282Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
وااای پسر، من خیلی چیزای ترک کردنی تو زندگیم داشتم و بهشون الکی چسبیده بودم.
دیشب خواب خوبی نداشتم درست ترش اینکه خوابی نداشتم، دائم تو ذهنم کلنجار میرفتم درونم درگیر چه چیزیه که از من به اطرافیانم هیچ عشق ومحبت وتوجه ای منتقل نمیکنه،درونم چه آسیبی دیده که هیچکسو باور نداره و آدمای موقتی وسطحی به خودش جذب میکنه..
به هرحال به سختی از زیر پتو اومدم بیرون،دوش نگرفتم و تختُ مرتب نکردم ،نزدیک ترین لباس تو کمد و برداشتم از خونه زدم بیرون،توی راه موزیک شاد گوش ندادم و دپ ترین پلی لیستم و پلی کردم.
رسیدم،اولین چیزی که گفت این بود نرو تو اتاقت بیا کنار من،نون زرد کنجدی گرفتم با پنیر تبریزی و گردو همون صبحونه ای که دوست داری. برام پادکست پلی کرد گفت این اپیزود از پرونده واقعی توی آمریکاست جریان آتیش سوزی یه خونه که بچه های کوچیک خانواده پدرشونو حین اتش سوزی بیدار میکنن ولی در نهایت فقط پدر زنده میمونه و احتمالا مزنون پرونده خود پدره..
پادکست پلی بود ولی تنها چیزی که گوش نمیدادم اون صدای بَم گرفته بود.
درست موقعی که یه جا خیره شده بودم بهم گفت آدما مثل همن،تازمانی که به چالشی برخورد کنن حین حرفاش دستاشو باز کرد که بغلم کنه همون لحظه بغضی که دیشب راجبش با مبینا صحبت میکردم بلاخره ترکید وحواسم نبود تو بغل کسی گریه میکنم که کمتر از ۲۰روز میشناسمش..کلافه،عصبی،گُم،درک نشده،گوشه گیر..واژه هایی بود که میخواست تعریفم کنه..
جالب بود آروم شدم..
خیلی آروم..
و دوباره پی بردم بزرگ ترین دارویی که برای یک انسان وجود داره یه انسان دیگست.
و من به شدت خوشحالم که تعطیلات و مهمونی ها طولانی شبانه تموم شد و میتونم زندگی بهتریو شروع کنم..
دقایقی از دیشب،
مبل بغلم کرده بود. آروم و گرم. خسته از رقصیدنهای ناخودآگاه به آهنگی گوش میدادم که بارها شنیده بودم اما انگار اولین بار بود. توی مبلو موسیقیو خستگیو آدمها و غرق بودم. توی لحظه. قبل و بعدی وجود نداشت. به تمام عصبانیتها و دوست ندارمهای قبل فکر میکردم و تمامشون به طرز عجیبی بیمعنی به نظر میرسیدن. تمام شادیها و حرفها. تمام دوستداشتنیها و بودنها. تمام نبودنها و غمها. بیمعنی. مثل وقتی که توی استخر شنا میکنی. مثل وقتی که به راننده میگه دورترین مسیر و برای رسیدن انتخاب کنه. با خودم فکر کردم تمام این لحظه از خاطر این مبلو موسیقیو خستگیو آدمها پاک میشن. من، از جهان پاک میشم و چی میمونه؟
من برای خودم. من که زندگی کردم لحظه زندگی شده رو.