cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🦚پاکنوش نباتی🦚

شامل: قیمت روزانه ارز و سکه ،خبرهای فوری اقتصادی و اجتماعی( داخلی و بین المللی ) ، تحلیل اتفاقات مهم ، اشعار ، دلنوشته و خاطره ها ،فال روزانه... پل ارتباطی: @Paak1347

Show more
Advertising posts
1 368Subscribers
-8424 hours
-5487 days
-91330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
من از اون آسمون آبی می‌خوام من از اون شب‌های مهتابی می‌خوام «سیب» #سیمین_غانم آهنگ: فریبرز لاچینی شعر ترانه: فرهاد شیبانی #نوستالژی
Show all...
داداشی خیلی خسته ام به امواتت قسم اصلا حال و روزم خوب نیست این دلار بدجور رو اعصابم داره راه میره 🦚🦚 غصه نوخور سال ۱۴۴۴ قراره درست بشه https://t.me/Delipaak
Show all...
حالا دیگه خیالم جمع شده بود ، کلا وقتی که پول تو جیبت باشه ، پشتت گرم است و همه بهت احترام میزارن.... با طمانینه قدم زنان رفتم بطرف بچه ها ، ملک حسینی با اشاره سر از من پرسید چکار کردی !؟ گفتم حله ، یارو گفته فقط تا یکساعت نگهش میدارم بعدش بیاین بگیرین که اگه دیر کنید باید تا فردا عصر صبر کنید...به اون سرباز گفتم بریم زود غذا بخوریم و بیایم آرپی جی رو تحویل بگیریم.. بنده خدا اصلا باور نداشت که عرض نیم ساعت همه چیز زندگی اش تغییر کرده و از یک آدم گرسنه ی خدانشناس به آدم سیر خداشناس تبدیل میشه... و از ما دوتا ،مخصوصا من خیلی تشکر می کرد حتی آدرس خودش رو داد که بعد خدمت بریم شهرشون تا از شرمندگی بیرون بیاد.... منم به ملک حسینی گفتم خوب ادرسشو یادداشت کن تا بریم مهمانی... بگذریم رفتیم چهار راه نادری ، جای همه ی شما خالی شکم سیر ساندویچ سوسیس بندری با سورخ نوشابه تگری زدیم و حدوداً ۵ تومان هم اضافه اومد که دادم به اون سرباز که جیبش نگه داره...بنده خدا از مرام ما آنچنان شاد شده بود که فقط اظهار شرمندگی داشت... قدم زنان اومدیم بطرف مکانی که آرپی جی رو‌فروخته بودم تانزدیکی اش رسیدیم یواش به ملک حسینی گفتم به بهانه ویزی تو ساندویچی جا گذاشتن ، برگرد به چهارراه نادری....اونهم گفت باشه مدتی بعد ملک حسینی زد تو سرش ، گفت آه چیزی تو ساندویچی جا گذاشتم برم بیارم... بهش گفتم صبر کن دو‌تایی بریم ، ممکنه بهت تحویل ندهد...و به اون سرباز هم گفتم تو زود برو ارپی جی رو تحویل بگیر ممکنه دیر بشه...بگو از طرف نباتی اومدم..اونهم گفت باشه و اونجا منتظرتون هستم.... و بدین ترتیب از هم برای همیشه جدا شدیم و اینکه چقدر منتظر ما مونده باشه ، خدا میدونه و یا اینکه آرپی جی رو تحویل گرفته باشه ، باز علم الهدی می دونه چون با غیب در ارتباط است.... من و ملک حسینی در اولین کوچه که رسیدیم فرار کردیم و رفتیم لب کارون و اونجا رو چمن دراز کشیدیم و اما کنار لب کارون حدود ۵ تا ۱۰ هزار نیرو ولو بودیم و معلوم نبود سرنوشت ما چی میشه...هرکسی خاطرات خودش را از فاو و اینکه چطوری فرار کرده می گفت.... تا اینکه
Show all...
نمی دونم کجای اهواز بود که کامیون ایستاد و ما هم پریدیم پایین و بطرف مرکز شهر راه افتادیم...مردم اهواز از ما می پرسیدند چی شده!؟ عراقی ها کجا هستند!؟ مثل اینکه همه ترسیده بودند و میترسیدند عراقی ها نزدیک شده باشند ....یکی از بچه ها خیلی جدی گفت که عراقی ها تا کوت عبدالله اومدند و دارن زن و دختر های عرب کوت عبدالله رو می کنند(ببخشید) و ما چند نفر حرفشو تایید کردیم....حالا بماند که باور کردن یا نه!!! خیلی گرسنه مون بود نه پولی داشتیم نه چیزی برای خوردن ...فقط تو خیابون ها قدم میزدیم که رسیدیم به چهاراه نادری و ساندویچ فروش هایی که فقط ما را نگاه می کردند... همانطورکه تو خیابون نادری سرگردان و بدون هدف ، قدم می زدیم به انتهای خیابان رسیدیم که دیدیم سربازها بصف هستند...ملک حسینی رفت جلو و پرسید چرا بصف هستید؟ یکی گفت داریم اسلحه ی خودمون رو میفروشیم که با پولش بریم بلیط قطار بگیریم یا ساندویچ بخریم😳⁉️ کلاش حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ ریال بستگی به نوع کارکرد و تاشو بودن قیمت بالا پایین داشت ژ ۳ که اصلا خریدار نداشت هر خشاب ۱۰ ریال تیربار خبلی گران بود حدودا ۴۰۰ ریال و هر تیرش ۱ ریال از بدشانسی ما دوتا(من و ملک حسینی ) چون گردان ما ش م ر بود، اسلحه نداشتیم تا بفروشیم و با پولش ساندویچ بخریم...و از طرفی اصلا یادمون نبود که یک ساک تی ان تی داریم که شاید با فروشش پلو کباب می خوردیم ...همینطور گوشنه ، قدم زنان به پل فلزی اهواز نزدیک می شدیم که دیدم یکی از سربازها یه آرپی جی داره با دو‌تا گلوله آرپی جی....دویدم پیشش و بدون اینکه سلامی بهش بگم ، و موضوع فروش اسلحه را باز کنم ، بهش گفتم غذا خوردی!؟ گفت نه ...گفتم گرسنه ای ؟ گفت دارم میمیرم گفتم مشکلی نیست ، باید هوای همو در این شرایط داشته باشیم ....بیا باهم بریم غذا بخوریم ، مهمان من باش و یه چشمکی به ملک حسینی زدم... سه نفری اومدیم طرف خیابان نادری ، بهش گفتم آر پی جی و گلوله هاش رو بده ، اینجا تحویل بدم، بعد بریم غذا بخوریم و بعدش بیا تحویل بگیر....بنده خدا حتی بدون اینکه مخالفتی کنه اسلحه رو داد بمن و ملک حسینی دستش را گرفت و بردش کمی دور تر ، تا بنده خدا نبینه من دارم آرپی جی اش را می فروشم... رفتم پیش خریدار که یک منقل کبابی داشت ، نمی دونم این شخص حکومتی بود و یا جاسوس....من به پول اسلحه نیاز داشتم ، چکار داشتم که جاسوس بوده باشه ....مگه کم جاسوس داریم‼️⁉️😳 دستی رو آرپی جی کشیدم و دادم دست خریدار ...خریدار که اونو دید شاخ درآورد که ارپی جی داریم می فروشیم... به خریدار گفتم خوب نگاهش کن اصلا شلیک نشده آک بند است ضمنا دو‌تا گلوله هم داریم خوب نگاه کرد ، برق از چشاش بیرون می زد...گفت ۵۰ تومان (۵۰۰ ریال) گفتم نه ارزان گفتی ما ۶ نفریم پول ۶ تا ساندویچ نمیشه.... بالاخره با کلی اصرار من ، گفت جمعا ۶۵ تومان و من قبول کردم ، اسلحه رو دادم و پول رو گرفتم گذاشتم تو جیبم...
Show all...
🔴 سازه‌های آبی شوشتر، خوزستان قدیم ایران خودش متمدن بوده
Show all...
عاشق اون مادریه ک در حال مریضیشم ۴ صبح پا میشه که بچه هاش بدون صبحانه نرن بیرون عاشق اون پدریه که ۳ شیفت کار میکنه تا شاید خانواده اش کمی راحت تر زندگی کنن عاشق اون کارمندیه که بی ریا و با روی خوش و خلوص کار مردم رو راه میندازه عاشق اونیه که در گمنامی و سکوت دلش دریاست و خودش از تمام دنیا بزرگ تره ولی ادعایی نداره
Show all...
‏فایل صوتی از طرف پاکنوش
Show all...