👑 شکوه پدر و مادر ❤

پدر یعنی .... چند تا شما بگو پدر یعنی ....؟؟؟؟ ➖➖➖👑➖➖➖ ❤️  @pedarr_madarr 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖

رژیـــم نگـیـریـد 😳🤨🤫 اگر چاق هستید و بیشتر اضافه وزنتون شکم و پهلوهاتون جمع شده، رژیم غذایی روش مناسبی نیست 😟 رژیم سوخت ساز بدنتون پایین میاره و باعث میشه اضافه وزن بیشتری برگرده وارد کانال زیر بشید تا راه درمان بیش از 8000نفر که به سادگی لاغر شدن رو ببینید👌👌 برای درمان چاقی و لاغری روی لینک زیر کلیک کنید👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEL52BBBflt3RlDJsQ خیلی زود پاک میشه یکبار برای همیشه لاغر شو. ولاغر بمان با تیم حرفه ای شوک لاغری 👆👆💞

حیف که ندارمت بابا🕊🖤 ➖➖➖👑➖➖➖ ❤️  @pedarr_madarr 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖

سلام به روز و زندگی🌸🍃 سلام به دلـهای پـاااااک 🌸🍃 سلام به چهره های خندان🌸🍃 امروزتان پراز لبخند شیرین🌸🍃 امیدوارم سبــد امـروزتـان پـر باشـه 🌸🍃 از مهربانی، عشق و محبت🌸🍃 صبح سه شنبه تون بخیر ➖➖➖👑➖➖➖ ❤️  @pedarr_madarr 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖

#زالو #اثر_پریسان‌خاتون #پارت_280 ناهید هق زد. ناهید سکوت کرد‌. ناهید اشک ریخت. و من بغض لعنتی‌ام را پس فرستادم: - منتظر باشین‌. منتظر اون روزی که اون پسر حروم‌زاده‌ش هم هاله رو مثل سگ از زندگیش بیرون کنه باش ناهید! هاله... هاله... هاله! یک‌هو به سمت ناهید خیز برداشتم. او از ترس در خودش مچاله شد. گریان به من نگاه دوخت و من مکرر شدم آن‌چه را که از ذهنم گذشت: - کجاست؟ هاله کجاست؟! بیش‌تر در خودش جمع شد. ترس به نگاه‌اش نشست و دل‌شوره به دلم انداخت. لب گزیدم و نعره کشیدم: - باتواَم... چرا لال شدی؟ هاله کدوم گوریه؟! چانه‌اش به رعشه اُفتاد و صدای لرزان‌اش تا عمق مغزم نفوذ کرد: - با آرکای پدرسوخته رفته بیرون! قفسه‌ی سینه‌ام بالا و پایین شد. نفس‌هایم کشدارتر از هر لحظه‌ای شدند. لب‌هایم را زیر دندان فرستادم و خون به زبانم نیش کشید. و من فقط توانستم لب بزنم: - پدرسوخته منم که این طوری ول‌تون کردم به حال خودتون مبادا دلی ازتون شکسته باشم... چشم‌های خیره‌مانده‌ام به سوزش اُفتادند، قلبِ مریضم تیر کشید و عربده کشیدم: - دِ پدرسوخته منم که جلو چشمام بی‌ناموسم کردن و دم نزدم! در جایم خیز بر داشتم و بالای سرش ایستادم. به ساق پایش لگد کشیدم و او مثل مار به خودش پیچید. و من سرش داد کشید: - کجان؟ کدوم گوری رفتن؟! مچ پایش را به چنگ کشید و نالید: - نمی‌دونم... به‌خدا نمی‌دونم!

#زالو #اثر_پریسان‌خاتون #پارت_279 - به ناهید هم گفتم، تا فردا وقت داری دست خواهر و مادرت رو بگیری و واسه‌ی همیشه گورتون رو از این خونه گم کنید، و اِلا طور دیگه‌ایی باهاتون تسویه‌حساب می‌کنم. طور دیگرش می‌شد آن کلت‌کمری خوش‌دستش! حساب کار را قبل‌ترش به دستم داده بود. می‌دانستم... خوب می‌دانستم! تخت سینه‌ام کوبید و از اتاقک بیرون زد. در را محکم به هم کوبید و تن و بدن ناهید را لرزاند. خشم، غضب، نفرت، شکست، نابودی... من خلاصه می‌شدم در این حس‌های لجن. و وای به حال ناهیدی که دیگر گذشت از او معنایی نداشت! بی‌هوا به سمتش یورش بردم و گوشه‌ی اتاق خفت‌اش کردم. خودخواسته، غرورخواسته، همه‌ی وجودخواسته، به جان‌اش اُفتادم و به مشت و لگدش گرفتم. برای اولین بار در عمرم، از خاطر بردم رابطه‌ی مادر و پسری را. از خاطر بردم شیر مادری‌اش را. از خاطر بردم حرمت مادری‌اش را..‌. چون او خیلی وقت‌پیش‌ترش از خاطر برده بود مادری کردن را. از خاطر برده بود منِ بی‌جود و غرور کاذبم را! از خاطر برده بود... به صورتش سیلی کشیدم. به دهان‌اش مشت کوبیدم. به زمین کوبیدم‌اش. به کمرش لگد پراندم. اما آتش وجودم فرو ننشست که ننشست‌. گر گرفته بودم و هیچ‌چیزی توان یارایم را نداشت! ناهید هق زد. ناهید نفرین کرد. ناهید فحش و ناسزا بارم کرد. و من پاهایم تحلیل رفتند و زانو خالی کردم‌. کنار پای او سُر خوردم و بغضم خیلی ساده‌تر از امروزهایم دریده شد. اشک صورتم را خیساند و صدایم را به رعشه انداخت: - لعنت بهت بی‌وجود. لعنت بهت که به هوای هوا و هوست گند کشیدی به زندگی همه‌مون!

برای مادر...🥺🥺 اخ مه جانه مار نوونه ➖➖➖👑➖➖➖ ❤️  @pedarr_madarr 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖

مادرم میگفت وقت تنهایی خدا را یاد کن و من هر شب به یاد مادرم بودم ! ➖➖➖👑➖➖➖ ❤️  @pedarr_madarr 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖

پدرم میگفت: ☝️ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﮐﺴﯽ ﺑاﺯﯼ ﮐﻨﯽ❌ ☝️ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺸﻪ ﭼﮏ ﻧﻮﯾﺲ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺖ❌ ✴️یک رﻭﺯ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻫﺎﺵ ، ﻧﯿﺸﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: 👈ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ؛ ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺳﺒﺰ ﻣﯿﺪﻥ..❕ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺷﻮﻧﻪ ...❕ 💟ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ☝️ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺯﯾﺎﺩﻩ ، ﺗﻮ " ﯾﻮﺳﻒ "ﺑﺎﺵ !! ◀️ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻢ ﺳﯿﺦ ﺷﺪ ﺯﺑﻮنم ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺪﻡ. 👌ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻫﻢ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ؛⚡️ 🌟ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ " ﯾﻮﺳﻒ " ﺑﺎﺷﻢ✨ تو زندگيت مرد باش ...که نامرد زياده .... ➖➖➖👑➖➖➖ ❤️  @pedarr_madarr 👑 ➖➖➖❤️➖➖➖