✼ ҉ معجزـہ من ҉ ✼
❤️🔥یه رمان طنز عاشقانه پرستاری❤️🔥 📜پارت گذاری منظم و روزانه 📜 🪷به قلم نیلوفِری🪷
إظهار المزيد2 991
المشتركون
-1224 ساعات
-587 أيام
-18230 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from N/a
بهش میگن ملکه ی افعی ...
چون داغدار مرگ دختر ۴ سالشه ، هرکسی که کوچکترین سهمی توی مرگ ماهی عزیزش داشته رو نیش میزنه ، عهد کرده که قاتل ماهی رو بکشه ...
ملکه قدرتمنده ، هزاران آدم براش کار میکنن ، همه ازش حساب میبرن ، با اعتبارش آدم میخره و آزاد میکنه ...
زخم خوردس و برای درمون پیدا کردن برای این زخم دست به هرکاری میزنه ...
ماه نشین روایت زندگی یک زنه ... زنی که زنانه برای انتقام میجنگه ، زنی که توسری خور نیست ، ضعیف نیست ، ترسو نیست برعکس زیادی جسوره ، زیادی نترسه ، اصیله ، افعیه ، زیادی شبیه ملکه هاست ...
و در این راه با مردی آشنا میشه سرشار از راز ، غیر قابل اعتماد ، دیوانه تر از خودش و ...
https://t.me/+tfR-_gU_8UpmNGE0
۲۰
4420
Repost from N/a
به #زور وادارم کردن با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم و منم شب عروسی از دستش فرار کردم. سالها درآمدم از #رقصیدن تو مهمونیها و رابطه با آدمهای مختلف بود.
تا اینکه یه شب یه مشتری #پولدار اومد سراغم و گفت برای همیشه منو میخواد. مردی که چهرهش برام خیلی آشنا بود. یه مرد وحشی که هیچ زنی نمیتونست از #فانتزیهای عجیب و غریبش جون سالم به در ببره.
همون مردی که شوهرم زنشو کُشته بود!
از همون اول با نفرت به من تو اون لباس بدننما نگاه میکرد. نگاهی که میگفت: «به #جهنمت خوش اومدی!» ‼️🔞
https://t.me/+YohgMVB8HWwyZmI0
عضویت فقط برای ۵۰نفر😰
⚠️لینک ساعت ۱۲شب باطل میشه دوستانی که لینک این ذخیره کردن سریعی عضو بشن⚠️
۱۹
5700
Repost from N/a
هشدار : خواندن این رمان مسئولیت سنگینی برعهده خواننده دارد پس اگر حساسین جوین نشید.
_پارت490
تو جنگل هیچی نمیفهمیدم فقط داشتم فرار میکردم...
از دست مردی که اومده بودم جونشو بگیرم ولی #اغوام کرد و الان اون میخواد بکشتم
پاهام زخمی و #کثیف شده بود نمیدونستم پشت سرمه یا نه یه نفس داشتم میدوییدم
یک آن پام به شاخه گیر کرد و با صورت خوردم زمین جوری که گونه هام به سوزش افتاد...
نفسای بلندم #عرق سردی که کل تنمو احاطه کرده بود داشت روحمو می درید:
_یوهو...نغمه کوچولو کجایی بیا بیرون خرگوش کوچولو، دیگه نمیتونی فرار کن!
صداش خیلی نزدیک بود گوشام محکم با دستام گرفتم و چشمان روی هم گذاشتم. دیگر صدایش نمی آمد ، فکر کردم بیخیال شده که با دستی که روی شونم نشست هینی کشیدم داشتم قبض روح می شدم:
_پیدات کردم موش کوچولوخواستم جیغ بزنم که جلوی دهنمو گرفت و پاهاشو روم انداخت تا بلند نشم _تازه کارم باهات شروع شده
چشمای وحشیش داشت روحمو میدرید مشکی و خوفناک !از بیچارگی اشکم ریخت و هقی زدم که زبونشو آورد بیرون و بغل چشممو لیس زد.. نیشخندی زد و پچ زد: _مزه تلخی داره .. چشم ریز کرد و ادامه داد: _مزه ای شبیه مرگ...! #عضویت_رایگان_فقط_تاامشب https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 ادامه رمان ❕👆🏼
6500
Repost from N/a
Photo unavailable
اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦
اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و....
شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟
یه رمان تخیلی پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجوداته تاریکه پادشاه اهریمنا یه موجود سه رگه 😈 پیشنهادمیکنم ازدستش ندین🥺
https://t.me/+T_FxMwXYL_Y2NDQ0
https://t.me/+T_FxMwXYL_Y2NDQ0
#تخیلی #هیجانی #تناسخ
5900
Repost from N/a
بیا جلو قایم نشو اون پشت!
با وحشت هین میکشم.از کجا مرا دیده بود؟!
من که پشت دیوار بودم!
صدایش دوباره بلند میشود:
_بیا خجالت نکش،رویا؟تو زنمی الان بابا معذبی چرا؟
با زانوانی لرزان کنارش میروم،نگاهش میکنم.لعنتی......با آن هیکل بزرگش مشغول شنا زدن است!
_خوشت میاد شوهرت ورزشکاره؟
مغزم فرمان پررویی را صادر میکند....
درجا خودم را به یک دختر پررو و شیطان تغییر میدهم:
_اره مشکلیه؟!
چشمانش گرد میشود:
_بدن منه ها
بی پروا جواب میدهم و حواسم لباس های تنم نیست:
_ بدنت باشه هااا.اصلا شوهرمی!به تو چه؟
پررو پررو به سمتش میروم و بی توجه روی کمرش مینشینم،صدایم ناخودآگاه ناز دار میشود،و ذوق میکنم:
_وییییییی.....امیر؟میشه شنا بزنی؟همیشه فانتزیم بود این کارو انجام بدم!
ذره ای مکث میکند و دستانش خم میشود و من خوشحالی میکنم:
_وای خدا چه حالی میدههه...
اینبار روی کمرش تمام قد دراز میکشم،وبا شادی،بی حواس بلند میگویم:
_امیر؟جان من بازم بزن خیلی خوبههه......عاشقتمم
نفهمیدم چه شد،ثانیه ای زانوانش را روی زمین گذاشت و مرا زیر تنش اسیر کرد.مظلوم نگاهش کردم که خیره به من نفس تندی کشید:
_اخه چرا اینجوری میکنی کوچولو؟هان؟
همچنان شادم و با لودگی میگویم:
_امیر سام خیلی حال داد....دولا شو تا دوباره بیام روت!
نمیدانم چرا اما او سرخ شده!لبانش رو با زبانش تر میکند ومینالد:
_خدا لعنتتت کنه دیگه نمیتونم تحمل کنم!
و ناگهان لبانم را وحشیانه و با ولع به دندان میکشد.......
شوهرت ورزشکاره باشه،رییست باشه.اونوقت تو رو مجبور به ازدواج با خودش کنه.....
اونوقت تو هم بخوای اذیتش کنی..بری رو کمرش بگی برام شنا بزن!
#اثری_از_زهرا_موسوی
#رمانی_سراسر_هیجان
https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0
﮼عطرِ تنت🩵﮼
به نام خداوندی که خیلی بیشتر از بشدت کافی است🍁زهرا موسوی♡و چه عشق ها که با یک نگاه شروع شدند🦋🥀 ````````````````````````````````````````````````````````````` کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است.
5400
Repost from N/a
→Gay
→Smut
❂پسر کوچولویی که بادیگارده یه دورگه مافیایی شده و بجای مرد با خوردن نوشیدنی که توش تحریک جنسی بود مسموم میشه.💦🔞
https://t.me/+EuCr8kbo9gdkNTc0
17پاک
6510
Repost from N/a
من لیلی ام
دختری که تو مثلث عشقی میون بهداد و ویهان گیر میکنه🥺
ویهان متجاوزی که تن و روحمو با هم درید
کی فکرشو میکرد کسی که عاشقش بودم به من تجاوز کنه!؟
ویهان بی خیال دخترعموش نمیشه حتی اگه شده بزور باهاش ازدواج بکنه یک ازدواج اجباری...
اما این وسط واسه لیلی تصادف میکنه و حافظش رو از دست میده!
آیا بیاد میاره چه به سرش آمده؟
https://t.me/+xBlT9mc13UwxZmNk
بیا ادامه شو اینجا بخون لینکش محدوده❌🫠
۱۶
9610
Repost from N/a
Photo unavailable
داستان به روایت دختری که برای زنده موندن مَعشقوش مجبور به قبول کردن کاری میشه که آینده اش و در برمیگیره.....
باید از معشوقش که ناخواسته روز نامزدیشون قاتل شده بود جدا میشد و به عنوان خون بس وارد عمارتی میشد که همه اونجا به خونش تشنه بودن...🥺
عمارتی که میدونست قراره کلی اذیت شه توش و زندگی رو براش سیاه کنن...
و شبش رو باید کنار کسی میخوابید که دوسش نداشت و باید تن میداد به خواسته هاش و بازیچه اش میشد و...🔞❗️
https://t.me/+xwLaZCLhCmRjM2M0
۱۳
8800