cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🎵 سوته دلان

مجله هنری. ادمین @PA14004

Show more
Advertising posts
1 251
Subscribers
-124 hours
-17 days
+1730 days
Posts Archive
آنقدر دوستت دارم که  یادم نمی آید از کجا شروع شد! داستان ما نه شروع دارد و نه پایان! تو یکهو پایت را همان جایی گذاشتی که باید میگذاشتی... دیگر هم از من نپرس تا کی دوستم داری! برای دوست داشتن های من هیچ پایانی وجود ندارد❤️
Show all...
🔥 3 1
#عباس_قادری 🎵سقاخونه 🆔 @Sotehdelanim
Show all...
Abbas Ghaderi - Saghakhooneh - www.telegram.me,IranSongs.mp34.49 MB
1
01:01
Video unavailableShow in Telegram
video5.51 MB
2
Show all...
Dariush-Bon-Bast-128.mp35.15 MB
1🥰 1
04:56
Video unavailableShow in Telegram
13.56 MB
1🥰 1
گاهی دلت می‌خواهد در شلوغیِ روزگارش بیاید تنگ در آغوشت بگیرد بگوید "تمامِ حواسم با توست، با تو، خوبِ من" #عادل_دانتیسم
Show all...
👏 2👍 1 1🔥 1
شهریورماه سال ۱۳۲۳ در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد استان کرمان متولد شد. تا کلاس پنجم ابتدایی در آن روستا درس خواند و همراه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد. مادرش از دنیا رفته بود و پدرش دچار نوعی ناراحتی روانی-عصبی شده بود و قادر به مراقبت از فرزند عزیزش نبود. از همان سنین کودکی به خواندن علاقه زیادی داشت و عموی جوانش که معلم روستا بود، در این علاقه بی‌تاثیر نبود. پس از تحصیلات ابتدایی به کرمان رفت و تا ۲۰ سالگی در آنجا زندگی کرد و در این دوره بود که شیفته سینما هم شد. دوره دبیرستان را در  کرمان گذراند و سپس وارد دانشگاه شد. وی پس از مهاجرت به تهران دوره دانشکده هنرهای دراماتیک را در این شهر گذراند و در همین مدت در رشته ترجمه زبان انگلیسی نیز لیسانس گرفت. از سال ۱۳۳۹ در کرمان و همکاری با رادیو محلی کرمان نویسندگی را آغاز کرد. اولین اتفاق مهم در زندگی ادبی وی خلق داستان قصه‌های مجید در سال ۱۳۵۳ است. مرادی کرمانی در سال ۱۹۹۲ از سوی داوران جایزه جهانی هانس کریستین اندرسن برلین، به‌دلیل تأثیر عمیق و گسترده‌اش در ادبیات کودکان جهان به عنوان نویسنده برگزیده سال انتخاب و برنده جایزه جهانی برلین شد. وی هم‌چنین جایزه «خوزه مارتینی» (نویسنده و قهرمان ملی آمریکای لاتین) را در کشور کاستاریکا از آن خود کرد. آثار او به زبان‌های آلمانی، اسپرانتو، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی، هلندی، عربی، ارمنی و هندی ترجمه شده‌است. اما اولین اثری که از او به زبان انگلیسی ترجمه شد، داستان «سماور» از «قصه‌های مجید» بود که برای یونیسف فرستاده شد. مرادی کرمانی درباره اثرپذیری‌اش از نویسندگان مطرح گفته‌است، عامیانه‌نویسی را از «صادق چوبک»، شاعرانه‌نویسی را از «ابراهیم گلستان»، ایجاز را از «ارنست همینگوی» و «گلستان» سعدی، احساس را از «صادق هدایت» و طنز را از «چخوف» و «دهخدا» آموخته است.
Show all...
🔥 5👏 2👍 1
01:16
Video unavailableShow in Telegram
«هر کسی‌که کودکی‌اش را ازدست بدهد، جانش را ازدست می‌دهد و می‌میرد» #هوشنگ_مرادی_کرمانی
Show all...
2.57 MB
👍 4 2🔥 1
00:30
Video unavailableShow in Telegram
#ایران_زیبا
Show all...
8.62 MB
🔥 2👏 1
00:24
Video unavailableShow in Telegram
قسمتی از بهشت بود خانه ای که پر از سادگی بود و‌ ما قدرش را ندانستیم...
Show all...
elhamh_graphy_3433865497857679849_17236050029099_Regrambot.mp48.53 MB
3🥰 1
Photo unavailableShow in Telegram
گیسوی پاییز نزدیک است پاییز زیباا
Show all...
🔥 3👍 2🥰 2🎉 1
آیا این داستان شماست ؟ من یکی رو دارم تو قلبم که دلم می‌خواد مثل بقیه بشینم ازش حرف بزنم ولی حیف که باید از همه پنهونش کنم
Show all...
👍 6🔥 1🥰 1🤩 1
Photo unavailableShow in Telegram
۶ سپتامبر روز کتاب خواندن است. این روز بهانه‌ خوبی است برای کتاب خواندن. علاوه بر این، ماه سپتامبر ماه خواندن یک کتاب جدید است.
Show all...
👍 3🔥 1
01:20
Video unavailableShow in Telegram
#رقص_آفریقایی رقص بی‌صداترین فریاد جسمانی ماست. رقص نه صرفاً نمایش و بهانه‌‌ی شادی که تجلی و نمایش آزادی و آزادگی‌ست... رقص، شعری‌ست که هر حرکتِ آن یک واژه‌ست. #ماتا_هاری
Show all...
25.86 MB
🔥 2🥰 1🤩 1
Photo unavailableShow in Telegram
00:00♥️ برکت همیشه پول نیست! آدمای خوبی که تو زندگیمون وجود دارن هم برکت محسوب میشن! پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | _ 🥀 @iProxy
Show all...
4👍 3🔥 2👏 1
00:52
Video unavailableShow in Telegram
2.17 MB
🥰 3 2
#مهستی 🎵فدات شم 🆔 @Sotehdelanim
Show all...
Mahasti Fadat Sham.mp35.11 MB
4
#مهستی سال ۱۳۶۴
Show all...
An_gcL3rqnVE05iYLNlH_1Qo23avn9hGqdscmqWNoroaxezd8mQDOWPZew2yaoC6j.mp42.60 MB
An_UcP_nQ_ZPsZyxUINvn1pWy2jvdD_8A_SbcBHOJEndUFSm4h_lnX_2O4MLSZh.mp42.81 MB
3🔥 1
#مهستی 🎵فدات شم 🆔 @Sotehdelanim
Show all...
Mahasti Fadat Sham.mp35.11 MB
#معین 🎵 ای آن که 🆔 @Sotehdelanim
Show all...
Moein Ey Ankeh.mp35.98 MB
2🥰 1
#معین سال ۱۳۶۷
Show all...
An85hFFTgQjhL4vhjwQ5r6_bPyIOap14JSG3EvvfquHpE8ACBhHxZMmQ3iWHWzpgJvNzbdXAkmts.mp42.46 MB
An_mAFXt_C0Ptl9NWrAsL4dXvmzSR11Ew2Vff1bp5iWp5Ux8_pd8Kt_2ecIJ3aQ.mp42.21 MB
4🥰 1
#ابی 🎵خانم گل 🆔 @Sotehdelanim
Show all...
Ebi Khanom Gol.mp34.21 MB
2👍 1🥰 1
An99blz0BXgO4batXM1_sYphOT3SRcXI5SQE_rGOiwKx6Mj3l5HH24MKr22RWxn.mp42.12 MB
An_39xVbOOAdIjXotbZXiA1iPcf24zjqaivVfdJSKVfbPI600oz2qF0ETguvr5c.mp45.98 KB
3🥰 1
00:35
Video unavailableShow in Telegram
تقصیر کسی نیست. روزگار نکبتی شده، آنقدر که آدم دلش می‌خواهد مدام به خاطره‌هایش چنگ بیندازد و آن جاها دنبال چیزی بگردد؛ یاد بچگی‌ها و سایه‌‌ی بعد از ظهر و توت‌های کال روی آجرِ فرش، صدای نامفهوم دوره گردها، انگار خواب بوده و حسرتش حالا به بزرگی یک حشره‌ی‌ چسبنده روی سینه آدم می‌ماند. #عباس_معروفی 🎞️در دنیای تو ساعت چند است زمان چه چیز غریبی است! این روزها وقت زیادی داریم ولی همه‌ی آن را صرف مرور خاطرات می‌کنیم. ‌‎
Show all...
2.62 MB
👍 4🔥 2 1👏 1😢 1
01:01
Video unavailableShow in Telegram
video6.24 MB
3
#گوگوش 🎵 انگشتر 🆔 @squareclip
Show all...
06_Angoshtar_128.mp35.34 MB
3🔥 1
#فریدون_فرخزاد 🎵ای شرقی غمگین 🆔 @Sotehdelanim
Show all...
4_446023604841221108 (5).mp32.80 MB
3👍 1
00:13
Video unavailableShow in Telegram
کتابخانه اختصاصی فرح دیبا
Show all...
431940879_940848814163225_3130375198708712571_n.mp42.86 MB
4👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
اینجا قدیمی‌ترین کتابفروشی تهران است! کتابفروشی اسلامیه که ۱۵۰ سال قدمت دارد از دوره‌ی قاجار تا به امروز در تهران پابرجاست‌. مالکیت آن با خاندان کتابچی است. این کتابفروشی ( حوالی چهارراه سیروس ) به عنوان قدیمی‌ترین کتابفروشی پابرجای تهران مشهور است. این حجم از استواری واقعا تحسین داره!
Show all...
6👍 3
00:59
Video unavailableShow in Telegram
5.75 MB
2
#داریوش 🎵 اجازه 🆔 @squareclip
Show all...
Dariush-Ejazeh-128.mp33.99 MB
1🥰 1
توی سایت دیوار یک آینه‌ی رومیزی می‌بینم، با قاب برنجی. تماس می‌گیرم و با زنی که صدای لرزان و مادرانه‌ای دارد حرف می‌زنم. قرارمان می‌شود یک ساعت دیگر. می‌پرسم: :اشکال نداره همراه دوستم بیام؟" می‌گوید: "چه بهتر، تا شما برسین من چای دم می‌کنم." در خانه‌ی پیرزن می‌نشینیم و در  استکان‌های کمرباریک چای می‌خوریم. و آینه آنجاست؛ روی سینه‌ی دیوار. نگاهم را که به آینه می‌بیند می‌گوید یادگار شوهرش است. میخواهم بپرسم "پس چرا دارین می‌فروشین؟" که زبانم را گاز می‌گیرم. اگر منصرف می‌شد خودم را نمی‌بخشیدم. ظرف نقلیِ پولکی را می‌گیرد جلویمان که... ناگهان برق می‌رود. توی نورِ گوشی دوستم می‌رود سراغ گنجه‌ی چوبیِ کنار سالن و یک جفت شمعدان بیرون می‌آورد. برقی که از دیدن شمعدان‌ها از چشم‌های من بیرون می‌زند برای شب‌های بی‌برقی یک محله بس است! می‌پرسم: "شمعدون‌ها رو هم می‌فروشین؟" همین‌طور که با کبریت شمع‌ها را روشن می‌کند، محکم می‌گوید: "به‌هیچ‌وجه، یادگار شوهرمه." متوجه نگاه من و دوستم به هم می‌شود. نگاهی که می‌پرسد آینه هم مگر یادگار شوهرش نبود؟ شمعدان را می‌گذارد کنار سینیِ چای، می‌نشیند و تعریف می‌کند که روزی که آینه را خریده‌اند دلِ خوشی نداشته و وقتی برای اولین بار خودش را توی این آینه دیده بغضش ترکیده. تعریف می‌کند که آینه برایش یادآورِ روزهای تلخ و ناکامی‌ست، روزهایی که دلش لگدمال شده بوده و همان روزها آینه که تنها آینه‌ی خانه بوده، هربار سرخیِ چشم‌هایش را نشان می‌داده و لب‌هایی که از زور غم باریک و بی‌رنگ شده بودند. می‌گوید بعدها دوباره ورق برگشته، روزگار بهتر شده و شمعدان یادگار روزهای خوش است و شام‌های دلخوشی زیر نور شمع‌های‌ آن. می‌گوید حالا سال‌ها گذشته، اما او نتوانسته با آینه آشتی کند. می‌پرسد "شده توی یه چیزی، یه چیز دیگه ببینین؟" آینه را خوب می‌پیچیم و می‌گذاریم روی صندلی عقب ماشین. و من تمام راه به حافظه‌ی اشیاء فکر می‌کنم، به چیزهایی که از ما در خودشان نگه داشته‌اند و به این فکر می‌کنم که چقدر در تاریخچه‌ی اشیاء رسوا، بی‌آبرو یا سربلندیم؟ من یکی از خانه‌های زندگی‌ام را دوست ندارم، در حافظه‌ی خشت‌وگلِ آن خانه، روزهای تلخی هست که هربار از جلوی درِ بزرگ کرِم‌رنگش رد می‌شوم انگار کسی قاشق برمی‌دارد و قلبم را می‌تراشد. و من، صابونی را که روزی مادرم داد تا بگذارم بین لباس‌هایم، دوست دارم. حس می‌کنم حالا که بعد از سال‌ها عطر سابق به آن‌‌ نمانده، بوی دست‌های مادرم را می‌دهد. ما در تقویم تاریخ اشیاء ماندگاریم. حواسمان باشد چه از خودمان به یادگار می‌گذاریم. #سودابه_فرضی_پور
Show all...
3😢 3🔥 1
18:08
Video unavailableShow in Telegram
🔴 #مستند کوتاه قلعه (1359-1344) 🟡 کارگردان: کامران شیردل 🟠 خلاصه فیلم: قلعه مستندی درباره محله «شهر نو» در تهران است؛ محله‌ای که مجموعه‌ای از روسپی‌خانه‌ها و کاباره‌ها را در خود جای داده بود. کامران شیردل، از تضادی پرده‌برداری می‌کند که «معلول» مرحله خاصی از توسعه اجتماعی و اقتصادی است. جملاتی که در مستند می‌شنویم دقیق و حساب‌شده‌ به کار رفته است؛ دست‌کم در بافت این فیلم معانی استعاری دقیقی یافته‌اند. فیلم کلاس درسی را نشان می‌دهد که زنان (سابقا) تنفروش در آن‌جا خواندن و نوشتن یاد می‌گیرند. تضاد اجتماعی اصلی‌ای که فیلم قرار است آن را نشان دهد، در همان جملات اول بیان می‌شود. خانم معلم دیکته می‌کند و زنی تنفروش بر تخته‌سیاه می‌نویسد: «بنویس جانم: شهرهای بزرگ ایران دارای کارخانه‌ها و اداره‌ها و بیمارستان‌های بسیار است که مردم شب و روز در آن‌جاها کار می‌کنند. هر ایرانی چه در شهر و چه در ده زحمت می‌کشد تا زندگی بهتری برای خود…» در سایه‌روشن شهری که صنعتی و مدرن می‌شود، انسان‌هایی هستند که سهمی از آن کارخانه‌ها و ادارات ندارند؛ منبع درآمدشان، تنشان است… در این‌جا زنان روسپی زبان می‌گشایند... 🔵 @Sotehdelanim
Show all...
مستند قلعه (1344_1359).mp4107.17 MB
2👍 1🤔 1
00:30
Video unavailableShow in Telegram
کلاس های مدیتیشن یکی از مدارس خصوصی در غرب تهران
Show all...
4.00 MB
👍 6 2👏 2
Photo unavailableShow in Telegram
جنوب تهران سال ۱۳۵۲
Show all...
👍 1 1
Photo unavailableShow in Telegram
اسمشون بقالی بود! بقالی کریم آقا یا بقالی مش حیدر. توی این بقالی ها دنبال هرچی میرفتی دست خالی برنمیگشتی! سنگ پا میخواستی یا روغن حیوونی؛ برنج دودی یا دمپایی حموم؛ فرقی نمی کرد... اصلا این بقالی ها حکم آرام بخش داشتن برای محله ها؛ از کنارشون که رد می شدی ته دلت قرص میشد از اینکه یه جایی هست که تو هر چی بخوای اون داره! ....ولی من همیشه فکر می کردم این بقالی ها یه سری اجناس مخفی هم یواشکی میذاشتن تو زنبیل مشتریاشون :دل گرم... چشم سیر... صبوری....قناعت! اینو از قیافه آدمایی که از این بقالی ها میومدن بیرون می شد فهمید... چیشدیم ؟ کجا رفتیم که گمشدیم؟
Show all...
🔥 4😢 2👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
🍇🍃 ‍  من انگور شهریورم پیش از آنکه پاییز آخرین پنجره ات را از من بگیرد پیش از آنکه تابستان چشم هایش را ببندد پیش از آنکه لبخند هایت زرد و ارغوانی از شاخه بیفتد ... فصل را نگه دار تقویمت را ورق نزن من انگور شهریورم خواهم رسید ... #عرفان_نظرآهاری
Show all...
3🥰 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.