cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

داستان سکسی

هر روز کلی پورن جدید😍 جهت تبادل @alix_e @dastansexyie

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
763Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
Posts Archive
گپ خریدارم هرکی گپ داره یا چنل یا سایتی سراغ داره ک خرید فروش کنه ب این ایدی پی بده معرفی کنه ی انعامم میگیره @its_admi_n
Show all...
ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺑﺮﺳﻮﻧﻪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺧﺮﺍﺏ ﺑﺸﻪ . ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﻣﯿﺘﺮﺍ @dastansexyie
Show all...
ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺯﻥ ﺷﻮﻫﺮﺩﺍﺭ ﺳﻼﻡ ﻣﯿﻨﺎﻡ 38 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻠﻪ 96 ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﻋﻮﺍﺵ ﺷﺪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﭼﮏ ﻭ ﻟﮕﺪﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﻥ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻢ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﯾﻪ ﻣﺪﺭﮎ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﻪ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﻭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺽ ﺩﺳﺘﻤﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﺧﺮﺵ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﺷﺪ ﻃﺮﻓﻢ ﻭﻝ ﮐﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ 6.200 ﺷﺶ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻭ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﻭﺍﺭﯾﺰ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺗﺎ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺪﻩ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺑﺪﺷﺎﻧﺴﯽ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭﺵ ﻗﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻧﻤﯿﺮﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻭ ﮐﻨﺎﯾﻪ ﺍﺧﺮﺵ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎﺵ ﻫﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﺨﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻪ ﭼﺘﺪ ﺑﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﻭﻟﯽ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺪﻩ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﭘﯿﺸﺶ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻣﯿﺪﻩ ﯾﺎ ﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﺩﯾﻘﯿﻘﻪ ﻧﯿﺎﯾﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﻣﻪ ﮐﺎﺭﺗﺶ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻋﺼﺮﯼ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﺪﯼ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﯿﺎ ﺑﺒﻮﺳﻤﺖ ﺑﻌﺪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻣﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻢ . ﮔﺬﺷﺖ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﭘﻮﻝ ﺟﻮﺭ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻣﮑﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺮﻭ ﺑﯿﺎﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺐ ﮔﯿﺮﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﺍﮔﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻧﺪﺍﺩ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺨﺎﯼ ﺗﻮ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﮕﯿﺮ ﺍﮔﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻧﺪﺍﺩ ﺗﻮ ﺗﻬﺪﯾﺪﺵ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺍﻏﻔﺎﻟﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻞ ﺷﺪﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ . ﺑﻌﺶ ﺯﻧﮓ . ﺯﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ . ﭼﻪ ﺗﻀﻤﯿﻨﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﺯﯾﺮ ﺣﺮﻓﺖ ﻧﺰﻧﯽ ﮔﻔﺖ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﺑﭽﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﯾﺎ ﺍﻋﺘﻨﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ ﻓﮑﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻗﺒﻮﻟﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺩﺭﺱ ﻣﯿﺪﻡ ﺑﯿﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺳﺎﻋﺖ 9 ﺑﯿﺎﺩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ 5 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﯿﺎﻡ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭ ﺑﭽﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﺐ ﻣﯿﺎﻡ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ﺍﺯ ﺍﻟﮑﯽ ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ 9 ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﻧﻤﺒﺮﻓﺘﻢ ﻫﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺎ ﮐﻠﯽ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺱ 9 ﺷﺪ ﺍﻗﺎﯼ ﺍﻻﻕ ﺧﺎﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻏﺬﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﯾﮑﻢ . ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺳﺒﺰﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﻗﺪﻡ 170 ﻭﺯﻧﻢ 55 ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪﻡ ﺍﺳﻤﺶ ﺳﯿﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺍﺷﺘﻬﺎ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺨﻮﺭ ﮔﻔﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﭽﺴﺒﻪ ﯾﮑﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻘﯿﺶ ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﯾﮑﻢ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﯾﮑﻢ . ﭼﺮﺕ ﻭ ﭘﺮﺕ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﻤﺘﻢ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﻔﺖ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩﻡ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺗﺨﻢ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﻠﯿﺴﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﮕﯿﻦ ﭼﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭﻟﯽ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﻪ ﺛﺎﻧﯿﺶ ﻭﺍﺳﻢ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺴﻪ ﻟﺨﺖ ﺷﻮ ﮐﻤﮑﻢ . ﮐﺮﺩ ﮐﻞ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﮔﻔﺖ ﺑﺸﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﭘﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﻻ ﮐﯿﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺗﻔﺶ ﺧﯿﺲ ﮐﺮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﮐﺴﻢ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺮﺿﯿﺪﻧﻢ . ﻓﻬﻤﯿﺪ ﯾﮑﻢ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﻡ ﮐﻮﻧﻢ ﺯﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺤﮑﻢ . ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺑﺶ ﺭﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﺎﺳﻦ ﻭ ﮐﻤﺮﻡ ﭘﺎﮐﺶ ﮐﺮﺩ ﯾﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺩﺍﮔﯽ ﺷﻮ ﺩﺍﮔﯽ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ﻣﻮﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺩﻡ ﮐﻮﻧﻢ ﺯﺩ ﮐﻪ ﮐﻮﻧﻢ ﺑﯿﺤﺲ ﺷﺪ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﮑﻤﺶ ﺑﻪ ﮐﻮﻧﻢ ﮐﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﯾﻪ ﺭﺑﻌﯽ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺑﺶ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﮐﻤﺮﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭﻡ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﺭﻭﻡ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺷﺪ ﺭﻓﺖ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﻨﻢ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺷﺴﺘﻢ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﯿﺮﺵ ﭘﺎ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺳﺎﻋﺖ 11 ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﯿﺮﯼ ﯾﺎ ﻫﺴﺘﯽ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺻﯿﺢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﯾﻨﻮ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﯿﺨﺎﺩ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺪﻩ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﻢ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ ﻣﻦ ﺧﺎﺑﻢ ﻧﻤﯿﺒﺮﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ 3 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺎﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﺏ ﺑﯿﺎﺭ ﺗﺸﻨﻤﻪ ﺍﺏ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺯ ﻟﺨﺖ ﺷﻮ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﺩﻣﺮﻡ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮ ﺷﮑﻤﻢ ﮐﻮﻧﻢ ﺑﺎﻻ ﺍﻭﻣﺪ ﭼﺎﮎ ﮐﻮﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﯿﺨﺎﺩ ﮐﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﺑﮕﺎﺩ ﻗﺒﻼ ﮐﻮﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮﻑ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﮐﯿﺮﺵ ﺩﺭﺩﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﺑﺎﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﯿﺮﺵ ﺭﻭ ﺩﻡ ﺳﻮﺭﺍﺧﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺍﺭﻭﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﺗﻮ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺎﯾﻪ ﻫﺎﺵ ﺑﻪ ﮐﻮﻧﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮑﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺭﻭﻡ ﻋﻘﺐ ﺟﻠﻮ ﮐﺮﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﻪ ﺷﮑﻤﺶ ﺑﻪ ﮐﻮﻧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﭘﺮﺕ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﻋﻘﺐ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺸﺪ ﻣﻮﺝ ﮐﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺑﺶ ﺭﻭ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﮐﻮﺱ ﻭ ﮐﻮﻥ ﻣﻨﻮ ﮔﺎﯾﯿﺪ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ ﭼﺸﺎﻡ ﻣﯿﺴﻮﺧﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﺨﻮﺍﺑﯽ ﻭ ﮐﻮﻧﻢ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻋﺖ 7.5 ﺯﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﺍﺩﺳﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺩﺍﺩ ﺷﻮﻫﺮﻡ . ﺍﺯﺍﺩ ﺷﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﺶ ﺩﻟﺶ ﺳﻮﺧﺖ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺩﺍﺩ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﻮﺱ ﻭ ﮐﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﺟﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺍﺩ ﺷﺪﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﺗﻤﺎﺱ
Show all...
👅داستان سسکی👅: ضربدری با داماد ضربدری سلام من محسن‌هستم ۲۸ سامه و متاهل و ساکن‌ تهران ۴سال میشه ازدواج کردم و زنم مرجان ۲۷‌سالشه و خدایی زن خوش گل خوش اندام قد متوسط سینه ۸۵ و کون خیلی گردو بزرگ که عاشقشم من بیشترین جایی که حساسم کون بزرگه که نمیتونم جلو خودمو بگیرم و خدا دوسم داشت و یه زن کون گنده بهم‌داد ولی خوب زیادم خوب نبست چون هرجایی که میریم دعوت میشیم میفهمم که همه هواسشون به کونه مرجان هست. خلاصه ماجرا از اینجا شروع شد که بهترین تجربه زندگیم رقم خورد یه روز پنجشنبه ظهر خواهرم‌ نگار بهم زنگ زد که پاشید شب با مرجان بیایید خونه ما دوره هم باشیم منم قبول کردم به مرجان‌زنگ زدم که حاضر باشه شب برم دمبالش ما رابطمون با خواهرم و رضا شوهرش خیلی خ به اکثر اوقات خونه هم دیگه جم میشیم یه چند پیک مشروب میزنیمو حال میکنیم خلاصه شب شد رفتم خونه ی دوش بگیرم که بریم از حموم اومدم دیدم اووف مرجان خانوم یه شرتک سفید تنگ با ی تاپ مشکی پوشیده که کونش داشت دیونم میکرد رفتم جلو یدونه زدم‌رو کونش گفتم جووون نکنه اینطوری میخوایی بیایی که گفت اره چشه مگه غریبه نیست که گفتم رضا چی پس گفت بابا اقا رضا که مثل داداشمه هیچی منم قبول کردمو رفتیم رسیدیم دم خونه نگار اینا زنگ زدم‌ رفتیم بالا نگار درو باز کرد یهو خشکم زد اوووف چی میدیدم نگار ی دامن کوتاه پوشیده بود رونای سفید بزرگشو بیرون‌انداخته بود با یه نیم تنه که بالای نافش بود یهو گفتم اووف نگار خانوم چه کرده خوش به حال اقا رضا یهو نگار یه تیکه بهم‌انداخت گفت چیه خوشت اومده گفتم مگه میشه ادم هوری ببینه بدش بیاد بعد رضا اومد بعد احوال پرسی گفت بابا کجایین پس زود باشین بیاین که کلی از ما عقبین دیدم بلله بساتو چیدنو حسابی خوردن پس نگو نگار خانوم‌مست بود و گرنه بعید بود ازش این حرفا خلاصه مرجان رفت لباسشو عوض کرد اومد دیدم تا از در اتاق اومد بیرون‌رضا چشماش ۴ تا شد چشمش به کون زنم افتاد من به رویه خودم نیاوردم‌دیگه عادی شده بود منم بودم همچین کون گردی میدیدم نگاه میکردم بعد نگار گفت تو خودت یه هوری به این خوبی داری باز به خوارت چشم‌داری گفتم بابا دیونه شوخی کردم.گفت میدونم داداشی اصلا مال تو تو نبینی کی میخواد ببینه من سرخ شدم‌جلو رضا مرجان هیچی نگفتم معلوم بود حسابی مست شده بعد شروع کردیم به چند تا پیک خوردن که مرجان رفت زغال بزاره واسه قلیون بلند که شد بره سمت اشپزخانه رها که میرفت کونش حسابی تکون میخورد نگاه کردم دیدم رضا حسابی تو کفه دیوث بعد نگار گفت من میرم‌پیش داداشم‌سیگار بکشم تو با مرجان قلیون بکش اومد سمتم رو صندلی جا نبود ی سیگار دادم‌بهش روشن کرد یهو نشست روپام گفت جا نیست همینجا میشینم من با تعجب قبول کردم اولش خجالت میکشیدم بعد چند ثانیه راحت تر شدم‌خودمو شل تر کردم رونایی سفیدش رو کیرم بود انگار تو رویا بودم باورم‌ نمیشد از بچگی تو کف اون رون کون بودم راستی اینم بگم که خواهرم ۳۴ سالشه و مربی شنا هستش و هیکل ورزشکاری خیلی خوبی داره خلاصه سرتون درد نیارم خاک سیگارش ریخت رو زمین که یهو خم شد تمیزش کنه همونطوری که روپام بود خم شد کسش جلو چشمم بود واااای خدا چی میبینم ی شرت قرمز ی کوس بزرگو گوشتی دوست داشتم همونجا بخوورمش زود نگامو برگردوندم تابلو نشه دیدم‌نه رضا مرجان‌گرم قلیون کشیدن شدن بعد مرجان گفت یکم‌ چراغ هارو کم کنید اهنگ بزاریم برقصیم نگار که کاملا تلو تلو میزد گفت من میخوام با داداشیم برقصم دست منو زود گرفت یه نگاه به مرجان‌انداختم معلوم بود حرصش گرفته گفت اااا پس منم با اقا رضا میرقصنم بعد نگار هی خودشو میمالید بهم معلوم نبود امشب چش شده یه نگاه انداختم دیدم اقا رضا هم داره حسابی حال میکنه دستش دور کمر زنم بود و یه دستش هم تقریبا رو کونش نگار گفت سرم داره گیج میره حالم خوب نیست میشه منو بزاری رو تختم خونه داره دوره سرم‌میچرخه گفتم باشه بردمش تو اتاق رضا مرجان‌هم داشتن میرقصیدن خوابوندمش رو تخت گفتم ابجی بهتری میخوای ببرمت دکتر گفت نه فقط یکم ماساژم بده بهتر میشم یکم‌ماساز دادم‌گفت لباسم اذیت میکنه نیم تنشو دراورد خوابید منم شروع کردم به مالوندنش یل همون‌ماساژ دمر خوابیده بود دامن تنش بود رفتبود بالا کیرم داشت شلوارمو جر میداد رونایی سفید کوس تپل واااای یکم‌ از کمر رفتم‌پایین تر سمت رونش دیدم‌کم‌کم داره صدای نفساش در میاد یه یربع میشد داشتم‌میماایدمش یهو گفتم برم‌پیشه مرجان‌اینا اگه ببینن لباس تنش نیست زشت‌میشه دیدم صدای اهنگم دیگه نمیاد اروم‌درو باز کردم دیدم رضاو مرجان نشستن دسته رضا تو شرت مرجان بود اخ اخ چی میدیدم باورم‌نمیشد نمیدونستم باید چکار کنم از ی طرف تحریک شدم از ی طرف شاکی از یطرف نگار لخت رو تخت رفتم جلو تر شروع کردن به مالوندن کس خواهرم دیدم گفت اخ جون چه دستایی همینو میخواستم یکم مالیدمشو شورتشو دراوردم شروع کردم به خوردن کوس
Show all...
سوراخ کـ.ون سفی دش حس ابی داشت حال میکرد کوسش مثل هلو گوشتی بود باورم‌نمیشد دارم‌کوس خواهرمو میخورم یهو نگار گفت بسه الان رضا میاد شر میشه گفتم خواهر من اوناهم مشغولن گفت چی گفتم اقا رضا زن مارو خفت کرده گفت میشه ما هم بریم گفتم باشه درو باز کردم بلللله دیدم اقا رضا سرپا وایساده مرجانم جلو پاش زانو زده کیر کلفت رضارو داره ساک میزنه یهو مارو دیدن همه چند ثانیه بیمکث وایساده بودیم هر چهارتایی لخت لخت من یه چشمک به رضا زدم به علامت رضایت بعد رضا ک.یرشو تا ته کرد تو حلق زنم مرجان‌یه اوق زد نگارو به حالت سگی خوابوندم رو مبل کوس کونش جلوم باز بود کیرمو اروم گزاشتم تو کوسش یه اااه بلند کشید گفت جوون چه کیری داری داداشی صحنه عجیبی بود خیلی حال میداد داشتم‌از شدت حشر دیونه میشدم زنم ی کیر تو دهنش بود داشت ساک‌میزد کیرم تو کوس خواهرم بود وااای نصیب شما هم‌بشه حتما خلاصه داشتم تو کوس نرم داغ خواهرم تلمبه میزدم یهو دیدم مرجان‌ی جیغ خیلی بلند کشید یهو ترسیدم فکنم همسایه ها هم فهمیدن تو خونه چه خبره نگو اقا رضا یهو بیهوا میخواستا بکنه تو کوس مرجان‌یهو میکنه تو کونس مرجان تا حالا به من کون نداده بود چند بار امتحان کردیم خودشم‌دوست داشت ولی چون‌خیلی تنگ بود اذیت میشد نمیرفت توش حساب کن کون به این بزرگی تا حالا کیر نرفته توش اگه میرفت چطوری میشد خلاصه اقا رضا کون زن‌مارو افتتاح کردو جر داد بعد یکم اه ناله مرجان‌کمتر شد تبدیل به لذت شد مثل اینکه جا باز کرد منم به تلافی اومدم جا کنم تو کون زن اقا رضا که یهو فرو کردم تو کونش دیدم خیلی راحت تا ته کیرم رفت توش یه اه کوچیک کشید نگو پس پس حسابی کون داده خواهرم گفتم اقا رضا میزاشتی ما افتتاح میکردیم.بعد من‌خوابیدم‌زیر خواهرم اومد خوابید روم‌کیرمو گرفت کرد تو کوسش که دیدم‌رضا اومد از پشت کرد تو کونش دوتایی داشتیم دبل میکردیم مرجانم جلو صورت نگار قمبل کرده بود اونم داشت کونشو میلیسید بعد چند دقیقه احساس کردم کیره رضا داره میماله به کیر من نگو رضا داره تلاش میکنه اونم بکنه تو کوسش که ۲تایی از کوس بکنیم که گفتم اقا رضا زن‌مارو جر دادی حالا نکبت خواهرمه نکن گفت نگران نباش نگار به این پوزیشن عادت داره من اونجا متوجه نشدم ولی بعد فک کردم گفتم‌پس نگار خوانوم‌قبلا تجربه گروپ داشته ما نمیدونستیم خلاصه بعد چند دقیقه تلمبه ۲تایی یهو نگار لرزیدو کل ابش خاای شد ارضا شد من رضا که داشت ابمون‌میومد رفتیم جلو مرجان‌مرجان‌نشست رو زمین ۲تایی پاچیدیم تو دهنش مرجان‌عاشق ساک زدن اب خوردن همیشه اب منو‌میحوره و همیشه همه جا هوس کنه واسم ساک‌میزنه حتی شده وقتی پشت فرمونم اقا من دیگه نا نداشتم نگارم‌از شدت خستگی خوابش برده بود مرجان‌گفت من میرم دوش بگیرم‌چون‌کله موهاش پره اب ک.یر شده بود منم‌چشمامو بستم‌یه یربع یه چرت زدم چشمامو باز کردم شنیدم‌از تو حموم‌صدا میاد رفتم‌سمت حموم دیدم بلله اقا رضا ول کن‌نیست زیر دوش داره تو کون زنم تلمبه‌میزنه مرجان کونش قرمز شده بود جوری تلمبه میزد کونش حسابی میلرزید رفتم جلو منم کردم تو دهن زنم گفتم‌ بزار خودمم حداقل از کون بکنم ۴ سال تو کفم جا کردم تو کون‌زنم رضا کرد تو کوسش صدای ااااه ناله مرجان کل خونرو ورداشته بود کل تنش قرمز شده بود داد میزد کیر میخوام‌محکم‌تر بکنید یهو منو رضا با هم‌ارضا شدیم‌من تو کونش رضا تو کوسش خالی کردیم یهو مرجان‌جبغ زد سوختم وااای از کوس کونش داشت اب میچکید بی جون افتاد تو حموم رضا رفت ی دوش گرفتیم بوسم‌کرد گفت‌مرسی عشقم‌بهترین‌شب عمرم‌بود خیلی خوش گذشت بعدش صبح که ببدار شدیم هیچکس به روی همدیگه نیاوردیم که دیشب همچین‌اتفاقی افتاده انگار همون ادمای قبل بودیم تا الانم بعد ۵ ماه اصلا حرفشو نزدیم ولی تجربه خیلی خوبی بود البته بعد اون کون مرجانم باز شد دیگه راحت‌میکنم مرسی از وقتی که گزاشتین ایشالا قسمت شما نوشته: محسن @dastansexyie
Show all...
ﮐﯿﺮﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻫﻤﺶ ﺍﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺣﺪﻭﺩ ﯾﻪ ﺑﯿﺴﺖ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺍﺭﺿﺎﺀ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺰﺍﺭ ﺑﮑﻨﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺖ ﯾﺎ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻥ ﮐﻮﻥ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﺗﺎ ﺍﺑﻢ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻫﻤﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﯾﮑﻢ ﻟﺐ ﻭ ﻣﺎﻟﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺭﺳﻮﻧﺪﻣﺶ @dastansexyie
Show all...
ﺯﻥ ﻣﻄﻠﻘﻪ ﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﻓﺆﺍﺩ ﻫﺴﺘﻢ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺟﻨﻮﺏ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﻣﻬﻨﺪﺳﯽ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﺎﺭﻡ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﺱ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮﻣﻮﻥ . ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ‏( ﭘﺮﺍﯾﺪ ‏) ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﭼﺮﺧﯽ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻭ ﻓﮏ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﻧﺼﻒ ﺷﺒﻮ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺗﯿﭗ ﻭ ﺗﺎﭖ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﻭ ﺑﺎﯼ ﺑﺎﯼ . ﺧﻼﺻﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻼﺱ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮﯼ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻗﺪﯼ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﺗﯿﭗ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻮﻕ ﺯﺩﻡ ﻭﺍﺳﺶ : ﮔﻔﺖ : ﻓﻼﻥ ﻓﻠﮑﻪ ﻣﯿﺮﯾﺪ؟ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﻠﻪ ﺁﻗﺎ ﺗﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﻋﻘﺐ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﺸﺎﺵ ﺳﺒﺰ ﺑﻮﺩ ﺧﺮ ﮐﯿﻒ ﺷﺪﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻢ ﻣﺦ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ : ﮔﻔﺖ : ﺗﺎ ﮐﻮﯼ ﻓﻼﻥ ﺩﺭﺑﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﺷﻤﺎ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘﯿﺪ ﻓﻠﮑﻪ ﻓﻼﻥ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﮕﯿﺪ ﺩﺭﺑﺴﺖ ﻓﻼﻥ ﺟﺎ . ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﮐﺶ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﻡ ﺳﺮﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺷﻢ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺳﻮﺍﺭﺗﻮﻥ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻻﻥ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﺮﻡ . ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﯾﺪ ﺟﺎﯼ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺐ ﺑﺎﺷﻪ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯽ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﺑﻨﺰﯾﻨﻤﻮ ﺑﺪﯼ ﮐﺎﻓﯿﻪ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﺷﻤﺎ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﺘﻮﻧﻪ؟ ﮔﻔﺘﻢ : 23 ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺕ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻡ ﻭ ﺩﻭﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺮﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻭ .... ﺧﻼﺻﻪ ﺧﺎﻃﺮﻣﻮ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﮑﻨﻢ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺎﺭ ﺍﻣﺎ ﺷﺎﻏﻞ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻫﻢ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺷﻮﻥ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻭ ﻗﺎﺿﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﻣﻦ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ ﭘﺪﺭﺷﻮﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﺪﻡ . ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﮐﻮﯼ ﻓﻼﻥ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺵ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ 9 ﻭ 6 ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﭘﺎﺭﮎ ﻭ ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﮎ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﮐﺎﺭﺷﻮﻥ ﻭ ﺑﺎﺯﯾﺸﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﺎﺑﺎﺷﻮﻥ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﺣﺎﻟﻤﻮﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ ﺧﻼﺻﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺯﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﺳﻮﻧﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺍﺧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺗﻮﯼ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺭﻭﻡ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻦ ﮐﻤﮑﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﻭﺍﺳﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﻢ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﺶ 12 ﺗﻮﻣﻦ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩ ﺷﻤﺎﺭﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺗﮏ ﺯﺩ ﺳﺮ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ ﺍﺯﺵ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺒﺶ ﺍﺱ ﺩﺍﺩ : ﺳﻼﻡ . ﺗﻮ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﯼ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻨﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ : ﺳﻼﻡ ﭼﺸﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﮔﻔﺖ : ﻣﺮﺳﯽ ﺑﺨﺪﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺍﺭﻭﻡ ﻣﯿﺸﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﯿﺮﻩ ﺍﻧﺸﺎﺍﻟﻠﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺱ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺍﺱ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺳﻤﺶ ﭼﯿﻪ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﺶ ﻭ .... ﻭﺍﺳﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺻﺒﺢ ﺳﺎﻋﺖ 10 ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻭ ﯾﻪ ﭼﺮﺧﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺭﺳﻮﻧﺪﻣﺶ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﻇﻬﺮ ﻧﻤﯿﺎﻥ . ﺧﻼﺻﻪ ﻣﻨﻢ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﻧﺴﺘﺮﻥ ‏( ﻫﻤﻮﻥ ﺯﻥ ﻣﻄﻠﻘﻪ ‏) ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻨﻬﺎﻡ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﻡ ﺳﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﺨﺪﺍ ﻧﻬﺎﺭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺎﻡ ﺧﻮﻧﺘﻮﻥ ﻭﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ : 5 ﻣﯿﺎﻡ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﺷﻖ ﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﻣﻄﻠﻘﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺨﺨﺨﺦ ﺍﻧﺼﺎﻓﺎ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﺷﻖ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ؟؟؟ ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺁﻭﺭﺩﻣﺶ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﺭﻭﺳﺮﯾﺶ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﺳﺮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻫﻨﮓ ﭘﻠﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﺸﯿﻦ . ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺸﺶ ﺭﻭﺳﺮﯾﺶ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﺑﻐﻠﻢ ﻣﻨﻢ ﮐﯿﺮ ﺷﻖ ﺷﻖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻭ ﭼﺴﺒﯿﺪﻡ ﺑﻬﺶ ﻭ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺎﻧﺘﻮﺵ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﺑﻐﻠﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻨﻢ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﺣﺸﯽ ﺧﺨﺨﺤﺦ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺗﺎﭖ ﺷﺮﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺭﻭ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﮐﻪ ﺗﺎﭘﺸﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺳﻮﺗﯿﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺷﺮﺗﺶ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻓﺆﺍﺩ ﺑﺴﻪ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺷﺮﺗﺶ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ 17 ﺳﺎﻧﺘﻪ ﻭ ﮐﻠﻔﺘﯿﺶ ﻫﻢ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﻭ ﯾﻪ ﺁﻩ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﯾﻮﺍﺍﺍﺍﺵ ﺟﺮ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺩﻭﺗﺎ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺎﻣﺪ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺳﺮ ﺷﮑﻢ ﻭ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﺶ ﺗﺎﺯﻩ ﭼﺸﺎﻡ ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﻮﮎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺴﺘﺮﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﮐﻢ ﺭﻧﮓ ﺑﻮﺩ ﮐﺲ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺧﻮﺷﮑﻞ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﺧﻮﺩﺷﻢ ﺳﺒﺰ ﻭﺍﯼ ..... ﺩﻭﺑﺎﺭ ﮐﯿﺮﻡ ﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﮑﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ
Show all...
مامان سلام دوستان .اسم من امین ،اسم مامانم حوریه هستش،مامانم درسن پانزده سالگی با پدرم که اونموقع بیست وهشت سالش بود در یکی از شهرهای شمالی ایران ازدواج کرد یعنی سیزده سال فاصله سنی،خب اونموقع بابام جونتر بود ومیتونست خارش کوس مامانمو ازبین ببره ولی الان مادرم حدود ۴۵سال و بابامم ۵۸سال سن داره،بابام بازنشسته شده و کار کشاورزی میکنه دیگه طاقت کوس کردن نداره و فقط موقع سکس بامامانم میزنه آب خودش بیادبعدشم میخوابه… بدبخت مادرم تازه اوج جوونیشه تازه شده یه زن جا افتاده ،قدش ۱۷۵،وزنش۸۵،یکم شکم داره،بدنش سفید وموهای بور،خلاصه خیلی خوشکل ونازه،داستان از اینجا شروع شد چون من متاهلم وتویه شهرستان دیگه زندگی میکنم وقتی برمیگردمم خونه ی ما مامان بابام خیلی تحویل میگیرن وخیلی براشون عزیزم،یه روز بخاطر یکار اداری تنها بدون زنو بچه برگشتم شهرستانمون ساعت ۲شب رسیدم و چون کلید داشتم گفتم بابا مامانم که خوابند بزار برم اتاقم بخوابم تاصبح میبینمشون البته میدنستند دارم میرم شهرستان پیششون،خلاصه من که خسته بودم سریع جا پهن کردم خوابیدم صبح یهو دیدم یکی منو بقل کرده برگشتم دیدم مامان حوریه گفتم سلام مامان خوبی،مامانمم گفت سلام پسر گلم قربونت برم کی اومدی وپاش وگذاشت رو کمرمو منو محکم بوسید گفت دلم برات تنگ شده بود پسرم… منم بقلش کردم خودمو بهش چسبوندم گفتم قربونه مامان گلم برم وبوسیدمش هواسم نبود کیرم رفت لای پاش یکی دو قیقه همینجوری توبقل هم بودیم داشتیم صحبت میکردیم که از گرمای کس مامانم کیرم راست شدکه احساس کردم کیرم چسبید به کسش که مامانمم خودشو بیشتر به من فشار داد وگفت بمیرم برات پسرم یه بوس از لبام گرفت ومنم یکم خودمو عقب جلو کردم دیدم مامان خوشش اومده ومیخواد بمن حال بده،دیدم مامان کیرمو گرفت گفتم مامان چیه گفت پسرم دیگه طاقت ندارم کیرمیخام پسرم کیییییر،بابات که دیگه طاقت نداره نمیتونه ارضام کنه حداقل تو بدادم برس،منم که قبلا دوس داشتم مامانمو بکنم وهمیشه بیادش با شرت وکرستاش جق میزدم شروع کردم اول گفتم پس بابا چی مامان نیاد ببینه مارو،که گفت صبح رفت سر زمین تا ساعت ۲نمیاد،با این حرفش من شروع کردم به دراوردن لباس مامان که پیرهن یسره شو درآوردم ،بعد سینه های سفید بلوریشو در آوردم شروع کردم به خوردن مامان حوریه ام چشاشو بسته بود میگفت بخور پسرم، جووووون کوسمم بماااال وااااای بخوووورر،دارررم میمیییرم از بی کیر بودن جآااان بخووورمنم بایه دست کسشو میمالیدم بادست دیگه سینشو گرفته بودم سینشو گاز گاز میکردم،یهو دیدم صداش رفت بالا همش میگفت واااای اووووووخ بماااال دارم میمییییرررم که یک دفعه محکم لرزیدو تمام آب کسش ریخت تودستم،یخورده بیحال شده ومن شرتشو کامل در اوردموبا کیرم دوباره باچوچولش بازی کردم که گفت آخی پسرم خدا حفظت کنه بابات که فقط میزنه دو قیقه ای ابش میاد برمیگرده اونور میخابه،گفتم ازاین به بعد خودم ارضات میکنم مامان جونم که همون لحظه محکم کردم توکسش که یه آه بلندی کشید گفت اوووف سوختم چه کیری داری پسرم که من گفتم برا خودته مامانم بعد شروکردم به تلمبه زدن تو کس مامان که کیرم داشت داخلش خفه میشد،کس مامان خیلی داغو تنگ بود انگار بابا کیرش کوچک بود که اینقدر تنگ مونده بود،خلاصه داشتم تلمبه میزدم که مامان حوریه همش میگفت وااااای اوووووف چه کیری داری پسرم جااااان جرم بده اووووووخ … منم سینه هاشو میمالیدمو وداشتم تندتند میکردم که مامان با یه جیغ بلند گفت وااااااااای ترکیددددم وبرای دومین بار ارضا شد گفت بمیرم برات امین جووون قربونه کیرت برم ۱۰سال جوونم کردی پسرم،بعد بمن گفت از عقب بزار تو کسم ابتو بیارم پسرم که برگشت وحالت سگی گرفت وکمرشو داد پایین دیدم به یه کس صاااف گوشتی بایه سوراااخ کون قهوه ای وتمیز جلو کیرمه خلاصه کیرمو دادم توکسش که یه اووووف گفتو گفت بزن پسرم جاااااان بزن جرم بده که منم تند تند داشتم تلمبه میزدم که یهو دیدم کیرم داره منفجر میشه که مامانمم همش داشت جیغ میزد ااااخ واااای اووووف بزن که گفتم آبمو کجا بریزم ماماااان گف بریز توش ومنم دیگه طاقت نیاوردمو بایه ضربه محکم تمام ابمو ریختم تو کسشو افتادم روش بعد کنارش بیحال افتادم بعد ۵دقیقه بلند شدم دیدم مامانم رفته حموم منم بلند شدم رفتم حموم یخورده تو اب باهم بازی کردیم گفه مرسی پسرم از این به بعد تو باید منو بکنی منم گفتم چشم مامان حوری واقعا تو یک حوری هستی،بعد زود اومدیم بیرون تابابام نیاد مارو ببینه. این داستان ادامه دارد…̈́ @dastansexyie
Show all...
اولین باری که به شوهرم کـ.ـون دادم🤪💋🙈👇 سلام من رعنا هستم ۳۰ساله ۵ساله که عروسی کردم زندگی خوبی دارم وشوهرم مرتضی هم مرد خوب وایده آلیه اما یه مشکل تو رابطه جنـ.ـسی داریم اینه که مرتضی خیلی دلش میخواست از کـ.ـون منو بکنه ومن هم میترسیدم مرتضی خیلی داغ وحشریه شاید هزار بار بهم گفته بود که بهم کـ.ـون بده ومنم زیر بار نمیرفتم اما میترسیدم بره دنبال جنـ.ـده بازی البته آدم اینطوری نبود یه روز با هم رفته بودیم بیرون که یه زنی با یه مانتو تنگ وچسبون وکوتاه ویه ساپورت جلومون راه میرفت مرتضی چشمش فقط رو کـ.ـونه زنه بود اما به روش نیووردم وتصمیم گرفتم یه دفعه بهش کـ.ـون بدم گذشت تا عروسی دختر خالم شد که عروسیشون قاطی بود من که آرایش خفنی کرده بودم با یه بلوز یقه باز ویه دامن کوتاه وزیرش هم یه ساپورت نازک پوشیده بودم مرتضی هم که تقریبا با همه دخترا وزنای فامیل رقصید وهی خودشو میمالوند بهشون صداش کردم وگفتم بیا با هم برقصیم وتوحین رقص هی کـ.ـونمو میمالوندم به کـ.ـیرشوحشریش کردم بهش گفتم دلت میخواد از کـ.ـون بکنیم گفت از خدامه گفتم امشب اگه تونستم کـ.ـونم بزار کلی ذوق کرد وهی شهـ.ـوتی نگام میکرد حتی سر میز شام ما پشتمون به دیوار بود وتو این مدت یه دست مرتضی از زیر دامن لای کـ.ـونم بود دختر داییم که دست مرتضی را لای کـ.ـونم دید در گوشم گفت زودتر ببرش خونه تا رو میز شام نکرددت وخندید خلاصه عروسی تموم شد ورفتیم خونه مرتضی گفت زود باش که دارم میمیرم از کـ.ـیر درد رفتیم تو اتاق وشروع کردیم به لب گرفتن ومالیدن همدیگه مرتضی کلا یه دستش لای کـ.ـونم ویه انگشتاش تقریبا تا نصفه تو کـ.ـونم بود خوب که مالیدم لباسای منو وخودشو در آورد وشروع کرد به خوردن کـ.ـونم یه ۱۰ دقیقه ای از کـ.ـونم خورد ودیگه سر زبونشو میکرد تو کـ.ـونم منم شـ.ـهوتی شده بودم که مرتضی کـ.ـونمو با روغن زیتون چرب کرد منو به پهلو خوابوندوسر کـ.ـیرشو هی میمالوند دم سوراخ کـ.ـونم ویواش یواش فشار میداد توکـ.ـونم اولش خیلی درد داشت اما اینقدر یواش یواش وبا حوصله میکردم که یه دفعه متوجه شدم که نصف کیـ.ـرش تو کـ.ـونمه بهش گفتم دیگه نکن توش که قبول نکرد وگفت یا مزد تموم یا منت تموم باید تا تهشو بکنم تو کـ.ـونت ودوباره فشار داد تا همه کـ.ـیرشو کرد تو کـ.ـونم ویواش یواش شروع کرد به تلنبه زدن هی قربون صدقه کـ.ـونم میرفت ومیگفت الهی من فدای سوراخ کـ.ـونت بشم که این کیـ.ـر به این کلفـ.ـتی را خورده.جونم به این کـ.ـون تنگت.خوشگلم کیـ.ـرم کجاته منم میگفتم کیـ.ـرت تا ته تو کـ.ـونمه گفت داری چیکار میکنه گفتم دارم به شوهرم کـ.ـیر کلفتم کـ.ـون میدم گفت دردت میاد گفتم دارم جر میخورم گفت میخوای درش بیارم گفتم نه تازه کـ.ـیرت تو کـ.ـونم جاگیر شده تا تو بکنیم وپارش کنی گفت حال میکنی منم گفتم جووون مگه میشه کـ.ـیرت تو کـ.ـونم باشه وحال نکنم بهم گفت بازم بهم کـ.ـون میدی گفتم هر وقت خواستی بگو تا خودم کـ.ـونمو بکنم تو کیـ.ـرت گفت کـ.ـونتو تیز بده عقب که آبم داره میاد.آبش اومد منو محکم فشار میداد بهش گفتم جونم به این کیـ.ـرت که ابش کـ.ـونمو سوزوند چند تا بوسم کرد وهموتطور که کیـ.ـرش تو کـ.ـونم بود کنارم از حال رفت کیـ.ـرش هر چی کوچکتر میشد از کـ.ـونم در میومد که کلا دیگه در اومد.ازم تشکر کرد واین شد اولین کـ.ـون دادن من ولی دیگه تقریبا هفته ای ۱بار باید کـ.ـون بدم.بهتر از اینه که شوهرم چشمش دنبال کـ.ـون این واون باشه.خودم که میتونم کـ.ـون بهش بدم میدم تا اونم چشمش رو کـ.ـون خودم سام باشه.مرسی که خوندید. داستان {s,x,i} جدید رسید😜👆 @dastansexyie
Show all...
سلام من رمیسام 24سالمه.خیلی وقته که بدون عضویت میام این سایت وداستانای سکسیشو میخونم. میخام منم از قضیه خودمو براتون تعریف کنم...امیدوارم خوشتون بیاد من4ساله ازدواج کردم اسم شوهرم سعیده زندگی خوبی داریم و تقریبا هرشب سکس داریم.خب بزارین یکم از خودم براتون بگم که هرچی بگم کم گفتم قدم175وزنم 59کیلوئه و چشمام سبزه وموهام بلونده رنگ پوستم برنزس و هیکل سکسی دارم ماجرا ازونجا شرو شد که من قبل از ازدواج پسر خالمو دوس داشتم ولی پدر مادرم با ازدواج ما مخالفت کردنو من باسعید ازدواج کردم سعید زود به زود میره ماموریت ومن خونه تنهام یه روز بعدازظهر رفته بودم خرید که سره راه پویا(پسرخالم)با ماشین جلوم نگه داشت وگف:سلام دخترخاله کجا؟سوار شو میرسونمت.اولش قبول نکردم ولی بعد که دیدم سره راهشه سوار شدم.تو ماشین مانتوم که خیلی کوتاه بود تا رون پام کشیده شد و پاهای خوش تراشم با اون شلوارجین تنگ زد بیرون پویا یه نگاه به پاهام انداخت وگف:حاله آقاسعید چطوره؟گفتم رفته ماموریت.توراه فقط داشت به پاهام وسینه هام نگاه میکرد وقتی رسیدیم اصرار کردم بیاد داخل و شربت بخوره اونم بدون تعارف اومد!!من از اول پیش فامیلامون راحت بودم رفتیم تو و مثل همیشه لباسای راحتیم پوشیدم..یه دامن کوتاهه صورتی پوشیدم با یه تاپ مشکی که سوتینم که بنفش بود کامل بیرون بود یه شورت بنفش که با سوتینم ست بودم پوشیدم رفتم پیش پویا نشستم گفتم:خب چه خبرا؟کاروبارت چطوره؟گف:خوبه شکرخدا.پاشدم برم شربت بیارم متوجه شدم که داره نگام میکنه تو آشپرخونه بودم که پرسید سعید کی میاد گفتم پس فردا.گف ماشالا خیلی عوض شدی سعید خوب ساختت خندیدم وگفتم خفه شو رفتم پیشش و دولا شدم شربتو تعارف کنم که سینه هام دیده شد و شربت از دست پویا افتاد خندم گرفت دسمال آوردم تا زمینو تمیز کنم خم شدم که یه دفعه پویا از باسنم گرف و نشوند بغلش گف توله سگ خیلی ناز شدی نمیگی این کیر ما شق میشه حالا بیا جمعش کن گفتم توکه میدونی دوست دارم! پس چرا زودتر نیومدی سراغم گف آآآآآخ فدای تو بشم من خانومی خودمی خواستم حرف بزنم که لباشو گذاشت رو لبام وشروع کرد به مکیدن منم همونکارو کردم دیگه نفهیدم چی شد که لخت رو تختم خوابیدیم سینه هامو گرفت تو دستاش ومالید منم با تمومه وجودم آآآآآخ واوووووووووخ میکردم برا پویا عشقم آه وناله میکردم سینه هامو میخورد گف بیشرف اینا چین؟؟منم گفتم میمین گف جوووووووووووون واااااااااای رمیساااااای خودمی گفتم میلااااااااد نمیخوای بری پایین تر گف چرا گلم ولی بیا اول تو بخور گناه داره آخــــــه گفتم باشه نفسم و شرتشو دراوردم کیرش 20سانتی بود صورتی بود وحسابی شق شده بود کردم دهنم وخوردم پویا شروع کرد به آخ واوخ کردنو موهامو نوازش میکرد براش جلق زدمو گفتم پویام!!گف جوووووونم گفتم نمیخوای این کس موچولوتو بکنی؟گف واااای این کس خوشگل مال کیه؟؟گفتم میلااااد گف مال کی؟؟؟بلندتر!!گفتم میلاااااااااد گف جوووووووون عشقم بخواب بکنمت به پهلوخوابیدم وآروم آروم کیرشو کرد تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن منم آآآآه وناااااله میکردم کم کم تبدیل شد به جیغ پویا تا ته میکرد وبهم فحش میداد آآآآره جنده جوووووون بهم حال بده میخوام جرت بدم اووووووووف منم جیغ میزدمو میگفتم جرررررر بده واسه خودته بعداز چن مدل کردن آبشو ریخت رو سینه هام وباهم رفتیم حموم اونجا بازم یکم انگولکم کرد تا صبح پیشم بود وباهم خوابیدیم شب خوب و به یاد موندنی بود بعد از اون دیگه باهم کاری نکردیمو عشقمونو تو قلبمون حبس کردیم نوشته: رمیسا ♨️داستان {s,x,i} ♨️ @dastansexyie
Show all...
قدرت شهوت 1397/11/2 دوست دختر با سلام و خسته نباشید . ببخشید اگه از داستانم خوشتون نیومد اولین باره مینویسم . (این خاطره واقعیه) اسمم سمیر هستش 19 سال سن دارم در خرمشهر زندگی میکنم خاطره من از اونجا شروع شدک ی سالی میشد با دختری ک واقعا عاشقش بودم بهم زده بودم حالم خراب بود از خیانت ها و ضربه هایی ک ازش خوردم . بگذریم بریم سر اصل مطلب دختره ک اسمش مریم بود 19 سال سن داشت ک همون عشق سابق بود بعد ی سال بهم پی داد و خواست همو ببینیم ب گفته خودش دلش تنگ شده بود منم پیشنهاد دادم ک برای دیدار ب خونمون بیاد اونام با کلی نا قبول کرد ک فردا ساعت 7 صبح بجایی باشگاه بیاد خونمون و 10 برگرده (اخه خرمشهر اکثرا دختراش مذهبی و اهل اینکارا نیسن) منم چون ازش اعصبی بودم و بخاطر این ک عاشقش بودم بهش دس نزده بودم خواسم تلافی کنم و برانامه رو ریختم تا خود صبح ب شدت استرس بیدار بودم صبح ساعت 7 بهم زنگ زد رفتم دنبالش و اوردمش خونه از قضا پدرم هنوز نرفته بودم سر کار و کم کم داشت اماده میشد ک بره و برادر و خواهر کوچیکمم خواب بودن منم قایمکی اوردمش تو اتاق از در پشتی خونه بهش گفتم اروم باشه تا پدرم بره سرکار تا تنها بشیم ( مادرم فوت کرده برا همین منو پدرم و برادر و خواهرم فقط تو خونه هسیم) پدرم از خونه زد بیرون منم گفتم حالا وقتشه کم کم داشتم سر صحبت رو باهاش باز میکردم ک گفت کامپیوترت رو روشن کن منم روشن کردم و سریع براش فیلم سوپر گذاشتم دیدم مخالفتی از خودش نشون نداد و داشت نگاه میکرد نصف فیلمه گذشت ( فیلم حدود 1 ساعت بود) بهش پیشنهاد بازی دادم ک یواش یواش برم رو کارش دیه بطری اوردم چرخوندم افتاد رو من ک بهش بگم چکار کنه گفتم لباسش رو در بیاره با کلی مخالفت راضی شد با خجالت لباسش رو در اورد دفعه بعد اونم همینو ب من گفت همینطور بازی میکردم ک ی بار گفتم ساک بزنه ازش لب گرفتم وسط بازی یهو پریدم روش و لباشو خوردم امدم برا سینه هاش ک دیدم شروع کرد گریه کردن منم چون دوسش داشتم از روش بلند شدم فضا سنگین شد فیلم همچنان در حال پخش بود ک یهو خودش امد سمتم و گفت دوس داری برات چکار کنم منم خواسم کلاس بزارم و گفتم ن دوس نداری ولش کن و اون اصرار میکرد ک بهش گفتم دوباره ساک بزنه شروع کرد ب ساک زدن سر کریمو میک میزد و با زبون زیر کیرمو لیس میزد منم از این ک دارم اونا تو این حال میدیدم بیشتر حشری میشدم ک ایندفعه بهش مجال خوابوندمش و شروع کردم ب خوردن نوک سینه هاش اه و اوهش بلند شد ( سایز سینه هاش 75 بود و سفید و با نوک قهوی روشن بود) همینطور ک سینه هاشو میخوردم دسم رو کسش بود کسشو بازی میدادم بعد ک حسابی سینه هاشو خوردم برعکس خوابوندمش گفتم قمبل کن خودش فهمید و گفت ن و من تا حالا ندادم و این حرفا و منم چون قدرت شهوتم بالا بود ب اصرارش توجه ای نکردم و موهاشو کشیدم گفتم نشنیدی چی گفتم با اشک قمبل وایی کونش همینجوری مانتو رو پاره میکرد تو اون حالت انگار تپه بود منم مهلتش ندادم نخواسم چون زیاد دردش بگیره و از زیرش فرار کنه وازلین رفتم اوردم زدم ب سوراخش بعد با انگشتام سوراخش رو باز کردم وقتی یکم گشاد شد ب سر کیرمم یکم وازلین زدم و نوک کیرمو گذاشتم رو سورخش اروم فشارش دادم داخل نوک کیرم لیز خورد تو کونش(کیرم 20 سانته و نسبتا کلفته) ی اهی کشید همینطور ک اروم میفرستادم داخل صدایی اه و اوهش شد میگرفت و دردش بیشتر میشد تا اخر ک رفت داخل یکم صبر کردم تا جا باز کنه بعد شروع کردم تلمبه زدن جوری از رو کینه تلمبه میزدم پرت میشد جلو و اهی میکشید و هر از گاهی کسشو از کیر میمالوندم بعد 10 دیقه ارضاء شد منم چند ثانیه یعد کیرم رو از کونش در اوردم و همه ابمو ریختم رو کمرش افتادم دراز کشیدم دیدم داره گریه میکنه رفتم کنارش باش حرف زدم از خودم اعصبی بودم و کار از کار گذشته بود بردمش حموم خودشو تمیز کرد امد بیرون ساعت حدود 10 بود دیه لباساش رو پوشید رفت و دیه هیچ خبری ازش نشد و این بهترین سکس عمرم بود هر چند حال خرابی ام ازش بهم وارد شد ولی خوب بود و امیدارم دوباره تجربه کنم با احترام ب همه بچه هایی شهوانی امیدوارم ک لذت برده باشین و با داستان هایی دیه خدمتتون باشیم یا علی مدد 👆 #داستان_جدید 👆 @dastansexyie
Show all...
و هزار دردسر ! خونشون دو طبقه بود طبقه پایین بابابزرگ و مامان بزرگم و طبقه بالا اونا بودن … به فکرم زد که چرا نشه؟ این فکر چند روزی تو ذهنم بود ولی عذاب وجدان همچین کاری و همچین خیانتی نمیذاشتم اروم باشه،ولی باز هم میخواستمش… شبا که باهم حرف میزدیم حس شهوتم هم بهش اضاف میشد هر شب ولی عذاب وجدان نمیذاشت بعضی وقتا بخوابم مثل الان… چند روزی داشت عکسای خودش رو برام میفرستاد و میگفت کدوم برای استوری خوبه؟منم سینه ها و باسنش رو که میدیدم شهوتم چند برابر میشد ولی با حس عذاب . این فکر تو ذهنم بود ولی سرکوبش میکردم؛ شب ها میگذشتن ولی یه شب شدیدا هر دومون داشتیم حرفای عاشقانه میزدیم و منم وحشتناک حس شهوتم اون شب بالا بود،زینبم مدام میگفت عاشقتم که من گفتم زینب تو کسی پیشته؟ گفت نه خواهرم رفته چرا؟ گفتم من اومدم کلیدو از طبقه بالا بنداز پایین تو راه رو میام هرچی گفت نه نمیشه میفهمن گفتم نمیفهمن بلاخره گفت باشه ولی کاری نمیکنی منم گفتم باشه منم زود یه دوش گرفتم و عطر زدم و رفتم. رفتم اونجا که دیدم زینب تو پنجره وایساده و کلیدو انداخته پایین! کلیدو برداشتم و اروم درو باز کردمو رفتم طبقه بالا که زینب درو باز کرد، یه روسری سبز سرش بود و ی دامن سورمه ای نیز پاش کرده بود، و به حدی این دامن اندامشو سکسی کرده بود وباسنش برجسته بود که به محضی که وارد شدم در رو که بست،یک قدم کشوندمش عقب بدون اینکه اجازه ای بدم حرف بزنه؛شروع کردم بوسیدنش لباش ،شدیدا استرس،عذاب و ترس داشتم ولی نمیخواستم از دست بدم این فرصتو… بعد از چن ثانیه بوسیدن قشنگ درحالی که هنوز سر پا بودیم دست رو بردم و باسنش رو تو دستام گرفتم وچنگ میزدم و و داشتم لباش رو میخوردم که اونم داشت میگفت،محمد اشتباس اینکارمون و هی همو میبوسیدیم. همینجوری ادامه دادم که دستمو کرفت گفت علی(که تو اتاق بود) خوابه . و دستمو کرفت و رفتیم توی اتاق دیگه ای ،و برق شب خواب رو زد و حالت ابی رنگی شده بود… درو که بست بهش فرصت ندادم انداختمش روی تخت و شروع کردم به بوسیدنش وقتی رسیدم به گردنش بوی خوشی میداد که اونجا رو هم لیس زدم و کاملا خمار شده بود و چشماشو بست و میگفت محمد دوست دارم… بعد چنددقیقه من دراز کشیدو اون اومد بغلم… و دراز کشید و میبوسیدیم همو،که دستامو بردم از روی دامن باسنشو چنگ میزدم و شدیدا کیرم سیخ شده بود و شلوارمو داشت جر میداد. شدیدا خمار شده بودیم هر دومون که دستامو بردم زیر دامنش که گفت: نه این نمیشه دیگه؛ گوش ندادم باز تلاشمو کردم دیدم داره اصرار میکنه بیخیالش شدم و چند دقیقه ای با لباس بغل هم بودیم و داشتیم همو میبوسیدیم و شروع کردم دوباره به نوازش کردنش و لیسیدن گردنش که چشماشو بست و و افتاد روی تخت!منم رفتم بالا سرش و دکمه های پیرهنشو یکی یکی باز میکردم اون فقط چشماشو بسته بود و دستاش رو چشماش بود… وقتی کامل پیرهنشو در اوردم رسیدم به سوتینش که انگار ممه هاش داشت اونا رو پاره میکرد،دستمو بردم زیر کمرش یکم کمرشو بالا اورده بودم تا دکمه سوتینشوباز کنم که دیدم سفت بغلم کرد. منم میبوسیدمش و آرومش میکردم و گفتم نترس؛که میگفت محمد کارمون اشتباس عشقم. بغلش کردم و از پشت سوتینشو باز کردم وقتی ممه هاشو دیدم شدیدا تعجب کردم و گفتم اینا چیه؟ که خندید و هیچی نگفت شروع کردم ممه هاشو با دستم گرفتن و مالیدن ،بعدش سرمو بردم و یکی از ممه هاشو گذاشتم توی دستم و اون یکی رو میخوردم،همینجور ادامه دادم تا خمار خمار شده بود و تو حس خودش بود،صدای اه و نالش داشت میومد که یکی از دستامو بردم زیر شورتش هرچی گفت نه بی توجهی کردم و دستم رو
Show all...
کذاشتم روی کسش! شدیدا داغ و خیس بود،با اون دستم کسشو میمالیدم و ممه اشو میخوردم ،به حدی کسشو‌ مالیده بودم که دستم خیس خیس شده بود. چند دقیقه ای همین حالت بودم تا اینکه بدنش لرزید و ارضا شد! منم هنوز خمار بودم وکنارس دراز کشیدم ک دیدم زینب چشاشو بسته و چند دقیقه بعدش حالت پشیمونی داشت. من با اینکه شدیا فشار روم بود ولی دیدم چون استرس داره لباش رو بوسیدم و گفتم خوب من برم. که دیدم نزدیکم شد گفت نه وقتی رو تخت بود دست برد دکمه شلوارمو باز کنه که دستشو کرفتم گفتم نه! و شروع کردم بوسیدنش،اون داشت همکاری میکرد دوباره رفتم سراغ ممه هاش و هی میبوسیدمش و امون نمیدام بهش بازم داغ شد که گفت بذار ارضات کنم دیگه محمد! گفتم هرگز ،فقط به یک شرط چی؟ بذار دامنتو در بیارم! گفت تا همین الانم خیلی اشتباه کردیم فردا به خودت میای میفهمی که جواب دادم میدونم من که این اشتباه رو کردم… با اصرار قبول کرد که بلند شد و ایستاد رو تخت به منم گفت منم بلند شدم. بلند شدم و لباشو گرفتم و شروع کردم به مک زدن و همزمان دامنشو در اورده بودم!که باورم نمیشد اونی که جلوی چشامه خود زینبه،بعد از چندین سال وقتی کسش رو دیدم داشتم دیونه میشدم دستش رو گرفتم و چرخوندمش و کونش خیلی برجسته بود و جذاب ،وقتی از رو به رو نگاهش میکردم دقیقا مثل ساعت شنی بود بدنش… که زینب گفت خوب دیگه بسه پرو ! نشست رو زانوهاش و اول کمربندمو باز کرد و بعدش دکمه شلوارمو باز کرد ؛ شلوارمو از پام کشید پایین و کامل درش اورد ؛وقتی شرتمو نگاه کرد سرشو بالا کرد وتعجب زده نگام کرد… کیرم به حدی به شورتم فشار اورده بود که زینب داشت با نگاه هاش میخندید ، از رو شرت داشت کیرمو میمالید که داشتم منفجر میشدم… دیکه امون نداد و شورتمو کامل کشید پایین وکیرم کامل سیخ و راست شده بود و چشای زینب با تعجب بهم خیره شده بود این چقد بزرگه محمد! که سرشو اورد نزدیکو شروع کرد به ساک زدن،به حدی داغ بودم که چیزی نگذشت داشت ابم میومد . چون من زود انزال هستم بهش گفتم صبر کنه و دراز کشیدم از پهلو رو تخت و اونم رو به روم نشست و شروع کردم به مکیدن لباش و تو همین حین کیرم هی به شکمش و کسش میخورد… به حدی لبای همو خوردیم که لب زینب زخمی شده بود… و شهوت عجیبی بینمون بود پایان قسمت اول نوشته: محمد @dastansexyie
Show all...
سر سفره ولی من مثل همیشه داخل اتاقم ناهار میاوردن که دیدم باز در اتاقمو زد ،چون میدونستم خودشه گفتم بفرمایید زینب بود گفت افا محمد بفرمایید اینم غذای مورد علاقت خورشت سبزی،به مامانت گفتم هرچی دوس داری درس کنه و… بعدش غذا رو روی میزم گذاشت و رفت … شب شده بود ک من رفتم توی اتاق داداشم، و ساعت حدودا ۱-۲بود که روی گوشیم مسیج اومد… سلام تعجب کردم…گفتم این دیگه کیه این موقع ولی ته دلم گفتم امکان داره خودش باشه و یکمی سر کیف شدم جواب دادم سلام ک گفت اقای مغرور چخبر… بعد از چند دقیقه چت دیدم بحث رو در مورد دوس دخترام باز کرده ،راستش من دوس دختر انچنانی نداشتم چون اهلش نبودم (ظاهرم خوبه و همه میگن پسر تو دل برویی هستم البته تعریف از خود نباشه) منم حقیقتش رو گفتم اینکه به جز یه دختره که چن روزی باهاش کلا دوست بودم بعدش تمومش کردم با کسی نبودم. مسیج بعدی گفت: محمد عاشق کسی هستی؟ این رو من میدونستم ک بعد از چندین ماه تنها کسی که بهش حس عجیبی دارم و میخوامش ،خود زینبه ولی نمیشد چیزی گفت. بعد از چند ساعت چت یه استرس عجیبی دلمو گرفت نکنه حرفی بزنم و عموم باشه. بلاخره بعدش شب بخیر گفتیم وخوابیدیم. صب شد و زینب و عموم برگشتن خونشون. گذشت و گذشت… نزدیک یکسال بعد چت های شبانه ما به اوج خودش رسید جوری که عموم ی روز گوشیشو که چک میکنه میفهمه چتای من و زینب خیلی راحت شده و خیلی پیش من راحته، بینشون دعوا میشه و یه شب زینب رو سخت میزنه و گوشیش رو از پنجره میندازه پایین و خورد میکنه. فرداش عموم میاد خونمون و به مادرم میگه ؛محمد پیاماش با زینب رو اعصابمه بگو دیگه پیامی نده جر و بحث های زینب و عموم ادامه پیدا میکنه تا اینکه قهر میکنه و میره خونه باباش اونجا با گوشی خواهرش بهش پیام میده؛و همینجوری چت ها و تماس ها ادامه پیدا میکنه،تا اینکه یه روز بهم میگه محمد جدی تا حالا عاشق شدی یا نه؟ اگه کسیو دوس داری بهم بگو درستش میکنم برات! منم مثل همیشه دروغ گفتم … تابستون بود و نتایج کنکور اومد یعنی سال دومی که کنکور دادم(سال اول نتونستم قبول بشم به دلایلی که گفتم) بلاخره اون دانشگاه و رشته ای که میخواستم رو قبول شدم. که توی واتس اپ به زینب گفتم که خیلی خوشحال شد و زنگ زد و خیلی خوش و بش کردیم. این چتای ما ادیگه زمان نداشت همیشگی بود و بدون هم دو دقیقه نمیگذروندیم،یه روز تا ظهر خبری ازش نبود، که شب پیام داد گفت محمد خوبی گفتم ممنون کجا بودی دلم برات تنگ شد گفت هیچی یه کاری داشتم بهت میگم حالا اخر شب تو چت گرم حرف زدن بودیم که بحث یکم درمورد عشق و دوست داشتن بود،رفتم تو فکر و واقعا بعداز دو سال به خودم گفتم باید بهش بگم که بهم گفت محمد جدی کسی رو دوست داری یا نه؟ ناراحت میشم از دستتا ! خیلی وقته بهم نمیگی گفتم حالا بماند یه نفر هست اقا پا فشاری کرد که گفت میگی گفتم اره؛ گفت کی گفتم شب من میگم بعدش تو بگو ؛گفت دارم میمیرم از فوضولی شب شد و پیام داد که محمد منتظرم گفتم قول میدی بینمون بمونه؟ قول میدی هرگز جایی نگی ؟ قول میدی ناراحت نشی؟ و… گفت اره داشتم پشیمون میشدم که گفت خوب نمیگی؟ جواب دادم؛ اره تو عمرم فقط یه نفرو خواستم از اولین لحظه تا حالا جواب داد ؛ خوب دیگه بگو گفتم :من عاشق خودتم! … چن دقیقه ای نه پیام اومد نه پیام دادم بعد از چند دقیقه پیام اومد که نشنیده میگیرم چون تو مثل بهترین دوستمی از روز اولم و همیشه بهت میگفتم مث دوستمی و بهت افتخار میکنم… خیلی ناراحت بودم که چرا گفتم! و با خودم داشتم کلنجار میرفتم و عصبانی بودم که پیام اومد محمد من بگم؟ گفتم بگو خبر من اینه :نمیدونم
Show all...
حمد و میخندید منم سرمو چرخوندم و دیدمش: که باورم نمیشد که زینبه که پیشم نشسته! بی نهایت خوشگل شده بود و چشای کشیدش واقعا دیوانه کننده بود برام، یه جفت کفش پاشنه بلند هم پاش بود،با توجه به اینکه قد خود زینب بلند بود کفش پاشنه بلند هم بینهایت اندامش رو سکسی کرده بود، که برای اولین بار شهوت عجیبی تو وجودم حس کردم… منم جوابش رو دادم و گفتم چخبرا خوش اومدی و… بعد از چند دقیقه حرف زدن گفت: محمد میدونی اون حسی که تو بهم داشتی رو منم داشتم! و اون شب خواستم بهت بگم ولی اینم میخواستم بگم که اره تمومش کنیم این رابطه رو که خودت گفتی و منم قبول کردم چون عذاب وجدان سختی داشتم. حرفاش برام سنگین بود که منم جوابشو میدم که پرسید محمد کی از من خوشت اومد ،بهش گفتم همون لحظه و ثانیه اول… که دیدم بلند شد و گفت خوب بیخیال دیگه این دنیا نمیشه بریم یه بستنی بخوریم (خندون بود) وقتی بلند شد رو به روم وایساده بود:نمیتونستم چشام رو از روش بردارم: سینه هاش و اندامش داشت دیونم میکرد که بلند شدم و گفتم باشه بریم… اون روز دیگه اتفاق خاصی نیفتاد و برگشتیم و من رفتم دانشکاه که شب پیام داد؛ خوشتیپ منم جواب دادم هنوز به پات نرسیدم بلاخره چتامون تا اخر شب ادامه داشت و خودش تنها بود چون بچش پیش خواهرش بود. تلفنی با هم حرف میزدیم تا نزدیک صب که یه شب بهش گفتم زینب چرا نشه؟ گفت چی نشه؟ اینکه مال هم بشیم من تو رو میخوام،چرا نمیفهمی؟ جواب داد؛منم میخوامت محمد ولی قبول کن راهی نیس ؛منم عاشقتم ولی نیست که نیست گفتم باشه همینجوری روزا میگذشت و عشق بین ما وحشتناک شده بود باز یه شب دیگه با هم قرار گذاشتیم توی یه پارک همو ببینیم داخل ماشین بودم که دیدم رسیده و داره اطرافشو نگاه میکنه ، یه بوق زدم فهمید منم، داخل ماشین شد و نشست مثل همیشه خوشگل بود و اینبار هم حس خواستن وشهوت من ادغام شده بود،که هنوز که هنوزه نمیدونم این حس عشق هست بود یا شهوت؟ حسی که هرگز تجربه نمیکردم وقتی نشسته بود سرم رو طرفش چرخوندم ولی اون جلوشو نگاه میکرد،نگاهم افتاد به سینهاش که خودنمایی میکرد،به لباش ،و سرم پایینتر رفت که دیدمدستاش می لرزه استرس داره! پرسیدم باز چی شده!؟ گفت مادرت و… اومدن گفتن باید برگردی و طلاق نداریم ،و خانواده خودمم بهم فشار اورده و من و تو هم هیچ امیدی نیست. منم جواب دادم که من دوست دارم نکن اینکارو،جواب داد خودمم دوست دارم ک دیدم برا اولین بار دستمو گرفت حس عجیبی داشتم داشتم بهش نکاه میکردم که گفت من خودمم نمیدونم چکار کنم . من نمیخوامش ولی زندگی نمیذاره من زندگیم نابود شده و اون ول نمیکنه. چن دقیقه ای گذشت که چشاش پر اشک شد و گفت محمد من تو رو میخوام ،خیلی دوست دارم! در حالی که دستامو گرفته بود،با اینکه عذاب وجدان شدیدی داشتم بی مهابا صورتمو طرفش بردم و وسط حرف زدناش لباشو بوسیدم!!! اونم چشاشو بسته بود و اشکاش خورده بود رو گونه هام،چند ثانیه ای داشتیم لب میگرفتیم که ازم جدا شد چشاشو پاک کرد گفت محمد این کار اشتباس …اومد در ماشینو باز کنه بره دستشو گرفتم و نذاشتم بره. ماشینو قفل کردم و سرمو رو فرمون گذاشتم و ناراحت بودم از این کارم ،که چرا من خائن شدم! زینبم شدیدا ناراحت بود که چند ثاینه ای گذشت و گفت محمد عاشقتم ولی منو ببخش. گفت نمیشه اگه من نرم ولم نمیکنن …فشار خانوادم نمیذاره… گفتم باشه در ماشینو باز کردم ،وقتی داشت میرفت برگشت کفت دوست دارم. بلاخره چند ماه بعد باز پیام داد محمد خوبی ؟ منم مث همیش توان جواب دادنشو نداشتم گذشت و گذشت یه شب بهم گفت عموت رفته مسافرت و چند ماهی نیست و خودمم تنهام
Show all...
خوشحال باشم یا ناراحت جواب دادم چی شده مگه. گفت حاملم… از جوابش شکه شدم نمیدونستم چی بگم کلا حرفای وحشتناک وسنگینی توی یک ساعت زده شد که بعد از چند دقیقه فکر کردن به خودم گفتم: محمد تمومش کن داری چه غلطی میکنی، داری به عموت خیانت میکنی! الان حرف یه بچه هم وسطه زینب پیام داد؛ محمد معذرت میخوام ناراحتت کردم ولی اونچیز‌هرگز نمیشه و در ضمن معذرت میخوام وقتت رو تلف کردم… جواب دادم؛ خوب زینب دیگه خرفایی زده شد ک نباید میزدیم من دیگه میخوام برا همیشه برم کاری نداری؟ جواب داد؛برا چی مگه دیونه ای ،محمد دیونه نشو من دلم برات تنگ میشه ازش خواهش کردم به اصرار که دیگه پیام نده…بلاخره قبول کرد و شمارش رو پاک کرد همینجور ماه ها میکذشت و تو فکرش بودم و نمیتونستم دوریشو‌تحمل کنم و برام عذاب بود. که بعد از چند ماه عموم رفت و زینب رو راضی کرد و اشتی کردن گذشت و گذشت و بچش به دنیا اومد و یه روز رفتم خونه بابابزرگم و زینبو دیدم که بچش بغلشه ! نگاش نکردم و رد شدم،چون نمیتونستم و شدیدا میخواستمش از ته قلب. این سه سال دانشگاه با یکی از دخترای دانشگاه بودم همکلاسیام بود و شدیدا بهم وابسته شده بود و حتی اون هم میدونست که یکیو میخوام ولی هرکز نفهمید… وقتایی که با فاطمه حرف میزدم همش به فکر زینب بودم تا اینکه فاطمه هم از دستم هر روز شاکی بود چرا دیر جواب میدی و … با هزار بدبختی از فاطمه جدا شدم و تو فکر خودم بودم. همینجور داشت میگذشت که مادرم زنگ زد و اتفاقی گفت که زینب و عموم باز هم دعوا کردن و برای چندی ماهی هست رفته خونه باباش و مثل اینکه زینبم دیگه گوشی نداشت. شب فکرم مشغول بود و نمیدونستم چکار کنم و بلاخره گوشیو برداشتم ببینم خطش روشنه یا نه،که دیدم خطش خاموش بود. داخل مخاطبین گوشیم گشتم که شماره ی مادر زینب رو پیدا کردم که یک روز با اون بهم زنگ زد… دلو زدم به دریا و شماره رو گرفتم که دیدم تلفن برداشته شد،هرچی منتظر موندم چیزی نمیگفت منم صدامو کلفت کردم و گفتم الو،دیدم جواب داد بفرمایید صدای زینب بود… کل وجودمو حرارت گرفته بود که گفتم زینب خوبی محمدم! دیدم چند ثانیه مکث کرد و گفت محمد چکار میکنی کجا بودی نامرد!نباید یه خبری ازم بگیری چند دقیقه ای حرف زدیم که دیدم گریش گرفت ،گفت زندگیم نابود شده دیگه خسته شدم ،حالم از عموت داره به هم میخوره … اصلا این زندگی برا من نیست، و… من چند دقیقه گوش دادم بعدش که حرفاش تموم شد. گفتم خوب دیگه مزاحم نمیشم که جواب داد محمد معذرت میخوام ،هنوزم میگم منو ببخش گفتم باشه عیبی نداره. که توی جواب حرفم گفت؛محمد من گوشی ندارم این گوشی مادرمه دیگه زنگ نزن به این اتفاقی گوشیو برداشتم شانس اوردیم.که گفتم باشه بعدش قط کردم(جوری که دفعه قبلی یه حرفایی در مورد ما پیچیده بود بخاطر داییم که مادرش هم رو من حساس بود) شب شده بود و پیام اومد محمد خوبی؟ گوشی خواهرش بود جواب دادم ،اون شب تا ساعت۳ داشتیم چت میکردیم که پیام داد ، محمد هنوز زو حرف قبلیت هستی؟ هنوز فک میکنی من اون ادمم؟ که جواب دادم: من همیشه عاشقتم گرچه میدونم انتهایی نداره! پیام داد: منم از روز اول دوست داشتم ولی برای عاشقی نمیشه ببخش منو،کاش زودتر میدیدمت از اینکه گفت دوستت داشتم خیلی خوشحال شدم،بلاخره گذشت و‌ یک شب گفت محمد میخوام برم بازار فردا… که منم همینجوری گفتم منم باهات بیام؟ دیدم جواب داد البته! بهش گفتم جدی میگی گفت اره مگه چی میشه خوشحال شدم شدیدا و باورم نمیشد … وقتی صبح شد رفتم بازار و توی پارک قرار گذاشتیم ،روی نیمکت نشسته بودم که دیدم یه نفر اومده پیشم نشست و گفت؛ به به اقا م
Show all...
عشق اشتباه (۱) 1400/07/01 #عاشقی #زن_عمو #عذاب سلام این داستانی هست از زندگیم که اکه برگردم به گذشته هرگز تکرار نمیکنم تقریبا ۲ سال پیش وقتی ۲۴سالم بود قسمت سکسی ماجرا اتفاق افتاد ولی اول کامل این داستانو باید توضیح بدم. من ۷ سال پیش اولین بار که زن عموم رو دیدم شدید ازش خوشم اومد؛ اون زمان من کنکوری بودم و کلا وقت نمیکردم به عروسی ها و مراسم ها و جشن ها برم و کلا پسر درس خونی بودم،وقتی بعد از مدت ها چند ماهی خونه بابا بزرگم رفتم زن عموی کوچیکم رو برای اولین بار دیدم که به طور کاملا عجیبی ازش خوشم اومد و حس عجیبی توی قلبم حس کردم بلاخره اومد نزدیکم و سلام کرد منم کلا اخلاقم جوری بود که همه بهم میگفتن مغزور و زیاد تحویل نمیگرفتم،جوابشو دادم و رفتم نشستم پیش عموهام و فکرم کلا پیش زینب بود. (نام زن عموم زینب ،یکسال از خودم کوچیکتر بود ) این اولین ملاقات خیلی برای من خوب تموم نشد جوری که همش فکر و ذهنم اون شده بود. گذشت و چندین ماه تو فاز درس خوندن بودم و یک روز عموی کوچیکم با زینب اومد خونه ی ما و من هم مثل همیشه دوست نداشتم کسی فکر کنه زیاد برام مهم هستن ؛ بعد از یک ساعت یه نفر در اتاقم رو میزنه ؛ من؛ بفرمایید زینب ؛ محمد ، منم میتونم بیام وقتی صداش رو شنیدم باز هم حس همیشگی رو توی قلبم حس‌ کردم بلاخره بعد از چند ثانیه مکث گفتم بفرمایید وقتی زینب در رو باز کرد و داخل اتاق شد زیاد بهش توجه نکردم ،که دیدم اومد رو صندلی کناری نشست و گفت: آقا محمد چخبرا !؟ چرا اینقد کم پیدایین، حرفی نمیزنین ،نمیبینیمتون؟ منم وقتی صندلی رو چرخوندم تا جوابش رو بدم نا خوداگاه چندین ثانیه حواسم پرت شد و همش داشتم به چشماش نگاه میکردم؛ راستش رو بخوایین برای من جذابترین فردی بود که دیده بود یا شاید برای من خیلی جذاب شده بود.(زینب پوست سبزه متمایل به سفید با یه بینی کوچیک داشت که چشماشم واقعا کشیده و قشنگ بود «دوستان نهایت توصیف من همینه!»). جوابش رو دادم که دیدم گفت محمد من واتس اپم رو نمیتونم لاگین کنم میتونی کمکم کنی : گوشیشو گرفتم و بعد از چند دقیقه تونستم گوشیش رو درست کنم ، که تشکر کرد ، بعدش چند ثانیه ای چشم تو چشم شدیم که سرش رو انداخت پایین و گفت: خوب محمد من برم کاری نداری دیگه ؟ گفتم ممنون نه کاری نیست . اومد بلند شه بره که تو دل خودم گفتم کاش بهش بگم میشه شمارتونو بدین اگه یه روز ازتون کمک خواستم بهتون بگم! که دیدم تا دم در اتاق که رفت برگشت گفت: محمد میشه شمارتو بدی !(واقعا نمیدونم چرا این تیکه پازل ها خودشون کنار هم جمع شده بود تا این اتفاقات تو زندگی من بیفته) منم که از خدام بود گفتم البته شماره رو دادم و رفت. بعد چند ساعتی مامانم اومد داخل و گفت قراره زن عموت و عموت چند روزی اینجا بمونن به خاطر تعمیرات خونه، میشه شبا تو بری اتاق داداشت که اونا برن اتاق تو منم گفتم باشه بلاخره چند دقیقه بعد اومدم بیرون برم پیش دادشم که دوباره زینبو دیدم،و لبخند زنان از کنارم رد شد رفت داخل و سپس عموم رفت. بدترین سناریوی که میتونست چند ماه مونده به کنکور برام بیفته اتفاق افتاده بود. شب موقع خواب همش فکرم پیشش بود شاید باورتون نشه ولی اون موقع با اینکه تو فکرش بودم شدید ولی فکر سکسی و … تو فکرم نبود وشهوتی‌نبود. بلاخره داداشم خوابید و هرچی میخواستم بخوابم فایده ای نداشت قلبم و ذهنم همش اونو میخواست … یه جایی همش میگفتم چقد من بدشانسم کاش زودتر میدیدمش که نمیذاشتم الان زن عموم بشه! گذشت و صبح شد و رفتم تو اتاق خودم و اونا با مادر پدرم رفتن بیرون. تا ظهر داشتم درس میخوندم که اونا اومدن و زینب و مادرم نهارو درست کردن و همه رفتن
Show all...
ربات درست شد
Show all...
ربات دریافت فیلم سوپر @Nsjsjsshsjsbot
Show all...
ی مشکلی برای ربات به وجود اومده ب زودی درست میشه
Show all...
به خاطر درخواست های بالاتون واستون داستان تصویری گذاشتم🤤🤤 برید بپاچید حال کنید🤤💦 @dastantasviri7 ||چنل داستان تصویری @dastansexyiee || چنل فیلم سوپر
Show all...
1400/05/29 #ضربدری #تابو_ من کوروش ۴۰ سالمه و همسرم شیدا ۳۵ ، سیزده ساله ازداوج کردیم و زندگی خوبی داریم . یه دختر ۱۰ ساله داریم . یکی از رفقای فابم که تو نوشهر یه ویلای سوپر لاکچری داره ، کلید ویلاشو داد تا یک هفته با خانواده بریم اونجا . من با دو تا از دوستان صمیمی هماهنگ کردم که سه خانواده یک هفته بریم عشق و حال . از شانس بد ما دو روز مانده به تایم حرکت ، پدر و مادر شیدا از شهرستان اومدن خونمون و ناچار شدیم اونا رو هم ببریم شمال . ویلای بالای هزار متر ، استخر رو باز و سرپوشیده ، سالن ورزش و بیلیارد . خلاصه همه چی فراهم . رفیقم به نگهبان و سرایدار ویلا سپرده بود به محض اینکه ما رسیدیم یک هفته بره مرخصی و ما اونجا راحت باشیم . روز اول با کباب و بساط مشروب و بزن و برقص تموم شد . دوستان همسفر من سهیل ۳۵ سال و زنش ساناز ۳۰ سال ، دو تا دختر بچه دارن یکی ۸ و یکی ۷ ساله و کیوان ۳۸ سال و همسرش نسیم ۳۵ سال . اونا هم یک دختر ۱۰ ساله دارن که با غزل ما هم سن بود . بچه ها گیر داده بودن که یک شب رو در نمک آبرود بگذرونیم و ما کلا بخاطر هزینه بالای اقامت در اونجا مخالف بودیم . تا اینکه غزل بابا بزرگش رو راضی میکنه که اونا بچه ها رو ببرن یه شب و روز نمک آبرود و ماها بمونیم ویلا . روز سوم پدر زن و مادر زنم هر چی بچه بود رو جمع کردن و با ماشین سهیل که پرادو بود رفتن نمک آبرود و قرار شد تا فرداش عصر اونجا باشن و تفریح کنند . اصل ماجرای ما از شب سوم که بچه ها نک آبرود بودن شروع شد . شب بساط مشروب فراهم بود و کله همه داغ و موزیک و رقص براه . بعضی وقتا با خانمای هم میرقصیدیم و یه تماس‌های کوچولو برقرار میشد . هر سه رفیق همو خوب می‌شناختیم و به هنرهای هم آگاه بودیم که چه حشریهای پدر سوخته ای هستیم . واسه همین یجورایی چون میدونستیم زنهامون حتما دستمالی میشن ، سعی میکردیم فرصت رو از دست ندیم و واسه تلافی هم که شده ، حسابی از لحظات استفاده کنیم . کم کم داشتیم خسته می‌شدیم و وقت خواب می‌رسید ولی یجورایی همه مقاومت میکردن که دور هم باشیم و انگار یجورایی احساس میکردیم امشب متفاوته و شاید اتفاقاتی در پیش باشه . یهو کیوان دست زنش نسیم رو گرفت و گفت آقا ما بریم بخوابیم که من گفتم امشب کسی حق نداره اطاق بخوابه . همه تو هال میخوابیم . هر کی هم دلش یه چیزایی خواسته باشه اگه جسارتش رو داشت همینجا کارشو میکنه . کیوان که معمولا تو کل کل ها کم نمیاره ، گفت ما که برامون فرقی نداره ، بین کلی جمعیت هم کارمون رو میکنیم . ببینم شما چی جراتش رو دارید . سهیل از اون طرف داد زد من که آمپرم بزنه بالا خودی و غیر خودی نمیشناسم … مواظب خودتون و زنهاتون باشید و همه زدن زیر خنده … خلاصه با همین کل کل جاها تو هال پهن شد و چراغا خاموش و هر کی با زنش رفت زیر پتو . من یواشکی به شیدا گفتم عزیزم جلوی این دو تا دیوث نباید کم بیارم ، زود باش لخت شو میخوام صدای حشرت کل ساختمون رو برداره و شیدا هم انگار از خدا خواسته بود که تو یه چشم به هم زدن تو بغل هم بودیم و داشتیم همدیگر رو با ولع می‌خوردیم و لیس میزدیم . با سر و صدای ما ، صدای بقیه هم بالا گرفت … من دیگه حسابی داغ شده بودم و گذاشتم تو کص شیدا و شروع کردم به تلمبه زدن … یهو چراغا روشن شد و سهیل لخت با کیر سیخ وایستاده بود و بقیه رو نگاه می کرد . ساناز که انگار انتظارشو نداشت یهو پتو رو پیچید به خودش و سهیل با خنده گفت عشقم لزومی نداره خودتو قایم کنی … همه دیگه همو دیدن . من گفتم کثافت چیکار میکنی … لااقل خبر بده … مال من خوابید و بقیه زدن زیر خنده … سهیل گفت بچه ها یه این شبو بزن یم سیم آخر … بیایید حسابی قر و قاطی بشیم … کیوان که به پشت دراز کشیده بود و نسیم رو کیرش نشسته بود گفت چیه ساناز برات کافی نبود هوس کردی نسیمم بکنی ؟ نسیم با یک حالت عشوه و اعتراضی گفت : کیوااااان این چه حرفیه ؟ سهیل ادامه داد اگه همه راضی باشن چرا که نه ؟ غریبه که نیستیم ، بچه هم نیستیم ، چی میشه یه شب آدرنالین خونمون بزنه بالا ؟ من که از خدا میخواستم طعم ساناز و نسیم رو بچشم ، به نشانه تایید گفتم : سهیل خیلی دیوثی … مال من دوباره سیخ شد و باز همه خندیدن و کیوان گفت این کوروش کونی از دیروز راضی بوده زنمامون رو بگاد، سهیل هم رو به کیوان گفت نه اینکه تو دلت نمیخواد … من ادامه دادم یه لحظه خفه شید ببینم … اینجا فقط ما نیستیم که … ببینیم خانما چی میگن و چون قبلا از این دست فانتزی ها با شیدا خیلی داشتیم ، گفتم عشقم نظر تو چیه ؟ شیدا هم با یه حالت مثلا خجالتی گفت اگه نسیم و ساناز قبول کنند منم حرفی ندارم .
Show all...
پرسیدم ساناز تو قبول داری ؟ ساناز که در میان زنهای ما تقریبا از همه سر و زبون دار تره، گفت شما مردا خیال کردین فقط خودتون میتونید عشق و حال کنید و ماها بلد نیستیم ؟ فقط اگه قراره همچین کاری بشه فرداش هیشکی حق نداره ادا پشیمونی درآره و اصلا بیایید فحش بذاریم واسه اونی که حرف اتفاقات امشبو بخواد بعدا پیش بکشه و همه قبول کردن … ادامه دارد نوشته: ساسان @dastansexyie
Show all...
Show all...
داستان کده: دختر دایی کس طلا 1400/05/29 #دختر_دایی سلام . داستان واقعیه و اسم هارو تغییر میدم من علیم 19 سالمه قد 178 کیرم تقریبا 19 سانتی میشه . یه دختر دایی دارم به اسم باران اون دوماه ازم کوچیک تره از بچگی باهم بودیم و بازی میکردیم قدش 175 سینه 75/80 کون سفید و گرد یه روز خونشون بودیم از خونه ما تا خونه اونا 10/15 دقیقه راه بود با اصرار داییم و پسر داییم شب موندگار شدم صبح از خواب بیدار شدم دیدم هیچکس نیست تو حال پذیرایی چون همه اونجا خوابیدیم ( اینم بگم خونشون خیلی بزرگه و دو طبقه هم هست) نیس از آشپز خونه صدا میاد بلند شدم رفتم دیدم دختر داییمه ، دامن پوشیده با شال ، داشت صبحونه آماده می‌کرد برای خودمون ، گفتم سلام صبح بخیر اونم گفت صبح ت هم بخیر خوب خابیدی ! گفتم به لطف داداشت عالی 😐😂 چون لگد میزنع تو خواب اونم فهمید من چی میگم و خندیدیم گفت تا صورت بشوری صبحونه امادس گفتم باشه ، رفتم صورت شستم اومدم دیدم صبحونه حاضره نشستم سر سفره گفتم دایی کو زندایی کو؟ گفت دایی سرکار زنداییت هم مادرش مریض شد داداش هم امروز روز اول مدرسس اگه بدونی و رفته مدرسه گفت هنوز مدرسه؟😐😂 گفت ن اینکه تو کارمندی سی ساله مدرست تموم شده باهم خندیدیم تا اینکه غذا تموم شد سفره من جمع کردم و اون ضرفا رو شست تو خانواده من گوشیم مدل بالا تره بهم گفت گوشیت رو بده بازی کنم منم دادم ، رفته بود رو مبل یک نفره منم رفتم کنارش ، داشت بازی میکرد و حرف می‌زدیم یهو فکرم رسید به سینه هاش نگاه کنم ولی اصلا هییییچی معلوم نبود بعد از چند دقیقه دستم رو یواش یواش بردم سمت شونه هاش دیدم عکس العملی نشون نمیده ولی معلوم بود فهمیده بهش دست زدم دستم رو آویزون کردم رو کنار شونش که از عمد به نظر نرسه خیلی نرم بود بدنش دیدم بعد از چند دقیقه گوشیش زنگ خورد گفت که باید بره بیرون خونه دوسش داداش هم تا ۴۵ دقیقه دیگه میرسه گفتم باشه رفت بالا که آماده بشه منم حشری شده بودم بخاطر پوستای نرمش رفتم یواشکی نگاه کردم استرس داشتم هم اینکه دختر داییم نبینه .هم اینکه کسی نیاد از پشت مچ منو بگیرن داشت دامن در می‌آورد دیدم شورت نداره و برای اولین بار بود کص از نزدیک میدیدم اونم چه کصی ، سفید سفید بدون مو سینه هاش سوتین بود زیاد معلوم نبود کی منم سیخ شده بود داشتم پاره میشدم ، گفتم میرم داخل دیگ استرس داشتم برم یا نه وارد اتاق که شدم جا خورده بود داد زد برو بیرون لختمم بروووووووووو روش رو برگردونده بود منم رفتم جلو ، منو ندید ک نزدیکش شدم از پشت بهش چسبیدم دهنش رو گرفتم که داد نزنه گردنش رو می‌خوردم با اون دستم کونش رو چنگ میزدم چه کونی بود نرم و دست نخورده گفتم میخایم حال کنیم دستم رو برمی‌دارم به شرط اینکه داد بیداد نکنی کلشو تکون داد گفت باشه روش نمیشد منو نگاه کنه از پشت سینه هاشو ماساژ میدادم گردنش رو می‌خوردم که دیدم یهو شل شد رفتم سراغ کونش لیس میزدم خوشبو بود ت همون حال گوشیش رو گرفت ب دوسش پیام داد که دیر میاد بردمش روی تخت کسش رو خوردم قشنگ حشری شده بود جوری که به ده نفر همزمان میداد شلوار در آوردم خودش بلند شد برام ساک زد معلوم بود میخاست آخ نگم براتون چه ساکی بود ، من چون برای اولین بارم بود داشتم همون لحظه ارضا میشدم ک بهش گفتم بسته گفتم به پشت بخواب ، کست بازه یا بسته؟ بهش بر خورده بود یکم اخم کرد گفت بیشعور بسته ماچش کردم گفتم پس میندازم تو کونت گفت آروم بنداز اولین بارمه گفتم جدی؟ گفت آره فقط چند بار با دخترا سکس داشته منم اول ی دستم رو کردم تو کونش گفتم درد داری ؟ گفت فعلا نه دومی هم انداختم توش دیدم تکون خورد گفت یکم درد دارم گفتم صبر کن جا باز می کنه یواش یواش سومی رو هم انداختم دیدم داره از درد به خودش میپیچه ، منم از فرصت استفاده کردم سریع دستم رو عقب جلو میکردم دیدم داره داد میزنه : دردم میاد سفت کرده بود کونشو گفتم باشه شل کن میخام بندازم تو گفت آروم بندازیا انداختم تو آروم تا نصف رفت گفت درد نمیاد تا ته انداختم دیدم میگه درد میاد گفتم صبر کن خوب میشه یواش یواش تلمبه میزدم درد میکشید سینه هاشو میمالوندم کسش رو دست میزدم درباره حشری شده بود بدجور منم دیگ من نبودم تند تلمبه میزدم دردش نمیومد تو خماری بود گفتم بیا بشین روش اومد نشست سریع بالا پایین میکرد منم پستونش و کسش رو دست میزدم و ازش لب می‌گرفتم بعد از چند دقیقه گفتم بیا بشین ، پاهاش رو گذاشتم رو شونم انداختم تو کونش دیدم میگه درد دارم یکم اهمیت ندادم محکم تلمبه زدم سینه هاشو می‌خوردم خوشمزه بود دیدم داره آبم میاد گفتم چیکار کنم ؟ گفت رو من نریز قشنگ زد حال زد آخر ابو ریختم رو تختش ماچش کردم لباس پوشیدم اومدم پایین گفت اولین بارت بود؟ گفتم آره گفت چطوری پس بلد بودی حشری کنی گفتم این کارا رو از فیلم سوپر یاد گرفتم باز هم چند تا سکس داشتیم اگه دیدم از این خوشتون اومد بقیه رو هم می‌نویسم 🙃❤️ نوشته: علی
Show all...
سه نفره با دختر همسایه (۱) 1400/05/29 #دختر_همسایه #تریسام #مرد_متاهل سلام. من عمومملی ام.بزرگ شده اصفهان.اولین باره که میخوام داستان بنویسم.این داستان روهم سعی کردم بخاطر جذاب شدنش قسمتهای غیرواقعی هم بهش اضافه کنم.خودم جزو نظردهنده ها و منتقدای داستانها هستم و با فضای منتقدین محترم اشنام…پس خواهش میکنم خانوادم فوت شدن لطفا فحش ندید.من خودم قبل استارت گفتم که یه جاهاییش غیرواقعیه. سال ۸۸ بود که برگشتیم شهرمادری واسه زندگی. همسایه روبروییمون یه دختری داشتن که متاهل بود.من اول بار که دیدمش چشمم گرفتش ولی خب بخاطر متاهل بودن نمیتونستم وارد عمل بشم.من دوره مجردی به کس پیشونی معروف بودم.و چون عاشق خانمم بودم موقع خاستگاری بهم گفت حاضره تو چادر زندگی کنیم ولی دست از زیدبازی بردارم.منم بخاطر علاقم بهش قبول کرده بودم.گذشت تا یه روز صدای دادوبیداد از کوچه بلند شد.رفتم دیدم دختر همسایه روبرویی(مثلامریم)با شوهرش دعواش شده و اومده خونه باباش.شوهرشم اومده بود دنبالش که دعواشون شده تو کوچه.مریم مچ شوهراحمقشو گرفته بود چون مریم خدایی جذاب بود.خلاصه اینا جدا شدن و مریم رو ما بیشتر از قبل میدیدیم و بخاطر قولم به خانمم نمیتونستم کاری کنم.یه مدته فانتزی سکس گروهی و اینا کلا تو فضای جامعه بیشتر شده. شهر ماهم مستثنی نبود.من و خانمم خیلی باهم دوستیم.واسه همین همیشه فضای سکسمون خیلی عالیه.اصلا تکراری نمیشه.هربار قبل سکس شراب هایی که با دست خودش چنگ میزنه رو میخوریم.داغ داغ میشیم.من تو پرانتز بگم دوره مجردی یه بار که یکی رو میکردم ازش زده میشدم.این حسیه که فک کنم هممون داریم.ولی بارها ب خانمم گفتم هربار که سکس داریم انگار دفعه اولمونه.چون واقعا رفیقیم باهم. خانمم سبزه.سایزلاغر ولی کون روفرم.سینه های کوچولو.دوستای اهل دل میدونن سبزه ها چطورن.یه شب که بساط چیده بودیم و میخاستیم سکس کنیم مشروبایی که از چابهار دوستم فرستاده بود رو هم خوردیم چند تا پیک.شروع کردیم.از نوک پاهاش تا فرق سرش رو میخوردیم و اروم نفس میکشیدم رو بدنش. پشت ساقش.پشت رون.کشاله رون که من عاشقشم.کس خووووشگل.لیزر کرده.نرررررم شده.دااااغ.زبونمو میکنم داخلش.گودی کمر.پهلوها.همه جاشو میخوردم و زبون میزدم و اروووم ارووووم نفس نفس میزدم روبدنش. التماس میکرد بکنم توش.منم چون مث بعضیا سه ساعت نمیتونم بکنم همیشه نیم ساعتی اول عشق بازی میکنم بعد میکنم که خانمم تقریبا دوسه دقیقه قبل از من ارضا بشه.این دفعه چون مست بودیم بخاطر مشروبای جدید خیلی زودالتماس میکرد بکنم توش .منم امتناع میکردم و فقط میخوردم و کسشو مالش میدادم.شیش و نه شدیم و اون ساک میزد و منم این کس معرکه رو میخوردم. دیگه واقعا تو حس بودیم.که برش گردوندم و کیرمو میمالوندمش در کس قششششنگش.خیس خیس بود.انقدررررر خیس که همین واسه ارضا شدن کافی بود.بهش گفتم لبه های کسشو باز کنه.منم سرکیرمو گرفتم و بین لبه های کسش مالش میدادم.التماس میکرد.کردم اروم اروم تو سوراخ کسش.پاهاشو دور کمرم قلاب کرده بود و خوابیدم روش.در گوشش اروم اروم و با صدای دورگه قربون صدقش میرفتم.توی اوج بودم.واقعا اوووووج.حین تلمبه زدن دیدم داره زمزمه میکنه.بهش گفتم چی میگی خانومم گفت دلم میخاد مریم اینجا بود تا دوتاییمون رو میکردی.منم که دیوانه مریم.باهمون صدای اروم ودورگه بهش گفتم باشه. فک کن مریم اینجاس. دوتاییتون رو میکنم.مریم برام میخوره و بعد میکنمش تو کست. تو کس مریمو بخور.سینه هاتون رو فشار میدم.میکنمش تو کس مریم.بلندشو وایسا تا سرپا تلمبه بزنم تو کست تا مریم سوراخ کونتو بخوره. موهاشو چنگ بزن. لباشو محکم بخور.خانمم واقعا مست شده بود غرق در شهوت.بخاطر برخورد بیشتری که کیر با چوچول داره موقع سرپا کردن تو همون حینی که داشتم درگوشش میگفتم از مریم ارضا شد.منم چند دقیقه بعد ارضا شدمو ریختم توی دستم.لب گرفتیم و خانمم ک وسواس داشت حتما بعد سکس خودشو بشوره و دوش بگیره مث جنازه بی حال افتادروتخت و خابش برد. ادامه داستان که خانمم بیدار شد و کم کم سرصحبتو باهاش باز کردم که جریان مریم چیه و چطور اینو گفته رو میزارم برا قسمت بعدی و البته دیدن نظرات دوستان.اگه راضی بودید ادامش رو مینویسم. نوشته: عموممل @dastansexyie
Show all...
کار از کار گذشته 1400/05/29 #سوءاستفاده #تجاوز #بیغیرتی سلام من سعید هستم خاطره ای که میخوام بگم مال دوران کودکیمه تقریبا یازده سالم بود تازه میخواستم برم راهنمایی ما تو یه خانواده ۶نفره زندگی میکردیم من بچه پنجم خانواده هستم از خودمم بگم که اون موقع ها توپولی بودم بدنم سفید وبدون مو خیلی هم از لحاظ قیافه خوب بودم تو مدرسه مورد اذیت یا اهانت بعضی بچه ها قرار میگرفتم یا انگشت شدن و مالیده شدن جزو کارای همیشگی مدرسه بود ولی من اصلا به این چیزا فکرم نمیرفت اولین باری که یادمه کون دادنو تجربه کردم در حال دوچرخه سواری بودم تو کوچه ۲تا از پسرای محلمون که ۷ ۸سالی ازم بزرگ تر بودن سرصحبت رو باهام باز کردن تو حرفاشون از پرنده حرف زدن منم مشتاقم کردن که بریم یه پارک جنگلی هست ببینیمشون حوالیه ساعتای ۳یا ۴عصر بود راه افتادم باهاشون رفتن دیدم اصلا تو پارک نمیریم داریم به یه جاهای خاکی و خارج از محدوده میریم بهم گفتن اینجا تو خاکین منم بچه ساده فکر میکردم راست میگن رفتم دنبالشون یه بیست دقیقه ای که رفتیم رسیدیم به پشت یه تپه مانند گفتن بشین استراحت کنیم اونجا سرصحبتو باز کردن که تا حالا سکس کردی و همزمان دست یکیشون رفت رو کیرم منم یه حالی شده بودم تاحالا همچین حسی نداشتم گفتم نه کم کم اونی که دستش رو کیرم بود گفت بذار کیرتو برات از داخل شلوار بمالم منم بچه یه حالی بودم سست شده بودم هیچی نگفتم شروع کرد دکمه شلوارمو باز کرد زیپو باز کرد کیرمو که خیلیم کوچیک بود گرفت همزمان دست دیگش روی رون پا و کم گم میمالید به کونم ترسیدم یه لحطه گفتم نکن گفت کاریت ندارم میخوام کیف کنی گفت تو هم بیا کیر منو بمال من خجالت میکشیدم ولی اون درش اورد تقریبا ۲۰سانتی بود دستمو گذاشت روش سفته سفت بود بهم گفت دوست داری کیر تو هم بزرگ بشه منم با خجالت سرمو تکون دادم گفت باید بذاری بکنیمت تا تو هم کیرت بزرگ بشه من ساده فکر میکردم کردن همین خوابیدن و دادنه شلوارمو شورتمو کند کامل منو گفت بخواب روی زمین با دستات لای کونتو باز کن خوابیدمو با دستام لپای کونمو گرفتم سرشو آروم تف زد گذاشت دم کونم چشمتون روز بد نبینه چنان دردی گرفت وجودم که چشمام سیاهی میرفت اشکم سراریز شد شروع کردم خواهش که دربیاره سرشو اونم گفت تکون نخور شل بگیر خودتو آروم میکنم هرکار کردم درنیاورد یواش شروع کردن فشار دادن سانت به سانت دردو تو کونم حس میکردم میکرد یکم میکشید عقب ۵ دقیقه طول کشید تا کیرش دو سومش رفت تو کونم خودش دلش سوخت گفت بیشتر نمیکنم تو کونت که درد نکشی شروع کرد تلمبه زدن وای که چقدر درد داشت اینایی که میگن لذت داره نمیدونم چی رو میگن تو حین کار دیدم اون یکی هم کیر به دست اومد پیشم گفت دهنتو باز کن سر کیرمو بذارم دهنت منم گفتم بدم میاد گفت تو بکن دهنت اگر بد بود در بیار سرشو کرد تو دهنم یه حال بدی بهم دست داد میخواستم بالا بیارم نذاشت کیرشو دربیارم از یه طرف کونم داشت زیر کیر پاره میشد از یه طرف دهنم اونم تو اولین سکسم اونیه تو کونم تلمبه میزد یهو سرعتشو بیشتر کرد حس کردم داغ شد کونم آبشو ریخته بود تو کونم و پاشد از روم کیر بعدی از دهنم در اومد گفت برو اب کیرارو از کونت بده بیرون رفتم حالت دستشویی یه طرف نشستم زور زدم اب بود که میومد بیرون رفتم پیشش گفتم بذارین برم دیگه نانداشتم گفتن الان تموم میشه خوابوندنم دوباره رو زمین شورتمو نفر دوم برداشت تو کونمو باهاش تمیز کرد خیلی بهم برخورد تف زد و سر کیرشو کرد تو کونم دوباره درد شروع شد این یکی هم یه ربعی میکرد منو تا اینکه آبش اومد ریخت تو کونم بدجوری احساس سوزش میکردم حال روحیمم خراب شده بود نذاشت آبشو از کونم بریز م بیرون همون شرت کثیف و شلوارمو کردم پام تو راه برگشت بدجور اب کیرا تو کونمو لای پامو لزج کرده بود حالم داشت بد میشد همشم میگفتن اولین بارت بوده خوب میشی ناراحت نباش عادت میکنی ولی من حالم خراب بود برگشتیم من رفتم خونه سریع رفتم حموم خواهرم یکیشون گیر داد بهم قبل رفتن حموم که خیلی بو گرفتی کجا بودی چرا سر وضعت خاکیه گفتم خوردم زمین رفتم حموم زیرآب از درد کونم گریم گرفته بود با درد خودمو شستم شرتمم آب زدم که ضایع نشه شب موقع خوابیدن درد داشتم امونمو بریده بود فرداش رفتم دوتا پسرا رو دوباره دیدم یکی دیگه هم پیششون بود شروع کردن به صحبت منم روم نمیشد جلوی طرف که اسمش محسن بود حرفی بزنم دیدم خوده یکی از پسرا شروع کرد به حرف زدن که کونیه ماچطوره خیلی ناراحتم کرد غرورم له شد گفتم درست صحبت کن گفت نگران نباش محسن خودیه تعریف کردیم از کونت براش منم جا خوردم یه چنددقیقه ای متلک بارم کردن تا نشون بدن منو گاییدن دیگه چاره ای نبود بهشون گفتم کونم از دیروز تاحالا خیلی درد میکنه دیدم محسن شروع کرد که من یه دکتر آشنا دارم اگر میخوای ببرمت اونجا خودش حرف دلمو زد که نترس نمیذاره کسی بفهمه یه طورایی از حرفاش آروم شدم باهاش
Show all...
راهی شدم برم که بقیه داستان رو یه روز دیگه میگم براتون ببخشید اگر بد نوشتم بار اولمه مینویسم ادامه دارد… نوشته: کون دارک @dastansexyie
Show all...
که بقیه داستان رو یه روز دیگه میگم براتون ببخشید اگر بد نوشتم بار اولمه مینویسم ادامه دارد… نوشته: کون دارک @dastansexyie
Show all...
کار از کار گذشته 1400/05/29 #سوءاستفاده #تجاوز #بیغیرتی سلام من سعید هستم خاطره ای که میخوام بگم مال دوران کودکیمه تقریبا یازده سالم بود تازه میخواستم برم راهنمایی ما تو یه خانواده ۶نفره زندگی میکردیم من بچه پنجم خانواده هستم از خودمم بگم که اون موقع ها توپولی بودم بدنم سفید وبدون مو خیلی هم از لحاظ قیافه خوب بودم تو مدرسه مورد اذیت یا اهانت بعضی بچه ها قرار میگرفتم یا انگشت شدن و مالیده شدن جزو کارای همیشگی مدرسه بود ولی من اصلا به این چیزا فکرم نمیرفت اولین باری که یادمه کون دادنو تجربه کردم در حال دوچرخه سواری بودم تو کوچه ۲تا از پسرای محلمون که ۷ ۸سالی ازم بزرگ تر بودن سرصحبت رو باهام باز کردن تو حرفاشون از پرنده حرف زدن منم مشتاقم کردن که بریم یه پارک جنگلی هست ببینیمشون حوالیه ساعتای ۳یا ۴عصر بود راه افتادم باهاشون رفتن دیدم اصلا تو پارک نمیریم داریم به یه جاهای خاکی و خارج از محدوده میریم بهم گفتن اینجا تو خاکین منم بچه ساده فکر میکردم راست میگن رفتم دنبالشون یه بیست دقیقه ای که رفتیم رسیدیم به پشت یه تپه مانند گفتن بشین استراحت کنیم اونجا سرصحبتو باز کردن که تا حالا سکس کردی و همزمان دست یکیشون رفت رو کیرم منم یه حالی شده بودم تاحالا همچین حسی نداشتم گفتم نه کم کم اونی که دستش رو کیرم بود گفت بذار کیرتو برات از داخل شلوار بمالم منم بچه یه حالی بودم سست شده بودم هیچی نگفتم شروع کرد دکمه شلوارمو باز کرد زیپو باز کرد کیرمو که خیلیم کوچیک بود گرفت همزمان دست دیگش روی رون پا و کم گم میمالید به کونم ترسیدم یه لحطه گفتم نکن گفت کاریت ندارم میخوام کیف کنی گفت تو هم بیا کیر منو بمال من خجالت میکشیدم ولی اون درش اورد تقریبا ۲۰سانتی بود دستمو گذاشت روش سفته سفت بود بهم گفت دوست داری کیر تو هم بزرگ بشه منم با خجالت سرمو تکون دادم گفت باید بذاری بکنیمت تا تو هم کیرت بزرگ بشه من ساده فکر میکردم کردن همین خوابیدن و دادنه شلوارمو شورتمو کند کامل منو گفت بخواب روی زمین با دستات لای کونتو باز کن خوابیدمو با دستام لپای کونمو گرفتم سرشو آروم تف زد گذاشت دم کونم چشمتون روز بد نبینه چنان دردی گرفت وجودم که چشمام سیاهی میرفت اشکم سراریز شد شروع کردم خواهش که دربیاره سرشو اونم گفت تکون نخور شل بگیر خودتو آروم میکنم هرکار کردم درنیاورد یواش شروع کردن فشار دادن سانت به سانت دردو تو کونم حس میکردم میکرد یکم میکشید عقب ۵ دقیقه طول کشید تا کیرش دو سومش رفت تو کونم خودش دلش سوخت گفت بیشتر نمیکنم تو کونت که درد نکشی شروع کرد تلمبه زدن وای که چقدر درد داشت اینایی که میگن لذت داره نمیدونم چی رو میگن تو حین کار دیدم اون یکی هم کیر به دست اومد پیشم گفت دهنتو باز کن سر کیرمو بذارم دهنت منم گفتم بدم میاد گفت تو بکن دهنت اگر بد بود در بیار سرشو کرد تو دهنم یه حال بدی بهم دست داد میخواستم بالا بیارم نذاشت کیرشو دربیارم از یه طرف کونم داشت زیر کیر پاره میشد از یه طرف دهنم اونم تو اولین سکسم اونیه تو کونم تلمبه میزد یهو سرعتشو بیشتر کرد حس کردم داغ شد کونم آبشو ریخته بود تو کونم و پاشد از روم کیر بعدی از دهنم در اومد گفت برو اب کیرارو از کونت بده بیرون رفتم حالت دستشویی یه طرف نشستم زور زدم اب بود که میومد بیرون رفتم پیشش گفتم بذارین برم دیگه نانداشتم گفتن الان تموم میشه خوابوندنم دوباره رو زمین شورتمو نفر دوم برداشت تو کونمو باهاش تمیز کرد خیلی بهم برخورد تف زد و سر کیرشو کرد تو کونم دوباره درد شروع شد این یکی هم یه ربعی میکرد منو تا اینکه آبش اومد ریخت تو کونم بدجوری احساس سوزش میکردم حال روحیمم خراب شده بود نذاشت آبشو از کونم بریز م بیرون همون شرت کثیف و شلوارمو کردم پام تو راه برگشت بدجور اب کیرا تو کونمو لای پامو لزج کرده بود حالم داشت بد میشد همشم میگفتن اولین بارت بوده خوب میشی ناراحت نباش عادت میکنی ولی من حالم خراب بود برگشتیم من رفتم خونه سریع رفتم حموم خواهرم یکیشون گیر داد بهم قبل رفتن حموم که خیلی بو گرفتی کجا بودی چرا سر وضعت خاکیه گفتم خوردم زمین رفتم حموم زیرآب از درد کونم گریم گرفته بود با درد خودمو شستم شرتمم آب زدم که ضایع نشه شب موقع خوابیدن درد داشتم امونمو بریده بود فرداش رفتم دوتا پسرا رو دوباره دیدم یکی دیگه هم پیششون بود شروع کردن به صحبت منم روم نمیشد جلوی طرف که اسمش محسن بود حرفی بزنم دیدم خوده یکی از پسرا شروع کرد به حرف زدن که کونیه ماچطوره خیلی ناراحتم کرد غرورم له شد گفتم درست صحبت کن گفت نگران نباش محسن خودیه تعریف کردیم از کونت براش منم جا خوردم یه چنددقیقه ای متلک بارم کردن تا نشون بدن منو گاییدن دیگه چاره ای نبود بهشون گفتم کونم از دیروز تاحالا خیلی درد میکنه دیدم محسن شروع کرد که من یه دکتر آشنا دارم اگر میخوای ببرمت اونجا خودش حرف دلمو زد که نترس نمیذاره کسی بفهمه یه طورایی از حرفاش آروم شدم باهاش راهی شدم برم
Show all...
دختر ساده 1400/05/29 #تجاوز سلام مژگان هستم الان سی و دو سالمه یه پسر ۵ساله هم دارم داستانم مال پونزده ساله پیشه که مجرد بودم تازه هم درسم تموم شده بود دیپلم گرفتم به پیشنهاد یکی از دختر عمه هام باهش رفتم توی یه کارگاه مشغول به کار شدم که ۴تا پسر بودن ماهم ده تا دختر میشدیم من اون موقع حواسم تو درس و کتاب بود از بقیه دوستام میشنیدم که دوست پسر دارن یا چیکار میکنن ولی خودم اصلا نرفته بودم سمتش یعنی جرآتم نداشتم چون خانواده مذهبی داشتم کارم چون دختر عمم پیشنهاد داد ازش مطمئن بودن که گذاشتن برم سرکار اونجا که کار میکردیم هر ۲ یا ۳ تا دختر با یه پسر سر یه کار بودیم سرپرست منو دخترعمم با یه پسری بود به اسم مرتضی که خیلی هیز بود همش به بهونه های مختلف منو دختر عممو میچسبید بهمون یه روز از شانس من دختر عمم نیومده بود من با مرتضی تنها بودم اونم اونروز از صبح تا ساعت ۱۱ هرکاری میتونست میکرد که خودشو بچسبونه بهم تو جایی که کار میکردیم اتاق بود برای هرکارش کسی نبود که ببینه چی کار میکنی درضمن لباسامونم تو همون اتاق کمد داشت من اعصابم از دست مرتضی خرد شد با ناراحتی بهش گفتم برو بیرون میخوام لباس عوض کنم برم اونم دیدم سرشو انداخت پایین رفت بیرون درم بست من شروع کردم لباس کارم دراوردم شلوارمو مقنعه رو در آوردم عادت داشتم همه رو دربیارم بعد لباسامو بپوشم با شورت و تاپ سرلخت میشدم لباسامو کامل عوض کردم که برم موقع بیرون رفتن مرتضی یه لحظه گفت صبرکن کارت دارم من فقط میخواستم برم دیدم دستش یه گوشیه داره یه فیلم نشونم میده کثافت از موقع لخت شدن من کامل فیلم گرفته بود اومدم برم پیش رییس کارگاه بگم گفت به محض اینکه بری فیلمت تو کل کارگاه پخش شده مثل یه آب سرد که ریختن روم میخکوب شدم یه لحظه خانوادم اومدن جلو چشمم که اگر واقعا فیلم پخش بشه چه آبروریزی میشه براشون بهش گفتم چی میخوای از جونم فیلمو پاک کن گفت برگرد تو اتاق صحبت میکنیم اجباری رفتم تو اتاق درو بست گفت الان مثل یه بچه خوب لباساتو عوض کن لباس کاراتو بپوش اصلا نمیدونستم چیکارکنم گفتم مرتضی برو بیرون تا عوض کنم گفت نه جلوی من یه نیم ساعتی کلنجار رفتم خواهش و التماس فایده نداشت مجبور شدم شروع کردم لباسمو درآوردن لباس کارمو بپوشم گفت شلوارتو اول دربیار منم دیگه چاره ای نبود شلوارمو اروم دراوردم یه شورت زرد پام بود یادمه اومدم شلوارمو بپوشم دستشو اورد گداشت روی لختی پام گفتم نکن گفت هیچی نگو هر لحظه تهدیدم میکرد هیچی دیگه نگفتم شروع کرد مالوندن پا و کون و کوسم با ولع منم خیس شده بودم تاپمو کند سوتینمو زد کنار شروع کرد به خوردن سینه هام دیگه وا داده بودم خودمو یه مژگان جنده شده بودم به خیال خودم یه تیم ساعت فقط میمالید کارم دیگه معنی نداشت نمیدونم چه صاحب کاری داشتیم که اصلا نمیومد سر بزنه چه خبره تو محل کارش تو این اتاقا چه خبره تو حین این فکرا بودم که دیدم شلوارشو باز کرده کیرشو که سیخ هم بود انداخته بود تو دسته من اولین بارم بود کیر میدیدم اونم کیر به این بزرگی و کلفتی گفت بگیر بمالش منم دستمو باز و بسته میکردم رو کیرش خودش تف زد گفت باتف یه کم مالیدم گفت بشین بخور برام گفتم من نمیخورم خوابوندم روی یکی از میزها گفت خودتو شل بگیر یکم کوسمو لیس زد معلوم بود حرفه ایه کارش اینه که چه جوری حشری کنه من تو عالم خودم بود سر کیرشو لیز کرد گفت دردت اومد جیغ بزنی باید به بقیه هم بدی شروع کرد آروم کردن خیلی درد شدیدی گرفتم جراتم نمیکردم داد بزنم به التماس افتادم به گوه خوردن افتاده بودم که نکنه لاپایی بکنتم قبول کرد فقط به شرطه اینکه بشینم جلو گوشیش ازم فیلم بگیره لخت بعدم من بگم یه جندم که اومدم زیر یکی از مشتریام بخوابم که کاش نمیکردم این کارو اون روز منو لاپایی کرد آبشم ریخت لای پاهام ولی بلایی سرم دراورد ۵سال تمام هرجایی که میگفت به هر روشی و به هرکسی که میگفت باید کون میدادم حتی یک روز توی یه باغ ۷تا نره خر جوون و پیر کردن منو شاید بیش از ۲۰۰نفر منو کردن تو یه مدت تا اینکه تو یه تصادف شرش کم شد و مرد من تونستم به زندگی خودم برسم اگر همون اولش نمیترسیدم و میرفتم پیش صاحب کارم میگفتم ۵سال سختی نمیکشیدم الان بعد از این همه سال بعضی شبا کابوس میبینم فکر میکنم برده شدم زنجیر انداخته گردنم داره منو میکنه یا برده یه جا که تجاوز بشه بهم لطفا ساده نباشیم قبل از انجام کاری به همه جای کار فکر کنیم اگر دوست داشتین با اینکه برام سخته ولی اتفاقاتی که افتادتو اون ۵سال رو براتون نینویسم نوشته: دختر ساده @dastansexyie
Show all...
#دختره دهه هشتادیی تویی اتاقش لایو لختی داشت میگرفت که پسر عموش وارد اتاقش میشه که با صد تا تهدید مخ دختر عمشو میزنه از کون میکنتش جوون چه کونه تنگئ 😍🔞 ابشم از اخر میرزه تو دهنش #وطنییی ناب 😍💋🇮🇷 دانلود فیلم دانلود فیلم دانلود فیلم دانلود فیلم چه آو نالههه میکنه فقط میگه علی بس کن الان مامانم میاد 😍💋
Show all...
#فیلم سکسی لو #رفته از دنیا جهانبخت و مهراد جم 😍💋جوون از کصش میکنه چه کص پر آبی داره تپلیو سفید بمولا چطو داگی میگاد 🇮🇷😍 تایم 9 دقیقه چه نالهه میکنه فقط میگه مهرادم بکن جرش میده 🇮🇷🔞 دانلود فیلم دانلود فیلم دانلود فیلم دانلود فیلم از اخرشم کیرشو میماله رو صورت دنیا جهانبخت اولین فیلم لو رفته 😂😍🇮🇷
Show all...
#زنش تویی اشپزخونه داشت غذا دروست میکرد که شوهرش میره از پشت سینه هاشو میماله بعد شلوارشو در میاره از عقب میکنتش جووون ایرونی #وطنی 😍🇮🇷 دانلود فیلم دانلود فیلم . 😍 دانلود فیلم دانلود فیلم . 😍 از اخرش زنشو خم میکنه ابشو میرزه رو دهنش 😍😍
Show all...
فــیــلــم ســڪــســے خــردســال نــاب بــهتــریــن فــیــلــم هاے پــدوفــیــل 🥑🍑 مــشــاهده فــیــلــم 1 مــشــاهده فــیــلــم 2 مــشــاهده فــیــلــم 3 مــشــاهده فــیــلــم 4 مــشــاهده فــیــلــم 5
Show all...
ولف تب | @WoolfTAB شنیدی همه دارن با چرخشیش میان بالا؟😈 ادمین تبای گسترده و چرخشی دیگه رو بیخیال شو 🙈 اینجا هر روز +۲۰۰ جذب میگیری 505 تا پایه دارم 😈🔥 در طول یک هفته یه کا میاد رو چنلت از +۵۰۰ پایه دارم تا ۱۲۰ کا عجله کن ایدی کانال یا گروهتو پیویم بده فردا +۲۰۰ جذب بگیر 🤤💦 تایم : ۱۵_۱۹ 😱🔞 @WoolfTAB@WoolfTAB ✅ 2 تا کانال دیگه فقط برای پایه میگیرم پس سریع بجنب پیوی ایدی کانال یا گروهتو بده.
Show all...
فیلم وطنی جدید و با کیفیت ببین و حال کن و لذت ببر ، کلی فیلم وطنی جدید و ناب 💦💦🤤🤤👇👇 مشاهده فیلم 🤤🤤🤤🤤 مشاهده فیلم 🤤🤤🤤🤤
Show all...
دنبال ‌کانا‌ل ‌میگردی ‌برای ‌تبادل¿
Show all...
نه 10%
آره 90%
دنبال ‌کانا‌ل ‌میگردی ‌برای ‌تبادل¿
Show all...