192Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
موسیقی ایرانی
#ترانه لالایی
خواننده #علی_زند_وکیل
آهنگساز #علیرضا_افکاری
ترانه سرا : #افشین_مقدم
تنظیم از : #سعید_زمانی
از #آلبوم رویای بی تکرار
@golsorck5
موسیقی ایرانی
#بداهه_نوازی
در #سه_گاه و #مخالف
#ویولن : #پرویز_یاحقی
#تار : #جلیل_شهناز
#تنبک : #جهانگیر_ملک
جاودانه های یاحقی ۸
@golsorck5
موسیقی ایرانی
#تصنیف سپیده
خواننده : #علیرضا_افتخاری
آهنگساز : #عباس_خوشدل
شعر : #محمد_علی_چاوشی
از #آلبوم شبان عاشق ، T4
@golsorck5
موسیقی ایرانی
#چهارمضراب
در دستگاه #چهارگاه
آهنگ : #همایون_خرم
ویولن #همایون_خرم
@golsorck5
موسیقی ایرانی
شب زنده دار .. .
خواننده : #هایده
آهنگساز و ترانه سرا :
#جهانبخش_پازوکی
@golsorck5
موسیقی ایرانی
#قطعه ترکمن
خواننده : استاد #شجریان
آهنگساز #حسین_علیزاده
#تار : #حسین_علیزاده
#کمانچه : #کیهان_کلهر
#تنبک : #همایون_شجریان
شعر : #فریدون_مشیری
از #آلبوم فریاد ، T15
@golsorck5
موسیقی ایرانی
#موسیقی #بی_کلام
#قطعه طلوع
آهنگساز و اجرا :
#ناصر_چشم_آذر
#آلبوم باران عشق ، T7
@golsorck5
موسیقی ایرانی
#تصنیف تمنای وصال
آهنگساز و خواننده :
#عبدالحسین_مختاباد
شعر از : #شیخ_بهایی
از #آلبوم تمنای وصال
@golsorck5
🔘 داستان کوتاه
داستان مردی که زبان گربه ها را آموخت
مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: توان تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید، کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.
سلیمان در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم.
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت
گربه امد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش،
اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟
گفت: نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت
و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت
نزد پیامبر رفت و گفت: گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن!
پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی،
سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت
و کفن و دفن آماده کن!
.
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!!
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─