cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ترجمانک | فاطمه مدیحی‌ بیدگلی

دست‌نوشته‌ها و دوست‌داشته‌هایِ ترجمه‌آمیز و ادب‌‌انگیزِ مترجمی کوچک چشم‌انتظارِ نظراتِ شما با شناسهٔ @madihibidgolif

Show more
Advertising posts
2 429Subscribers
-124 hours
+37 days
+1330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

اگر تهران‌نشین هستید، بروید و حظ ببرید از چنین شبی. :)
Show all...
👍 5👎 4
- صبح ۲۹ فروردین خود را چگونه آغاز کردید؟ - با برق‌رفتگی. :)
Show all...
😱 15😢 2
Repost from آن
اسم سری جدید گشت‌ارشاد رو گذاشتن نور، پروفسورهای ریدن در کلمات، عبارات و معانی.
Show all...
👍 43😱 6👎 1
Show off شو آف، خودنمایی امشب دیدم یکی که درآمد میلیونی داره و آدم معتبری توی حوزه‌ی کاری خودش محسوب می‌شه، نوشته بود شعاف! فکر کنم مشکل از ماست که درست‌نویسی برامون مهمه. زد و بند هم نداریم با جایی. #ویرایش
Show all...
😱 16👍 11😁 6
ناچیز و ناامّید و ناکافی و ناراحت امروز هم مجموع "نا"های جهان بودم افسردگی با دست‌های پر از اینجا رفت می‌خواستم خود را نبازم، ناتوان بودم هرروز باید کوه می‌بودم: قوی، ثابت پابند، اهل صبر، بی‌شوریدگی، ساکت امروز مسئولیتی دیگر نصیبم شد: من جانشین ابرهای آسمان بودم از شدت بیچاره بودن گریه می‌کردم با زندگی نکبتم باید چه می‌کردم؟ وقتی برای زنده بودن، پیر و فرسوده اما برای خودکشی کردن، جوان بودم باید چه می‌کردم منِ تنها به گفتن خوش؟ در سرزمین نحس شاعرخیز شاعرکش؟ باید چگونه زنده می‌ماندم؟ منِ بی‌شعر بی‌کاربرد و بی‌پناه و بی‌دهان بودم هرچند اینجا تا دلت می‌خواست مضمون بود می‌خواستم بنشینم و روی زمین خون بود باید غزل می‌گفتم و قحط مخاطب بود باید غزل می‌گفتم اما فکر نان بودم احساسِ بیش از حد لازم، زخم می‌افزود امروز فهمیدم که اینجا مشکل از من بود جایی که مردم کور، من آیینه دستم بود جایی که کر بودند، من آوازه‌خوان بودم بار قضاوت، بار بودن بین کودن‌ها بار نوشتن، بار مظلومیت زن‌ها بار تو را کم می‌کنم از شانه‌ام، ای عشق! من تا همین‌جا هم زیادی پهلوان بودم فاطمه تنبیه
Show all...
14😢 8👍 4
خنده می‌بینی ولی از گریه‌ی دل غافلی خانه‌ی ما از درون ابر است و بیرون آفتاب صائب تبریزی
Show all...
20👍 2🔥 1
رضا‌ به داده بده وز جبین گره بگشا! بی‌چاره‌ی‌ گیرافتاده در این لحظه فهمیدم که Amor Fati می‌شه عشق به سرنوشت و حقیقتاً برگ‌هام! یه حالت غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ یا که در مقام رضا باش وز قضا مگریز پس این هم از این. نمی‌دونم چرا حس همذات‌پنداری‌م گل کرد یه لحظه. احتمالاً از سر بیچارگی بود. یه بار هم سال‌ها پیش وقتی خودم رو فاطی معرفی کردم، گفت که فاطی اسم مناسبی نیست. شما که تحصیل‌کرده‌اید دیگه چرا؟ اون‌موقع‌ها هنوز فاطی‌کماندو مد نبود و فقط به‌خاطر این حرف‌ها واسه فاطی تنبون نمی‌شه بهم خرده می‌گرفت لابد. ازش چیزی نپرسیدم. یه بار هم یه نفر دعوام کرد که چرا توی آدرس جی‌میلم به‌جای Fateme نوشته‌م Fati. یعنی می‌خوام بگم که بعضی‌ها فارغ از اینکه اصلاً کی هستند به خودشون اجازه می‌دن که تا اون‌جای آدم‌ها هم دخالت کنن. حالا جالبه که اون‌جوری هم. Fate+ me می‌شه. 😄 دقت نکرده بودم تا الان. با این‌همه من اسمم رو دوست ندارم. کاش می‌تونستم محیطم رو عوض کنم و در محیط جدید، خودم رو با اسم جدید معرفی کنم. چون احساس می‌کنم قدیمی‌ها نمی‌تونند اسم جدید رو بپذیرند. یعنی ناخواسته همون اسمی که عادت دارند رو صدا می‌زنند. امیدوارم مذهبی‌های عزیز اون‌قدر تحمل داشته باشند که گریبان ندرند. از غیرمذهبی‌های عزیز هم انتظار می‌ره که صرفاً سکوت کنند. :) این آهنگ چاووشی رو هم گوش کنین: چه شبا که با خودم جنگیدم بلکه سرنوشتمو عوض کنم و چه تلاشِ بیهوده‌ی خسته‌کننده‌ای!
Show all...
26👍 8😢 1