cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

『My_MANSI ✎ مانسی من』

* تحت حمایت انجمن قلم سازان * به قلم: BLUE SAMA Wattpad: https://www.wattpad.com/story/359834726?utm_source=androi ناشناس نویسنده: http://t.me/HidenChat_Bot?start=852085420 روندِ پارت گذاری: هر روز بجز روزهای تعطیل [10AM]

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 917
المشتركون
-1324 ساعات
+817 أيام
+10330 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#MUSIC ↻ ◁ II ▷ ↺
إظهار الكل...
4_6046314187460710095.m4a2.14 MB
00:03
Video unavailable
sticker.webm1.81 KB
💔 1
امدن به اینجا و حرف زدن باهاتون داره میشه روتینم...
إظهار الكل...
👍 4
ددى گياه شناس جذابى كه عاشق دستيار كيوت و گوگوليش ميشه و وقتى ميفهمه ليتل بويه توى ازمايشگاه باهم…🔞💦 به ديوار چسبوندمش و #شلوارشو كشيدم پايين اسپنك محكمى به #باسن گرد و قلمبه ش زدم كه ناله اى كرد روى پاهام نشستم و دو لپ باسنشو از هم باز كردم😈👅 كه سرمو بردم بين پاهاش و #زبونمو وارد سوراخ خيس و داغش كردم تند تند عقب جلو ميكردم كه با #جيغ بلندى ديدم ديوار خيس شد سرمو از بين پاهاش در اوردم و الت كلفت و سياهمو از توى #شورتم كشيدم بيرون روى سوراخش تنظيم كردم كه…🍒🍆 https://t.me/+n7VW0aTYw3ZhOWM8 https://t.me/+n7VW0aTYw3ZhOWM8 تو ازمايشگاه با دانشمند وحشيش سكس ميكنه🍌🍑 رمانش حق اشتراكيه و فقط براى پنجاه نفر اول رايگانههه😭❌
إظهار الكل...
پناه برخدا...
إظهار الكل...
👍 2
اینا چیه...
إظهار الكل...
🤣 5
sticker.webp0.11 KB
دلت #مردونگیه کلفت شاگردتو میخواد خانم معلم؟؟🫦💦🔥 Link تو سالن مدرسه بودم که با شنیدن صدای یکی از شاگرد هام ترسیده برگشتم که عدنانو دیدم نامتعادل سمتم اومد که فهمیدم مسته ترسیده گفتم : -اینجا چه غلطی میکنی عدنان !! الان مدرسه بستست همه ی بچه ها رفتن چنگی به سینه هام زد و قبل از اینکه جیغ بزنم جلوی دهنمو گرفت -جوووون دلم میخواد این #سینه های کوچولوتو انقدر بمالم تا بزرگ بشه شوکه نگاهش کردم که با رفتن دست بزرگش  زیر دامنم.........🔥😈 https://t.me/+dJsdmXYs0Fg5MTY0 https://t.me/+dJsdmXYs0Fg5MTY0 عدنان پسر کله خر و لات مدرسه که با دیدن خانم معلم جوون مدرسه #حشری میشه و توی کلاس #باکرگیشو ازش میگیره.....😳🔞💦
إظهار الكل...
ریکت و نظر فراموش نشه چاکلتا♡
إظهار الكل...
5
#MY_MANSI #PART_133 ●・○・●・○・●・○・●・○・● باید یجوری بهش خبر میداد که کجاست. هرچند که فردا همینجا هم دیگه نبود و حتی نمیدونست کجا قراره بره. میدونست اگر هیون برگرده و اون رو نبینه و نتونه باهاش ارتباط برقرار کنه بد میشد. نگاهی به ساعت انداخت. چهار ساعتی تا نیمه شب مونده بود و همین الان هم کل عمارت رو خاموشی و سکوت گرفته بود. با تموم کردن شامش سینی رو همونجا رها کرد و رو تخت دراز کشید. حدودا ۳ ساعتی با گوشیش سرگرم بود و گیم زد. قبلا فقط یک روز در ماه رو میتونست ریلکس کنه. ولی حالا چند روزی بود که داشت نهایت استفاده رو از ازادیش میبرد. درسته که اون تو این اتاق زندانی بود و هر حرکتش زیر نظر بود ولی خب... برای اون که چند سال حتی تو خواب هم امنیت نداشت و دم به دقیقه باید گندکاری‌های بقیه رو درست و رفتارهاشون رو تحمل میکرد این وضعیت براش ارامش‌بخش بود. با صدای بلندی از بیرون حواسش از بازی‌اش پرت شد. از بازی بیرون امد و به سمت در قدم برداشت. طبق گفته‌های دنیل از ساعت ده شب به بعد همه باید میرفتن تو اتاقاشون و جز بادیگاردایی که بیرون بودن هیچکس حق تردد تو عمارت رو نداشت. و حالا با صداهایی که از بیرون میومد بدجور کنجکاو شده بود تا بره و سرک بکشه. ✎𝔹𝕃𝕌𝔼
إظهار الكل...
26👍 4