cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

غـمـزهِ شیـطـان

به قلم: راحله dm بزرگسال و اروتیک🔥 نویسنده‌ ی رمان های بیوه ی برادرم/ گیوا و...

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
17 146
المشتركون
-10824 ساعات
-4377 أيام
+4 72030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

إظهار الكل...
اگه ۱۵ تا ۲۵ سالته، و وضع مالی خوبی نداری، به این‌ کانال نیاز داری.. 🖤 https://t.me/+jCbAhXCqjohiMTJk روزی 1 تا 4 میلیون در بیار 🙏🏻
إظهار الكل...
إظهار الكل...
00:20
Video unavailable
عزیزانی که تو رابطه هستند درخواست گیف میکنند کانال ( GiF-XX ) گیفاش س.کسیه پیشنهاد میشه 😏 https://t.me/+nZHtDRzC1GA1MWE8
إظهار الكل...
باشد که جنگجوی درونت به جایی امن برسد، به آدم‌ های امن، و فرصتی بیابد برای استراحت، بازی، عشق‌ ورزی و رویاپردازی... 🦋
إظهار الكل...
- حالا تو یه نظر ببینش شاید به دلت نشست مادر! زانوهایم را توی شکمم جمع کردم و اخمو لب زدم: -این همه سال اون ور اب بوده، نه من اونو خوب یادمه و نه اون خوب منو میشناسه... مگه ازدواج کشکه اخه؟! مامان ناراحت دستی به موهایم کشید: -منم دلم خونه مادر، ولی می دونی که هیچکس رو حرف خان حرف نمی زنه. اشک هایم مظلومانه ریخت از این زور و اجباری که پدربزرگم به اسم مصلحت به ریشم بسته بود. -لباساتو بپوش دخترم... با آقا خان هم همجوابی نکن من نمیتونم طاقت بیارم دست روت بلند کنه. صدای در اتاق را که شنیدم سرم را توی پتو فرو کردم و زار زدم! من امشب در این مهمانی حاضر نمی شدم... نشانشان می دادم که نمی توانند به گندم زور بگویند. *** (چندساعت بعد) صدای آقا خان از پذیرایی می امد و من با وحشت در اتاق را قفل کرده بودم تا دور از چشمشان از خانه بیرون بزنم. -گندم کجاست عروس، نیومد دست بوسی! لباس ها و ملافه ها را به هم گره زدم و از پنجره آویزانش کردم! کوله ام را پشتم انداختم و قبل از اینکه گیرشان بیفتم با ترس از ملافه های بهم گره خورده آویزان شدم. پایم که به زمین رسید نفس راحتی کشیدم اما همان لحظه صدای بم و مردانه ای از پشت تنم را لرزاند. -داری فرار می کنی؟ شانه هایم از ترس بالا پریدند و او از فرصت استفاده کرد و نزدیکتر شد. -اینجوری دزدکی از پنجره ی اتاقت اومدی پایین که این وقت شب کجا بری خانم کوچولو؟ نگاهم روی چند تار مویی که روی پیشانی اش افتاده بود ماند... چقدر جذاب بود. -تو باغبون جدید خونه ای نمیشناسمت؟؟! اول تعجب کرد اما بعد گوشه ی چشمش چین خورد و سر تکان داد. -آره باغبونم. با اخم جلو رفتم و انگشتم را به سینه اش کوبیدم: -خب پس آقای باغبون، به نفعته چیزایی که دیدی رو فراموش کنی و دهنت رو بسته نگه داری خب؟ -من به کسی حرفی نمیزنم ولی لااقل بگو چرا داری فرار میکنی از خونت، اونم دور از چشم بقیه؟ نفسم را با بغض بیرون فرستادم و ناخوداگاه برایش توضیح دادم: -منو میخوان بدن به پسرخاله‌ی بابام که تازه از فرنگ برگشته... اصلا نمیشناسمش نمیدونم چه ملعونیه! ندیده حالم ازش بهم میخوره... مرتیکه هنوز منو ندیده سریع قبول کرده زنش شم. امشب که دستش تو پوست گردو موند میفهمه چخبره. با سرگرمی داشت تماشایم می کرد که به خودم امدم... خواستم به سمت در حیاط بروم که بازویم کشیده شد و در آغوش ان پسرک جذاب باغبان قفل شدم. -داری چه غلطی میکنی ولم کن برم!!؟ همان لحظه در خانه باز شد و همه ی خانواده بیرون امدند. اقا خان عصایش را به زمین کوبید و با خوشحالی گفت: -ظاهرا عروس و دامادمون قبل از اینکه ما بگیم با هم اشنا شدن و به نتیجه رسیدن! با تعجب به مردی که با تفریح تماشایم میکرد نگاه کردم: -تو کی هستی؟ چشمکی زد: -همون پسرخاله‌ی ملعونِ بابات! https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk یه مرد سکسی و هات ورزشکار با هیکلی گنده در برابر یه دختر ریزه‌ای که از قضا نشون کرده‌ش هم هست!🙈 یه خانِ شیر دل و متعصب...🔥 مردی که کلی خاطرخواه داره! این آقای خوش‌تیپ عاشق دختر جذاب قرتیمون میشه... یه دختر هات و سکسی که هیچ چیزش با تعصب های پسرمون سازگار نیست و دستور میده تا آدماش دختره رو برای زندگی باهاش به عمارتش ببرن ولی...🥹🔥
إظهار الكل...
بـَر دلـَم حـُکمی رانـْد♠️| سحرنصیری

بسم الله الرحمن الرحیم کانال رسمی سحـر نصیری بر دلم حکمی راند: آنلاین آنائل رانده شده: آنلاین عصیانگر: فایل فروشی داروغـه: چاپی یـاکـان: چاپی ناخدا: چاپی اینستا‌گرام نويسنده: saharnasiri.novels لینک همه‌ی رمان‌های بنده: @saharnasiri_novels

-بچتو فروختم به مشتری... زن بدبخت اجاقش کور بود دادم دعامون کنه! با سر و صورت کبود از جام بلند شدم چطور می تونست انقدر بی رحم باشه -بچمو... بچمو چکار کردین هر چقدر تحمل کرده بودم بس بود دیگه داشتن دیوونم می کردن نوزادم، پاره ی تنمو داده بود به یه زن دیگه موهاشو توی چنگم گرفتم -تو غلط کردی بچمو دادی به یکی دیگه من مادرشم تو چکارشی که بچه ی منو فروختی عوضی؟ جیغی زد و دست بی جون منو دندون گرفت که از درد فریاد زدم -خفه شو زنیکه چشمم روشن به منی که مادرشوهرتم میگی عوضی؟ همون فریاد بذار بیاد خوب ادبت می کنه روی زمین نشستم و زار زدم خدا چرا به من نگاه نمی کرد گناهم چی بود که انقدر عذابم می دادن مگه فریاد عاشقم نبود؟ پس چرا همش با کمربند نوازشم می کرد؟ صدای کوبیده شدن در که اومد لرزیدم به خودم -زنت بچتو فروخت فریاد هر کاری کردم نتونستم جلوشو بگیرم نوه ی بیچارمو داد به یه زن بی سر و پای گدا چطور می توانست انقدر راحت دروغ بگوید در اتاق که باز شد و چشمان به خون نشسته اش را دیدم عقب عقب رفتم -فریاد تو که باور نکردی نه؟ مامانت دروغ می گه کار خودشه! خودش بچمو فروخت به یه زنه بخدا من تقصیری ندارم پوزخندی زد و کمربندشو دراورد که با ترس به گریه افتادم نزدیکم زانو زد و موهامو نوازش کرد -نترس خوشگلم نمی خوام بزنمت دیگه کارای دیگه ای باهات دارم که خودم خوشت میاد حتما از موهام گرفت و بلندم کرد منو چسبوند به دیوار و شلوارمو با یه حرکت پایین کشید -اوف باسن خوشگلت داره داد می زنه که قرمزش کنم ضربه ای روش زد که از درد ناله کردم -هیش ناله هاتو بذار واسه وقتی که تا دسته توتم من بد جرت می دم امروز آوا فقط مواظب باش جیغ نزنی چون عصبانی می شم و اون وقت برات بد می شه گوشیشو برداشت و زنگ زد به بادیگاردش -محمد بیا بالا قراره یه حوری رو با هم جرش بدیم! اون می خواست به همراه بادیگاردش با من سکس کنه؟ قرار بود جفتشون به من تجاوز کنن؟ https://t.me/+_2Q3ErAZ0Zs4MmI0 https://t.me/+_2Q3ErAZ0Zs4MmI0 https://t.me/+_2Q3ErAZ0Zs4MmI0 https://t.me/+_2Q3ErAZ0Zs4MmI0 ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️🚫🚫🚫🚫🚫
إظهار الكل...
آوای‌فریـ🥀ـاد

نویسنده: سنیا

- یارا که سرشو برگردوند برام بخورش. چشم گرد شد و لب زدم: - اینجا سر میز؟ چشمکی زد و گفت: - تو میری زیر میز و به امیرعلی کوچیکه میرسی. یارا که رفت دستاش رو بشوره؛ رفتم زیر میز و بین پاهای امیرعلی جا گرفتم. شلوارش رو پایین کشید و... - باده کو؟ دستم رو کشیدم دور کلاهک آلتش و امیر علی بی قرار لب زد: - رفت بخوابه. اما من اون زیر بودم؛ بین پاهای شوهره دوستم! - عه چه زود رفت. خواستم فاصله بگیرم اما امیر سرم رو گرفت تا نتونم دور بشم و آلتش رو دوباره وارد دهنم کرد. - خوابش میومد. یارا بی خبر از همه جا مشغول عشوه ریختن برای شوهرش بود و امیر علی بی قرار چنگی به موهام زد. - لنتی دهنتم مث خودت تنگ و داغه! یارا متعجب پرسید: - خوبی چرا عرق کردی؟ ببینمت. ترسیده خودم رو جمع کردم اما امیر علی توجهی نکرد و خودش رو داخل دهنم به حرکت دراورد! https://t.me/+QBpNeQaFTNplMTk0 https://t.me/+QBpNeQaFTNplMTk0 خیانت و رابطه ی پنهانی🔞♨️ مناسب برای سنین بالای 23 سال؛ داری صحنه های جنسی🔥 #پارت‌واقعی‌رمان💦
إظهار الكل...
رهـــوار

اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

- مامان عمو شاهرخ میگه واسم سوتین میخره. مامان با این حرفم عصبی گفت: - واسه چی؟ بیحیا سینه هاتو نشون شوهرم دادی؟ بغض کردم که عمو از پشت سرم گفت: - گوهر، بچه بزرگ شده خب باید واسش خرید. مامان چشم غره رفت و شوهرش اروم دم گوشم گفت: - مگه نگفتم همه چیو به مامانت نگو؟ شب که توی تخت تنبیهت کردم ادم میشی کوچولو. https://t.me/+qD9_PhYHJuI4ZjM0
إظهار الكل...
👍 1