاش کند، بشنود، ببیند و گاها فقط باید بگذرد، از پس مسئولیتها و کارهایی که به او سپرده شدهاند بر بیاید و روابط اجتماعی و دوستانه را پیش ببرد،
خسته هستم.
- جاماندهایی از این روزها، روزهای خاکستری. -
Sign in and get access to detailed information
We will reveal these treasures to you after authorization. We promise, it's fast!