👑 شکوه پدر و مادر ❤
هیــچ عــشــقــے عــظــیــم تــر از عــشــق مــادر نــیــســت.👌 هیچ حــمــایــتــے عــظــیــم تــر از حــمــایــت پــدر نــیــســت.👌 محصولات مراقبت و آرایشی پوست و مو لدورا ،،نفیس،، تراست جهت ثبت سفارش و مشاوره رایگان در خدمت تونیم 🙏👇 @saleh8787
Show more6 274Subscribers
+18624 hours
+1497 days
+16530 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 پدر جان قربون دستای زحمت کشیدت برم
که تا اخر عمرم نمیتونم جواب محبتاتو بدم
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 68 | 4 | Loading... |
02 ویدیو ای پدر فدای محبت تو بشم
الهی❤️❤️❤️❤️
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 18 | 0 | Loading... |
03 رژیـــم نگـیـریـد 😳🤨🤫
اگر چاق هستید و بیشتر اضافه وزنتون شکم و پهلوهاتون جمع شده، رژیم غذایی روش مناسبی نیست 😟
رژیم سوخت ساز بدنتون پایین میاره و باعث میشه اضافه وزن بیشتری برگرده
وارد کانال زیر بشید تا راه درمان بیش از 8000نفر که به سادگی لاغر شدن رو ببینید👌👌
برای درمان چاقی و لاغری روی لینک زیر کلیک کنید👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEL52BBBflt3RlDJsQ
خیلی زود پاک میشه
یکبار برای همیشه لاغر شو. ولاغر بمان با تیم حرفه ای شوک لاغری 👆👆👆 | 128 | 0 | Loading... |
04 ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯿﺴﻮﺯﺩ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﮔﯿﺮ ﮐﻪ ﺑﺪﻫﺪ
ﺗﻨﺪﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺗﻨﺪ ﻫﻢ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯼ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ
ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ
ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻮﺱ ﭼﺎﯼ ﮐﻨﻢ
ﻭﺯﺣﻤﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ
هرکی هستی هر جا هستی تو اولین فرصت دست مادرتو ببوس...💋
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 182 | 2 | Loading... |
05 🌷شنبه تون عالی و بینظیر
💐پیشکش نگاه مهربانتون
🌷در اولین روز ماه اردیبهشت
💐روزتون گلباران
🌷روزی پراز عشق و مـحبت
💐روزى پراز شادى و آرامش
🌷روزى پر از خنده و دلخوشى
💐روزی پراز خبرهای خوب
💐 قشنگ و ماندنی...
🌷در کنار عزیزانتون داشته باشید
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 185 | 8 | Loading... |
06 🌱
دعوت هستید به محفلی از جنس خودشناسی و روح شناسی ، برای بررسی سوالاتی که مدتهاست انسان ها با آن مواجه هستند...
💫همراه شو عزیز ...💫
https://t.me/+BcZPTAODv58zNWQ0
https://t.me/+BcZPTAODv58zNWQ0 | 735 | 0 | Loading... |
07 #زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_274
- یه جایی پیدا میشه واسه رفتن... یه جایی بهجز این خراب شده، یه جایی بِه از این خراب شده!
انگشت اشارهاش را مقابل چشمهای خستهام بالا میبرد و دنبالهی حرفش را به زبان میکشد:
- درضمن جناب زارع، تو دیگه پدر و سرپرست من نیستی که بتونی هرمدلی دلت خواست باهام حرف بزنی و رفتار کنی!
گویا این دختر پر شده است از عقده که دارد اینگونه عقدهگشایی میکند و هنوز چیزی نشده من را سرپرست خود نمیداند!
هیستریک به او و حرفهایش میخندم و لب میجنبانم:
- چرت نگو! نکنه بیست سال پدریِ من رو فروختی به یه شب دیدنِ اون همخون نامردت؟!
حرصی و لبریز از غضب، بازویش را از چنگم بیرون میکشد و نیش میزند:
- از نامردی همخونم فتوا نده که تو خودت تهِ همهی نامردای عالمی!
قطره اشکِ فروریختهاش را لجوجانه پس میزند و با صدای لرزانی، لب میزند:
- بیست سال... بیست سال عذابم دادی. بیست سال به هوای تنی و ناتنی بودنمون زجر و خفتم دادی!
بغضش میترکد و به گمانم از درون فرو ریخته است!
و من دیگر تاب و توانی برای لب فرو بستن و حرف شنیدن از این قومالظالمین را ندارم.
به عقب هلاش میدهم و در حالی که دستهایم را در هوا تکان میدهم، صدایم را پس کله میاندازم و عربده میکشم:
- دِ نبوده... دِ لعنت بیاد به اون مادرت و میلادِ بیشرف، به پیر، به پیغمبر به هوای تنی و ناتنی بودن نبوده!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon | 801 | 1 | Loading... |
08 #زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_273
بدون آنکه مجال حرفی به من بدهد، به لبهایش انحنا میدهد و پوزخند به آنها مینشاند. از کنارم میگذرد و صدایش را بلند میکند:
- مثلاً تا کی میخواستی دخترت رو اسیرِ خونه کنی مبادا که این رازِ بیست سالهت برملا شه؟ برات متأسفم جناب زارع!
از خانه بیرون میزند و در را پشت سرش بههم میکوبد. و من میدانم حزین قربانی خوبی نبود برای مقصر جلوه دادناش!
به عقب میچرخم و نگاهم را به گلاره میدهم. و من بیزارم از این نگاههای خنداناش! عقم میگیرد از این خندههای موذیانهاش!
قدم-قدم به سمتش میروم و مقابلاش میایستم. همانموقع هلن به سرعت از کنارم میدود و تند و تند پلهها را بالا میرود.
با کفِ دست، فکم را میفشارم و زیرلبی میغرم:
- میلاد چهطوری فهمیده هلن خونهی حزین بوده؟!
و من نفرت دارم از این چشمهای حیلهگرش!
- تو چهطوری فهمیدی حزین جنوب شهر پی ولگردی بوده؟!
پوست لبم را حرصی به دندان میکشم و روی او خیمه میزنم. نفس داغم را در صورتش میدمانم و لب میجنبانم:
- بترس از آخر و عاقبت بازیایی که راه انداختی دخترِ اردشیر! بترس!
خودم را کنار میکشم و پلهها را بالا میروم که با دیدن هلن و کولهپشتیای که روی دوشش انداخته است، ابروهایم در هم میروند و به سمتش خیز بر میدارم.
میخواهد از کنارم بگذرد که بازویش را به چنگ میکشم و شانه به شانهام میایستد.
پلک روی هم میفشارم و زیرلبی حرصی میغرم:
- کدوم گوری داری میری؟!
نگاهِ دریدهاش را میخ چشمهایم میکند و قاطع لب میزند:
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon | 825 | 1 | Loading... |
09 پدر 💔
رفتے زدیده وداغت به دل ماست هنوز💔
هرڪجامے نگرم روے توپیداست هنوز💔
انقدرمهروفابرهمگان ڪردے تو💔
نام نیڪت همه جاوردزبان است هنوز💔
💔💔💔دلتنگتم بابا 💔💔💔
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 999 | 20 | Loading... |
10 #قلب_پدر_5
👈 قسمت پنجم و پایانی
نیم نگاهی با غیض به الهام و بچه هایم انداختم و ساک پدر را در دست گرفتم و کمکش کردم تا از پله ها پائین برود.
باران همچنان تند و بی وقفه می بارید. پدر در صندلی عقب نشست. شاید می خواست گریه هایم را نبیند؛
شاید می خواست من گریه هایش را نبینم. برف پاک کن را روی دور تند گذاشتم وشیشه سمت خودم را کمی پائین دادم.
بغض بدجوری راه گلویم را سد کرده بود. از آینه پدر را نگاه کردم. سرد و ساکت به صندلی تکیه داده بود و داشت از پنجره سمت راست، بیرون را نگاه می کرد.
دلم می خواست پدر چیزی بگوید، فحش و ناسزا نثارم کند، سکه یک پولم بکند اما نکرد. چقدر بچه های بی وجدان و بی انصافی بودیم ما! پیرمرد خانه اش را فروخت و سهم ما را داد و آن وقت ما چقدر راحت پشتش را خالی کردیم!
بیچاره پدر چقدر برای تک تک ما زحمت کشید و ما عجب مزدی کف دستش گذاشتیم! سیل اشک هایم همینطوری روان بود. دلم همچون سیر و سرکه می جوشید. پدر هم همچون من ساکت بود و لام تا کام حرف نمی زد.
باران تندتر شده بود. شیشه را پائین تر کشیدم و از آینه به پدر نگاه کردم. نمی دانم به چه فکر می کرد. حتما داشت به بی وفایی و حق نشناسی بچه هایش فکر می کرد. دلم می خواست از همانجا بازگردم و همراه پدر به جایی دور بروم و تا آخر نوکریش را بکنم اما می دانستم او هرگز راضی به این کار نخواهد شد.
او مرا تهدید کرده بود که عاقم خواهد کرد. دلم نمی خواست مورد نفرین پدر واقع شوم و از طرفی دلم نمی آمد او را تنها رها کنم.
خدایا، این چه حالی بود که داشتم؟
حس می کردم اتفاق تلخ در راه است... بعد از یک ساعت بالاخره به خانه سالمندان رسیدیم. ماشین را جلوی در نگه داشتم. بدترین لحظات عمرم بود. چشم هایم را بستم و نفس عمیقی کشیدم و از ماشین پیاده شدم. در عقب را بازکردم و گفتم: «آقاجون رسیدیم...
همین جاست.
به جون خودت که برام از همه دنیا عزیزتره قسم اگه ناراضی باشی از همین جا برمی گردیم. زن و زندگی م دیگه از تو برام با ارزش تر نیستن...
راستی آقاجون چند روز دیگه تولدته. می خوام برات یه جشن تولد مفصل بگیرم، یه کیک بزرگ می خرم و روش هشتاد تا شمع می ذارم...»
چشم های مات پدر را که دیدم قلبم هری ریخت. چند بار صدایش کردم اما جوابی نداد. دست هایش سرد سرد بود. دست و پایم را گم کرده بودم. فوری او را به بیمارستان رساندم امادیگر دیر شده بود.
قلب مهربان پدر دیگر نمی تپید. در مشت بسته پدر یک عکس بود. من و برادر و خواهرانم وقتی که بچه بودیم کنار او ایستاده و لبخند می زدیم؛ عجب فرزندان بی معرفتی بودیم ما!
یکسال از رفتن پدر می گذرد. بعد از فوت پدر از الهام جدا شدم و فرزندان بی معرفتم را هم به او دادم. پدر که آنگونه در حق ما محبت کرده بود گرفتار چنین فرزندان بی وجدانی شد حالا وای به حال من و برادر و خواهرانم!
بعد از رفتن پدر دیگر هیچ چیز برایم معنا و مفهومی ندارد. هر جا را که نگاه می کنم چهره مهربان و خسته او جلوی چشمانم ظاهر می شود.
با مهر و محبتی که از پدر سراغ داشتم خوب می دانم که هیچ کینه ایی از فرزندانش و الهام به دل نگرفته و هنوز هم برایشان دعا می کند اما من هرگز نمی توانم آنها را ببخشم؛ نه آنها را و نه خودم را. پدر به ما زندگی و امید بخشید و ما چقدر بی رحمانه تپیدن های قلب مهربانش را از او گرفتیم😢...
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»»«»«»«»«»
💐دوستان به خدا جای هیچ پدر ومادری خانه سالمندان نیست.
عجبا پدر یا مادری چندین فرزند را بزرگ و به خانه بخت می فرستند اما چندین فرزند نمی توانند حتی از یکی از آنها نگهداری کنند.
👈 پایان 💙
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 130 | 1 | Loading... |
11 😍 ایراانگردی با کمترین هزینه!!!
🔮 اگه میخوای به جاهای مختلف ایران سفر کنی اما پول نداری، کافیه وارد کانال زیر بشی تا بهترین مناطق گردشگری ایران رو بهصورت مجازی ببینی 😍😍
https://t.me/+UJRMUcj72kI8i5fq | 1 041 | 2 | Loading... |
12 سلامتی همه ی مادران عزیز
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 261 | 16 | Loading... |
13 حوصله پختن کیک توی ماکروفر و نداری؟
بیا اینجا کلی دستور پخت کیک بدون فر و همزن گذاشته🎂
https://t.me/+PxQF_4JhXlQ3ZTM0
https://t.me/+PxQF_4JhXlQ3ZTM0 | 1 192 | 7 | Loading... |
14 امان
از
عشق
مادر
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 116 | 18 | Loading... |
15 #پدران_آسمانی
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 128 | 27 | Loading... |
16 برای خودتون🌸🍃
خانواده های پرمهرتون🌸💕🌸
عزیزان و دوستانتون
وهمه کسانی که
دوستشون دارید🌸💕🌸
آرزوی سلامتی
وحال خوب ، خوب دارم🌸🍃
روی غم نبینید🌸🍃
و یاد خدا همیشه 🌸🍃
همراه لحظه هاتون🌸
آدینه تون سرشاراز بركت، آرامش و سلامتی🌸
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 121 | 12 | Loading... |
17 ❖ شروع چله عزت نفس ( رایگان ) ❖
@meditateangels
9 قانون کارما چیست؟
@meditationzehn
جملاتے ڪه با طلا باید نوشت
@jomalatenabvziba
چگونه دیگران را شیفته خود کنیم.
@Internal_strength
شعرهایی که تا حالا نخواندید
@koye_rendan
شاد و مثبت باش معجزه میشه
@aMosbattBash
" هر روز یک عبارت تاکیدی تکرار کن "
@ebarate_takidi
❖ دوره پاکسازی روح و روان ❖
@ghodratehzehne
مرجع فیلم های انگیزشی
@Film_Aangizeshi
☆ چگونه کاریزماتیک باشیم؟ ☆
@ghanonee_jazb
فن بیان و گویندگی
@raz_zabanbadan
کانال اختصاصے جول اوستین
@JolOsteen_daron
آموزش یوگا
@meditationlives
عرفان و متافیزیک
@erfanvametafizik
عاشقان پدر و مادر عضو بشن
@pedarr_madarr
نکات روانشناسی. ذهن مثبت
@Mojezhkhodshnase
لاغری با معجون زنجیبل و دارچین
@damnooshkadeh
آموزش رایگان یوگا
@healthy_yoga
قانون جذب ثروت
@g_jazbeservat
((آوا درمانی وضربه تراپی))
@kheradedaroun
راز زندگی مثبت اندیشی
@EbartTakede
کلیپ های انگیزشی فوق العاده
@kiiliippppAangizeshii
جملاتی که به شدت آرووومت میکنه در:
@amsbat
دلنوشته های دلنشین
@nevshtehay_nab
خداچیست ؟ کیست؟ کجاست؟؟
@moraghdh2
" خدا خدا خدا خدا "
@dostiye_khoda
❖ 17 باور ذهن ثروتمندان ❖
@asrare_zehne
یک میلیون کتاب 𝐏 𝐃 𝐅
@DONYABOOKPDF
کتاب با pdf و صوتی
@kettab_yar
❖ مثبت اندیشی ❖
@mosbbatandishi
هر روز یڪ صفحه با قرآن
@Ghooranny
من دوست داشتنی
@MANdostdasht
ثبت نام دانشگاههای ترکیه ♡
@turkish_words
☆ اشعار مولانا ☆
@mevlana_shams
«زیباترین تصاویر طبیعت»
@ShokohAfarinesh
☆ راه موفقیت ☆
@Rah_movafagiat
☆ عبارات تاکیدی مثبت ☆
@jomelate_takidi
سنگهای شفا بخش
@healingstones
معجزه عبارات تاکیدی
@EbaratTakedyiii
سخنان ناب
@jomalateziba95
جادوی جذب
@jadouye_jazb
☆ متن انگیزشی ☆
@j_angizeshi
زندگی زیبای شیرین
@ebraatttttakidi
آموزش زبان استانبولی
@immigration_company
"تغییر باور با استاد عباسمنش "
@bavareZebaa
☆ آموزش تندخوانی ☆
@jadouye_zehn
کتابهای نایاب با pdf
@kettab_nab
❖ 13 اصل برای ثروتمند شدن ❖
@hosheemali
مولانا مولانا مولانا
@moolanaa
جملات ماندگار
@halekhub
رهایی از افکار منفی
@jazbe_afkarmosbat
♡ استوری استوری استوری ♡
@storymy
☆ روانشناسی دکتر انوشه ☆
@arameshzehne
☆ جملات انگیزشی ☆
@angizzzeshi
ناب انگیزشی
@angizeshiclub
آرزوی تو دستور توست
@Kevintorodoooo
کتابهای نایاب با pdf رایگان
@kettab22
کتاب و زندگی
@Ketabestann_daron
دانلود رایگان کتابهای صوتی و PDF
@majalleye_ketab
راز اعداد فرشتگان
@moragebeangels
قانون جذب پول
@jazbomoragebe
رمان...............pdf..........رایگان
@roman_bookk
رفع کاملِ افسردگی و استرس و ترس
@arameshe_darooon
موج انرژی مثبت
@moujmosbat
آموزش یوگا
@yogazehn
میوه درمـــــانی
@Avazesokot
☆ چله عزت نفس (رایگان ) ☆
@jadouye_angels
○ اطلاعات عمومی ○
@General_information
پیشگویی کائنات(خودشناسی)
@faleroouz
کدکیهانی و عددکارمایی شما چیست؟
@KoOdkEYHani888
کانال انگیزشی جهت رسیدن به آرامش
@faghatbarayeemruz
«ثروت_ثروت_ثروت»
@Servatmandan1399
زندگینامه افراد موفق
@Goodlook_daron
مدیتیشن،آرامش،متافیزیک
@tanine_farzanegi
حرکات اصلاحی گودی کمر/سیاتیک/آرتروز
@Eslahiclub
فن بیان و گویندگی
@zabanee_badan
از کائنات اینگونه بخواه، سریع جذب میکنی
@ArchAngelMeditation
هر کتابی......... بخوای...... دارم
@seemorghbook
جذب جنس مخالف با روانشناسی آرام
@arameshzehn44
آهنگ آهنگای شاد شاد جدید بروز 1403
@Sahahrtaraneh
زنها چگونه مردها را شیفته* خودمی کنند؟!
@goodlifefee
"چگونه از کائنات درخواست کنیم"
@Daroonn
جادوی فکر
@hamisherahi
☆جملاتی برای رهایی از بیشعوری☆
@sokhan_nab53
جملاتی که قلب زنان را آرام میکند!!!!
@sokhen_nab
من باخدا رقصیدم
@molana79 | 415 | 0 | Loading... |
18 #زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_272
نفسِ عمیق میکشد. سعی میکند خودش را ریلکس و بیتقصیر جلوه و بدهد و بعد از صاف کردن گلویش لب میزند:
- من فقط یه ساعت از خونه زدم بیرون رفتم تا مطب، نمیدونم این یارو چهجوری فهمیده بود هلن خونهی منه و خودش رو رسونده بود اونجا... مادرِ پیر و مریض منم که نمیتونسته مانعِ دیدارشون بشه! حتی اگه منم بودم...
تعادلم را از دست میدهم و اختیار حرفهایم به دست خودم نمیمانند. کف دستم را روی ستون کنارش میکوبم و میان کلاماش عربدهکشی میکنم:
- چرت و پرت نگو... تو مطب نبودی، رفته بودی پیِ عیاشی و ولگردی تو خیابونای جنوبِ شهر! چرت و پرت تحویلم نده حزین!
نگاهاش رنگ میبازد و به یکباره رنگِ خشم و غضب به خودش میگیرد. دست و پایش را جمع میکند و ابرو درهم میکشد. مقابلم سینه ستبر میکند و کلاماش عجیب بوی دلخوری و غضب میدهد:
- تو من رو تعقیب کردی؟ مگه چه صنمی باهام داری که قایمکی ریسه میشی دنبالم و آمارم رو در میاری؟!
به تقلید از چند دقیقه پیشِ من، او نیز ولوم صدایش را بالاتر میبرد و هوار میکشد:
- به تو چه من کجا میرم و نمیرم؟ اصلاً مگه من سگِ بهپای دخترِ تواَم که کشیکش رو بکشم و بگم حق داره با کی حرف بزنه و با کی حرف نزنه؟!
مقابل نگاههای مبهوتم، حرکتی را انجام میدهد که زمین تا آسمان را تفاوت دارد با حزین خانُم و باوقارِ همیشگی...
دستش را تخت سینهام میکوبد و به عقب هلام میدهد. من را پس میزند و انگشت اشارهاش را مقابل نگاههای ماتماندهام تکان میدهد:
- حد خودت رو بدون جنابِ زارع! من شریک کاریتم، نه که نوکر و غلام سیاهِ خودت و زن و بچهت!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon | 1 145 | 0 | Loading... |
19 #زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_271
روی پا میایستم و به گلاره و حزین نگاه میدوزم. نگاهم غضب دارد... نگاهم گُر دارد و نمیدانم کدامشان را باید به آتش بکشم؟ حزینی که امانتداری نکرده است یا گلارهای که خوشیِ برگشتن میلاد دارد زیر را دلش میزند؟!
کدامشان؟!
قدمقدم جلو میروم. گلاره ثابت میماند، اما حزین عقبعقب میرود. و من طعمهام را تشخیص میدهم.
به سمتش خیز بر میدارم و گوشهی سالن، درست جایی که پشت سرش پلهها قرار دارند، خفتاش میکنم و دندان قروچه میکنم.
انگشت شستم را کفِ دست دیگرم میفشارم و زیرلبی میغرم:
- بهت گفته بودم مثل یه شی باارزش ازش مراقبت کن...
صدایم اوج میگیرد و سرش داد میکشم:
- بهت گفته بودم دستت امانته حزین... بهت گفته بودم تابش!
از تن بالای صدایم، پلک روی هم میفشارد و بزاق دهاناش را پایین میفرستد.
بعد هم نگاهِ نگراناش را به من میدهد و کف دست راستاش را مقابلم نگه میدارد:
- آروم باش. توضیح میدم بهت!
کف دستم را دیوانهوار به پیشانیام میکوبم و نعره میکشم:
- توضیح بده... توضیح بده لعنتی! چهجوری یه شبه زندگیِ من رو به گ...
دنبالهی حرفم را قورت میدهم و ولوم صدایم را بالاتر میبرم:
- دِ توضیح بده! چرا لال شدی؟ یه شب...
انگشت اشارهام را بالا میبرم و عدد یک را به نمایش میگذارم:
- فقط یه شب بهت اطمینان کردم و سپردمش دستت، یه رازِ بیست ساله رو گذاشتی کفهی ترازو!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon | 1 072 | 0 | Loading... |
20 #قلب_پدر_4
👈 قسمت چهارم
«هیچ کس حق نداره این پسر خوشگل و ناز منو اذیت کنه!» و سپس مرادر بغل می گرفت و من در آغوشش احساس امنیت می کردم.
بزرگتر که شدم پدر در هر مرحله از زندگی ام همچون کوه پشت سرم بود و حمایتم می کرد.
او از جانش برای تک تک فرزندانش و بیشتر از همه برای من مایه گذاشته بود و من حالا مستاصل و درمانده بودم و نمی دانستم چه باید بکنم؟ آن شب بازهم با برادر و خواهرانم صحبت کردم اما هیچ کدامشان حاضر نبودند از پدر نگهداری کنند. آنها می گفتند:
«درسته که پدر حقوق بازنشستگی داره و نمی خواد کسی خرجش رو بکشه، خدای نکرده فلج نیست و می تونه از پس کارهاش بربیاد اما ما نمی تونیم ازش مراقبت و خودمون رو اسیر کنیم. بهترین راه همینه که الهام پیشنهاد داده. ببرش خانه سالمندان!»
از داشتن چنین برادر و خواهرانی احساس شرم می کردم. از داشتن همسری چون الهام که روزگارم راسیاه کرده بود احساس شرم می کردم. من نمی توانستم، دلم نمی آمد پدرم را تنها رها کنم. آن شب به خانه برگشتم و به الهام گفتم:
«هر کاری دوست داری بکن. هر وقت بخوای من برای طلاق حاضرم. بچه ها هم مال خودت. من نمی تونم از پدرم بگذرم و دلش رو بشکنم!»
الهام که تصور نمی کرد بخواهم این راه را انتخاب کنم به اتاقش رفت و مشغول جمع کردن وسایل خودش و بچه ها شد. بچه ها هم که به حمایت از مادرشان درست و حسابی محلم نمی گذاشتند بی هیچ اعتراضی آماده رفتن شدند. هر سه می خواستند بروند اما پدرم نگذاشت.
مانعشان شد و سپس خطاب به من گفت:
«عاقت می کنم اگه به خاطر من زندگی ت رو خراب کنی. من وسایلم رو جمع می کنم. همین فردا منو ببر خانه سالمندان. اگه تو منو نبری مطمئن باش خودم می رم!» اشک در چشمانم حلقه زد. نگاهی تنفر آمیز به الهام و فرزندانم که لبخندی فاتحانه می زدند، انداختم و پدر را در آغوش گرفتم و های های گریستم. صدای الهام را می شنیدم که با خوشحالی می گفت:
خودم یه خونه سالمندان خوب و عالی پیدا می کنم و کارای مربوط به پذیرش رو انجام می دم.
آن روز باران یکریز می بارید.
چند ساعتی مرخصی گرفتم و به خانه رفتم. قرار بود پدر را به خانه سالمندان ببرم. الهام حسابی به سر و ضع خانه رسیده بود. لباس زیبایی پوشیده و آرایش غلیظی کرده بود و می خندید.
مثلا می خواست نشان دهد که از من راضی و به زندگی با من دلگرم شده است. بی آنکه به او محل بگذارم نزد پدر رفتم. او ساک دستی کوچکش را آماده کرده بود و کت و شلوار خاکستری اش را پوشیده و آماده بود. از تصور اینکه او نباشد دلم هری ریخت.
پدر حالم را که دید لبخندی زد و گفت:
«پسرم این چه سرو وضعیه؟ این چه حال و روزیه که داری؟ برای چی گریه کردی؟ چشمات شده کاسه خون... خب، من که قرار نیست برم سفر قندهار، هر وقت دلت تنگ شد میای دیدنم. تازه اونجا برای من بهتر هم هست. با همسن و سالای خودم راحت زندگی می کنم...»
می دانستم پدر هم همچون من غمگین است اما برای اینکه غرورش نشکند و مرا ناراحت نکند خودش را خوشحال نشان می دهد. بی آنکه چیزی بگویم نزدیکتر رفتم و دستش را بوسیدم. خوب حس می کردم که پدر تلاش می کند تا بغضش را قورت دهد. سرم را بوسید و گفت:
«پسرم حواست باشه، اگه به خاطر من به زن و بچه هات سخت بگیری هیچ وقت نمی بخشمت؛ عاقت می کنم!» علیرغم تلاشی که کردم اما نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم. صورتم خیس اشک بود. پدر با دستان مهربانش اشک هایم را پاک کرد و از جایش برخاست و ساکش را در دست گرفت و گفت:
«من آماده ام، پاشو بریم پسرم!» و سپس خطاب به الهام و به بچه هایم گفت: «شما هم حلالم کنید که خیلی تو این یکسال اذیتتون کردم!» و بعد با قامت خمیده اش از در بیرون رفت. الهام خوشحال بود و با خنده گفت:
«عزیزم زود برگرد خونه!»
الهام آنقدر از چشمم افتاده بود که حتی دلم نمی خواست صدایش را بشنوم. او بالاخره حرفش را به کرسی نشاند و کاری کرد که پدر با پای خودش راهی خانه سالمندان شود. او نمی دانست که با این رفتارهایش نه فقط پدر بلکه برای همیشه مرا هم از دست داد.
نیم نگاهی با غیض به الهام و بچه هایم انداختم و ساک پدر را در دست گرفتم و کمکش کردم تا از پله ها پائین برود......
👈 ادامه دارد....
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 096 | 1 | Loading... |
21 بابا😔💔
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 111 | 13 | Loading... |
22 یه چنل پیدا کردم لامصب آهنگای آخر شبش یه جوریه که انگار واسه حال اون لحظه آدمه..!
بدجوری قفلی زدم رو آهنگاش..آیدی چنل🩶👇🏻
https://t.me/+GRoUcAM937phYzU0
https://t.me/+GRoUcAM937phYzU0 | 613 | 0 | Loading... |
23 پنج شنبه و ياد درگذشتگان😔 🍃🌸
🍃🌸اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّڪَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّڪَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّڪَ عَلَے ڪُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🍃🌸
🙏التماس دعا 🙏
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
پنجشنبه و یاد آورے خاطره هاے به جامانده😔
پنجشنبه و چشم انتظارے عزیزان سفر ڪرده😔
🍃🌸براے شادے روح مسافران آسمانے
هدیه اے به زیبایے فاتحه و صلوات بفرستیم
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 107 | 10 | Loading... |
24 🔴 قد و وزن را بزنید برنامه رژیم غذایی میده عالیه...😍
🔴 از BMI خودتون مطلع بشید 😜
خودم انجام دادم عالیه 😍
https://t.me/joinchat/U-DMOleDFBNJDThw
💋 زود بیاین تا پاک نشده | 587 | 1 | Loading... |
25 متنی فوق العاده زیبا و خواندنی
قدیما ﺣﺮﻳﻢ ﺧﺼﻮصی ﻧﺒﻮﺩ، حتی ﺣﻤﺎﻣﺶ ﻋﻤﻮمی ﺑﻮﺩ، ﻭلی ﭼﺸﻢ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻫﺮﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩ.
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺎی کسی ﺟﻠﻮی کسی ﺩﺭﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭلی ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺣﺮفی ﺗﻮی ﺩﻟﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ، حرفی ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ کسی ﻧﺒﻮﺩ.
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﺮﮔﺮ ﻭ ﭼﻨﺠﻪ ﻭ ﺑﺨﺘﻴﺎﺭی ﻧﺒﻮﺩ، ﮊﻟﻪ ﻭ ﭘﺎی ﺳﻴﺐ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻧﻮﻥ ﻭ ﭘﻨﻴﺮ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻭﺝ ﻛﻼﺳﺶ ﺗﻮﻱ ﺳﺒﺰی ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ترشی ﻭ ﺁﺵ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﺭﻧﮓ ﺳﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺎﻧﺘﻮﻫﺎی ﺭﻧﮕﺎﻧﮓ ﻧﺒﻮﺩ، ﭘﻴﺮﻫﻦ شیک ﻭ بی ﺧﻂ ﻭ ﻳﻘﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﺮ چی ﺑﻮﺩ ﺗﻮی ﺑﻘﭽﻪ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﻴﺮﻫﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻫﺮچی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍی ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﺮﺍی ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ، ﺁﺭﺯﻭی ﻳﻪ ﺑﭽﻪ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﻴﺪ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﻮلی ﻧﺒﻮﺩ، ﻭلی ﺩﻟﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ.
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ...
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 212 | 22 | Loading... |
26 ⚫️تریاک بکشید⚫️
اگر از فواید تریاک با خبر بودید هر روز تریاک⚫️ میکشیدید
فواید تریاک⚫️
خواص تریاک بزن جستجو خودت ببین به خداراسته👇👇🌿
https://t.me/+SpogguV_uTxhZjQ0
https://t.me/+SpogguV_uTxhZjQ0 | 576 | 0 | Loading... |
27 ✨🥹❤️...
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 045 | 12 | Loading... |
28 #پنجشنبه_های_دلتنگی
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 244 | 25 | Loading... |
29 یه جایی بنویس که هیچکس
دوبار زندگی نکرده است
روزی دوبار بهش نگاه کن
و به قول چارلی چاپلین
شاید زندگی آن جشنی نباشه
که تو آرزوشو میکردی
ولی حالا که بهش دعوت شدی
تا میتونی زیبا برقص
#سلام_صبحتون_بخیر_دلتون_شاد
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 105 | 23 | Loading... |
30 ≣ راز اعداد تکرار شونده 11:11 ≣ کد کیهانی شما ✦
@numerulogy
پاکسازی چاکراها، مدیتیشن ذهن
@meditationzehn
جملاتے ڪه با طلا باید نوشت
@jomalatenabvziba
چگونه دیگران را شیفته خود کنیم.
@Internal_strength
☆ مَـسـتِ مـولانـا
@samaedell
اسرار ترسناک ماوراءالطبیعه! چشم سوم!
@LOSTWORLDSS
راز هوش برتر
@Etelaat_danestani
شعرهایی که تا حالا نخواندید
@koye_rendan
شاد و مثبت باش معجزه میشه
@aMosbattBash
پاکسازی بدن از انرژیهای منفی ،ترس و بیماری
@Asrar_Daroun
مرجع فیلم های انگیزشی
@Film_Aangizeshi
❖ دوره پاکسازی روح و روان ❖
@ghodratehzehne
" هر روز یک عبارت تاکیدی تکرار کن "
@ebarate_takidi
☆ چگونه کاریزماتیک باشیم؟ ☆
@ghanonee_jazb
فن بیان و گویندگی
@raz_zabanbadan
کانال اختصاصے جول اوستین
@JolOsteen_daron
تفسیراسان وایه به آیه قران کریم
@Pious114
《عرفان متافیزیک 》خوداگاهی درون
@Roohe_bartar
آموزش یوگا
@meditationlives
عرفان و متافیزیک
@erfanvametafizik
عاشقان پدر و مادر عضو بشن
@pedarr_madarr
کتابخانه جامع صوتی رایگان !!!
@nazaninenshaei
مراقبه با فرشتگان
@meditateangels
نکات روانشناسی. ذهن مثبت
@Mojezhkhodshnase
"عبارات تاکیدی معجزه می کنند"
@ebaratetakide
لاغری با معجون زنجیبل و دارچین
@damnooshkadeh
آموزش رایگان یوگا
@healthy_yoga
قانون جذب ثروت
@g_jazbeservat
((آوا درمانی وضربه تراپی))
@kheradedaroun
جملاتی که به شدت آرووومت میکنه در:
@amsbat
کلیپ های انگیزشی فوق العاده
@kiiliippppAangizeshii
راز زندگی مثبت اندیشی
@EbartTakede
دلنوشته های دلنشین
@nevshtehay_nab
خداچیست ؟ کیست؟ کجاست؟؟
@moraghdh2
" خدا خدا خدا خدا "
@dostiye_khoda
❖ 17 باور ذهن ثروتمندان ❖
@asrare_zehne
کتاب با pdf و صوتی
@kettab_yar
یک میلیون کتاب 𝐏 𝐃 𝐅
@DONYABOOKPDF
❖ مثبت اندیشی ❖
@mosbbatandishi
هر روز یڪ صفحه با قرآن
@Ghooranny
من دوست داشتنی
@MANdostdasht
ثبت نام دانشگاههای ترکیه ♡
@turkish_words
☆ اشعار مولانا ☆
@mevlana_shams
☆ راه موفقیت ☆
@Rah_movafagiat
«زیباترین تصاویر طبیعت»
@ShokohAfarinesh
معجزه عبارات تاکیدی
@EbaratTakedyiii
☆ عبارات تاکیدی مثبت ☆
@jomelate_takidi
سخنان ناب
@jomalateziba95
جادوی جذب
@jadouye_jazb
☆ متن انگیزشی ☆
@j_angizeshi
زندگی زیبای شیرین
@ebraatttttakidi
آموزش زبان استانبولی
@immigration_company
"تغییر باور با استاد عباسمنش "
@bavareZebaa
☆ آموزش تندخوانی ☆
@jadouye_zehn
کتابهای نایاب با pdf
@kettab_nab
❖ 13 اصل برای ثروتمند شدن ❖
@hosheemali
مولانا مولانا مولانا
@moolanaa
عاشقان ِ《کتاب》
@B00kLifeMe
جملات ماندگار
@halekhub
♡ استوری استوری استوری ♡
@storymy
رهایی از افکار منفی
@jazbe_afkarmosbat
☆ روانشناسی دکتر انوشه ☆
@arameshzehne
ناب انگیزشی
@angizeshiclub
☆ جملات انگیزشی ☆
@angizzzeshi
کتابهای نایاب با pdf رایگان
@kettab22
آرزوی تو دستور توست
@Kevintorodoooo
کتاب و زندگی
@Ketabestann_daron
انگیزشی انگیزشی انگیزشی
@OMidBeZendgiii
غزل های کوتاه و نفسگیر!!
@shabhaye_niloofari
زندگی ات را " تغییر " بده !
@MossbatAndishann
زنان "قوی" و با انگیزه !
@zanan_khoshbakhti
موزیک بیکلام آرامبخش
@mozikbikalem
راز اعداد فرشتگان
@moragebeangels
قانون جذب پول
@jazbomoragebe
♧جملاتی که فهم و شعور را بالا میبرد♧
@ashar_nab53
رمان...............pdf..........رایگان
@roman_bookk
رفع کاملِ افسردگی و استرس و ترس
@arameshe_darooon
موج انرژی مثبت
@moujmosbat
( 1500 کتاب صوتی و PDF رایگان !!!)
@jadidtarinha3
تحول مالی و تغییر باورها
@servatmanddd
آموزش یوگا
@yogazehn
میوه درمـــــانی
@Avazesokot
☆ چله عزت نفس (رایگان ) ☆
@jadouye_angels
○ اطلاعات عمومی ○
@General_information
پیشگویی کائنات(خودشناسی)
@faleroouz
کدکیهانی و عددکارمایی شما چیست؟
@KoOdkEYHani888
کانال انگیزشی جهت رسیدن به آرامش
@faghatbarayeemruz
«ثروت_ثروت_ثروت»
@Servatmandan1399
زندگینامه افراد موفق
@Goodlook_daron
مدیتیشن،آرامش،متافیزیک
@tanine_farzanegi
فن بیان و گویندگی
@zabanee_badan
از کائنات اینگونه بخواه، سریع جذب میکنی
@ArchAngelMeditation
هر کتابی......... بخوای...... دارم
@seemorghbook
آهنگ آهنگای شاد شاد جدید بروز 1403
@Sahahrtaraneh
خودشناسی;،خودشناسی;، خودشناسی
@OCEAN_OM
زنها چگونه مردها را شیفته* خودمی کنند؟!
@goodlifefee
"چگونه از کائنات درخواست کنیم"
@Daroonn
جادوی فکر
@hamisherahi
جملاتی که دل کوه را میلرزاند!!
@sokhen_nab
من باخدا رقصیدم
@molana79 | 445 | 0 | Loading... |
31 #زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_270
- اینهمه تحقیر و فحش و ناسزا... اینهمه تهدید و رذالت و کثافت بهخاطر چی بود آقای زارع؟ به خاطر اینکه من دختر تنیت نبودم؟!
لعنت به تو میلاد... لعنت به تویی که بدموقع آمدی، که همهچیز را به نفع خودت و برعلیه من تفسیر کردی، که نگفتی رذالت و کثافت همهی این سالها بنا به تنی و ناتنی بودن نبوده... لعنت به هفت جد و آبادت!
- اشتباه نکن دختر!
صدایم چرا رعشه دارد؟!
سرش را به چپ و راست تکان میدهد و من بغض گلویش را نه که بشنوم، بلکه به چشم میبینم...
- دختر! من هیچوقت دخترمِ تو نشدم... من هیچوقت واسه تو دخترم نبودم. تو هیچ وقت به من میمِ مالکیت ندادی!
روی زانو خم میشوم و به سمتش دست دراز میکنم:
- هلن... ما باید باهم حرف بزنیم!
نگاهاش را در چشمهایم براق میکند و به یکباره جیغ میکشد:
- به من دست نزن. من و تو حرفی نداریم. همهی این سالا همهی حرفات رو زدی. با کمربند حرف زدی باهام. با فحش حرف زدی. با تحقیر و تهدید و توهین حرف زدی. حرفاتو زدی... حرفاتو زدی بابا!
صدایش تحلیل میرود و هر دو دستش را روی لبهایش میگذارد. هقهقاش را خفه میکند و سرش را به اینطرف و آنطرف تکان میدهد. اشک میریزد و لب میگزد:
- بابا! بابا... چهقدر غریبه شدی واسهم یه شبه!
چهقدر غریبه شدم برای این دختر... چهقدر غریبه شدم یک شبه. بیست سال پدری را باختم به یک شب پدرسوختگیِ میلاد!
دستم را جلو میبرم اما نرسیده به او و صورتش، آن را مشت میکنم و پسش میکشم. | 1 225 | 0 | Loading... |
32 #زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_269
دلم هُری پایین میریزد. عرق سرد به مهرههای پشتم مینشیند و نگاهِ لرزان و مرتعشم روی گلارهی بیخیال و حزین مضطربی که داخل چهارچوب در ایستاده است مینشیند.
بعد هم آن را چرخ میدهم و به هلنِ ناامیدی نگاه میکنم که قطرههای ریزِ عرق تمام چهرهی زرد شدهاش را در بر گرفته است!
- واسه چیته؟
و من، خوب میدانم هلن این وقت شب پی چه چیزی، پی چه اسمی به دنبال شناسنامهی گلاره است!
میلادِ حرامزاده! کارِ خودش را کرده است...
خوب میدانم... خوب!
با کفِ دست، اشکش را پس میزند و لبهای خشکشدهاش را به حرف از هم فاصله میدهد:
- خوب میدونی... خودت خوب میدونی آقای زارع!
آقای زارع! حرفش مثل پتک روی سرم کوبیده میشود و نفسهایم کشدارتر از هر لحظهای میشوند.
به یک حرف و یک شناسنامهی ندیده، به یکباره تمام مهر پدریام را از دل بیرون کرده است و یکشبه برایش شدهام آقای زارع! یکشبه از خاطر برده است تمام پدرانههای این چند سالم را! یکشبه دارد تف میکوبد روی تمام فداکاریهای منِ بیغیرت!
شوخی که نیست... دخترِ گلاره است دیگر! بهتر از این که نمیشود!
نگاه ناامیدش را از من میگیرد و زانو خالی میکند. روی زمین آوار میشود و هق میزند:
- میلاد کیه؟ اصلاً تو کی هستی؟ تو واقعاً پدرمی؟ این همه سال بهت گفتم پدر و ناپدری بودی واسهم!
نگاه بالا میگیرد و اشک در چشمهایش برق میزند: | 1 067 | 0 | Loading... |
33 اذان بارانم
به وقت نبودنت
گریان گریانم
تا به کی نیستی پدر...
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 053 | 7 | Loading... |
34
#قلب_پدر_3
👈 قسمت سوم
اما همین که نزدیک در رسیدم پدر صدایم زد.
اشک در چشمانش حلقه زده بود.
کنارش نشستم و سرم را پائین انداختم. او دستانم را درمیان دست هایش گرفت و گفت:
«پسرم، نمی خوام مزاحم و سربار کسی باشم. من رو ببر خونه سالمندان. اونجا راحت تر می تونم زندگی کنم!»
گلویم از شدت بغض درد می کرد. الهام با حرف هایش بالاخره کار خودش را کرد. دل پیرمرد شکسته بود. دستی به موهای سفید و ژولیده پدر کشیدم و در حالیکه تلاش می کردم بغض صدایم را نلرزاند گفتم:
«این حرفا چیه آقاجون؟
اینجا خونه خودته و تا وقتی من زنده ام همین جا می مونی!»
دلم بدجوری گرفته بود. به چهره مهربان پدر که چین و چروکش حاکی از زحماتی بود که برای فرزندانش کشیده، نگاهی انداختم. دلم می خواست سرم را روی سینه اش بگذارم و های های گریه سردهم.
آخر چطور می توانستم او را به خانه سالمندان ببرم؟ الهام که صدایمان را شنیده بود از آشپزخانه بیرون آمد و بالای سرمان ایستاد و گفت:
«آقاجون راست می گه. ببرش خونه سالمندان. بذار راحت زندگی کنه!»
الهام دیگه شورشو در آورده بود
چشم غره ایی به او رفتم و سپس دست پدر را بوسیدم و گفتم:
«توهمین جا می مونی آقاجون!
خودم تا آخر عمرم نوکریت رو می کنم!»
پدر سرم را بوسید و گفت: «پسرم، زنت از بودن من ناراضیه. خب، حق هم داره. اون هیچ وظیفه ایی در قبال من نداره. تا همین حالا هم خیلی در حقم لطف کرده. من چند بار صدای داد و فریادتون رو شنیدم. به خاطر من زندگی تون رو بهم نزنید!»
دلم می خواست آن لحظه با مرگ گلاویز شوم. باورم نمی شد که الهام تا این حد سنگدل شده باشد.
صورت پدر را بوسیدم و از جایم بلند شدم و روبروی الهام ایستادم و گفتم:
«اینجا خونه منه آقاجون! شما هم پدر و تاج سرمنی و جات روی تخم چشمام! هر کی هم از بودن شما ناراضیه می تونه بره. خودم برات پرستار می گیرم. من جونم رو فدای تو می کنم آقاجون!»
این را که گفتم رنگ چهره الهام دگرگون شد. باز هم نتوانست جلوی زبانش را بگیرد و با فریاد گفت:
«دیگه به خاطر این پیرمرد من چه حرفایی رو که نباید تحمل کنم؟ به خاطرش هرچی از دهنش درمیاد که به من و بچه هام می گی،
دست که روم بلند می کنی، باباجان، آخه گناه من و بچه هام چیه؟ ما نمی خواییم این پیرمرد بوگندو تو خونه مون باشه. تو چرا نمی خوای بفهمی؟
بچه هام از خجالتشون نمی تونن دوستاشون رو بیارن خونه. خودم هم که پام رو بستم به پای پدر بزرگوارتون و باید کاراشونو انجام بدم انوقت جنابعالی خیلی راحت برمی گردی می گی اینجا خونه منه و پدرم تا آخر عمرش اینجا می مونه! باشه اگه اینطوریه من دیگه حرفی ندارم فقط یه فکری برای خودم و بچه هام می کنم!»
باورم نمی شد که الهام تا این حد بی حیا باشد. خواستم چیزی بگویم اما پدر با اشاره فهماند که سکوت کنم و حرفی نزنم. اگر می ماندم حسابی دعوایمان می شد. کتم را برداشتم و بی هیچ حرفی از خانه بیرون رفتم.
آسمان هم مثل من داشت اشک می ریخت و باران یکریز می بارید.
یاد کودکی هایم افتاده بودم. پدر مرا که ته تغاری بودم طور دیگری دوست داشت و همین باعث می شد که برادر و خواهرانم به من حسادت کنند. هر وقت بین مان دعوایی پیش می آمد و اشک چشمانم را تر می کرد، پدر طاقت نمی آورد و بغلم می کرد و صورتم را می بوسید و خطاب به برادر و خواهرانم می گفت:
«هیچ کس حق نداره این پسر خوشگل و ناز منو اذیت کنه!» و سپس مرادر بغل می گرفت و من در آغوشش احساس امنیت می کردم....
👈 ادامه دارد....
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 104 | 1 | Loading... |
35 عاشقی حس قشنگی اما با ادمش. با آدم عاشق حال میکنم .عشق برای من دیوانگی بود تلخ بود اما خوب بود .
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 985 | 11 | Loading... |
36 مادر
دنیا می ایستد هنگامی که
بر صورتت بوسه میزنم..
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 101 | 7 | Loading... |
37 🥰🤩بر روی وزن خود برن و رژیم چربی سوزی 👌دریافت کن 👇👇
⭐️ ۵۶ 🍏۵۷ ⭐️ ۵۸ 🍏۵۹ ⭐️۶۰ 🍏۶۱⭐️
🍏۶۲ 🌟۶۳🍏۶۴ 🌟 ۶۵ 🍏 ۶۶ 🌟۶۷🍏
⭐️ ۶۸ 🍏 ۶۹ ⭐️ ۷۰ 🍏۷۱⭐️۷۲🍏 ۷۳⭐️
🍏۷۴ 🌟۷۵ 🍏۷۶ 🌟۷۷ 🍏۷۸ 🌟 ۷۹🍏
⭐️۸۰🍏 ۸۱ ⭐️۸۲ 🍏 ۸۳ ⭐️ ۸۴ 🍏 ۸۵⭐️
🍏۸۶ 🌟 ۸۷ 🍏 ۸۸ 🌟۸۹ 🍏۹۰ 🌟 ۹۱🍏
⭐️ ۹۲ 🍏۹۳ ⭐️ ۹۴ 🍏۹۵ ⭐️۹۶🍏۹۷⭐️
🍏 ۹۸ 🌟۹۹🍏۱۰۰🌟١۰۵ 🍏۱۱۰ 🌟۱۲۰🍏
✔️دریافت نوبت مشاوره رایگان 📣 | 640 | 0 | Loading... |
38 بله ؛ آلزایمر سهله ؛ محبت مرده را زنده میکند .
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 217 | 22 | Loading... |
39 ❤ هرکی مادر داره تا موقعی که فرصت داره هرکاری از دستش بر میاد بکنه، وگرنه اگه دیر بشه دیگه نمیشه جبران کنی
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 138 | 41 | Loading... |
40 🥺💔🥺💔🥺
مادرت تا هست دورش بگرد و قدرشو بدون ❤️🙏
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖ | 1 103 | 19 | Loading... |
پدر جان قربون دستای زحمت کشیدت برم
که تا اخر عمرم نمیتونم جواب محبتاتو بدم
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
ویدیو ای پدر فدای محبت تو بشم
الهی❤️❤️❤️❤️
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
Repost from N/a
رژیـــم نگـیـریـد 😳🤨🤫
اگر چاق هستید و بیشتر اضافه وزنتون شکم و پهلوهاتون جمع شده، رژیم غذایی روش مناسبی نیست 😟
رژیم سوخت ساز بدنتون پایین میاره و باعث میشه اضافه وزن بیشتری برگرده
وارد کانال زیر بشید تا راه درمان بیش از 8000نفر که به سادگی لاغر شدن رو ببینید👌👌
برای درمان چاقی و لاغری روی لینک زیر کلیک کنید👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEL52BBBflt3RlDJsQ
خیلی زود پاک میشه
یکبار برای همیشه لاغر شو. ولاغر بمان با تیم حرفه ای شوک لاغری 👆👆👆
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯿﺴﻮﺯﺩ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﮔﯿﺮ ﮐﻪ ﺑﺪﻫﺪ
ﺗﻨﺪﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺗﻨﺪ ﻫﻢ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯼ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ
ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ
ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻮﺱ ﭼﺎﯼ ﮐﻨﻢ
ﻭﺯﺣﻤﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ
هرکی هستی هر جا هستی تو اولین فرصت دست مادرتو ببوس...💋
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
🌷شنبه تون عالی و بینظیر
💐پیشکش نگاه مهربانتون
🌷در اولین روز ماه اردیبهشت
💐روزتون گلباران
🌷روزی پراز عشق و مـحبت
💐روزى پراز شادى و آرامش
🌷روزى پر از خنده و دلخوشى
💐روزی پراز خبرهای خوب
💐 قشنگ و ماندنی...
🌷در کنار عزیزانتون داشته باشید
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
Repost from N/a
🌱
دعوت هستید به محفلی از جنس خودشناسی و روح شناسی ، برای بررسی سوالاتی که مدتهاست انسان ها با آن مواجه هستند...
💫همراه شو عزیز ...💫
https://t.me/+BcZPTAODv58zNWQ0
https://t.me/+BcZPTAODv58zNWQ0
👍 4❤ 2
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_274
- یه جایی پیدا میشه واسه رفتن... یه جایی بهجز این خراب شده، یه جایی بِه از این خراب شده!
انگشت اشارهاش را مقابل چشمهای خستهام بالا میبرد و دنبالهی حرفش را به زبان میکشد:
- درضمن جناب زارع، تو دیگه پدر و سرپرست من نیستی که بتونی هرمدلی دلت خواست باهام حرف بزنی و رفتار کنی!
گویا این دختر پر شده است از عقده که دارد اینگونه عقدهگشایی میکند و هنوز چیزی نشده من را سرپرست خود نمیداند!
هیستریک به او و حرفهایش میخندم و لب میجنبانم:
- چرت نگو! نکنه بیست سال پدریِ من رو فروختی به یه شب دیدنِ اون همخون نامردت؟!
حرصی و لبریز از غضب، بازویش را از چنگم بیرون میکشد و نیش میزند:
- از نامردی همخونم فتوا نده که تو خودت تهِ همهی نامردای عالمی!
قطره اشکِ فروریختهاش را لجوجانه پس میزند و با صدای لرزانی، لب میزند:
- بیست سال... بیست سال عذابم دادی. بیست سال به هوای تنی و ناتنی بودنمون زجر و خفتم دادی!
بغضش میترکد و به گمانم از درون فرو ریخته است!
و من دیگر تاب و توانی برای لب فرو بستن و حرف شنیدن از این قومالظالمین را ندارم.
به عقب هلاش میدهم و در حالی که دستهایم را در هوا تکان میدهم، صدایم را پس کله میاندازم و عربده میکشم:
- دِ نبوده... دِ لعنت بیاد به اون مادرت و میلادِ بیشرف، به پیر، به پیغمبر به هوای تنی و ناتنی بودن نبوده!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
👍 1❤ 1
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_273
بدون آنکه مجال حرفی به من بدهد، به لبهایش انحنا میدهد و پوزخند به آنها مینشاند. از کنارم میگذرد و صدایش را بلند میکند:
- مثلاً تا کی میخواستی دخترت رو اسیرِ خونه کنی مبادا که این رازِ بیست سالهت برملا شه؟ برات متأسفم جناب زارع!
از خانه بیرون میزند و در را پشت سرش بههم میکوبد. و من میدانم حزین قربانی خوبی نبود برای مقصر جلوه دادناش!
به عقب میچرخم و نگاهم را به گلاره میدهم. و من بیزارم از این نگاههای خنداناش! عقم میگیرد از این خندههای موذیانهاش!
قدم-قدم به سمتش میروم و مقابلاش میایستم. همانموقع هلن به سرعت از کنارم میدود و تند و تند پلهها را بالا میرود.
با کفِ دست، فکم را میفشارم و زیرلبی میغرم:
- میلاد چهطوری فهمیده هلن خونهی حزین بوده؟!
و من نفرت دارم از این چشمهای حیلهگرش!
- تو چهطوری فهمیدی حزین جنوب شهر پی ولگردی بوده؟!
پوست لبم را حرصی به دندان میکشم و روی او خیمه میزنم. نفس داغم را در صورتش میدمانم و لب میجنبانم:
- بترس از آخر و عاقبت بازیایی که راه انداختی دخترِ اردشیر! بترس!
خودم را کنار میکشم و پلهها را بالا میروم که با دیدن هلن و کولهپشتیای که روی دوشش انداخته است، ابروهایم در هم میروند و به سمتش خیز بر میدارم.
میخواهد از کنارم بگذرد که بازویش را به چنگ میکشم و شانه به شانهام میایستد.
پلک روی هم میفشارم و زیرلبی حرصی میغرم:
- کدوم گوری داری میری؟!
نگاهِ دریدهاش را میخ چشمهایم میکند و قاطع لب میزند:
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
👍 1
پدر 💔
رفتے زدیده وداغت به دل ماست هنوز💔
هرڪجامے نگرم روے توپیداست هنوز💔
انقدرمهروفابرهمگان ڪردے تو💔
نام نیڪت همه جاوردزبان است هنوز💔
💔💔💔دلتنگتم بابا 💔💔💔
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
👍 1❤ 1😭 1
#قلب_پدر_5
👈 قسمت پنجم و پایانی
نیم نگاهی با غیض به الهام و بچه هایم انداختم و ساک پدر را در دست گرفتم و کمکش کردم تا از پله ها پائین برود.
باران همچنان تند و بی وقفه می بارید. پدر در صندلی عقب نشست. شاید می خواست گریه هایم را نبیند؛
شاید می خواست من گریه هایش را نبینم. برف پاک کن را روی دور تند گذاشتم وشیشه سمت خودم را کمی پائین دادم.
بغض بدجوری راه گلویم را سد کرده بود. از آینه پدر را نگاه کردم. سرد و ساکت به صندلی تکیه داده بود و داشت از پنجره سمت راست، بیرون را نگاه می کرد.
دلم می خواست پدر چیزی بگوید، فحش و ناسزا نثارم کند، سکه یک پولم بکند اما نکرد. چقدر بچه های بی وجدان و بی انصافی بودیم ما! پیرمرد خانه اش را فروخت و سهم ما را داد و آن وقت ما چقدر راحت پشتش را خالی کردیم!
بیچاره پدر چقدر برای تک تک ما زحمت کشید و ما عجب مزدی کف دستش گذاشتیم! سیل اشک هایم همینطوری روان بود. دلم همچون سیر و سرکه می جوشید. پدر هم همچون من ساکت بود و لام تا کام حرف نمی زد.
باران تندتر شده بود. شیشه را پائین تر کشیدم و از آینه به پدر نگاه کردم. نمی دانم به چه فکر می کرد. حتما داشت به بی وفایی و حق نشناسی بچه هایش فکر می کرد. دلم می خواست از همانجا بازگردم و همراه پدر به جایی دور بروم و تا آخر نوکریش را بکنم اما می دانستم او هرگز راضی به این کار نخواهد شد.
او مرا تهدید کرده بود که عاقم خواهد کرد. دلم نمی خواست مورد نفرین پدر واقع شوم و از طرفی دلم نمی آمد او را تنها رها کنم.
خدایا، این چه حالی بود که داشتم؟
حس می کردم اتفاق تلخ در راه است... بعد از یک ساعت بالاخره به خانه سالمندان رسیدیم. ماشین را جلوی در نگه داشتم. بدترین لحظات عمرم بود. چشم هایم را بستم و نفس عمیقی کشیدم و از ماشین پیاده شدم. در عقب را بازکردم و گفتم: «آقاجون رسیدیم...
همین جاست.
به جون خودت که برام از همه دنیا عزیزتره قسم اگه ناراضی باشی از همین جا برمی گردیم. زن و زندگی م دیگه از تو برام با ارزش تر نیستن...
راستی آقاجون چند روز دیگه تولدته. می خوام برات یه جشن تولد مفصل بگیرم، یه کیک بزرگ می خرم و روش هشتاد تا شمع می ذارم...»
چشم های مات پدر را که دیدم قلبم هری ریخت. چند بار صدایش کردم اما جوابی نداد. دست هایش سرد سرد بود. دست و پایم را گم کرده بودم. فوری او را به بیمارستان رساندم امادیگر دیر شده بود.
قلب مهربان پدر دیگر نمی تپید. در مشت بسته پدر یک عکس بود. من و برادر و خواهرانم وقتی که بچه بودیم کنار او ایستاده و لبخند می زدیم؛ عجب فرزندان بی معرفتی بودیم ما!
یکسال از رفتن پدر می گذرد. بعد از فوت پدر از الهام جدا شدم و فرزندان بی معرفتم را هم به او دادم. پدر که آنگونه در حق ما محبت کرده بود گرفتار چنین فرزندان بی وجدانی شد حالا وای به حال من و برادر و خواهرانم!
بعد از رفتن پدر دیگر هیچ چیز برایم معنا و مفهومی ندارد. هر جا را که نگاه می کنم چهره مهربان و خسته او جلوی چشمانم ظاهر می شود.
با مهر و محبتی که از پدر سراغ داشتم خوب می دانم که هیچ کینه ایی از فرزندانش و الهام به دل نگرفته و هنوز هم برایشان دعا می کند اما من هرگز نمی توانم آنها را ببخشم؛ نه آنها را و نه خودم را. پدر به ما زندگی و امید بخشید و ما چقدر بی رحمانه تپیدن های قلب مهربانش را از او گرفتیم😢...
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»»«»«»«»«»
💐دوستان به خدا جای هیچ پدر ومادری خانه سالمندان نیست.
عجبا پدر یا مادری چندین فرزند را بزرگ و به خانه بخت می فرستند اما چندین فرزند نمی توانند حتی از یکی از آنها نگهداری کنند.
👈 پایان 💙
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
😢 2👍 1❤ 1