کانال خرد هستی II بناءپور
1 967Subscribers
-524 hours
-357 days
-17630 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
▪️###ما جز با رعیتِ خود دیگر با کسی جنگ نداریم
آن مرحوم [آقا شیخعلی] گفت میتوانم کالسکهای اختراع کنم که او را كوک كنند يک فرسخ راه را طی کند، آنوقت چند دقیقه بایستد از چهار طرف درهای آن باز شود، از هر طرفی چند گلوله توپ خالی شود، آن وقت درهای آن بسته شود و به مکان خود برگردد، لكن اظهارِ این صنعت وقتی خواهد بود که پادشاه تهیّهٔ قشون خود را دیده و متقبّل شود که با یکی از دول دشمن جنگ کند، لااقل شهرهای ایران را پس بگیرد. ناصرالدّینشاه گفت ما جز با رعیتِ خود دیگر با کسی جنگ نداریم و به اندازهٔ آنها هم توپ داریم.
لذا دماغ آن مرحوم سوخته و رفت در مازندران و در آنجا مشغول رعیتی و زراعت شد...
تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، به اهتمام علیاکبر سعیدی سیرجانی، بخش اوّل، ص ۱۴۷
@hashembanapourwebsite
از چه درآئی همی درون که چنین
مردمی از خلق جمله بیرون شد؟
فعل همه جور گشت و مکر و جفا
قول همه زرق و غدر و افسون شد
ملک جهان گر به دست دیوان بد
باز کنون حالها همیدن شد
باز همایون چو جغد گشت خری
جغدک شوم خری همایون شد
سر به فلک برکشید بیخردی
مردمی و سروری در آهون شد
باد فرومایگی وزید، وزو
صورت نیکی نژند و محزون شد
خاک خراسان چو بود جای ادب
معدن دیوان ناکس اکنون شد
حکمت را خانه بود بلخ و، کنون
خانهش ویران و بخت وارون شد
ملک سلیمان اگر خراسان بود
چونکه کنون ملک دیو ملعون شد؟
خاک خراسان بخورد مر دین را
دین به خراسان قرین قارون شد
خانهٔ قارون نحس را به جهان
خاک خراسان مثال و قانون شد
بندهٔ ایشان بدند ترکان، پس
حال گه ایدون و گاه ایدون شد
بندهٔ ترکان شدند باز، مگر
نجم خراسان نحس و مخبون شد
چاکر قفچاق شد شریف ز دل
حرهٔ او پیشکار خاتون شد
لاجرم ار ناقصان امیر شدند
فضل به نقصان و، نقص افزون شد
دل به گروگان این جهان ندهم
گرچه دل تو به دهر مرهون شد
سوی خردمند گرگ نیست امین
گر سوی تو گرگ نحس مامون شد
آدم جهل و جفا و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد
سوی تو ضحاک بد هنر ز طمع
بهتر و عادل تر از فریدون شد
تات بدیدم چنین اسیر هوا
بر تو دلم دردمند و پرخون شد
دل به هوا چون دهی که چون تو بدو
بیشتر از صدهزار مرهون شد؟
از ره دانش بکوش و اهرون شو
زیراک اهرون به دانش اهرون شد
جامه به صابون شدهاست پاک و، خرد
جامهٔ جان را بزرگ صابون شد
رسته شد از نار جهل هر که خرد
جان و دلش را ستون و پرهون شد
پند پدر بشنو ای پسر که چنین
روز من از راه پند میمون شد
جان لطیفم به علم بر فلک است
گرچه تنم زیر خاک مسجون شد.
حکیم ناصر خسرو بلخی
@hashembanapourwebsite
✅ بیناموسی امروز را چه کسانی رقم زدند؟
زمانی که دکتر مصدق، دکتر یالمار شاخت اقتصاددان مشهور آلمانی (وزیر پیشین دارایی هیتلر) را برای اصلاح وضعیت اقتصادی کشور به ایران دعوت کرد، شاخت به مصدق یادآور شد که فقط "خاک وطن" ناموس ایرانیان نیست بلکه ارزش پول ملی نیز باید ناموس ایرانیان باشد. دکتر مصدق نیز با کمک شاخت تمام تلاش خود را به کار برد تا در بحران اقتصادی ناشی از فشار استعمار انگلیس، اقتصاد ایران را سامان دهد.
امروز که خبر صعود ترسناک دلار و سکه و سقوط بیش از پیش ریال ایران را میبینم به یاد سخن شاخت میافتم و میپرسم:
این بیناموسی بزرگ تا کجا ادامه خواهد داشت؟
شاخت کاملا درست میگفت! ارزش پول ملی، ناموس ملی ایران است. زیرا که سقوط ریال یعنی افزایش چند برابری فقر و از هم پاشیدگی بیشتر خانوادهها و در هم شکستن آبرو و حیثیت میلیونها خانواده!
آیا این بیناموسی دست کمی از بیناموسی از دست رفتن "خاک وطن" است؟
فرهاد نوروزی
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
@hashembanapourwebsite
معرفی کتاب «دشمنان آزادی»
اثر پرویز دستمالچی
…علی شریعتی که در رشتهای به نام «قدیسشناسی» (Hagiology) در سوربن تحصیل کرد و بنا به نوشتهی استادانش، تز دکترایش مردود شد اما با ارفاق پذیرفته گردید، وقتی به مشهد بازگشت، ادارهی مربوطه در وزارت آموزش و پرورش، به اشتباه Hagiology را «تاریخ» ترجمه کرد و همین باعث شد که شریعتی به عنوان استادیار رشتهی تاریخ در دانشگاه فردوسی مشهد مشغول به کار شود.
دستمالچی یادآوری میکند که اگر کسی واقعاً متوجه چنین سوءتفاهمی نشده بود، سخت بتوان باور کرد که خود شریعتی نمیفهمید که در رشتهی تاریخ تحصیل نکرده است! اما این تنها بداخلاقی آن سخنور مشهور که حتی در دوران دانشجوییاش در مشهد، از «نفوذ علمی» در میان دانشجویان برخوردار بود، نیست. دستمالچی سعی میکند نشان دهد که با سوءاستعمال الفاظ و القاب آکادمیک، از «دکتر» گرفته تا «جامعهشناس»، علی شریعتی اسلام شیعی را تبلیغ کرد و آنچه از او بجا مانده، تماماً ماهیت تبلیغاتی و جدلی دارد و از محتوای علمی تهیست.
دستمالچی در ابتدای کتاب «دشمنان آزادی» که از نامش برمیآید یک مجموعه باشد، سخنانی از علی شریعتی نقل میکند دالّ بر اینکه «روشنفکر» از دید او، حتی میتواند کاملاً بیسواد باشد و حتی به جای امضاء انگشت پای برگهها بزند اما همچنان و در معنای واقعی کلمه، روشنفکر باشد! به عبارت دیگر، «روشنفکر» در قاموس شریعتی، نه تنها هیچ نسبتی با انقلاب کبیر فرانسه و روشنگری اروپایی در نقد مذهب ندارد، بلکه از دید او روشنفکر ضرورتاً فردی مذهبیست و از مذهب در برابر دیگر برساختههای بشری دفاع میکند…
این دفاع طبیعتاً و ضرورتاً شامل دفاع از «امت» در برابر مفهوم مدرن «ملت» است و بنا به تاکید شدید و غلیظ علی شریعتی، امام این امت به هیچوجه مطابق با ذائقهی تودههای مردم عمل نمیکند بلکه آنها را در مسیر آرمانهای مذهب، که برای او نوعی سوسیالیسم آیینیست رهنمون میشود.
در واقع علی شریعتی، چنانکه پرویز دستماچی نشان میدهد، یکی از نمایندگان تلفیق دین و سوسیالیسم در جامعهی ما بود که در قرن بیستم و حتی تا امروز، نمایندگانی در سراسر دنیا دارد. نوع تفسیر غیرعلمی اما ایدئولوژیک او از ابوذر غفاری، صحابی پیغمبر اسلام، قابل مقایسه با تفاسیریست که فیالمثل جیم جونز، (Jim Jones) رهبر کاریزماتیک فرقه «معبد مردم» (Peoples Temple) از عهد عتیق و عهد جدید ارائه میداد و مشرب خود را سوسیالیسم رسولانه (Apostolic Socialism) نامید. درست همانطور که برای جونز هم اصل مبارزه با سرمایهداری بود، بنابراین تمامی مفاهیم مذهبی، از جمله آموزه «گناه اولیه» در کتاب مقدس، تعبیر ضدسرمایهداری میشد.
دستمالچی در مجموعهی نویسنده بیش از بیست مجلد کتاب غالباً در دفاع از دموکراسی، بررسی تروریسم اسلامی، نقد ولایت فقیه و نواندیشی دینیست. کتاب «دشمنان آزادی» در نقد علی شریعتی، تنها یکی از آثار او در رد و نقد جریان موسوم به «روشنفکری دینی»ست که توسط نشر گردون منتشر شده است. چاپ دوم این کتاب در ۱۴۰۰ همراه با تصحیحاتی منتشر شده در برلین منتشر شده است.
برای مطالعهی صورت کامل این یادداشت به صفحهی گفتوشنود مراجعه کنید:
https://dialogue.tavaana.org/book-8-enemies-of-freedom/
تیم پژوهشی گفتوشنود مطالعه این اثرنقادانه را به علاقهمندان به ادبیات روشنفکرانه پیشنهاد میکند.
#نواندیشی_دینی #روشنفکری_دینی #علی_شریعتی #سوسیالیسم_دینی #چپ_مذهبی #دگراندیشی #رواداری #گفتگو
@Dialogue1402
@hashembanapourwebsite
معرفی کتاب، ۸: دشمنان آزادی، اثر پرویز دستمالچی - Dialog Project
«… او [علی شریعتی] به جای بررسی علمی از تاریخ بر اساس اسناد و مدارک واقعاً موجود، نمایشنامهای تخیلی- تعزیهای مینویسد؛ احساسات و عواطف خود را به جای فاکت مینشاند. در آن دوران [ صدر اسلام] نه روابط و مناسبات سرمایهداری وجود داشته و نه اسلام در مبارزه علیه «سرمایه» شکل گرفته است. در تمام […]
دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه ای ست. هول هولکی و دم دستی، برای رفع تکلیف، اما خستگیات را رفع نمیکنند. دل آدم را باز نمیکند. خاطره نمیشود!
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است، پر از رنگ و بو. این دوستیها جان می دهند برای خاطرههای دمِ دستی... این چای خارجی را میریزی در فنجان، مینشینی با شکلات فندقی میخوری و فکر میکنی خوشحالترین آدم روی زمینی. فقط نمیدانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت میشود رنگ قیر... سیاه...
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است. باید نرم دم بکشد، باید انتظارش را بکشی، باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی، باید صبر کنی آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی، باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک خوب نگاهش کنی... عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته، جرعه جرعه بنوشیاش و زندگی کنی...
به نقل از کانال دارالخلافه
@hashembanapourwebsite
👍 1
یادی از شاهرخ مسکوب در سالمرگش:
«در انکیزیسون مردهها را هم محاکمه می کردند. فرشتهی عدالت تا آن دنیا تعقیبشان می کرد. اگر محکوم میشدند، نبش قبر میکردند، استخوان ها را دورمیگرداندند و میسوزاندند. برای عبرت سایرین و ناظرین. ما هم مردهها را محاکمه میکنیم. استخوانهایشان را نمیسوزانیم ولی در عوض توی دهانشان میشاشیم. در کمال خلوص و از صمیم قلب. «کفرآباد» پر از مردههایی است که توی دهانشان میشود شاشید. باید شاشید. تکلیف است. میگویند از روی ایمان میشاشند، برای ثوابش. لابد این یک جور انزال روحانی است، مثل جفتگیری با حوری در بهشت... این یک جور طهارت معنوی است. مرده را غسل میدهند، نجاست گناه را میشورند. خوشبختی مردهها این است که مردهاند وگرنه شاید از بوی شاش خوابشان نمی برد...
مردههای انکیزیسون اکثرا یک مشت استخوان پوسیده بودند. مال ما بهترند. تازه و سرحال! هنوز گرمای تنشان حس میشود، انگار نفس میکشند، انکیزیسیون ما نوتر است. با مردهی کهنه کاری ندارد. سوختن هم در کار نیست. فقط در دورهی مغول از این کارها می کردند. پدر خلقالله را از زیر خاک بیرون میکشیدند و میسوزاندند و آنوقت بهشان میگفتند پدرسوخته! که بیخودی نگفته باشند. ولی خب، آنها مغول بودند، کافر حربی بودند. مال ما چیز دیگری است، رحمت و عطوفت است، سراپا ناز و نوازش است. نوازش روحانی و معنوی نه جسمانی و از روی شهوت...
... بعضی وقتها آدم نمیداند با دستهایش چه بکند. وقتی که برای تسلیت به دیدن دکتر علیپور رفتم دیدم او هم نمیداند. چیزی نمیشد گفت. من فقط شانههایش را بغل کردم و صورتش را بوسیدم و نشستم. با نگاهی خالی به جلوش چشم دوخته بود. خاموش و بیحرکت. فقط دستها و پنجههایش میجنبید. یک کش گرد کوتاه را دور انگشتهایش میپیچید، انگشتها را از میان آن رد میکرد و بی اختیار به آن ور میرفت. یک مرتبه دیدم دستهایش پیر شده، اقلا ده سالی پیرتر از سروصورت. انگشتها کوتاه، ناخنها پخ و پهن، پشت دست پوست چنار کهن، خاک تشنهی خشکیده، پر از چین و ترک. مثل اینکه سکوت بیشتر آزارش میداد یا فکر میکرد دیگران را آزار میدهد. چون بالاخره گفت هرکس برای عقیدهاش مبارزه کند محترم است. کسی جواب نداد. دستها واداده و بیچاره بهنظر میآمدند، چنان ریز و یکبند میلرزیدند که انگار باد تندی برگهای خشک را جارو میکند. مثل این بود که تمام بار را به تنهایی میکشند. آخر این دستها سرگذشتی دارند. دکتر علیپور بیچاره آدم خیلی محتاط و محافظهکاری است. تمام عمرش موشموشک آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزند. همیشه میگفت «جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است». ولی چه فایده. پسرش را گرفتند و کشتند. به یک آب خوردن. سنگ به در بسته خورد. تازه با چه مکافاتی جنازه را تحویل گرفت. نمیدادند و او میترسید. از کفرآباد و شاش مومن وحشت داشت. میگفت این پسر میوهی عمر من است. نمیخواست به میوهی عمرش بشاشند. میدانست مردهشورها از نفرت یا ترس مرده را نمیشورند. میاندازندش در مسیر شاش. علیپور پسرش را گرفت و با دستهای خودش شست و کفن کرد و به خاک سپرد. توی باغچهی حیاط، پای درخت و زیر باران آسمان. علیپور مازندرانی است. در یکی از شهرهای شمال زندگی میکند، پسرش را همانجا کشتند. خودش هم دیگر همانجا مردنی است. علیپور هنوز هم آدم مومنی است. بر پسرش نماز خواند و او را آمرزید. علیپور فرزند دیگری نداشت. زنش سالها پیش مرد. حالا خودش مانده و این دستها که از فرط سنگینی او را فرومی کشند. به توی حیاط، وسط باغچه، پای درخت...»
مسافرنامه - ش.البرزی (شاهرخ مسکوب) – انتشارات انجمن مطالعات ایرانی – نیویورک - ۱۳۶۲
@hashembanapourwebsite
شاهنشاها ! دیگر عرضی ندارم !
تابستان بود . از آن تابستان های
داغ . شاه و شهبانو میآمدند اهواز .
در فرودگاه اهواز سپهبد بقراط جعفریان - فرمانده لشکر 92 زرهی و استاندار خوزستان - پیش از آنکه هواپیمای شاه به زمین بنشیند از مقامات محلی و بزرگان شهر که برای استقبال صف کشیده بودند در خواست کرد بسبب گرمای شدید هوا از خوشامد گویی به شاه و شهبانو خود داری کنند تا آنها مجبور نباشند لحظات بیشتری را زیر آفتاب سوزان جنوب بمانند .
هواپیمای شاه به زمین نشست . سپهبد جعفریان پای پلکان هواپیما خیر مقدم مختصری گفت . شاه و شهبانو آمدند از برابر صف مستقبلین رد بشوند .
در صف مستقبلین آقایی بود بنام حکیم شوشتری . این آقای حکیم شوشتری که بعد ها به نمایندگی مجلس شورایملی هم رسید در اهواز یک روزنامه چهار ورقی منتشر میکرد بنام خاک نفت .
وقتی شاه و شهبانو به صف روزنامه نگاران رسیدند آقای حکیم شوشتری دست کرد توی جیبش کاغذی بیرون آورد و شروع کرد به خواندن :
شاهنشاها ! علیا حضرتا !
اما همینکه سرش را بلند کرد چشمش افتاد به سپهبد جعفریان که پشت سر شاه ایستاده بود و چنان چشم غره ای میرفت که زهره آدم آب میشد .
آقای حکیم شوشتری کاغذ را تا کرد گذاشت توی جیبش و گفت :
اعلیحضرتا ! علیا حضرتا ! دیگر عرضی ندارم
-------
*** سپهبد بقراط جعفریان در بهمن ۵۷ در آن هنگامه خون و جنون بسبب تیر اندازی اراذل اسلامی به هلیکوپترش به قتل رسید
طرح از : اردشیر محصص
به نقل از فیس بوک گیله مرد
@hashembanapourwebsite
👍 1