cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

آبادی چاقر

اینستاگرام آبادی چاقر https://www.instagram.com/abadi_chagher/ ارتباط با ما @Amirchaghari1994 و @RezaaYekta و @Gsii7 امیر چاقری رضا چاقری سیدابراهیم حسینی ورود به کانال آبادی چاقر t.me/chagher @chagher

Show more
Advertising posts
296Subscribers
-124 hours
No data7 days
+430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🌳هوای بهاری چاقر به روایت تصویر🌳 🙏ارسالی توسط سیدمحسن حسینی🙏
Show all...
👏 2 1
🌸🍃🌸🍃 #ضرب_المثل #دو_قورت_و_نیمش_هم_باقیه چون حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داود به رسالت و پادشاهی رسید از خداوند خواست که همه جهان و موجودات آن و همه زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد. چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند. حق تعالی او را از این کار بازداشت و فرمود: «رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد. بهتر است زحمت خود زیاد نکند.» ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوبش بروند. سلیمان هم بیدرنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک طعام برای روز موعود شوند. وی در کنار دریا جایگاه وسیعی ساخت و دیوان هم انواع غذاهای گوناگون را در هفتصد هزار دیگ پختند. چون غذاها آماده شد سلیمان بر تخت زرینی نشست و علمای اسرائیل نیز دور تا دور او نشسته بودند از جمله آصف ابن برخیا وزیر کاردان وی . آنگاه سلیمان فرمان داد تا جمله موجودات جهان برای صرف غذا حاضر شوند. ساعتی نگذشت که ماهی عظیم‌الجثه از دریا سر بر آورد و گفت: «خدای تعالی امروز روزی مرا به تو حواله کرده است بفرمای تا سهم مرا بدهند.» سلیمان گفت: «این غذاها آماده است مانعی وجود ندارد و هر چه می‌خواهی بخور.» ماهی با یک حمله تمام غذاها و خوراکی‌های آماده شده را بلعید و گفت: یا سلیمان، سیر نشدم غذا می‌خواهم. سلیمان چشمانش سیاهی رفت و گفت: «مگر رزق روزانه تو چقدر است؟ این طعامی بود که برای تمام جانداران عالم مهیا کرده بودم؟» ماهی عظیم‌الجثه در حالی که از گرسنگی نای دم زدن نداشت به سلیمان گفت: «خداوند عالم روزی مرا روزی سه بار و هر دفعه سه قورت تعیین کرده است. الان من نیم قورت خورده‌ام و دو قورت و نیم دیگر باقی مانده که سفره تو برچیده شد.» سلیمان از این سخن مبهوت شده و به باری تعالی گفت: «پروردگارا، توبه کردم. به درستی که روزی دهنده خلق فقط توئی ‎ T.me/chagher
Show all...
آبادی چاقر

اینستاگرام آبادی چاقر

https://www.instagram.com/abadi_chagher/

ارتباط با ما @Amirchaghari1994 و @RezaaYekta و @Gsii7 امیر چاقری رضا چاقری سیدابراهیم حسینی ورود به کانال آبادی چاقر t.me/chagher @chagher

🌷پنجشنبه و یادآوری خاطره‌ های به جامانده 🌷پنجشنبه و چشم انتظاری عزیزان سفر کرده 🌷برای شادی روح مسافران آسمانی هدیه ای به زیبایی فاتحه و صلوات بفرستیم🌷 #پنجشنبه_یاد_اموات_فاتحه_صلوات
Show all...
پنجشنبه های دلتنگی سکوت قبرستان، این دیار خفتگان خاموش را با کلام خدا میشکنیم تا به عزیزانمان بگوییم هنوز به یادتان هستیم.هنوز با شاخه گل به دیدارتان می آییم و با ظرفی آب مزارتان را شستشو میدهیم. درست است که شما در دیار فراموشان آرمیده اید؛ اما خانه ای در قلبهای ما دارید ابدی . به یاد همه پدر و مادرهای آسمانی .🌷🌹🌺🌸🌺 #پنجشنبه_یاد_اموات_فاتحه_صلوات
Show all...
🌷مراسم چهلمین روز درگذشت مرحومه کربلایی خانم فاطمه چاقری🌷 🗓پنجشنبه۱۴۰۳/۰۱/۳۰🗓 🕙ساعت ۱۰ الی ۱۵🕑 🕌مسجد حضرت ابالفضل روستای چاقر 🕌 🌷شادی روح آن مرحومه الفاتحه مع الصلوات🌷🌷
Show all...
🌷مراسم چهلم مرحومه فاطمه چاقری 🌷 🗓پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۱/۳۰🗓  🕙ساعت ۱۰ الی ۱۵🕑 🕌مسجد حضرت ابوالفضل(ع) چاقر🕌 🌷شادی روحش فاتحه مع الصلوات🌷
Show all...
پیش آ، بهار خوبی تو اصل فصل هایی... بهار ۱۴۰۳- سد چاقر
Show all...
👍 3😍 3
🌸🍃🌸🍃 #ضرب_المثل #اگر من_منم_پس_کو کدوی_گردنم آورده اند که در روزگاران قدیم ، مرد ساده دلی راهی شهری شد که تا آن وقت به آنجا نرفته بود . در راه با خودش هزار جور نقشه کشید و فکر و خیال کرد که وقتی به آن شهر رسید ، کجا برود و چی بخرد و چه چیزها ببیند . او با این فکر و خیالها خوش بود که ناگهان با خود گفت : " این چه کاری است که من می کنم ؟ چرا با دست خود ، دارم خودم را گم می کنم ؟ اگر من در این شهر ، خودم را گم کنم چی ؟ " او مدتی فکر کرد که چگونه مواظب خودش باشد که گم نشود . در این حال در میان راه ، مردی را دید که کدو بار الاغ کرده و می فروشد . با او حال و احوال کرد و گفت : " یک کدوی قشنگ می خواهم ! " کدو فروش گفت : " کدوی قلمی شنیده بودم ، اما کدوی قشنگ نشنیده بودم ." مرد ساده دل گفت : " برای اینکه نمی دانی من کدو را برای چه می خواهم ." کدو فروش از میان کدوهایش یکی را برداشت و گفت : " بیا اگر در همه دنیا بگردی ، کدویی به این قشنگی پیدا نمی کنی ." مرد ساده دل ، کدو را خرید و نخی به آن بست و آن را به گردن خودش آویزان کرد . بعد با خوشحالی به راه افتاد و در دل می گفت : " خیلی خوب شد . این هم نشانه من ، حالا هرجا که بروم ، خودم را گم نمی کنم ." مرد ساده دل این را گفت و به راهش ادامه داد . او ساعتها خسته و کوفته رفت و رفت تا به شهر رسید . او مشغول گشت و گذار در شهر شد و نان و غذایی خرید و خورد . چیزی نگذشت که یواش یواش خسته شد . دنبال جایی برای خوابیدن می گشت که درختی را دید . در حالی که کدو از گردنش آویزان بود ، در سایه درخت خوابید . از آنجایی که خسته شده بود ، خوابش سنگین شد . از قضا مرد بیکار و حیله گری از آنجا می گذشت . خواست تفریحی کند . خیلی آهسته طوری که مرد ساده دل بیدار نشود ، کدو را از گردن او برداشت و به گردن خودش آویزان کرد و همان جا خوابید . مرد مسافر پس از مدتی از خواب بیدار شد . سرگردان و حیران دور و بر را نگاه کرد . نمی دانست کجاست . دست به گردنش کشید . از کدو خبری نبود . نگاهی به مردی انداخت که کنارش خوابیده بود . دید که کدو از گردن او آویزان است . او را بیدار کرد و گفت : " بلند شو ببینم ." مرد بلند شد و گفت : " چه خبر شده ؟ چرا مرا از خواب بیدار کردی ؟ " مرد ساده دل گفت : " راستش را بگو . این کدو در گردن تو چه می کند ؟ " مرد گفت : " این کدو از اول همین جا بود که هست ." مرد ساده دل گفت : " یعنی چه ؟ مگر می شود ؟ " مرد گفت : " مگر چی شده ؟ " مرد ساده دل گفت : " اگر من منم ، پس کو کدوی گردنم ؟ اگر تو منی ، پس من کی ام ؟ " از آن پس درباره کسانی که در کارهایشان بسیار ساده اندیش هستند و از روی فکر و اندیشه عمل نمی کنند ، این ضرب المثل را به کار می برند و می گویند : " اگر من منم ، پس کو کدوی گردنم ؟ ‎ T.me/chagher
Show all...
آبادی چاقر

اینستاگرام آبادی چاقر

https://www.instagram.com/abadi_chagher/

ارتباط با ما @Amirchaghari1994 و @RezaaYekta و @Gsii7 امیر چاقری رضا چاقری سیدابراهیم حسینی ورود به کانال آبادی چاقر t.me/chagher @chagher

🥒ماست وخیار شاهانه میگویند: روزی امیرکبیر که از حیف و میل شدن سفره‌های دربار به تنگ آمده بود. به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت میخورند، میل کند! شاه پرسید مگر رعیت ما چه میخورند؟! امیرکبیر گفت: ماست و خیار! ناصرالدین شاه سرآشپز را صدا زد گفت: که برای ناهار فردایمان ماست و خیار درست کنید. سر آشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارک‌ چی برای ماست خیار شاهی داد: ماست پر چرب اعلا خیار قلمی ورامین گردوی مغز سفید بانه پیاز اعلای همدان کشمش بدون ‌هسته نان دو آتیشۀ خاش‌خاش سبزی‌های بهاری اعلا و … ناصرالدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار خورد، به امیرکبیر گفت: رعایای پدرسوخته چه غذاهایی میخورند و ما بی‌خبریم😁 T.me/chagher
Show all...
👍 1