cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

#مشاوره ازدواج و خانواده**

# راه در جهان یکی است و آن راه راستی است آیدی جهت مشاوره و تبلیغات: https://t.me/zoooaz9 لینگ کانال https://t.me/Moshaavrspahvnd

Show more
Advertising posts
2 757Subscribers
+124 hours
-127 days
-4730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🌱☀️🌱 🔷داستان معجزه ی عشق (قسمت دوم) چند روز دارم به مامان و بابا التماس میکنم ، یه قرون نمیذارن کف دستم. منم میگردم از لابه لایه آشغالهای مردم یه چیزهایی پیدا میکنم و خرج خودم میکنم. نوید: خرج خودت!! بگو خودم و زن و بچه ام..... مامان بیچاره که هر روز بهت پول میده ، حالا امروز نداشته بهت بده تو باید بری دزدی؟ روزبه: بازم گفت دزدی! نوید به خدا الان میزنم لهت میکنم ، ناسلامتی برادر بزرگتم. نوید دست برد که آهن رو از دستش بگیره ، روزبه سریع آهن رو کشید اون طرف و دو برادر درگیر شدن ، با سر و صدای اونها چند نفر جمع شدن و اونها رو از همدیگه جدا کردن. وقتی که فهمیدن برادر هستن ، هر کدوم راه خودشون رو کشیدن و رفتن و نوید و روزبه خسته و کوفته کنار هم نشستن ، با همدیگه شروع به حرف زدن کردن ، صمیمیت عجیبی بین اونها حاکم شد ، جو به طور کلی عوض شد و با یک لحن خوب و مهربانانه با همدیگه مشغول گفتگو شدن ، گاهی لبخند به لبشون میومد و گاهی هم قطره اشکی از گوشه چشمشون بیرون میجهید. روزبه اونقدر خسته بود که لحن و تن صداش کم کم داشت ضعیف و ضعیف تر و لرزان تر و جسمش هم بی حالتر میشد ،دست و پا و کل بدنش شل شده بود. یهو گوشی نوید به صدا دراومد ، نوید سریع گوشی رو گرفت و گفت: ای وای ، لابد بابا یا مامانه ، چرا من زودتر بهشون زنگ نزدم که از نگرانی دربیان. اما وقتی گوشی رو گرفت که جواب بده ، شماره براش ناشناس بود ، بعد از لحظه ای مکث گوشی رو جواب داد ، صدای طرف مقابل آشنا بود ، بعد از احوالپرسی متوجه شد که نسیم زن سابق داداشش روزبه هست ، خیلی تعجب کرد. نسیم حال و احوال روزبه رو پرسید و نوید هم که از تعجب داشت شاخ درمی‌آورد ، نمیدونست چی بگه و گفت که آره حال روزبه خوبه و یکسری حرفهای دیگه که نمی‌خواست اعتیاد و کارهای نامتعارف و غیرعادی روزبه رو لو بده ، اما نسیم مصمم بود که میخواد که حتما روزبه رو ببینه ، بالاخره نوید موافقت کرد و آدرس همون جایی که بودن رو به نسیم داد و در حالی که قدم زنان و در حال مکالمه یه مقدار از روزبه دور شده بود ، آرام آرام به جای اول برگشت ، گوشی رو قطع کرد اما وقتی پیش روزبه رسید ، روزبه همونجا خوابش گرفته بود. هوا گرم بود و نوید میدونست که روزبه اینجوری سرما نمیخوره و خیالش از این بابت راحت بود ، کمی اون طرف تر نشست و سرکی به برنامه های گوشی کشید و منتظر شد تا زن داداش سابقش از راه برسه. همش با خودش فکر میکرد که آخه بعد از اینهمه مدت ، نسیم با روزبه چکار داره؟! نگاهی به روزبه انداخت ، دید که برادرش اونقدر به خواب سنگین فرو رفته که فعلا بیدار نمیشه. نوید باز هم متوجه شد که یادش رفته به خانواده زنگ بزنه و بهشون بگه روزبه اینجاست. سریع شماره پدرش رو‌گرفت ، بار اول بی نتیجه بود اما بار دوم یک صدای خواب آلوده جواب داد: نوید چی شد؟ برادرتو پیدا کردی؟ نوید: آره پیداش کردم حالش هم خوبه. من هوش و حواسم به پیدا کردنش بود ، نتونستم زنگ بزنم ، شما چرا زنگ نزدید؟ بابا: چند بار به خواهرت گفتم زنگ بزن ، گفت زنگ زدم خطها خرابه ، حالا نمی‌دونم واقعا خطها خراب بود یا مشکل از گوشی خواهرت بود؟ نوید در حال مکالمه بود که با صدای هراسان زن داداش سابقش متوجه حضور ایشون شد که به همراه برادر ۱۴ ساله اش اونجا حضور پیدا کردن. سراسیمه از پدر خداحافظی کرد و بعد از احوالپرسی و اندکی خش و بش با همدیگه به روزبه نزدیک شدن ، روزبه هنوز خواب بود و صدای لرزان نسیم خبر از دلتنگی او میداد ، تاریک بود و اشکهایی که آرام آرام از گونه هایش فرو میغلطید رو کسی نمیدید. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود و تا لحظاتی سکوت فضا را پر کرد و تنها صدایی که سکوت را می‌شکست ، صدای نفسهای تند روزبه بود که در خواب نفس را به صورت صدادار پس میداد و فرو میبرد. بدون اینکه مزاحمتی برای خواب روزبه ایجاد کنن ، باب گفتگو رو باز کردن ، نسیم دیگه نتونست جلوی بغض خودش رو بگیره ، بغضش رو شکست و اعتراف کرد که توی این مدت خواسگارهای زیادی داشته اما نتونسته از فکر روزبه بیرون بیاد. از مهربانی ها و دلسوزیها و شوخ طب بودن روزبه گفت و به روزها و خاطره های خوبی که با روزبه داشت اشاره کرد. نوید هم تایید میکرد و گاهی باهاش همراهی میکرد اما نتونست کتمان کنه که روزبه مصرف مواد رو کنار گذاشته ، نسیم هم که خودش همه چیز رو فهمیده بود و چیزی برای پنهان کردن نبود. نوید کل جریان امروز و امشب رو هم برای نسیم تعریف کرد ، غرق در حرف زدن بودن که صدای روزبه از اون طرف بلند شد و گفت: نسیم تویی؟ اومدی سر نعش شوهر سابقت؟ بازم دمت گرم. حداقل یادی از این خاکستر کردی. ادامه دارد..... ☀️نوشته از روح الله سپهوند @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
Show all...
👏 2 1
🌱☀️🌱 #خانومها_بخوانند 🔴متاسفانه این جور چیزا تو خانواده های سنتی و ایرانی بد جا افتاده 🔴و بعضی مسائل رو بی حیایی میدونن برای همینِ که بچه های نسل امروز در ابراز محبت یکمی کندن و بعضیا اصلا بلد نیستن.!!! 🔴🔴🔴چون از پدر و مادرشون یاد نگرفتن.!! ❌پدرو مادر انقدر ازهم فاصله گرفتن که به قولی ❌ زشته بده جلوی بچه ها ❌ نباید محبت کنیم ❌نباید نوازش کنیم ❌ نباید ببوسیم زشته. 📢واس همین اتفاقات افتاد و الان نسل امروزو نگاه میکنیم میبینیم که هم غرور کاذب دارن هم حیای کاذب و نسبت به هم نمیتونن ابراز احساسات داشته باشن!!!! 🔴پس ان شاالله غرور کاذب و حیای کاذب رو کنار بذارید👍 @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
Show all...
👍 7
با زن خود همچون ملکه برخورد کنید تا عاشقانه هایش را یکی پس از دیگری برای شما رو کند و شما را #پادشاه قلب خود بداند❤️ @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
Show all...
7
داستان فوق نوشته بنده (روح الله سپهوند) هست و سه قسمت هست ، که این بخش اول داستان هست و اگه مورد توجه دوستان قرار بگیره و لایک زیاد بخوره ، بخش دوم و سومش رو هم میذارم
Show all...
🤣 8 4👍 2
🌱☀️🌱 هوا تاریک شده بود و روزبه هنوز توی خیابان بدون هدف قدم میزد و گاهی توی پارک ها و بلوارهایی که سر مسیر بود ، زیر سایه درختی می‌نشست و نفسی تازه میکرد ، عرق های تنش خشک‌ میشد ، به آدمهای اطراف نگاه میکرد ، خانواده ها و بچه های کوچیک و بزرگ رو با چشمهای گرد و عسلی رنگش نظاره میکرد و بعضاً آهی میکشید و دوباره سر به زیر می انداخت و توی خودش فرو می‌رفت..... دو سال از طلاق زنش می‌گذشت و گهگاهی بهش فکر میکرد ، گرچه بیشتر دغدغه و هوش و حواسش فقط یافتن و دست و پا کردن مواد مصرفی(مخدر صنعتی) بود و بیشتر وقتها در خماری به سر میبرد اما گاهی اون روزها رو به یاد می آورد و خاطرت تلخ و شیرین گذشته رو که با همسرش داشت ، مرور میکرد و افسوسی روی چهره اش نمایان میشد..... نسیم دختری بود که خام حرفهاش شده بود و با اینکه کمابیش از اعتیادش خبر داشت ، جواب بله رو بهش داده بود و با هم سر خونه و زندگیشون رفته بودن ، حدود سه سال باهم زندگی مشترک داشتن ولی به هر دلیل توی این مدت بچه دار نشده بودن ، اختلافات این دو نفر بعد از یک سال به خاطر اعتیاد روزبه شروع شده بود و نهایتا در سال سوم ، نسیم تونست که طلاقش رو بگیره. دیگه ساعت ۹ شب بود و روزبه همچنان توی شهر سرگردان بود ، گاهی با خواهش و التماس یک نخ سیگار از اطرافیان می‌گرفت و دود میکرد و گاهی هم توی لاک خودش فرو می‌رفت یا قدم میزد. کلی از کوچه و خیابان‌های شهر رو با قدمهای نسبتا آهسته طی کرده بود. خانواده روزبه چشم به راهش بودن و پدر و مادر کم کم داشتن نگران میشدن که نکنه بلایی سر پسرشون اومده باشه، بساط شام رو چیده بودن ، یهویی محمدعلی پدر روزبه صداش رو بالا برد و به پسرش نوید گفت ، نوید برادرت چرا نیومد؟ خبری ازش نداری؟ نوید با بی حوصلگی کنترل تلویزیون رو چند بار توی این دست و اون دستش جابجا کرد و با اخم گفت: من چه میدونم؟ مگه بار اولشه!! هر روز ما با روزبه این ماجراها رو داریم. بابا این آدم یه گوشی تلفن هم نداره که بتونیم بهش زنگ بزنیم ، لابد داره دنبال رزق و روزیش میگرده ، آخر شب هم برمیگرده خونه ، بعدش رو کرد به مادرش و گفت: مامان بساط سفره رو بچین ، مردیم از گشنگی. مادر نگاهی بهش کرد و یه نفس عمیق بیرون داد و گفت: ای خداااااا از این طرف روزبه بالاخره تونست یک نفر رو راضی کنه و گوشی تلفن رو ازش بگیره و به یکی از دوستاش زنگ زد و درخواست یه مبلغ ناچیز پول کرد و اونم بهش گفت که بیا در خونه تا بهت بدم ، خیلی خوشحال گوشی رو به صاحبش پس داد ، شلوار چروکیده و خاکیش رو مرتب کرد ، کمربندش رو محکم کرد ، از جلوی یکی از مغازه ها از شیلنگ آبی که جلوی مغازه بیرون بود ، بعد از اینکه از مغازه دار خواهش کرد شیر آب رو براش باز کنه ، یه مقدار آب نوش جان کرد و کمی هم به سر و صورتش زد و با پای پیاده برای گرفتن پول راهی شد. خانواده روزبه شام خورده بودن و هر کسی گوشه ای افتاده بودن ، تا چند لحظه سکوت خونه رو گرفته بود. خواهر روزبه بلند شد تا ظرفها رو بشوره ، این بار خانم خونه یعنی مادر روزبه گفت: ای خدا این بچه کجا رفت؟ نوید پسرم برو دنبالش بگرد و پیداش کن ، ارغوان که مشغول شستن ظرفها بود گفت: فکر کنم پیش شهاب باشه ، بعضی شبها میره اونجا. پدر هم به صدا درآورد و گفت ، نوید اگه نمیری تا خودم برم. بالاخره نوید از جاش بلند شد و گفت خیله خب بابا دارم میرم. روزبه سر مسیر نزدیک به یک پارک ، یک تکه آهن پیدا کرد و با خودش گفت: این باید حداقل سه چهار کیلو باشه. اول اینو ببرم بفروشم ، زودتر هزینه موادم جور بشه ، بعدش میرم از جمشید پول رو میگیرم ، توی همین فکرها بود و طبق معمول همیشگی خواست از وسط پارک راه خودشو ادامه بده که خیلی تصادفی برادرش نوید از راه رسید و همزمان چشم تو چشم شدن ، نوید با اینکه عصبانی بود ولی سعی کرد احترام برادر بزرگ رو نگه داره و گفت ، کجایی تو؟ همه منتظرت هستن ، زود باش بریم خونه تا بابا و مامان از نگرانی دربیارن ، روزبه که توی فاز خودش بود گفت: ای بابا ، مگه بچه ام!! تو برو منم میام ، نوید: یعنی چی منم میام ، بیا با هم بریم ، آخه تا کی میخوای..... روزبه: بهت میگم برو نوید ، به خدا حوصلتو ندارم ، بحث نکن با من. نوید: من که نمیرم ، کلی بهشون قول دادم که حتما پیدات میکنم و باهم برمیگردیم خونه. روزبه داد زد ولم کن ، به خدا الان این آهن رو‌میکوبم توی سرت تا خونین و بالین بشی. نوید: این آهن چیه دستت؟؟ بازم برای اون زهر ماری داری از این چیزا جابجا می‌کنی!! از کجا آوردی اینو؟ باز هم به خاطر یه تکه آهن میخوای پلیس رو بریزی در خونه و توی کوچه آبرومونو ببری! روزبه داد زد و گفت: از کجا آوردم؟ آخه این تکه آهن مگه صاحب داره؟ مگه از دیوار کسی بالا رفتم؟ توی این تاریکی یه گوشه افتاده بود ، برداشتم. 🌟 ادامه دارد..... #نوشته از روح الله سپهوند🌹 @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
Show all...
19🤣 7👍 3👏 1
یکی از بهترین خصوصیات یک مرد واقعی توجه به شادی و خوشبختی همسرش است. اگر چه ممکن است این مورد یکی از سخت ترین خصوصیات یک مرد ایده آل از نظر زنان باشد. به این دلیل که در حالی که اکثر پسرها نامزد یا همسرشان را دوست دارند، اما همه آنها به خوشحالی همسرشان فکر نمی‌کنند. همسر شما باید مایل به خوشبختی شما باشد و از آن حمایت کند ، به شما اجازه دهد فردیت خود را حفظ کنید و اهداف و آرزوهایتان را دنبال کنید. یک مرد خوب هرگز نمیخواهد شما را محدود کند زیرا معتقد است وقتی شما احساس خوشحالی داشته باشید ، عشقتان قویتر است و همین ابزاری خواهد بود تا شما دو نفر را کنار هم نگه دارید @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
Show all...
17👍 6
. 💦در اولين س.ك.س با شريك جنسى جديد #زودانزالى طبيعى  و ناشى از بالارفتن هيجانات و استرس مى باشد و با افزايش تعدد مقاربت زودانزالى رخ نمى دهد. @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
Show all...
🔥 10 3👍 2
⛔️ رایج‌ترین اشتباهات مردان در زندگی مشترک! مقایسه کردن همسر با زنان دیگر: مقایسه کردن، احساس حقارت به زن می‌دهد و فکر می‌کند مهم‌ترین زن در زندگی شوهرش نیست، حتی اگر یک مقایسه کوچک باشد. بی توجهی به احساسات زن: برخی مردان احساسات همسر، ناراحتی‌ها، درددل‌ها و... را درک نمی‌کنند و هیچ توجهی به تغییرات ظاهری و روحی-روانی همسرشان ندارند. @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
Show all...
👍 15👌 6
🌱🔸🌱 💎روزی یک خانم ثروتمند ﺭﻭﯼ ﻋﺮﺷﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻮﺍﺣﻞ ﻣﮑﺰﯾﮏ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ 🤔 ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﻟﻤﺎﺳﺶ درون آب افتاد ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺳﻔﺮ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩ. 😔 15 ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﻬﺮ ﺳﺎﺣﻠﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ! ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﯾﻪ ﺟﺴﻢ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺯﯾﺮ ﺩﻧﺪﻭﻧﺶ ﺣﺲ ﮐﺮﺩ… 😳 ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﺵ ﺩﯾﺪ… 🤔 . . . . ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﺎﻫﯿﻪ! 😁 ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ... 😂😂😂  @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
Show all...
😁 20👍 1
🌱🔸🌱 🔹ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﯾﮏ ﻣﺘﺎﻫﻞ :  ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺣﻤﻮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﯿﺎﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﮑﻢ اذیت ﮐﻨﻢ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ رو ... ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭﯼ ﻟﺨﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﺯﺍﺩ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: بروسلیﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺯﻥ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺯﻧﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺗﻮﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ، هیچی ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮ ﮔﺸﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﺮﻓﺘﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﯿﻮﻣﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺘﻢ ﺗﺎ 1 ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺷﻮﻥ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺩﯾﺪﻣﺸﻮﻥ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﮐﻪ ... ﭘﺪﺭ ﺯﻧﻢ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺑﺮﻭﺳﻠﯽ ﮐﻢ ﭘﯿﺪﺍﯾﯽ؟😆🤣🤣  @Moshaavrspahvnd مشاوره ازدواج و خانواده
Show all...
😁 24🤣 9👍 1