cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

بـــرایم بـــمان VIP

Show more
Advertising posts
39 091Subscribers
-4824 hours
-4567 days
-2 04030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده👇9👇f👇♧ ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Show all...
#پارت_صدوچهل‌ویک👆🏻 مانلی و تنها گذاشت شهر غریب😐😐😐😐😐😐
Show all...
#پارت_صدوچهل‌ویک👆🏻 مانلی و تنها گذاشت شهر غریب😐😐😐😐😐😐
Show all...
- هم تورو میکشم هم اون پسره ی زرد قناری که فوتش کنی باد می‌برش! بیا درو باز کن تا خوردش نکردم و نیفتادم به جونت می‌کوبید به در و وقتی این طوری هوار می‌زد گلویش درد نمی‌گرفت؟ چکاوک ترسیده بود و ارمان با هول و ولا می‌خواست از بالکن فرار کند ولی دلش گیر بود و گفت: - بلایی سرت نیاره؟ یاشار کوبید به درو چکاوک ارمانو هول داد: - ترو خدا سپهر برو به خدا میکشت برو - تو چی آخه؟ نگران به در که هر آن ممکن بود خورد شود نگاهی داد با گریه لب زد: - اون به من کاری نداره به من دست نمیزنه ولی تورو زنده زنده خاکت میکنه برو دیگه جوری غرید که ارمان ناچار از بالکن پایین پرید و همون لحظه چکاوک برای این که یاشار درو خورد نکند سمت در اتاق رفت و قفل در رو باز کرد صورت تو صورت مردی شد که رگ گردنش باد کرده بود شد و غرید - چته چی میگی بی توجه کنارش زد و مثل مجنون ها اینورو اونور اتاق می‌رفت و داد زد - کو کجاست پسره ی حروم خور کجا قایمش کردی؟ زیر تخت و دید، در کمد و باز کرد و از عصبانیت آینه قدی رز رو هول داد و صدای خورد شدنش باعث جیغ چکاوک شد و گفت - مگه عروسک قایمش کنم؟ رفت! به خدا فقط اومده بود کادو تولدمو بده فقط خیره شد به دخترک نحیف و کارد میزدی خونش در نمی‌امد و با دیدن تاپ بندی مشکی تو تنش باز داغ کرد: - برای همین سانتال مانتال کردی لباس جذب سکسی تنت کردی و  شیشه عطر و رو خودت خالی کردی؟ وَ با پایان جملش شیشه ی عطر گرون قیمتی که خودش برای چکاوک از فرانسه خریده بود و روی زمین کوبید و صدای گریه چکاوک بلند شد و عقب عقب رفت - مگه چیکار کردم؟اومد کادو تولدم و بده لباس خوب پوشیدم چرا میگی سکسی؟ منم می‌خوام مثل هم سنام دوست پسر داشته باشم نه که از شیش سالگی بندازنم وبال خانواده ی شما و بشم ناف بریده ی تویی که ازم سیزده سال بزرگتری جوری جمله ی اخرشو جیغ زد که گلوش تیر کشید و میکائیل دندون سابید بهم: - تو بچگیت افتادی زمین بلندت کردم.. گریه کردی خندوندمت خراب کاری کردی گردن گرفتم، به هر چی اشاره کردی خریدم.. پنج سال فقط پنج سال نبودم و رفتم یادت رفت اینارو؟ بغض کرده چسبید به دیوار پشت سرش چون یاشار با هر جمله ای که می‌گفت سمتش می‌آمد - حالا که برگشتم پسم می‌زنی پسر میاری تو اتاقت میگی حق دارم دوست پسر داشته باشم؟! وَ چکاوک چرا کوتاه نمی‌امد و مگر‌ نمی‌دید یاشار سیم هایش قاطی کرده اگر جرقه ای رخ دهد مثل بمب می‌ترکد و گفت - آره رفتی دوست دختر بازیاتو کردی مهمونیاتو رفتی حالا اومدی میگی زن می‌خوام؟ دختر آفتاب مهتاب ندیده می‌خوام؟ سر انداخت بالا و ادامه داد - نمی‌خوامت من نمی‌خوامت دستانش مشت شد و کاش چکاوک بحث را به این جا نمی‌کشاند - اگه به این سن رسیدی و تو پر قو بزرگ شدی از صدقه سری خانواده ی منه و تو نمی‌تونی الان بگی من نوه ی ارشد خانواده دشت‌گردو نمی‌خوام با پایان جملش تیشرت مشکیش رو از تنش کند و سمت در اتاق رفت و همین که قفلش کرد رنگ چکاوک پرید و لب زد - دا.. داری چیکار می‌کنی؟ نگاهش خنثی شده بود و دیگر عصبی نبودو باید به دخترک یه سری چیز هارا می‌فهماند - تولد هجده سالگیت مبارک! دیگه وقتشه یه سری چیزارو با کسی که صیغشی تجربه کنی رز خواست سمت در برود و فرار کند اما میکائیل از پشت گرفتش و رز جیغ زد - نمی‌تونی نمی‌تونی! ولم کن مامان فخری؟! صدای جیغش بلند بود اما الان کسی در عمارت نبود و چکاوک روی تخت که پرتش کرد هق هقش شکست: - نمی‌تونی.. تاپ رو از تنش به زور دراورد: - چرا می‌تونم.. من از نُه سالگیت به بعد این حقو داشتم اما خر بودم که گفتم بچست فعلا وَ لعنت.. یاشار در اخر کار خودش را کرد..🔞❌🔥🥀 https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0 https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0 رنگ و رویش پریده بود و درد داشت! ناباور به سقف اتاق خیره بود و یاشار لیوان شربت در دستش را هم می‌زد و لب زد - پاشو اینو بخور فشارت افتاده نفرت داشت ازین که نگاهش کند و همین که کمی شربت به زور در دهانش ریخته شده صدای هق هق گریش بلند شد و یاشار بود که کلافه در آغوشش گرفت و لب زد: - هیش بسه دیگه.. بسه انگار خودش هم پشیمان شده بود و همان لحظه فخری و شهناز در اتاق را باز کردند.. با دیدن صحنه روبه رویشان فخری محکم کوبید تو صورتش - خدا لعنتت کنه یاشار چیکار کردی؟ ملافه خونی بود و چکاوک گریه می‌کرد و رنگ به رو نداشت و بالا تنش برهنه بود اما در آغوش یاشار بود و چیزی از ممنوعه هایش مشخص نبود و میکائیل غرید - بیرون.. برید بیرون میگم صدا دادش بلند بود و دو زن بیرون رفتن و یاشار چکاوک رو روی تخت گذاشتو پیشونیش رو بوسید و رفت تا توضیح دهد حقش را گرفته نه چیز دیگر.. ولی چکاوک بود که با خارج شدن یاشار نگاهش به بالکن خورد و فرار کردن فقط راه نجاتش بود دیگر نه؟! https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0 https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0 https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0
Show all...
Repost from N/a
- تو که داری بچه ام پناه رو میبری کنکور بده رها رو هم برسون مادر ، اون طفلکم کنکور داره . از گفته مادرش شیرین ابرو درهم کشید - تاکسی‌ام مگه من؟ بگو باباش برسونه... شیرین دل سوزاند - ماشین باباش خراب شده دورت بگردم ... او اما زهرخندی زد - منظورت از ماشین همون گاریه دیگه؟ - نگو مادر خدا رو خوش نمیاد اینجوری حرف بزنی ، گناه دارن... بی تفاوت در حالی که دکمه های پیراهنش را یکی یکی می بست گفت - ما هر چی میکشیم از این دلسوزی شماست مادر من ، اگر همین کارا رو نمیکردی آقاجون دست این جماعت گدا گشنه رو نمیگرفت بیاره اینجا و گند بزنه تو این عمارت ... آستین های پیراهنش را بالا زد و با لحنی عصبی ادامه داد - به لطف این دختر و ننه بابای احمقش اینجا شده کثافت دونی مرغ و خروس ...آدم حالش بهم میخوره پاشو تو این خونه بذاره ... شیرین همچنان دفاع کرد -  این چه حرفیه میزنی پسرم این بنده خداها که کاری به ما ندارن ، خونه پشت باغ اصلا ربطی به اینجا نداره که تو... میان گفته های شیرین صدای جیغ پناه از حیاط می آید و بامداد است که پیش از او سراسیمه از خانه بیرون می رود. در حیاط عمارت خواهرش با سر و وضعی آشفته روبروی رها ایستاده بود و جیغ میکشید - کارت ورود به جلسه ام رو چیکار کردی؟ دخترک بغض کرده و ترسیده از حضور مردی که داشت سمتشان می آمد جواب میدهد -  به جون بابام من دست نزدم...اصلا ندیدمشون قبل از آنکه پناه سمتش حمله ور شود بامداد بازوی او را میگیرد و عصبی می غرد - چی شده؟ پناه است که به گریه می افتد - کارت ورود به جلسه و وسایلم رو روی پله ها گذاشته بودم رفتم دستشویی اومدم دیدم هیچ کدوم نیستن ... به دخترکی که از ترس میلرزید اشاره میزند - این اشغال از حسادت برشون داشته که من نتونم کنکور بدم ، مطمئنم ، خودش اون روز بهم میگفت خوش بحالت که پول داری میتونی کلاس بری من نمیتونم ... شیرین بین صحبتش میپرد - خجالت بکش دختر ، من اینجوری تربیتت کردم؟ پناه به هق هق می افتد - از چی خجالت بکشم اگه برشون نداشته کی برداشته تو این ده دقیقه؟ پیش از ادامه بحث بامداد است که رو میکند سمت دخترکی که عین بید به خود می لرزید و میپرسد - تو برداشتی؟ از سوال مرد چانه اش جمع میشود و با صدایی ضعیف جواب میدهد - بخدا من ...من..برنداشتم .. از داخل جیب مانتویی که به تنش زار میزد کارت ورود به جلسه‌اش ، مداد ، تراش و پاک کنی که با  خود داشت را بیرون میکشد و سمت مردی که با اخم تماشایش میکرد میگیرد - هیچی جز وسایل خودم دستم نیست ... نگاه بامداد از آن دو تیله طوسی رنگ برداشته میشود ، کارت ورود به جلسه دخترک را از دستش میگیرد و نگاهی به آن می اندازد . خیال کرده بود گول مظلوم نمایی اش را میخورد؟ او هم همانند پناه حتم داشت که همه چیز زیر سر این دختر است. با لحنی جدی در حالی که کارت ورود به جلسه میان دستش را تا میزد می گوید - واسه دومین بار میپرسم ، اینبار راستشو بگو ، من نه شیرینم که حوصله اراجیفت رو داشته باشم نه پناه که فقط سرت داد و بیداد الکی کنم ، یک کلام بگو تو برداشتی یا نه؟ نفس داشت بند می آمد چرا این مرد باورش نمیکرد -  من برنداشتم ... همزمان با گفتنش بامداد است که آن کارت ورود به جلسه را از وسط پاره میکند شیرین وحشت کرده صدایش میزند و او بی اهمیت تکه های ریز شده کاغذ را در صورت رهایی که حیران مانده سر جا خشکش زده بود پرت میکند - حالا میتونیم باور کنیم که تو برنداشتی... همزمان با چکیدن قطره اشک روی گونه های دخترکی که نگاهش به تکه های کاغذ روی زمین بود پروا است که در حیاط را باز میکند و حین داخل آمدن غر میزند - دوساعته کجایین شماها؟ مگه تو نمیخوای کنکور بدی پناه؟ پناه زیر گریه میزند - کارت ورود به جلسه ام ... هنوز جمله اش را تکمیل نکرده است که پروا می گوید - دست منه ، وسایلت رو بردم تو ماشین ، یالا بیاین دیگه ... رها توام با میای کنکور بدی؟ https://t.me/+Z1YR7AJL3l00NjM0 https://t.me/+Z1YR7AJL3l00NjM0 https://t.me/+Z1YR7AJL3l00NjM0 https://t.me/+Z1YR7AJL3l00NjM0 https://t.me/+Z1YR7AJL3l00NjM0
Show all...
Repost from N/a
- سکس جزو وظایف اولیه یک زنه! جمله اش را که میشنوم، سرم به ضرب بالا می آید. ناباور سر کج میکنم و او با اقتدار می گوید: - ازدواجمون هرچند صوری، اما بالاخره شروع یک زندگی زناشوییه. و تو وظیفه داری که از من تمکین کنی. اب دهانم را قورت میدهم و دستان عرق کرده ام را مشت میکنم: - قرار ما فقط یه اسم تو شناسنامه بود. نه اینجور برنامه ها... من... من بهتون گفته بودم که جسم و روحم متعلق به یکی دیگه ست. چشمانش در دم سرخ میشوند. رگ باد کرده‌ی گردنش نفسم را بند می اورد. - این حرفتو نشنیده میگیرم. لرزان میگویم: - چرا؟ وقتی من معشوقه های رنگ و وارنگ شما رو پذیرفتم، شما هم باید عشق من رو بپذیرید. دیوانگی اش را نگفته بودند. نشنیده بودم که موقع عصبانیت دیو دو سر میشود. چنان به سمتم هجوم آورد که قلبم ایستاد. جفت بازوهایم را گرفت و توی صورتم غرید: - من سیب زمینی نیستم دختر. به نفعته جلوی من از هیچ نر خره دیگه ای حرف نزنی که اگه بزنی... وای به حالت میشه. با بیچارگی لب زدم: - اما ما حرف زدیم. انقدر نزدیکم بود که نفس هایش مستقیم به لب هایم میخورد. - مشکلت معشوقه هامه؟ همه شون برن به درک، فقط تو باش. خودت بهم برس. کمی تقلا کردم و نالیدم: - من نمی تونم، آقا شهراد دردم گرفت. فشار از بازوهایم کم شد اما رهایم نکرد. با رنج گفتم: - ما قرارداد بستیم. ازدواجمون واقعی نیست. شما به من پول دادین تا یه مدت نقش زنتون رو بازی کنم. متوجه اید؟ نگاهش به لب هایم می گفت که نه. دلم میخواست گریه کنم: - میخوام برم آقای شهراد. بذارید برم. - مبلغ قرارداد رو پنج برابر میکنم اگه بذاری خودم پرده اتو بزنم. با من بخواب، سرتا پاتو طلا میگیرم. دیگر ماندن را جایز نمیبینم، تا میخواهم جیغ بکشم، دستش را روی دهانم میگذارد و دست دیگرش را هدایت میکند لای پایم. - اوف... چه کلوچه ای داری لعنتی! لمسم کرد. - زنمی، چه صوری چه واقعی... محاله از این بهشت تنگ و داغت که مطمئنم صورتی هم هست بگذرم. هق زدم، دکمه شلوارم را باز کرد و با انگشت... https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0 https://t.me/+gmArwCM3zmljZTM0
Show all...
🖤نــــبـــرد🥀

🧿لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم🧿 به قلم هینا مُحَرر✍️ پارت گذاری همه روزه به جز جمعه‌ها🖤 راز نیلی » فایل رایگان🙃 سایه‌ی پرستو » آنلاین @sayeh_parastoo 😍 نارون» آنلاین @narrvaann 🤗 پیج اینستاگرام👇

https://instagram.com/hina_roman?igshi

Repost from N/a
با لبخند کنار تخت نوزاد ایستادم. بعد از سال ها به آرزوم رسیده بودم و فرسام راضی شده بود که بچه دار شیم. هانا اسمی بود که براش انتخاب کرده بودیم. با اینکه خودم به دنیاش نیاورده بودم و از طریق رحم اجاره ای بچه دار شده بودیم، اما جونم رو هم براش می دادم! در اتاق که باز شد از جا بلند شدم. - اومدی عزیزم؟! شناسنامه ی بچه رو... اما با دیدن سودا، زنی که هانا رو به دنیا آورده بود، جا خوردم و جمله م نصف و نیمه باقی موند. نگاهش اصلا جالب نبود! اون تو خونه ی من چیکار می کرد؟! طبق توافقمون بعد از به دنیا آوردن هانا و گرفتن چک باید می رفت! اصلا چطوری وارد خونه م شده بود؟! به زحمت خودم رو جمع و جور کردم. - سودا جان فکر می کردم الآن تو خونه ت در حال استراحت باشی! و با خوش خیالی گفتم: فرسام رو دم در دیدی و در رو برات باز کرد؟! جلوتر رفتم تا با دعوت به نشستنش برای پذیرایی، محترمانه از اتاق بیرونش کنم که بالآخره لب باز کرد به حرف زدن. - فرسام که نه... با کلیدی که بهم داده بود در رو باز کردم! ابروهام از این همه صمیمت بالا پرید. فرسام برای سودا همیشه "آقای شادمان" بود. به زور لبخندم رو حفظ کردم و دعوت به نشستنش کردم، اما اونقدر حالم خراب بود که نتونستم وسایل پذیرایی رو آماده کنم. روی مبل روبروییش نشستم. - فرسام کلید خونه رو داده به تو؟! سر تکون داد و مشغول باز کردن زیپ کیفش شد. - آره رفتیم شناسنامه ی سویل رو گرفتیم. براش کار پیش اومد و رفت! هر لحظه ای که می گذشت وجودم بیشتر از لحظه ی قبلش می لرزید. - سویل؟! سویل دیگه کیه؟! لبخند مرموزی زد. - بچه ی من و فرسام دیگه! صدام بدون هیچ اختیاری بلند شد. - چی داری میگی؟! مثل اینکه یادت رفته من و فرسام رحم تو رو اجاره کردیم تا تو در ازای پول بچه مون رو به دنیا بیاری؟! تابی به موهاش داد. با وجود بارداری و زایمان هنوز هم جذاب بود! برخلاف من که با هفت قلم آرایش هم نمی تونستم اون زخم لعنتی روی صورتم رو بپوشونم! - چرا داد می زنی؟! سویل الآن بیدار میشه! من اومدم اینجا که باهات حرف بزنم. به هرحال دو تا زن حرف همدیگه رو بهتر می فهمن! شناسنامه رو به سمتم گرفت. - اینجا رو خوب ببین! اسم من به عنوان مادر تو شناسنامه ی سویل ثبت شده! با دست هایی لرزون شناسنامه رو از دستش گرفتم. حق کاملا با سودا بود! با نفرت بهش نگاه کردم. - ازت شکایت می کنم! تو اون تعهدنامه رو امضا کرده بودی که بعد به دنیا اومدن بچه بری! نگاهش رو بی رحمانه به چشم هام دوخت. - همه چیز یه نقشه بود تا تو از زندگی فرسام بری بیرون! اگه فرسام باهات ازدواج کرد و این همه سال تحملت کرد، فقط بخاطر عذاب وجدان بوده! فکر کردی با این قیافه می تونی مادر بچه ی فرسام باشی؟! در مقابل نگاه مبهوت من سودا دو شناسنامه ی دیگه از کیفش خارج کرد و روی میز مقابلم انداخت. شناسنامه ی خودش و فرسام! - من و فرسام مدت هاست که ازدواج کردیم و به صورت کاملا طبیعی بچه دار شدیم! فرسام با زندگیمون چیکار کرده بود؟! صدای گریه ی بچه میومد. سودا از جا بلند شد. - تا بر می‌ گردم بهتره که رفته باشی! وکیل فرسام کارهای طلاقتون رو انجام میده! سودا وارد اتاق بچه شد و گریه ی بچه با شنیدن صداش آروم گرفت! https://t.me/+nTgztmFa29Q0ZmQ8 https://t.me/+nTgztmFa29Q0ZmQ8 شوهرش بخاطر زخم روی صورتش بهش خیانت می کنه🥺💔
Show all...
بریم پارت امشب👇👇👇👇
Show all...
Repost from N/a
- یا منو ارضا می‌کنی یا میرم با امیرعلی می‌خوابم! کلافه دستی به گوشه‌ی چشم‌هاش کشید و روی تخت نشست. - چی داری بلغور می‌کنی واسه خودت؟ دخترک زانویش را روی تخت گذاشت و با ناز گفت: - خواسته‌ی زیادی ندارم اصلان! نگفتم که باهام سکس کنی که... اخم های اصلان جمع شد و دستش داخل موهایش فرو رفت. کلافه گفت: - هیچ می‌فهمی ازم چی می‌خوای؟ نمیشه... برو تو اتاقت بخواب گیلا! دستانش را در سینه‌ جمع کرد و سر بالا انداخت. تا امشب به مرادش نمی‌رسید از تخت او بیرون نمی‌رفت. به دروغ و برای در آوردن حرص اصلان گفت: - نمی‌رم. نمی‌خوام امشبم با ویبراتور خودمو ار.ضا کنم! با دو سه تا انگشتتم کارم راه میوفته. چشم های اصلان تنگ شد و با عصبانیت از بازوی دخترک‌ گرفت. سمت خودش کشید و از لای دندان های بهم چسبیده‌اش گفت: - تو چه غلطی کردی گیلا؟ دستش را تکان داد و غرید: - رفتم ویبراتور خریدم چون می‌دونستم وقتی به تو بگم منو پس می‌زنی! دخترک را روی تخت پرتش کرد و رویش خیمه زد‌ بدون این که سنگینی تنش را رویش بیندازد. - دلیل نمیشه چون من نه می‌گم تو بخوای بری هر غلطی بکنی! دیگه سمت اون کوفتی نمی‌ری... فهمیدی؟ گیلا با تخسی گفت. - اگه می‌خوای سمت ویبراتور نرم پس خودت باید دست به کار بشی! وگرنه پیش امیرعلی برمی‌گردم. فکش منقبض شد و دندان هایش را روی هم سایید. چانه‌ی ظریف گیلا را در دستش گرفت و بهش توپید: - تو غلط می‌کنی اسم اون بی‌ناموسو به زبونت میاری! یادت رفته چه غلطی کرده؟ گیلا ابرو بالا انداخت و خیره شد در چشمان عصبی او... - خودت که انگشتتم‌ بهم نمی‌زنی، می‌خوامم با کس دیگه‌ای باشم نمی‌ذاری. حتی با ویبراتورم مشکل داری. خب من چه غلطی با نیازم بکنم؟ اصلان با عصبانیت غرید: - تو هنوز هفده سالته... چه می‌فهمی نیاز جنسی چیه؟ ابروهای دخترک جمع شد و عصبی در صورتش غرید: - من با این که بچه‌ام نیاز جنسی دارم ولی تو با سی و سه سال سن فکر کنم حتی بدونی سکس چیه! بین پاهای دخترک جا گرفت. با عصبانیت گفت؛ - الان بهت نشون میدم سکس چیه... جوری که دیگه پیش من حرفی از نیاز جنسی نزنی دیگه! https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk https://t.me/+G-htvwEgVec4ZGNk
Show all...
Sign in and get access to detailed information

We will reveal these treasures to you after authorization. We promise, it's fast!